Thursday, Nov 27, 2025

صفحه نخست » منطق تاریخ و نقد پروپاگاندای احساسی، اسماعیل لیاقت

liaghat.jpgهوش مصنوعی امروز به ابزاری تازه برای تولید محتوا بدل شده است. از کلیپ‌های تبلیغاتی گرفته تا بازسازی‌های تصویری، این فناوری می‌تواند احساسات مخاطب را برانگیزد و تصویری جذاب از گذشته یا آینده بسازد. اما پرسش اصلی این است: آیا ابزارهای نوین می‌توانند حقیقت تاریخی را تغییر دهند؟ تجربه‌ی ایران نشان می‌دهد که نه سلطنت و نه ولایت فقیه، هیچ‌کدام نتوانسته‌اند با ذهنیت «من می‌دانم و مردم نمی‌دانند» مسیر سیل اجتماعی را مهار کنند. روایت‌های احساسی شاید دل‌ها را بلرزاند، اما منطق تاریخ و قوانین انقلابات چیز دیگری می‌گویند.
این مقاله می‌کوشد فراتر از روایت‌های فردی و تبلیغاتی، به ساختار قدرت در ایران بپردازد؛ زیرا بدون محور گرفتن این ساختار، فهم بن‌بست تاریخی و یافتن راهی برای عبور از تداوم استبداد ممکن نیست.
ذهنیت ولایت بر مردم؛ از شاه تا ولی‌فقیه
عباس میلانی در گفت‌وگوی خود با بی‌بی‌سی یادآور شد که شاه ایران را بدجوری دوست داشت و تصور می‌کرد خودش می‌داند و مردم هیچ نمی‌دانند. این جمله کوتاه اما پرمعنا، نشان‌دهنده‌ی ذهنیتی است که در تاریخ معاصر ایران بارها تکرار شده است. شاه خود را عقل کل می‌دانست و مردم را ناآگاه؛ امروز نیز ولی‌فقیه با همان نگاه قیم‌مآبانه بر جامعه حکم می‌راند.
خسرو گلسرخی؛ پاشنه‌ی آشیل نظام پهلوی
به گفته‌ی عاطفه گرگین، خسرو گلسرخی پیش از هر چیز شاعری مردم‌دوست بود، نه چریک مسلح، اما ساواک با اتهام‌های ساختگی او را به پای چوبه‌ی دار برد.
گرگین توضیح می‌دهد که در اتاق گلسرخی عکس‌هایی از مائو، آیت‌الله طالقانی، میرزا کوچک‌خان و مارکس وجود داشت؛ ترکیبی که نشان می‌دهد ذهن او میان جریان‌های چپ جهانی و سنت‌های مذهبی داخلی در نوسان بود. او فرزند زمانه‌ی خود بود و نمی‌توان با معیارهای امروز قضاوتش کرد.
گرگین در همان گفت‌وگو تصریح می‌کند: «ساواک بارها به من گفت ما اشتباه کردیم که گلسرخی را اعدام کردیم.» این اعتراف از درون دستگاه سرکوب، نشان می‌دهد که حتی خود نظام سلطنتی نیز بعدها به خطای تاریخی این تصمیم اذعان کرده است.
این خطا نشان می‌دهد که در نظام پهلوی نیز سرکوب آزادی‌ها به بحران مشروعیت انجامید؛ الگویی که در جمهوری اسلامی با شکل دیگری تکرار شده است.
ولایت‌مآبی در دو نظام؛ از باورهای شاه تا نظریه‌ی ولی‌فقیه
عاطفه گرگین اشاره می‌کند که شاه نیز به باورهای خرافی آلوده بود و بارها گفته می‌شد در بحران‌ها به یاری حضرت عباس و علی متوسل می‌شد. این نشان می‌دهد که حتی در نظام سلطنتی، نوعی تقدس‌گرایی وجود داشت.
* حاتم قادری در تحلیل‌های خود تأکید می‌کند که نگاه ولایت‌مآبانه نه فقط در جمهوری اسلامی، بلکه در نظام سلطنتی نیز وجود داشته است: در سلطنت به شکل «شاه عقل کل است»، و در جمهوری اسلامی به شکل «ولی‌فقیه عقل کل است». این مقایسه نشان می‌دهد که مشکل اصلی نه صرفاً در شکل حکومت، بلکه در ذهنیت ولایت‌مدار و قیم‌مآبانه‌ای است که مردم را ناتوان و نیازمند هدایت می‌بیند.
