Monday, Oct 13, 2025

صفحه نخست » یکی ساخت، یکی ویران کرد؛ پاسخی به سخنان نادرست پارسا زندی

arshanNaqd.jpgارشان آذری

در روزگاری که حقیقت را وارونه می‌نویسند و دروغ را در زرورق «تحلیل سیاسی» می‌فروشند، مقاله‌ای از پارسا زندی با عنوان «از پهلویسم تا خمینیسم؛ چرخهٔ دیکتاتوری و سکوت مردم» منتشر می‌شود؛ متنی پر از واژه‌های زیبا و جملات فیلسوف‌نما، اما تهی از فهم تاریخی.

زندی با چنان اعتمادبه‌نفسی از «پهلویسم و خمینیسم» سخن می‌گوید که گویی بین کسی که ساخت و کسی که ویران کرد تفاوتی نیست!

برای او، رضاشاه و محمدرضا شاه پهلوی که ایران را از دل خاکستر قاجار بلند کردند، هم‌سنگِ روح‌الله خمینی‌اند که ایران را در سیاهی قرون فروبرد!

چنین قیاسی نه تحلیل است و نه نقد
تحلیل او نه از اندیشه، که از کینه می‌آید؛ از همان ذهن روشنفکری که همیشه با تاج دشمنی کرده و با عمامه مدارا.

پهلویسم یعنی ساختن

پهلویسم یعنی نظم، قانون، استقلال و نوسازی ایران.

رضاشاه از دل هرج‌ومرج و بی‌دولتی برخاست، ارتش ساخت، قانون آورد، آموزش اجباری را برقرار کرد، راه‌آهن سراسری کشید، و برای نخستین‌بار «ملت ایران» را از دل قبایل و ایلات بیرون کشید.

در زمانی که زنان حق نداشتند در اجتماع باشند، او آنان را از سایه بیرون آورد و گفت: «زن ایرانی باید دوشادوش مرد ایرانی کشورش را بسازد.»

او مدرسه ساخت، بیمارستان ساخت، قاضی قانون‌دان آورد، روحانی قدرت‌طلب را عقب راند، و روح ملی ایران را زنده کرد.

محمدرضاشاه، ادامه‌دهندهٔ همان مسیر بود؛ اصلاحات ارضی، سپاه دانش، سپاه بهداشت، دانشگاه‌های مدرن، گسترش حقوق زنان، و برنامه‌های عظیم صنعتی.

او گفت: «ایران باید به دروازهٔ تمدن بزرگ برسد» -- و رسید.

در دههٔ پنجاه، نرخ رشد اقتصادی ایران از ژاپن بالاتر رفت.

دانشگاه‌ها رشد کردند، سواد عمومی جهش یافت، و ارتش ایران در منطقه بی‌رقیب شد.

در دورانی که ملت‌های خاورمیانه درگیر عقب‌ماندگی بودند، ایران پهلوی چون ستاره‌ای می‌درخشید.

خمینیسم یعنی ویرانی

و بعد، خمینی آمد.

با شعار آزادی، با وعدهٔ عدالت، اما در دلش کینه‌ای به اندازهٔ قرن‌ها تاریکی.

او نه آزادی آورد، نه عدالت، بلکه انتقام از عقل و انسانیت.

در همان ماه‌های نخست، دانشگاه را بست، روزنامه‌ها را خاموش کرد، زن را به حجاب اجباری و تحقیر کشاند، ارتش را تصفیه کرد و هزاران اندیشمند را به دار سپرد.

پهلوی مدرسه ساخت؛ خمینی کتاب سوزاند.

پهلوی زن را وزیر کرد؛ خمینی او را زندانی کرد.

پهلوی قانون نوشت؛ خمینی فتوا داد.

پهلوی جاده کشید؛ خمینی گورستان.

پهلوی ایران را ساخت تا نسل آینده زندگی کند؛ خمینی ایران را سوزاند تا نسل آینده بمیرد.

در کنار این ویرانگری، تفکر مجاهدین خلق و گروه‌های چپ‌اسلامی نیز به عنوان چرخ‌دنده‌های همان ماشین ویرانی عمل کردند.

این گروه‌ها با شعار «خلق» و «عدالت» به میدان آمدند، اما مأموریتشان یکی بود: تخریب شاه، تخریب ارتش، تخریب ایران.

پارسا زندی و امثال او، میراث‌خوار همان تفکرند؛ تفکری که سال ۵۷ زیر پرچم خمینی سینه زد و امروز با قلم، همان خیانت را بازتولید می‌کند.

نسل تحریف‌گران

مقالهٔ پارسا زندی ادامهٔ همان تفکری است که از دل دانشگاه‌های چپ‌زده و دین‌زده بیرون آمد:

تفکری که سال ۵۷ به مردم گفت «آزادی در عمامه است» و امروز می‌گوید «پهلوی و خمینی یکی بودند».

