چرا مدافعان دیروز غزه در برابر جنایت امروز حماس سکوت کردهاند؟
ارشان آذری
روزگاری بودند کسانی که با صدایِ بلند از «فلسطین» حرف میزدند؛ از دانشجو تا فعالان سیاسی، از چپِ قدیم تا مجاهدانِ تبعید، همه و همه پرچم فلسطین را بر دوش کشیدند و هر نقدی به حماس را خیانت دانستند. اما امروز که همان حماس، در خیابانهای غزه با گلوله به مردم خود پاسخ میدهد و دست به اعدام و سرکوب میزند، آن صداها کجا رفتند؟ چرا کسی از آنها حرف نمیزند؟ سکوتشان تعجبآور و رسواکننده است.
این سکوت تنها یک واکنش ساده نیست؛ آیینهایست که حقیقتِ سالها را نشان میدهد. برای خیلیها در ایران، «فلسطین» کمتر یک واقعیت انسانی بوده و بیشتر یک نماد سیاسی: نمادی علیه غرب، علیه اسرائیل، علیه هر چیزی که «امپریالیسم» خوانده میشد. وقتی به دشمنِ مشترک میرسید، همهچیز قابل توجیه بود؛ حتی چشم بستن بر جنایات درونِ همان جبههای که از آن دفاع میکردند.
حماس برایشان «نماد مقاومت» شد. مگر نه؟ اما همین حماس امروز درونِ غزه حکومت وحشت برقرار کرده است: اعدام مخالفان، شکنجهٔ خبرنگار، سرکوب زنان، غارت کمکهای انساندوستانه. تا وقتی میشد تقصیر را گردنِ اسرائیل انداخت، راحت توجیه میشد. اما حالا که عکسها و ویدئوها گواهِ اعمالِ خودیاند، دیگر نمیتوان چندخطی توضیح فنی نوشت و برگشت به همان موضع همیشگی. اینجاست که شرمِ ایدئولوژیک زبانها را میبُرد.
چپِ ایرانی همیشه در یک دورِ تکراری گرفتار بوده است: جهان را با عینکِ شعار دیده است، نه از زاویهٔ دردِ انسانها. وقتی حماس موشک به سمت اسرائیل میفرستاد، قهرمان بود؛ وقتی همان سازمان همان مردم را میکشد، خبرها کماهمیت میشوند یا با عبارتِ «شرایط پیچیده» گذر میکنند. این همان تناقضی است که ما در داخل هم دیدهایم: زمانی اعدامها را «ضرورت انقلاب» خواندند، امروز کشتارِ درونگروهی را «پیچیدگی اوضاع» مینامند. انسان از این دوگانگی خسته میشود.
مجاهدین خلق، که روزی پرچم آزادی را در کنار هر نامِ مقاومت بلند میکردند، امروز هم به همان منطقِ پیشین پایبند ماندهاند؛ نه از سر همدلی با مردمِ غزه، که از سر ترس از تسویهٔ حسابِ ایدئولوژیک. نقدِ حماس، در واقع نقدِ ریشههای فکری خودِ آنهاست. راحتتر آن است که سکوت پیشه کنند تا با صدای بلند بگویند: «آری، اشتباه کردیم». اما همین نپذیرفتنِ خطا، بزرگترین خیانت به آن آرمانی است که زمانی با آن آواز میخواندند.
نکتهٔ روشن این است که ایدئولوژیِ مبتنی بر نفرت و توجیهِ خشونت، دیر یا زود علیهِ خودِ مردم عمل میکند. هر ایدئولوژی که آزادی را بر پایهٔ دشمنتراشی و اقناعِ مطلق بسازد، سرانجام خود را در همان خونی میبیند که به نامِ آن ریخته شده است. سکوتِ امروزِ بسیاری از مدافعانِ گذشته، نه تنها از ترس نیست؛ بلکه اعترافِ خاموشیست به شکستِ اخلاقیِ آن ایدئولوژی.
وطنفروشی فقط معاملهٔ خاک نیست. وقتی کسی حقیقت را فدای حفظِ تصویرِ آرمانیِ خود میکند، در عمل خیانت کرده است. سکوت در برابر جنایتِ یک گروه، هرچند آن گروه زمانی «مقاومت» خوانده شود، معنایش همان شریک شدن در ظلم است. این را مردمِ سادهای که هر روز با خشونت و بیعدالتی روبهرو میشوند، خوب میفهمند: سکوت، یعنی تندادن.
ما بهعنوان کسانی که هنوز انسانیت را معیار میدانیم، باید مرزمان را روشن کنیم. نه با شعارهای تهی و نه با تکرارِ کلماتِ کهنه. وقتی کسی سالها برای «فلسطین» شعار داده اما امروز در برابر خونِ فلسطینیان خفه است، دیگر شایستهٔ نامِ آزادیخواه نیست. آنکه آزادی را بر پایهٔ نفرت بنا کند، سرانجام در خونِ همان نفرت غرق میشود.
وقت آن است که آن دسته از ایرانیان که حقیقتجو هستند -- از هر جناح و هر گرایشی -- با صدایی واحد بگویند: دفاع از مردم، نه از ایدئولوژیِ خشونت. هر نقدِ ساختارشکنانهای به نظامها و گروهها، آغازِ بازسازیِ اخلاقی و انسانیست که هر سیاستِ سالمی باید بر آن بنا شود. امروز غزه و فردا هر جای دیگری؛ اگر انسانیت را فدای مصلحت کنیم، همهٔ ما بازندهایم.

افشاگری روزنامه جمهوری اسلامی از بررسی یک طرح