Thursday, Nov 6, 2025

صفحه نخست » از انقلاب اسلامی تا نیویورک ۲۰۲۵؛ چپ، باز هم در آغوش اسلام‌گرایان

akhtarghassemi.jpgاز روزی که ضد امپریالیسم تبدیل شد به ضد پیشرفت، ضد برابری و ضد آزادی

اختر قاسمی

پیشگفتار

این متن بازتاب تجربه‌ی شخصی من است؛ زنی از نسلی که میان عشق به آزادی و ایمان کور به ایدئولوژی گرفتار شد.

از نسلی که روزی با نام سارتر لرزه بر تنش می‌افتاد و امروز با نام فوکو، طعم فریب را می‌چشد.

این نوشته روایت من است از چپی که روزی برابری‌خواه و ضد امپریالیسم بود و امروز ضد آزادی؛

از تهران ۵۷ تا نیویورک ۲۰۲۵ -- فاجعه‌ای که همچنان تکرار می‌شود.

از دو روز پیش که یک چپ اسلامگرا به سمت شهرداری نیویورک انتخاب شد، مدام با خود فکر میکنم و تاریخ صد سال گذشته را مرور میکنم، تاریخی که بیش از نیمی از آن را خودم تجربه کردم و بیاد دارم.

می‌خواهم بفهمم چگونه چپ جهانی، از سارتر تا فوکو، از دفاع از انسان به دفاع از اسلام و عمامه رسید؛

و چرا هنوز، پس از همه‌ی شکست‌های تاریخی‌اش، نمی‌خواهد از خواب ایدئولوژی بیدار شود.

چهل‌وشش سال از انقلاب اسلامی ایران می‌گذرد، اما تناقضی قدیمی هنوز در ذهن روشنفکری غرب خانه دارد:

بخش‌هایی از چپ دانشگاهی، همان‌هایی که روزی پرچم آزادی و عدالت اجتماعی را در دست داشتند، امروز در برابر اسلام‌گرایی چشمان خود را بسته‌اند، فقط چون «ضد امپریالیسم» است.

یادش نه‌بخیر!

در آن سال‌ها که چپ تازه در میان نسل جوان و روشنفکر ایران پا گرفته بود، کافی بود فقط نام ژان‌پل سارتر را بشنوی تا لرزه به تنت بیفتد. مردی که هر جمله‌اش را مثل آیه می‌خواندیم.

برای ما نوجوان‌های آرمان‌خواه، سارتر و مدت کوتاهی بعد سیمون دوبووار چیزی شبیه خدایان فکری بودند؛ خدایانی که چپ جهانی برایمان نسخه می‌پیچید و ما با چشمانی بسته می‌بلعیدیم.

اما در همان روزها، صادق هدایت را نمی‌خواندیم که با شجاعت، اسلام و ملایان را نقد کرده بود.

ایرج میرزا را نمی‌خواندیم که در شعرهایش روحانیون دوران مشروطه را به سخره گرفته بود.

ما آنچه از خودمان بود را کنار گذاشته بودیم تا نسخه‌ی فرانسویِ آزادی را در سرزمینی بخوانیم که خودش یکی از کهن‌ترین تمدن‌های شرق بود.

ما سراپا تناقض بودیم؛ از یک‌سو همچون اسلام‌گرایان، غرب را سرچشمه‌ی فساد می‌دیدیم و از سوی دیگر، می‌خواستیم از تحلیل‌های فلاسفه و نویسندگان غربی کپی‌برداری کنیم و نسخه‌ی غربی برای ایران بپیچیم؛ برای سرزمینی که قرن‌ها پیش از آن‌که سارتر به دنیا بیاید، از خرد و تردید و فلسفه حرف زده بود. خیال می‌کردیم راه آزادی از میان کتاب‌های سارتر و شعارهای انقلاب کوبا می‌گذرد.

سارتر از آزادی گفت، اما ندید آزادی، وقتی در لباس ایدئولوژی ظاهر می‌شود، خودش به زندان تبدیل می‌گردد.

او از شور انقلابی دفاع کرد، بی‌آن‌که بفهمد انقلاب هم می‌تواند استبداد تازه‌ای به دنیا بیاورد.