نیت خیر یا منطق تاریخ؟
پهلوی‌خواهان معمولاً استدلال می‌کنند که رضاشاه و محمدرضاشاه در حال آماده‌سازی زیرساخت‌های اقتصادی و اجتماعی برای دموکراسی بودند و قرار بود مرحله‌ی بعدی آزادی‌های سیاسی باشد. رضاشاه با ایجاد ارتش مدرن، راه‌آهن و نهادهای اداری، و محمدرضاشاه با برنامه‌های اصلاحات ارضی و صنعتی، در پی مدرنیزاسیون کشور بودند. این اقدامات در ظاهر می‌توانستند زمینه‌ساز دموکراسی باشند، اما در عمل بدون آزادی سیاسی و مشارکت مردم، به توسعه‌ای ناقص و شکننده تبدیل شدند.

تاریخ نشان داده است که توسعه‌ی اقتصادی بدون آزادی سیاسی نمی‌تواند به دموکراسی منجر شود. وقتی احزاب تعطیل می‌شوند، مطبوعات خاموش می‌شوند و جامعه مدنی سرکوب می‌شود، شکاف میان حکومت و مردم عمیق‌تر می‌گردد و منطق تاریخ بی‌اعتنا به نیت رهبران مسیر خود را می‌رود و دیر یا زود به بحران مشروعیت و انفجار اجتماعی منتهی می‌شود.
ساختار قدرت موجود؛ ولایت، امنیت و اقتصاد
قدرت امروز در جمهوری اسلامی تنها به ولایت فقیه محدود نمی‌شود، بلکه شبکه‌ای پیچیده از نهادهای مذهبی، امنیتی و اقتصادی آن را شکل داده است. نیروهای امنیتی بازوی سرکوب‌اند و سپاه پاسداران به یک ماشین دولتی-اقتصادی-سیاسی بدل شده است.
همان‌طور که پرویز دستمالچی در نقد توهم حذف ولایت فقیه از قانون اساسی توضیح می‌دهد، ساختار قدرت جمهوری اسلامی چنان درهم‌تنیده است که حتی حذف یک اصل قانونی بدون تغییر کل شبکه‌ی ولایت‌مدار، چیزی را عوض نمی‌کند.
این ساختار نشان می‌دهد که مشکل اصلی نه صرفاً در شکل حکومت، بلکه در ذهنیت ولایت‌مدار و قیم‌مآبانه‌ای است که مردم را ناتوان و نیازمند هدایت می‌بیند و با ابزارهای امنیتی و اقتصادی بازتولید می‌شود. بدون شناخت این ساختار، نقد گذشته یا نقد تبلیغات امروز کافی نیست؛ زیرا راه عبور از استبداد تنها با تحلیل و شکستن همین ماشین قدرت ممکن خواهد شد.
پروپاگاندای تصویری تا نظریه‌پردازی سیاسی و منطق تاریخی
سه سطح روایت پهلوی‌خواهی را می‌توان چنین دید: تصویرسازی احساسی در قالب کلیپ‌ها، متن‌های رسانه‌ای مانند نوشته‌های ارشان آذری، و نظریه‌پردازی سیاسی و منطق تاریخی در آثار داریوش همایون. او در همین راستا می‌نویسد:
> «نگریستن به پشت سر اگر برای خیال‌پردازی نباشد سازنده است. بازنگریستن با خودش اصلاح و بهبود می‌آورد، باید دید آنچه زمانی خوب می‌نمود، آزمایش زمان را تاب آورده است.»
این نگاه نشان می‌دهد که تجربه‌ی گذشته چراغ راه آینده است، نه مقصدی برای بازگشت. داریوش همایون با نگاه تحلیلی و منطق تاریخی خود، خودبه‌خود از پروپاگاندای صرف فاصله می‌گیرد. او برخلاف کلیپ‌ها و مقالات تبلیغاتی، به نقد گذشته و مسئولیت جمعی می‌پردازد و هشدار می‌دهد که انقلاب را نمی‌توان به یک فرد یا یک عامل فروکاست. انقلاب محصول مجموعه‌ای از شرایط ساختاری، اجتماعی و فرهنگی است و هر تلاشی برای ساده‌سازی آن، به بازتولید همان خطا منجر خواهد شد.
