ضرورت نگاه چندجانبه
در تحلیل انقلاب ۵۷ و پیامدهای آن، روایتهای تکبعدی همواره ناکافی بودهاند. فرج سرکوهی در گفتار خود بر خطای محاسباتی نیروهای سیاسی و استبداد حکومت تأکید میکند. فریدون احمدی در نقد این نگاه میگوید: «نیمی از حقیقت، حقیقت نیست.» این جمله ما را به سمت رویکردی چندجانبه سوق میدهد؛ رویکردی که هم خطاهای نیروهای سیاسی را میبیند و هم ساختارهای محدودکنندهی نظام گذشته و کارکرد شایعه در فضای بیاعتمادی عمومی.
زمینهی تاریخی دههی ۵۰ خورشیدی
ایران در دههی ۵۰ خورشیدی شاهد رشد اقتصادی سریع ناشی از درآمدهای نفتی بود، اما این رشد با نابرابری اجتماعی و شکاف میان سنت و مدرنیته همراه شد. توسعهی اقتصادی بدون توسعهی سیاسی، جامعهای را شکل داد که در آن طبقات متوسط و پایین احساس محرومیت و بیعدالتی میکردند. در نبود آزادی مطبوعات و رسانههای مستقل، روشنفکران و دانشگاهها به کانون اعتراض تبدیل شدند، اما این اعتراضها بیشتر بر پایهی احساسات و شعار بود تا برنامهی سیاسی روشن و عملی. بیاعتمادی به حکومت پهلوی به یک ذهنیت جمعی بدل شد؛ ذهنیتی که هر روایت مخالف حکومت--حتی بدون سند--را باورپذیر میدانست. این وضعیت روانشناختی باعث شد شایعه بهسرعت جایگزین حقیقت شود و هر حادثهای علیه حکومت تعبیر گردد. تجربهی ایران در این زمینه منحصر بهفرد نبود؛ در بسیاری از کشورها که فرهنگ سیاسی ضعیف و رسانههای آزاد وجود نداشتند، انقلابها یا آشوبهای مشابه رخ دادهاند. پیامد بلندمدت این روند آن بود که کارکرد شایعه و بیاعتمادی پس از انقلاب نیز ادامه یافت و به بحرانهای بعدی دامن زد.
نیمهی حقیقت، نیروهای اجتماعی و کارکرد شایعه
تمرکز صرف بر خطای نیروهای سیاسی تصویر کاملی از واقعیت ارائه نمیدهد. روشنفکران و جریانهای اجتماعی در تقویت گفتمان ضدمدرنیته و ضدغربی نقش داشتند و استبداد حکومت و نبود آزادی، زمینهی پذیرش این گفتمانها را فراهم کرد. نیروهای اجتماعی و سیاسی پیش از انقلاب، محصول همان نظامی بودند که آزادی مطبوعات، تشکیلات پایدار و جریان آزاد اطلاعات را سرکوب کرده بود. نبود رسانههای مستقل، فقدان تجربهی سازماندهی و سانسور گسترده، بضاعت فکری نیروها را محدود کرد و آنان را به شعارهای هیجانی و ایدئولوژیک سوق داد. در چنین شرایطی، انتظار اینکه بتوانند راه دیگری برگزینند، تا حد زیادی غیرواقعبینانه است.
بیاعتمادی به حکومت پهلوی، زمینهای فراهم کرد که شایعه بهراحتی جایگزین حقیقت شود. رسانههای رسمی اعتبار نداشتند و هر توضیح حکومتی بیشتر بهعنوان تبلیغات تلقی میشد. در این فضا، نیروهای اسلامی توانستند با بهرهگیری از شایعه، مردم را تهییج کنند و به خیابانها بکشانند. حادثهی سینما رکس آبادان نمونهی بارز این روند بود: نیروهای اسلامی سینما را به آتش کشیدند و این فاجعه را به دروغ به حکومت نسبت دادند. مردم، به دلیل بیاعتمادی به حکومت، روایت دروغین را باور کردند و حکومت نیز به دلیل فقدان اعتبار رسانهای نتوانست از خود دفاع کند. این حادثه به نماد ظلم حکومت تبدیل شد و خشم عمومی را شعلهور کرد.
در این میان، مسئولیت دوگانهای شکل گرفت: حکومت با سیاستهای سرکوبگرانه و فقدان شفافیت، زمینهی پذیرش شایعه را فراهم کرد و نیروهای مخالف با بهرهبرداری ابزاری از شایعه، احساسات مردم را فریب دادند و مسیر تاریخ را تغییر دادند. حقیقت قربانی شد؛ هم بهدست حکومتی که اعتماد عمومی را از بین برد، و هم بهدست مخالفانی که از شایعه برای اهداف سیاسی استفاده کردند.
جمعبندی
آزادی رسانهها و شفافیت، شرط بنیادین برای جلوگیری از کارکرد مخرب شایعه است. نیروهای اجتماعی تنها زمانی میتوانند تصمیمهای عقلانی بگیرند که در فضایی آزاد و شفاف رشد کنند. روایتهای تاریخی باید چندجانبه باشند؛ حقیقت تنها زمانی کامل است که همهی ابعاد دیده شوند. حادثهی سینما رکس نشان داد که در غیاب اعتماد و رسانههای آزاد، شایعه میتواند مسیر تاریخ را تغییر دهد و حقیقت را به حاشیه براند.
یادداشت تکمیلی: داریوش همایون و فقر فرهنگ سیاسی
این روایت برگرفته از مقالهی «جنبشی که با تعریف دوباره آغاز شد» نوشتهی داریوش همایون است. او در تحلیل خود مینویسد:
«انقلاب در جامعهای که به بلوغ سیاسی و مدنی رسیده باشد روی نمیدهد. دانهی انقلاب نیاز به زمینی دارد پوشیده از یکسونگری و ناآگاهی و بینوایی فرهنگ سیاسی.»
این نگاه نشان میدهد که انقلابها محصول شرایطی هستند که در آن فرهنگ سیاسی فقیر، اعتماد عمومی نابود، و رقابت سیاسی به دشمنی بدل شده است. در چنین فضایی، دگرگونی بهجای آنکه تدریجی و همراه با نظم باشد، به آشوب و فروپاشی میانجامد.
لینک بررسیشده: نیمی از حقیقت، حقیقت نیست، به بهانه گفتاری از فرج سرکوهی، فریدون احمدی

