در واقع، زندی نه تاریخ می‌نویسد، نه تحلیل؛ او مأمور تطهیر است.

او آمده تا خطای نسل خود را پنهان کند -- نسلی که با فریب، انقلاب را بر ملت تحمیل کرد و اکنون برای پاک کردن ننگش، باید ساختن را هم‌وزن ویرانی بنامد.

زندی از «کاریزمای قدرت» حرف می‌زند، از «دایرهٔ تکرار جباریت» سخن می‌گوید، اما نمی‌فهمد اگر «قدرت مطلق» پهلوی نبود، امروز نامی از ایران نمی‌ماند.

او نمی‌گوید که رضاشاه در برابر استعمار ایستاد، محمدرضاشاه در برابر شوروی و بعث و ارتجاع عرب جنگید، و هر دو برای سربلندی ایران هزینه دادند.

زندی و امثال او فراموش کرده‌اند که شاهان پهلوی نه از میان نان و نذری، بلکه از میان مردم و تلاش برخاستند؛ سازندگان بودند، نه مفسدان.

عبدالکریم سروش؛ چهرهٔ دیگر همان انحطاط

چند سال پیش عبدالکریم سروش، همان نظریه‌پرداز سابق حکومت اسلامی، با وقاحتی حیرت‌انگیز گفت:

«خمینی از محمدرضا شاه باسوادتر بود»

این جمله نه فقط دروغ، که توهین به تمدن است.

سروش، که روزی کتاب درسی «کلام اسلامی» را برای آموزش اجباری در مدارس نوشت و جوانان را به بند ایدئولوژی کشاند، امروز نقش روشنفکر تبعیدی را بازی می‌کند و باز در همان مسیر تحریف قدم می‌زند.

محمدرضا شاه تحصیل‌کردهٔ اروپا بود، چند زبان می‌دانست، عاشق علم و پیشرفت بود.

او در سخنرانی‌هایش از تکنولوژی، انرژی هسته‌ای، صنعت سنگین، و آموزش مدرن حرف می‌زد.

در مقابل، خمینی جز کینه و فتوا چیزی نمی‌دانست؛ نه فلسفه، نه اقتصاد، نه زبان، نه جهان مدرن را می‌شناخت.

چنین موجودی را «باسواد» خواندن فقط از ذهن کسی برمی‌آید که خودش از جهل تغذیه کرده.

سروش و زندی دو چهره از یک تفکرند: تفکر توجیه سقوط و انکار ساختن.

روشنفکری علیه ایران

مشکل این جماعت با «دیکتاتوری» نیست، با «ایران» است.

برای آنان هرکس از وطن حرف بزند، فاشیست است.

هرکس از اقتدار و پرچم بگوید، خطرناک است.

اما هر عمامه‌به‌سر و هر قاتلی که به غرب دشنام دهد، «مترقی» و «ضد امپریالیست» می‌شود!

از ریشه با ملت بیگانه‌اند، چون ریشه‌شان در خاک ایران نیست.

روشنفکری‌شان تقلیدی است، ضدملی است، و همیشه در خدمت قدرتی بیرونی.

زندی، با زبانی ادبی، همان مأموریت سیاسی را دارد که رسانه‌های بی‌بی‌سی و لوموند در سال ۵۷ داشتند: تخریب نماد ملی، تا ملت بی‌پناه شود.

اما دیگر دیر شده است؛ نسل جدید حقیقت را می‌داند.

ملت بیدار شده است

ملت ایران دیگر فریب این قلم‌ها را نمی‌خورد.

جوان امروز تاریخ را از نو می‌نویسد:

می‌داند که پهلوی ساخت و خمینی سوزاند.

می‌داند که پهلوی در پی نوسازی بود و خمینی در پی نابودی.

می‌داند که پهلوی دانشگاه ساخت و آخوند زندان.

می‌داند که پهلوی به زن ایرانی احترام گذاشت و آخوند او را به جرم زیبایی سرکوب کرد.

ایران امروز در حال بیداری دوباره است؛ نسلی برخاسته که دیگر از عمامه نمی‌ترسد و از تاج شرم ندارد.

نسلی که می‌داند آزادی در خرد است، نه در شعار.

این نسل فریب «زندی»ها و «سروش»ها را نمی‌خورد.

فرجام سخن

پارسا زندی خواسته است میان تاج و عمامه تساوی بکشد، اما تاریخ داور است و وجدان ملت بیدار.

حقیقت روشن است:

پهلوی‌ها ساختند تا ایران بماند،

و آخوندها ویران کردند تا ایران فراموش شود.

اما ایران زنده است، بیدار است، و فراموش نمی‌کند.

ما ایران را پس می‌گیریم --

از جهل، از دروغ، از قلم‌های مزدور و ذهن‌های پوسیده‌ای که هنوز میان نور و تاریکی تفاوت نمی‌بینند.



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy