Wednesday, Nov 26, 2025

صفحه نخست » بیخواب ابدی، (به یاد غلامحسین ساعدی که بیگاه رفت)، گیله مرد

Gileh_Mard.jpg۱-رفته بودم گورستان پرلاشز . رفته بودم ساعدی را ببینم. چشم که گرداندم دیدم صادق خان هم آنجاست ؛ زیر یک تخته سنگ سیاه ؛ تخته سنگ مرمر ؛ اما سیاه .

همسایه شده بودند. همسایه شده بودند صادق خان و غلامحسین خان ؛ این دو بیخواب ابدی .

شعر شاملو را زمزمه میکردم:
«به نو کردن ماه
بر بام شدم
با عقیق و سبزه و آیینه....
داسی سرد بر آسمان گذشت
که پرواز کبوتر ممنوع است ....
صنوبر ها به نجوا چیزی گفتند
وگزمگان به هیاهو
شمشیر در پرندگان نهادند...
ماه
بر نیامد»

چه سرمایی بود ؛ چه سرمایی ؛ میلرزیدم ؛از درون و بیرون ؛ اشکی هم بر چهره ام نشست .
میلرزیدم ؛ همچون بیدی در باد .
به میخانه ای پناه بردم . سرمای درون فرو نشاندنی نبود .
سرمای بیرون را با جامی فرو نشاندم .

۲- عینکی روشنفکر !

......بعد از انقلاب بود. داشتم از پهلوی دانشگاه رد می شدم که گفت، «وایسا ببینم»،
برگشتم دیدم یک لات، یک زنجیر هم دستش بود. گفت : «عینکی روشنفکر ، وایسا ببینم»،
من هم ایستادم. گفت، «ببینم اون چیه زیر بغلت؟»
گفتم کتاب.
گفت، «بنداز دور».
گفتم برای چه؟
گفت، «انقلاب را ما کردیم شماها می خواهید بیایید سر کار؟»
گفتم : ما کاری نداریم، کدام کار؟
گفت، «نه، من زمان انقلاب شیشه ی پنجاه تا بانک را شکستم، تو چند تا را شکستی؟»
دیدم اگر من بگویم که من نشکستم یا اگر چهل و نه تا بگویم مرا می زند، گفتم من پنجاه و یک تا.
گفت، «پس برو» و مرا نزد.
( از حرف های ساعدی)

saedi.jpg

۳-سربازی

رفته بودم سربازی .رییس پادگان ما عباس قره باغی بود که بعدها ارتشبد قره باغی شد .
گردان ما ۱۳۴ نفر بود . من طبیب پادگان بودم ؛ رسما پزشک پادگان بودم .
همان جناب سرهنگ ها که مدام به سربازها فحش میدادند و تهدیدشان میکردند با همه اهن و تلپ شان میآمدند پیش من ؛ خبردار می ایستادند ؛ خواهش و تمنا میکردند که : دکتر جان ! چهار روز برای من استراحت بنویس ! دکتر جان یک مقدار ویتامین برای زنم یا بچه م بنویس!
من لج میکردم میگفتم نمی نویسم.

من در حالیکه پزشک پادگان بودم اما بخاطر فعالیت های سیاسی دوران دانشجویی ام مرا سرباز صفر کرده بودند . من هم لات و لوت میگشتم ؛ افسر بودم ولی درجه نداشتم .

یکوقت میدیدی عباس قره باغی تلفن میکرد میگفت :
پزشک وظیفه غلامحسین ساعدی!
میگفتم : بله قربان !
میگفت : میروی خانه ام ؛ دخترم شهین مریض است ؛ فکر میکنم آنژین گرفته ! سه تا آسپیرین به او میدهی دو تا ویتامین ث ! میگویی به او‌سو‌پ بدهند ! مطلقا پنیسیلین نمیزنی !
من هم میگفتم : تیمسار ! خب شما خودتان که اینها را میدانید ؛ خودتان دستور بدهید به خانم این کار را بکند ؛ سه تا آسپیرین ؛ دوتا ویتامین ث ؛ سوپ . پس من برای چه بروم آنجا ؟
میگفت : دستور دستور نظامی است ! باید بروی.

ما آنجا در پادگان یک آمبولانس قراضه ای داشتیم که به زور هل میدادیم روشن میشد سوار میشدم میرفتم خانه تیمسار قره باغی ؛ بعد از سه ساعت میرسیدم آنجا

خانمش در را باز میکرد میگفت : پزشک وظیفه ! کفش هایت را در آر ! دستت را بشور !
میرفتم دست هایم را می شستم و الکل میزدم . دهن بچه را باز میکردم میدیدم مثلا گلو درد دارد یا آنژین ، قرمز است
بعد بنا به فرموده فرمانده کل پادگان دو تا آسپیرین وسه تا ویتامین ث و کمی هم جوش شیرین میدادم و خانم هم تایید میکرد

معلوم بود قبل از اینکه من نسخه بنویسم تیمسار با خانم تماس گرفته دستورات پزشکی اش را صادر فرموده است
اصلا دنیا یک دنیای کافکایی بود

( از حرف های ساعدی در پروژه تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد )

غلامحسین ساعدی یکی دیگر از جوانمرگان سرزمین ماست( در عرصه هنر و ادبیات از این جوانمرگان بسیار داشته ایم)
هنوز به پنجاه سالگی نرسیده بود که در دوم آذر ۱۳۶۴ در غربت پاریس دق کرد و مرد ( در واقع خود کشی کرد )
از کارهای برجسته او می‌توان از چوب بدست های ورزیل ؛ آی با کلاه آی بی کلاه ؛شب نشینی با شکوه ، واهمه های بی نام و نشان ، پروار بندان ، دیکته و زاویه و عزاداران بیل نام برد

ساعدی در جستجوی مداوم برای شناخت ایران و مردمانش بود بهمین سبب به نقاط مختلف ایران سفر کرد و تک نگاری ها و سفرنامه های ایلخچی ، خیاو ؛ اهل هوا ، وترس و لرز را نوشت که بر واقعیات جامعه آنروز ایران تکیه داشت .

گیله مرد ( حسن رجب نژاد )




Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie & Privacy Policy