حران بیبیسی و پایان پارادایم روزنامهنگاری کلاسیک
مهدی پرپنچی
استعفای دو مدیر ارشد بیبیسی پس از جنجال برنامه پانوراما، صرفا نتیجه اشتباه عمدی یا سهوی در تدوینِ یک مستند بحثبرانگیز نیست. این ماجرا، نشانه بحرانی عمیقتر است: بحرانِ مدلی از روزنامهنگاری که هنوز بر مفهومِ «بیطرفی» اصرار دارد، در حالی که بخش قابلتوجهی از مخاطبان، به چنین مفهومی، از اساس باور ندارند!
بیبیسی همچنان خود را نماد «روزنامهنگاری بیطرفانه» میداند؛ اما مخاطب امروز، رسانه را «داور» نمیبیند، «بازیگر» میبیند و به همین دلیل، اصرار بر «ادعای بیطرفی» دیگر نه تنها اعتماد نمیآورد، بلکه به سوءظن شدید دامن میزند.
مخاطبِ امروز، در اولین لحظه مواجهه با هر رسانهای، بلافاصله میپرسد «تو در کجای طیف سیاسی ایستادهای و از کدام موضعِ سیاسی حرف میزنی؟» در چنین دنیایی، پاسخِ «از هیچ جا» کمتر مخاطبی را قانع میکند! امروز بیطرفی جای خود را به «شفافیتِ مواضع» داده است. صداقت رسانهها درباره زاویه دیدشان، بسیار مؤثرتر از ادعایِ فقدان آن است.
مشکل البته عمیقتر از این است. بدنه اصلی روزنامهنگاران بیبیسی از میان طبقهای شکل گرفته است که ارزشها و حساسیتهای فرهنگیِ خاصی دارد: عمدتاً متمایل به چپ، سکولار، تا حدود زیادی «ووک»، و غالباً از طبقه متوسط شهری. این جهانبینی با خود نوعی لیبرالیسمِ اخلاقگرا و پُستناسیونالیستی به همراه دارد که مشخصههای اصلی آن، بیاعتمادی یا بیاعتنایی نسبت به سنت، تردیدِ جدی نسبت به ملیگرایی، وفاداری به سیاست ِ هویتی، و تمایل به روایتهای قربانیمحور است.
بسیاری از این روزنامهنگاران، در «حباب لندن» زندگی میکنند؛ جهانی که از مشکلات و واقعیاتِ زندگی طبقاتِ فرودست و جوامعِ مذهبی و باورهای آنان دور است. در نتیجه، رسانهای که باید جهانِ همه بریتانیاییها را روایت کند، اغلب در حال بازتاب دادنِ ارزشهای جهانِ محدود خود است. این مکتبِ روزنامهنگاری، خود را معلم و «گزارشدهیِ راهحلمحور» را وظیفه خود میداند. اما مشکل جایی ظاهر میشود که همه مردمِ بریتانیا که پول این رسانه را میدهند، به یک «راهِ حلِ واحد» باور ندارند.
حزب محافظهکار بریتانیا، قدیمیترین حزب جهان، امروز دچار بحران است، چون بخش قابل توجهی از پایگاه رأی آن معتقدند این حزب دیگر نمیتواند نماینده خوبی برای حفظ «ارزشهای سنتی و ملی بریتانیا» باشد. در چنین هنگامهای، تکلیف رسانهای که بدنه آن، اعتماد یا اعتنایی به سنت و ملیگرایی ندارد، معلوم است.
این شکاف، دیگر صرفاً سیاسی نیست؛ شکافی فرهنگی و معرفتی است. مخاطبان محافظهکارتر، مذهبیتر یا از طبقات پایینتر، احساس میکنند «رسانهای که با مالیاتشان اداره میشود»، ارزشهای آنان را نمایندگی یا بازنمایی نمیکند. و درست همین احساس طردشدگی است که بحران اعتماد به بیبیسی را به مرحله نهایی رسانده است.
تولد رسانههای اجتماعی، به راه افتادن برندهای شخصیِ رسانهای، و تاسیسِ رسانههایی که ادعایِ بیطرفی ندارند نیز مزید بر علت شده است. ضربهای که جیبینیوز به بیبیسی زد را به هیچ وجه نمیتوان نادیده گرفت. رسانهای که با بودجۀ ناچیز، دایناسور عظیمی به نام بیبیسی را در مدتی کوتاه، دچار چالش جدی کرده است.
بحران اخیر بیبیسی را باید آغازِ پایان یک پارادایم دانست. رسانهای که روزی صدای عموم بود، اکنون خود بخشی از شکاف اجتماعی است. برای بقا، بیبیسی باید با یک مدل مالیِ جدید، مفهوم تازهای از اعتماد بسازد. اعتماد نه بر اساسِ «بیطرفی تخیلی»، بلکه بر اساس پذیرش صادقانه و متواضعانه جایگاه خود در «میدان قدرت». و این دقیقا همان تناقضِ ذاتی است که بیبیسی در یک دهه گذشته با آن روبرو بوده است چون دیگر زمانۀ یک رسانه مقتدر که بتواند «با پول همه و برای همه» به حیات خود ادامه دهد، به پایان رسیده است.
تیم دیوی که امروز استعفا کرد، در آغاز کار خود در بیبیسی، در نطقی طولانی بر «بیطرفی» بیبیسی تاکید کرده و گفته بود اولویت خود را نه بر «تعداد مخاطب» که بر «اعتماد مخاطب» خواهد گذاشت. نتیجه عدمِ درکِ وضعیت رسانه در دنیای جدید و دمیدن بر سرِ گشادِ سرنا این شد که در پایانِ تلخِ مدیریتش بر بیبیسی، هم از تعداد مخاطبان این رسانه کاست و هم اعتماد آنان را باخت.
توضیح ضروری: این یادداشت صرفا درباره بیبیسی در بریتانیاست.

حمله دبیر به رسول خادم

فیلم جنجالی "عاشقانه" سعید کریمی و همسرش در ورزشگاه















