رژیمهای استبدادی، پایهٌ مردمی ندارند، مردمسالار نیستند، قدرتسالارند!
قدرت تمایل به انباشت و تمرکز دارد. ترجیح میدهد، قدرت در دست یک نفر قرار داشته باشد. در دنیای این زمان، تعداد این رژیمها، انگشت شمار است. ولی همگی به تدریج و به درجات مختلف، و به انواع گوناگون، از طرف مردم به چالش کشیده میشوند. در این زمان، مستبد چند راه برای «حفظ نظام» و ادامهٌ سلطهگری دارد:
۱- سرکوبهای بیشتر برای ادامهٌ حاکمیت فردی: ادامه سرکوبها به همان شکلهای سابق، از تزلزل پایههای آنها نمیکاهد، و حکمران مستبد، برای ادامهٌ حکمرانی خویش، خود را ناچار میبیند که بر کیفیت و کمیت سرکوب و اختناق بیافزاید. این روشها به هیچ وجه استمرارپذیر نیستند، و خود باعث بیثباتی بیشتر وضعیت میگردد(مانند قتل دولتیِ مهسا امینی). گرچه در بسیاری از موارد، فرد مستبد قادر به دیدن این واقعیت نیست.
در این زمینه، روش گذار به مردمسالاری، خشونتزدایی با پرهیز از همجنسِ رژیم شدن است، با حقوقمداری.
۲- ادامهٌ همان حاکمیت، ولی به شکل شورایی: مستبدان از سازوکار قدرت باخبر نیستند و نمیدانند که قدرت قابل تقسیم نیست! در ایران، سرنوشت «شورای سلطنت» را برای «حفظ نظام» حفظِ نظامِ شاهنشاهیِ پهلوی دیدیم. به همان ترتیب، شورای فقها هم به عنوان یک راهِ حلِ طولانی و پایدار برای «حفظ نظام» ممکن نشده، و نمیشود، و نخواهد شد.
۳- روش دیگر مراجعه به «اپوزیسیون» است. در زمان ولایت مطلقه پهلوی، تعویض نخستوزیرها بعد از امیرعباس هویدا، و سپس مراجعه به افرادی در خارج از رژیم شاه نتیجه نبخشید، و هیچ یک از آنها، با درایت، این مقام را نپذیرفتند. شاپور بختیار این دوراندیشی را از خود نشان نداد، و در تاریخ ۱۶ دیماه ۱۳۵۷، نخستوزیر شاه و شاهنشاهیِ در حال سقوط شد. سرنوشتی که بختیار برای خود ساخت، نقشی که وی در نحوهٌ فروپاشی رژیم ولایت مطلقه پهلوی، و سپس روی کار آمدن رژیم ولایت مطلقهٌ فقیه بازی کرد، و بهطور کلی سرنوشت ایران و ایرانیان بعد از انقلاب، بسیار عبرتآموز است. این در حالی است که درست ۲۰ ماه قبل از انقلاب یعنی در تاریخ ۲۲ خرداد ۱۳۵۶، خود او به همراه کریم سنجابی و داریوش فروهر، نامهای هشدارآمیز به محمدرضا پهلوی نوشتند، ولی گوش مستبد شنوایی هشدارها، و چشم او بصیرت خطرات پیشِ رو در آیندهٌ نزدیک را نداشت. خامنهای هم مانند پهلوی و سایر مستبدان، از آن شنوایی و بصیرت، عاجز است.
در سالهای منتهی به ۱۳۵۷، خیل عظیمی از مردم ایران، بهتدریج منقلبتر شدند که شاهد انقلاب ۲۲ بهمن شدیم. ولی در تعدادی از مردم این منقلب شدن، صورت نگرفت، و آنها به مردم پشت کردند، و به قدرت روی آوردند. شاپور بختیار از آن جمله بود. وی اهمیت مردمسالاری را درک نکرد، و قدرتسالاری پیشه کرد، و آن کرد که کرد! هیچ گونه دلیلی موجود نیست که بگوییم بختیار صمیمانه قصد بهبود اوضاع ایران و ایرانیان را نداشت. ولی تصمیمات وی، از جمله عوامل بسیار مهمی بودند که منجر به این سرنوشت برای ایران و ایرانیان، و حتی آن سرنوشت برای خود وی شد!
