نقطهی کور ایدئولوژی چه پهناور است
نیم سده است که شیخ
جان ایران را از شیرهی زندگی میمکد
نیم سده است که شیخ
آینده را به روی ایران بسته است
با اینهمه، رفیق، شیخ را نمیبیند
>
نیم سده است که شیخ
ایران را مچاله میکند
تا در دین و آیین قبیلهایاش بگنجاند
و دهان ساده ترین پرسشها را
با باتوم و مشت و گلوله خُرد میکد
با اینهمه رفیق، شیخ را نمیبیند
>
نیم سده است که شیخ
نام زنان ایران را از کتابها خط میزند
از برگ برگ زندگی خط میزند
و با سنجهی آیهها و احادیث دقیانوسی
خنده و موی و سخناش را در گذرگاهها میسنجد
با اینهمه رفیق، شیخ را نمیبیند
>
نقطهی کور ایدئولوژی چه پهناور است
نیم سده است که رفیق باشندهی غرب است
درمیان واژههای آزاد نفس میکشد
دمکراسی را در خیابانها و رسانهها لمس میکند
با اینهمه رفیق، غرب را نمیبیند
و اندیشههایاش را همچنان از بینش دیکتاتورهای مارکسیستی
از بینش استالین و کاسترو برمیدارد
و با تفنگ کور چهگوارا
این دژخیم انقلابی شلیک میکند
>
نیم سده است که رفیق در دمکراسیهای غربی
بلوک فروریختهی شرق را در ذهناش بازسازی میکند
دیوار فروریختهی برلین را بالاترو بالاتر میبرد
و با شیخ که همزمان ایران را تاراج میکنند
در جنگهای ضد یهود همسنگر و هماواز میشود
شگفت آنکه از این دوگانگی
این شیزوفرنی سیاسی آزرده نمیشود
>
رفیق پدیدهایست سیاسی
یک مومیایی ایدئولوژیک
او معنای شیخ را از کتاب مقدس مارکس میپرسد
و گمان میکند که شیخ هم همانند بودا
پُر از رود و درخت و پروانه است
و مثل هدهدی روی بنای جامعه نشسته است
از این روست که او
با شیخی که آوارهاش کرده رفیق است
و با دمکراسیای که پناهاش داده دشمن
>
رفیق در خیمهگاه شیخ آسوده است
و عشق میکند از اینکه شیخ
به غرب میتازد، به دمکراسی میتازد
به آزادی میتازد، به یهود میتازد،
رفیق چنان شیفتهی شیخ است
که سرافرازنه پرچماش را در خیابانهای غرب بدوش میکشد
و کوچه میدهد که شیخ
ایران را از راههای دیناش
به هر بیابانی که میخواهد ببرد
>
رضا فرمند
>