و ما، نسل ساده‌دلِ شیفته‌ی کلمات زیبا... تا وقتی که با چشم دیدیم چگونه ضد امپریالیسم تبدیل شد به ضد پیشرفت و تمدن، ضد برابری و آزادی.

بعدتر نوبت رسید به میشل فوکو، همان فیلسوف فرانسوی که در اروپا نماد نبوغ انتقادی بود.

گرچه من اهل فلسفه نیستم، اما برخی نوشته‌های فلاسفه‌ معاصر غرب و نیز ادوارد سعید، فیلسوف مصری، آرامش دوستدار فیلسوف ایرانی و هم اکنون حامد عبدالصمد فیلسوف جوان مصری، کلا کسانی که تحلیل‌هایشان درباره‌ی جوامع شرق و ایران، بر ذهنیت ما روشنفکران ایرانی بی‌تأثیر نبود، را دنبال میکردم.

فوکو گرچه قدرت را کالبدشکافی کرده بود، اما در رابطه با ایران و انقلاب اسلامیِ ضدامپریالیستی خودش اسیر قدرت شد؛ قدرت رؤیایی «شرق معنوی».

بعدها خواندم وقتی فوکو در سال ۱۳۵۷ به تهران آمد، در میان شعارها و تظاهرات مردم، از «روح نوین سیاست» حرف زد!

او نوشت: «انقلاب ایران ظهور نوعی معنویت سیاسی است.»

فوکو از بیرون به ما نگاه کرد و گفت: «عجب عرفان سیاسی زیبایی!»

و همه‌ی به‌اصطلاح انقلابیون چپ و اسلام‌گرا از ذوق داشتند دق مرگ می‌شدند و در پوست خود نمی‌گنجیدند؛ بالاخره یک فیلسوف بزرگ غربی ما را «فهمیده» بود!

همین نگاه رمانتیک، بعدها چه فاجعه‌ای در ایران به بار آورد؛

«همان عشق کور به انقلاب، همان ایمان به خلق، و همان نفرت از غرب، که زمینه را برای عمامه‌ها و تیغ‌ها فراهم کرد.»

آن «معنویت سیاسی» خیلی زود به سنگسار، اعدام، زندان و روسری اجباری تبدیل شد.

همان‌گونه که در تجربه‌ی چند دهه در غرب دیده‌ام، برخی روشنفکران غربی حتی حجاب اسلامی زنان را با نگاهی اروتیک و شاعرانه می‌بینند!

ما از درون می‌سوختیم و فریاد می‌زدیم که این «عرفان رمانتیک» چهره‌ی تازه‌ی همان ارتجاع قدیمی است.

اما فوکو، مثل خیلی از روشنفکران غربی، شیفته‌ی تصویر رمانتیک شرق بود، نه واقعیت تلخش.

برای او، انقلاب ایران یک تجربه‌ی فلسفی بود؛ برای ما، آغاز جهنم.

در دهه‌های بعد، چپ روشنفکری غرب چهره عوض کرد.

از هیجان فوکو و شور انقلابی سارتر رسید به خِرد گفت‌وگو‌محورِ جناب آقای «یورگن هابرماس» فیلسوف آلمانی در دوران اصلاحات ایران.

هابرماس فیلسوفی اهل مدارا و عقلانیت بود. اما نظریه‌ی عقلانیت ارتباطی و گفت‌وگو میان فرهنگ‌ها، در دست هواداران و وارثان نظریات او به ابزاری برای عادی‌سازی اسلام سیاسی تبدیل شد.

«سفر هابرماس به ایرانِ اسلام‌زده را کاملاً به‌ یاد دارم؛ این بار هم، همانند سفر فوکو به ایران، چپ‌ها و اسلام‌گراها دوباره ذوق‌مرگ شدند! خوشحال از اینکه فیلسوف معاصر آلمانی، از کشوری که فلسفه‌اش دنیا را محاصره کرده، آن‌ها و انقلاب ارتجاعی‌شان را تأیید می‌کند!