امکان این هست که ولایت مطلقه فقیه هم خود را در همان شرایط ببیند، و شخصی و یا اشخاصی مثل بختیار را وارد بندبازیِ قدرت بکند. آیا آن شخص یا اشخاص، از پیآمدهای عملکرد بختیار عبرت خواهند گرفت؟ و یا آیا آنها هم با قدرتسالاری، با سالار فرض کردنِ قدرت، رو به قدرت میکنند، و پشت به مردم و مردمسالاری میکند؟
در همین زمینه، سناریوی دیگری هم ممکن است، و آن شرایطی مشابه «جنبش سبز» که شخصی مانند آقای میرحسین موسوی، در کانون جنبش مشابه سال ۱۳۸۸ قرار بگیرد. آن تجربه هم مانند تجربهُ بختیار بسیار عبرتآموز است! برای بسیاری از ما مردم، از جمله میرحسین موسوی، اهمیت شعارِ پرشعورِ خودانگیختهٌ «پشت به قدرت، روی به ملت» دریافته نشد، و بر عکس آن یعنی «روی به قدرت» رویه شد! در مثالِ بختیار، وی رو به قدرت خارجی کرد، ولی در این مثال، روی به قدرت داخلی و انتظار اصلاحپذیری آن در عین تناقض عدم عبور از «خط قرمزِ» قانون اساسی را شاهد بودیم. در همیمجا لازم است تجاوزها به حقوق آقای موسوی و خانم رهنورد را محکوم کنیم، و ایستادگی در مقابل فشارها را قدر بدانیم.
۴- ترفند دیگر اینکه، حاکم و یا شورای حاکمیت، خود را مجبور میبینند، البته به شکلی ظاهری و مزورانه، به مردم مراجعه کنند، و یا جرح و تعدیلهایی در سختگیریها نشان دهند. از آن جمله تمهیدات: بهراه انداختن جنگهای زرگری از راه آزادی نسبی و صوری در احزاب و تشکیلات؛ «انتخاب» نمایندگان به ظاهر مخالف رژیم؛ و گروهها و تشکیلات سیاسی و مدنی قابل کنترل توسط رژیم. از سوی دیگر رژیم خود را مجبور میبیند که در مقابل تخطی مردم از فرمانبرداری و عبور از خطوط قرمز (مانند حجاب اجباری، دوچرخه و موتور سواری بانوان،...) سکوت کند. همین اجبار و ناتوانی باعث سرخوردگی بسیاری از طرفداران رژیم و کاهش پشتیبانی آنها و سست شدنِ بیشتر پایههای اقتدار رژیم میگردد. تحمیل حجاب اجباری، مثال خوبی است، و اینکه آنرا «آخرین خاکریز نظام» خواندند، بسیار گویایی دارد. از همان زمانی که «ملاتاریا» (نقل قولِ هادی غفاری) انگلِ انقلاب شدند، تحمیل حجاب اجباری را لازم دیدند. تا قبل از کودتای خرداد ۱۳۶۰ علیه بنیصدر و با حصور وی در مقام ریاست جمهوری، خمینی و شرکا نتوانستند حجاب را به میزانی که تمایل داشتند به جامعه تحمیل کنند. ولی بعد از کودتا و حذف بنیصدر، سختگیریهای اجبار حجاب را به میزان زیادی افزایش دادند. رژیم نمیتوانست این تحمیل را بدون کمک مردمِ عادیِ طرفدار خود انجام دهد، و با جنگ روانی، حجاب را در کنار «عفاف» در افکار آنها جا انداخت. با دردسر و اشکال فراوان، بالاخره قانون «حجاب و عفاف» را در قوهٌ مقننه تصویب کرد. در عمل قوهٌ مجریه و قوهٌ قضاییه، باز هم خود را در مقابل مردم، در رابطه با این قانون هم علیل یافتند. حالا افرادی که با مغزشویی و پروپاگندای رژیم در این باره، توسط دستگاه حاکم رادیگال شده بودند، حالا خود مدعیِ رژیم «اسلامی» شدهاند! که چرا برای تحمیل حجاب اجباری، سرکوبهای سابق را اعمال نمیکند! بدین ترتیب، پایههای رژیم در بین طرفداران پر و پا قرص خود هم متزلزلتر میشود، و «حفظ نظام» مشکلتر میگردد.
