خون، آتش، و آیندهای که در دستان ملتهای بیدار است
خاورمیانه، این سرزمین کهن و زخمخورده که زمانی مهد تمدن، دانش و هنر جهان بود، امروز به صحنه جدال دو چهره تاریکی تبدیل شده است. در یک سو، علی خامنهای، رهبر رژیمی که با سرکوب و خشونت، ۹۰ میلیون ایرانی را گروگان بازیهای ایدئولوژیک خود گرفته و کشوری با هزاران سال تاریخ را به میدان جنگهای نیابتی و فقر و سرکوب کشانده است. در سوی دیگر، بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، که با بمبارانهای بیامان، محلههای غزه را به گورستانی برای کودکان و زنان بیدفاع بدل کرده و هر صدای صلحی را در نطفه خفه میکند.
هر دو این مردان با ادعای رسالت الهی، جنگ را تقدیس میکنند و خونریزی را بهعنوان گامی ضروری برای رسیدن به وعدههای مقدس جلوه میدهند. اما حقیقت آن است که در اینجا، با نبرد خیر و شر روبهرو نیستیم؛ بلکه با نزاع میان دو شیطان مواجهیم. شیاطینی که از خون انسانها تغذیه میکنند و هرچه آتش جنگ شعلهورتر شود، تخت قدرتشان محکمتر میگردد و پایان نزاع را مرگ سیاسی خود می بینند.
خامنهای: دجالی در لباس تقدس
چهلوشش سال است که ایران در اسارت حکومتی مذهبی به سر میبرد که از روز نخست انقلاب، هدفش نه آزادی، که برپایی امپراتوری ایدئولوژی مرگآور بوده است.
در حالی که جنگ دوازدهروزه میان ایران و اسرائیل جهان را به لبه پرتگاه کشانده بود، بسیاری امیدوار بودند که پس از پایان درگیریها، تهران به سمت توافقی حرکت کند که بتواند جان میلیونها ایرانی را نجات دهد. اما خامنهای در سخنرانی اخیر خود پیش از نشست سازمان ملل، تمامی این امیدها را به یأس بدل کرد. او با رد هرگونه توافق، نشان داد که برایش مردم تنها مهرههایی در بازی آخرالزمانی هستند.
پیامد مستقیم این سخنرانی، رأی شورای امنیت به فعال شدن مکانیزم اسنپبک و بازگشت تمامی تحریمهای بینالمللی علیه ایران بود؛ ضربهای سهمگین به اقتصاد ازهمپاشیده کشور و زندگی میلیونها ایرانی که هر روز بیشتر در باتلاق فقر و ناامیدی فرو میروند.
خامنهای با چنین مواضعی به جهانیان فهماند که حاضر است حتی آخرین روزنههای امید برای ملت خود را ببندد، به شرط آنکه سلطهاش بر ساختار قدرت حفظ شود.
در این سخنرانی، او به آیات و متون مذهبی استناد می کرد، گویی تصمیمات سیاسیاش فرمانی الهی است. این شیوه، یادآور دوران تاریک تاریخ است: زمانی که رهبران مذهبی، جنگهای بیپایان را به نام خدا و به سود قدرت خود شعلهور میکردند. خامنهای در واقع، نه رهبر سیاسی که ولی مرگ است؛ کسی که برای بقای خویش، مرگ و رنج مردمش را تقدیس میکند.
نتانیاهو: معمار ویرانی غزه
در سوی دیگر، بنیامین نتانیاهو قرار دارد: سیاستمداری که سالهاست روند صلح را در خاورمیانه به بنبست کشانده و با تندرویهایش، خشم و نفرت را در دو سوی این نزاع تقویت کرده است.
در جنگ اخیر، او به جای هدف قرار دادن گروههای تروریستی، کل یک ملت را مجازات می کند. هزاران کودک و زن در زیر آوار جان دادند، بیمارستانها و مدارس به تلی از خاک بدل شدند، و غزه به نماد وحشت و مرگ در قرن بیستویکم تبدیل شد.
اما نقطه اوج این بحران، سخنرانی نتانیاهو در مجمع عمومی سازمان ملل بود؛ سخنرانیای که در میانه آن، اکثریت قاطع نمایندگان کشورهای حاضر سالن را به نشانه اعتراض ترک کردند. او در برابر چشمان جهانیان، صراحتاً هرگونه امکان تشکیل کشور مستقل فلسطین را نفی کرد و عملاً آخرین روزنه امید ملت فلسطین برای زندگی در صلح و آزادی را بست.
