یکی از خطاهای مزمن در تحلیل سیاست ایران، نادیدهگرفتن شکاف عمیق میان تجربه زیسته جامعه داخل کشور و روایتسازی بخشی از مخالفان پهلوی در خارج از کشور است. مردم داخل ایران، نه از مسیر نظریه و تحلیلهای انتزاعی، بلکه از دل زندگی روزمره، بهخوبی میدانند جمهوری اسلامی چگونه با نفوذ، تحریک و بزرگنمایی حاشیهها، صف مخالفان خود را بههم میریزد. این شناخت، محصول زیستن در میدان سرکوب است، نه حاصل مشاهده از راه دور.
در مقابل، بخشی از مخالفان پهلوی در خارج از کشور، با وجود آگاهی از همین الگوهای شناختهشده، آنها را آگاهانه نادیده میگیرند. مسئله اصلی برای این طیف، دیگر مقابله با جمهوری اسلامی نیست؛ اولویت جابهجا شده و به مهار و بیاعتبارسازی شاهزاده رضا پهلوی رسیده است. رخدادهای مشهد و روایتهایی که پس از آن ساخته شد، این جابهجایی اولویت را با وضوحی کمسابقه آشکار کرد.
تفکیک واقعیتهای میدانی؛ پیش از قضاوت
برای هر داوری منصفانه، نخست باید واقعیتها همانگونه که رخ دادهاند دیده شوند:
یک نفر شیئی را به سمت نرگس محمدی پرتاب کرد.
چند نفر محدود او را هو کردند.
هیچ نشانه معتبر و مستندی وجود ندارد که این رفتارها سازمانیافته یا برنامهریزیشده بوده باشد.
نادیدهگرفتن این واقعیت ساده، راه را برای یک لغزش خطرناک باز میکند: تبدیل رفتار یک یا چند فرد محدود به اتهام علیه یک جریان سیاسی کامل. در حالی که جمعیت حاضر یکدست نبود و از طیفهای گوناگون، از مأموران حکومتی گرفته تا جمهوریخواهان و مشروطهخواهان، در آن حضور داشتند. درست از همینجا تحلیل کنار میرود و اتهامزنی و حذف سیاسی جای آن را میگیرد.
تناقض اول: از کنش فردی تا اتهام جمعی
با وجود محدود و پراکنده بودن این رفتارها، بلافاصله تلاش شد آنها به کل هواداران شاهزاده رضا پهلوی تعمیم داده شود. کنش یک فرد، ناگهان به نشانه هویتی یک جریان سیاسی تبدیل شد.
این همان خطای کلاسیک کلیسازی جزء به کل است؛ خطایی که در سیاست بیطرف نیست و اغلب بهعنوان ابزار حذف رقیب به کار میرود.
تناقض دوم: فاشیستخوانی بدون معیار
در این میان، پرسشی وجود دارد که نمیتوان از آن گریخت. تقی رحمانی، همسر نرگس محمدی، شاهزاده رضا پهلوی، هواداران او و مشروطهخواهان را بهطور کلی فاشیستی توصیف میکند، بیآنکه توضیح دهد این برچسب دقیقاً بر چه مبنا و با چه معیار مشخصی به یک جریان سیاسی کامل تعمیم داده میشود، نه به رفتار محدود چند فرد.
اگر معیار این داوری، پرتاب یک شیء یا هو کردن باشد، پرسش روشن است: آیا همه حاضران چنین رفتاری داشتند؟ آیا همه کسانی که شعار جاوید شاه سر دادند، در این رفتارها نقش داشتند؟ پاسخ روشن است: خیر.
در نبود هرگونه شاهد معتبر، تعمیم این رفتارها به مشروطهخواهان و هواداران شاهزاده رضا پهلوی، نه داوری منصفانه، بلکه برچسبزنی سیاسی است.
پرسشی که عمداً بیپاسخ ماند
اما تناقض اصلی درست همینجا عیان میشود: چرا تقی رحمانی همان نیروهایی را که با خشونت به مراسم یورش بردند، کنشگران مدنی و سیاسی را بازداشت کردند و عملاً بازوی سرکوب حکومت بودند، فاشیست خطاب نکرد؟
اگر فاشیسم قرار است نامی برای خشونت سازمانیافته، حذف سیاسی و سرکوب باشد، منطقاً نخستین مصداق آن باید همان نیروهایی باشند که با باتوم، بازداشت و ارعاب، تجمع را بههم زدند. سکوت در برابر این رفتارها و تمرکز انحصاری بر یک جریان سیاسی مخالف، نه از دقت مفهومی، بلکه از گزینش سیاسی خبر میدهد.
این سکوت، یک پرسش ساده اما تعیینکننده را پیش میکشد: آیا مسئله واقعاً مقابله با فاشیسم است، یا استفاده ابزاری از این واژه برای حمله به رقیب و چشمپوشی از عامل اصلی سرکوب؟
تناقض سوم: روایت متغیر بر اساس نیاز سیاسی
تناقض زمانی کامل میشود که همان کسانی که در مراسم مشهد شعار جاوید شاه سر دادند، از سوی بسیاری از مخالفان پهلوی بهعنوان نفوذیهای جمهوری اسلامی معرفی میشوند.
در این روایت، حضور علنی و شعارهای آشکار ضدحکومتی نادیده گرفته میشود و ادعا میشود این افراد برای تخریب تجمع به صحنه فرستاده شدهاند. اما این ادعا بلافاصله با یک تناقض جدی روبهرو میشود: اگر این افراد نفوذی بودهاند، نسبتدادن فضای مراسم و حاشیههای آن به هواداران شاهزاده رضا پهلوی بیمعناست.
در این روایت متغیر، همان افراد بسته به نیاز سیاسی لحظهای، گاه سلطنتطلب افراطی خوانده میشوند و گاه مأمور نفوذی حکومت. این جابهجایی میان دو توصیف متضاد، نشانه پیچیدگی واقعیت نیست؛ نشانه روایتسازی ابزاری است.
یا این افراد نفوذی بودهاند، که در این صورت مسئولیت رفتارشان متوجه حکومت است؛ یا نفوذی نبودهاند و باید پذیرفت بخشی از جامعه معترض، آگاهانه و علنی از شاهزاده رضا پهلوی حمایت کرده است. اصرار همزمان بر هر دو روایت، تنها یک معنا دارد: فرار از پذیرش واقعیت اجتماعی موجود.
جمعبندی: مسئله مشهد نبود، مسئله صداقت بود
ماجرای مشهد نشان داد مشکل اصلی بخشی از مخالفان پهلوی، کمبود اطلاعات یا ضعف تحلیل نیست؛ فقدان صداقت سیاسی است. جریانی که در یک واقعه واحد، بسته به نیاز لحظهای، روایت خود را تغییر میدهد، در پی فهم واقعیت نیست؛ در پی حذف رقیب است.
جامعه ایران اما از این بازیها عبور کرده است. مردم داخل کشور، منطق دشمنسازی و زبان پنجاهوهفتی را بهخوبی میشناسند و دیگر با آن همراهی نمیکنند. ادامه این مسیر، پیش از آنکه به شاهزاده رضا پهلوی آسیب بزند، اپوزیسیونی را فرسوده میکند که سالهاست از درک تحولات جامعه ایران عقب مانده است.

