پروپاگاندای احساسی و مغالطه‌ی ابزار
کلیپ‌های ساخته‌شده با هوش مصنوعی نمونه‌ای از پروپاگاندای احساسی‌اند. مشکل در ابزار نیست، بلکه در محتوای تحریف‌شده است.
حتی اگر سازندگان بگویند روایتشان به حقیقت نزدیک است و ابزار مدرن را تنها برای بازنمایی آن به کار گرفته‌اند، باز باید پرسید این حقیقت چگونه سنجیده می‌شود. اگر روایت گزینشی باشد، ابزار مدرن صرفاً شکل تازه‌ای از همان پروپاگاندای قدیمی است.
بنابراین، حقیقت تاریخی با اسناد و تحلیل ساختاری سنجیده می‌شود، نه با جذابیت تصویری.
تاریخ و حافظه جمعی؛ چرا پروپاگاندا شکست می‌خورد
تاریخ ایران پر است از تلاش‌های حکومت‌ها برای بازنویسی گذشته. اما حافظه‌ی جمعی مردم، تجربه‌ی زیسته‌ی آنان و روایت‌های مستقل روشنفکران و فعالان اجتماعی، مانع از موفقیت کامل این تلاش‌ها شده است. کلیپ‌های احساسی پهلوی‌خواهان نیز در همین چارچوب قرار می‌گیرند. آن‌ها می‌کوشند با تصویرسازی نوستالژیک، گذشته را زیبا جلوه دهند. اما واقعیت تاریخی، یعنی سرکوب آزادی‌ها و نقش ساواک، همچنان در حافظه‌ی جمعی باقی مانده است. هیچ ابزار تبلیغاتی نمی‌تواند این حافظه را پاک کند.
جمع‌بندی پایانی
از شاه تا ولی‌فقیه، از ساواک تا سپاه، و از کلیپ‌های تبلیغاتی تا نظریه‌پردازی سیاسی، یک خط مشترک دیده می‌شود: ذهنیت ولایت‌مدار و سرکوب آزادی‌های سیاسی. این ذهنیت، حتی با ابزارهای مدرن یا نیت‌های خیرخواهانه، نمی‌تواند مسیر تاریخ را تغییر دهد. تجربه‌ی ایران نشان داده است که هرگاه آزادی‌های سیاسی و مشارکت مردم نادیده گرفته شود، توسعه‌ی اقتصادی و تبلیغات فرهنگی نیز به بن‌بست می‌رسند.
پروپاگاندای احساسی، چه در قالب کلیپ‌های هوش مصنوعی و چه در روایت‌های نوستالژیک، نمی‌تواند حافظه‌ی جمعی را پاک کند. مردم تجربه‌ی زیسته‌ی خود را فراموش نمی‌کنند و تاریخ با منطق خود پیش می‌رود، نه با تصویرسازی‌های تبلیغاتی.
همچنین نقدهایی مانند آنچه مزدا در گویانیوز نوشته، یادآور می‌شود که مشکل تنها در گذشته نیست، بلکه در روش‌های امروز نیز هست. اگر جریان‌های سیاسی بخواهند مؤثر باشند، باید به‌جای دشمن‌انگاری و برچسب‌زنی، بر جذب، ائتلاف و سیاست‌ورزی عقلانی تمرکز کنند. تنها با آزادی سیاسی و مشارکت واقعی مردم می‌توان از چرخه‌ی تکرار استبداد عبور کرد و مسیر تازه‌ای برای جامعه گشود.
منابع؛ * کلیپ پهلوی‌خواهان در یوتیوب( آخرین پیام شاه بهعاطفهپ در شب قبل از رفتن!)
* گفت وگوی رادیو فردا با عاطفه گرگین، درباره ی خسرو گلسرخی
* * گفت وگوی عباس میلانی با بی‌بی‌سی
* * داریوش همایون، جنبشی که با تعریف دوباره آغاز شد



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie & Privacy Policy