این موضع، نهتنها فلسطینیها، بلکه میلیونها انسان صلحطلب در سراسر جهان را در بهت و یأس فرو برد. بسیاری از فعالان حقوق بشر و گروههای صلح جهانی، این سخنان را اعلام جنگی تازه علیه انسانیت دانستند.
نتانیاهو نیز مانند خامنهای، در سخنانش به کتابهای مقدس و تاریخ مذهبی استناد کرد و تصمیمات سیاسی خود را همچون رسالتی الهی برای "اسراییل بزرگ "جلوه داد. این نوع نگاه، خطرناکترین شکل رهبری است؛ زیرا مذاکره و مصالحه در برابر چنین فردی بیمعناست. هر مخالفتی با او نه صرفاً سیاسی، بلکه کفر و خیانت قلمداد میشود
دو رهبر آخرالزمانی در آینه تاریخ
وجه مشترک خامنهای و نتانیاهو، باورشان به نوعی روایت آخرالزمانی است. هر دو خود را ناجیانی میپندارند که باید با جنگ و خونریزی، وعدههای مقدس را محقق سازند.
خامنهای با تصور رهبری جهان اسلام، منطقه را به آتش کشیده و مردمش را به بردگی گرفته است؛ نتانیاهو با باور به رسالتی تاریخی "اسراییل بزرگ"، نسلهای فلسطینی و مردم منطقه را به آوارگی محکوم میکند.
در چنین رویکردی، انسانها ارزشی ندارند؛ آنان تنها ابزار تحقق یک هدف انتزاعی هستند. ایرانیان و فلسطینیان، دو ملت قربانیاند که میان دو آتش گرفتار شدهاند، در حالی که رهبرانشان در برجهای عاج قدرت، تصمیم به نابودی میگیرند.
نزاع دو شیطان، نه خیر و شر
از دور که بنگریم، ممکن است این درگیری شبیه جنگی میان خیر و شر به نظر برسد: نتانیاهو به عنوان مدافع اسرائیل و خامنهای به عنوان تهدید منطقه. اما در عمق واقعیت، هر دو روی یک سکهاند.
خامنهای بدون وجود نتانیاهو، دشمنی برای مشروعیتبخشی به سرکوب داخلی نمییابد؛ و نتانیاهو بدون خامنهای، تهدیدی برای بسیج افکار عمومی اسرائیل ندارد.
این دو در ظاهر دشمن، در عمل به بقای یکدیگر وابستهاند. جنگ آنها نه پایان مییابد و نه به نتیجه میرسد، زیرا هرچه شعلههای جنگ بلندتر شود، پایههای قدرتشان محکمتر میگردد.
مردم بیگناه دو سوی این مرزهای خونین، قربانیان اصلی این چرخه جهنمیاند؛ چرخهای که تنها با کنار رفتن این دو چهره تاریک، میتوان به شکستن آن امیدوار بود.
خاورمیانه بدون دو دجال
پرسشی که ذهن بسیاری را به خود مشغول کرده این است: اگر این دو رهبر از صحنه تاریخ محو شوند، آیا خاورمیانه روی آرامش خواهد دید؟
پاسخ آسان نیست، اما امید همچنان زنده است.
در ایران، پایان دوران خامنهای میتواند آغاز فصلی نو باشد؛ فصلی که در آن مردم بدون سایه شوم ولایت فقیه، آزادانه سرنوشت خود را رقم بزنند. چنین تغییری میتواند راه را برای یک نظام دموکراتیک و مورد قبول مردم باز کند؛ نظامی که به جای ایدئولوژی، بر قانون و حقوق بشر استوار باشد.
در اسرائیل و سرزمینهای فلسطینی، رفتن نتانیاهو میتواند زمینهساز ظهور رهبری باشد که شجاعت لازم برای امضای توافقی تاریخی را داشته باشد؛ توافقی که هم امنیت اسرائیل را تضمین کند و هم حق حیات و استقلال ملت فلسطین را به رسمیت بشناسد.
چنین توافقی میتواند خاورمیانه را از میدان جنگ مذهبی به پلی میان تمدنها بدل سازد؛ پلی که از دل آن، منطقه بار دیگر به مرکز شکوفایی علمی، فرهنگی و انسانی جهان بدل گردد.