در دانشگاه‌های اروپایی، کم‌کم اسلام‌گرایی هم شد «فرهنگ»، و اگر نقدش می‌کردی، فوری می‌گفتند: «نکن! اسلام‌هراسیه!»

به‌خوبی یادم هست سال‌ها پیش، بارها که در نقد حجاب زنان معلم مسلمان محجبه در مدارس و یا حجاب کودکان و رشد اسلام‌گرایی در آلمان می‌نوشتم، از جانب چپ‌ها و فمینیست‌ها متهم به نژادپرستی و اسلام‌هراسی می‌شدم!

و این‌گونه، چپ آکادمیک اروپا از دل فلسفه‌ی گفت‌وگو، به تایید ارتجاع نوپا رسید: ابزار ایدئولوژیک ساختن از زن و سکوت!

سکوتی در برابر زنانی که در تهران به جرم بی‌حجابی شلاق می‌خوردند و کودکانی که در غزه قربانی سیاست نفرت می‌شدند.

همان چپی که روزی از آزادی می‌نوشت، حالا آزادی را فدای ترس از برچسب کرده بود.

مارکسیسم امروز اما شکست خود را نمی‌پذیرد.

هر بار با چهره‌ای تازه از نو برمی‌گردد:

یک‌بار در قالب جنبش‌های سبز و زیست‌محیطی،

بار دیگر در لباس فمینیسم،

گاه با شعار حقوق بشر،

و امروز در هیأت جنبش «ووک»‌ها و جنگ‌های هویتی.

اما در عمق ماجرا، همان ایدئولوژی کهنه است که نمی‌خواهد اعتراف کند جهان از او عبور کرده، و تنها نقابش را عوض کرده است.

هنوز هستند روشنفکرانی که در توهم رمانتیک «مقاومت» نفس می‌کشند.

این توهم همچنان ادامه دارد. کافی‌ست گروهی پرچم «ضد غرب» بالا ببرند تا در چشم اینان تبدیل به «صدای خلق‌های تحت ستم» شوند. حتی اگر همان‌ها زنان را سنگسار و دگراندیشان را به دار آویزان کنند.

همان نگاه قدیمیِ سارتر که به کاسترو و مائو و چه‌گوارا دل سپرد، حالا در قرن بیست‌ویکم لباس تازه‌ای پوشیده: دفاع از حماس و حزب‌الله به نام عدالت و آزادی.

چپ رمانتیک غرب هنوز نفهمیده که آزادی و فاشیسم مذهبی در یک قاب جا نمی‌شوند.

شاید روزی، مثل فوکو، دیر بفهمند که معنویت سیاسی بدون نقد عقل، فقط چهره‌ی تازه‌ی استبداد است.

و اینک، باز هم فاجعه‌ای تازه؛

در آمریکا، در قلب تمدن مدرن، در نیویورک، شهری که زمانی نماد آزادی، تنوع و پیشرفت بود، دوباره همان اتحاد قدیمی شکل گرفته است.

پیروزی سیاستمداران چپِ پوپولیست با حمایت شبکه‌های اسلام‌گرایان و گروه‌های مذهبی محافظه‌کار مهاجر، زنگ خطری‌ست که باید جدی گرفته شود.

چپِ جدیدِ آمریکایی نیز، زیر شعارهای عدالت اجتماعی، همان اشتباه تاریخی را تکرار می‌کند:

چشم‌بستن بر ایدئولوژی‌های مذهبی، فقط چون «ضد‌غربی» یا «قربانی استعمار» به نظر می‌رسند.

این تکرارِ غم‌انگیزِ همان داستان قدیمی‌ست:

از پاریس ۱۹۷۹ تا نیویورک ۲۰۲۵،

از فوکو تا مامدانی،

از معنویت انقلابی تا هویت ایدئولوژیک سیاسی.

تاریخ هشدار داده بود:

وقتی روشنفکری به جای حقیقت، از ایدئولوژی تغذیه کند،

وقتی عدالت‌خواهی به جای برابری و آزادی، گزینشی عمل کند،

نتیجه‌اش همیشه یکی‌ست:

فاجعه‌ای تازه با چهره‌ای آشنا به نام ایدئولوژی!



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie & Privacy Policy