۵- استفاده از تنگناهای اقتصادی، چه به صورت مصنوعی و چه به شکلی که فساد استبداد، به سامانهٌ اقتصادی کشور تحمیل میکند، و سپس ایجاد راهِ حلهایِ مصنوعی، رانت و رانتخواری و ویژهخواری. دولت در تدبیر امور کشور، بهجای تسهیل امورات مردم، با ایجاد مشکلات، عملا چوب لای چرخ زندگی روزمرهٌ مردم میگذارد، و وسایل و نحوهٌ برداشتن آن چوبها را، به شکل رانت، در اختیار خواص میگذارد. این «خواص» رانتخوار، گرچه مانند طرفداران حجاب اجباری به لحاظ عقیدتی موافق این رژیم نیستند، ولی منافع خود را در «حفظ نظام» میبینند. همانطور که به وضوح میبینیم، ادامهٌ این روش هم امتدادپذیر نیست. در این زمان، این کفگیر رژیم هم به تهِ دیگِ «حفظ نظام، اوجب واجبات است» خورده! بدین ترتیب، این تعداد مردم زیرِ سلطهٌ حاکم که متاسفانه میپذیرند از جنس حاکمان مستبد بگردند و برای ادامهٌ حیات رژیم تلاش کنند، تا رانتخواریهای خود را ادامه دهند، به تدریج در جمع طلبکارانِ رژیم قرار میگیرند.
۶- رژیم مستبد در موقعیتهای مختلف، آمیختهای از این تلاشها را انجام میدهد. این تلاشها باید بر اساس اطلاعات و دادههای منطبق بر واقعیت باشند، ولی حاکمان قطعا ۱-از آنها محروم هستند، و ۲- خود را از آنها محروم میکنند.
اول اینکه امنیتی-اطلاعاتیهای این رژیم، مانند سایر قسمتهای حاکم بر کشور، بیکفایت و بیلیاقت هستند. نمیتوان تصور کرد که در حالیکه رژیم دست به هر کاری میزند، بهجز شکست و خرابی بار نیاورده، در امور امنیتی-اطلاعاتی موفق باشد. حمله به مراسم سوگورای آقای خسرو علیکردی در مشهد و دستگیریها و ضرب و شتمها، حاکی از بیلیاقتی و بیکفایتی و ضعف رژیم است، نه قدرت! سردادنِ شعارهای آنچنانی در آن مراسم، حاکی از این بود که ضریب هوشی امنیتی-اطلاعاتیها هم در همان حد پهلوی است! در نتیجه، و از جمله به این دلایل، حاکمانِ رژیم مستبد اطلاعات و دادههای منطبق بر واقعیت را در اختیار ندارند و ۱-از آنها محروم هستند!
دوم اینکه مستبدان، تحمل استعدادها را ندارند، و آنها را حذف میکنند و خود را با جمعیتی از چاپلوسانِ نالایق و بیکفایت و رانتخوار، محاصره میکنند. از جمله به این دلایل، حاکمانِ رژیم مستبد، تجزیه و تحلیلهای تخصصی و علمی از وضعیت مردم و از واقعیتهای کشور را دریافت نمیکنند، و ۲- خود را از آنها محروم میکنند!
جو فکری این حاکمان ملغمهای از لجبازی و خوشبینی میگردد. در این حالت، مستبد و شرکا، به راهِ حلهایی متشبث میشوند که هر کدام به نوعی، افول و سقوط رژیم را شتابگیرتر میکند.
گفت آن دارو که ایشان کردهاند... خود عمارت نیست، ویران کردهاند!
۷- مدیریت بحرانها. برای منفعل کردن مردم، روشهایی که توسط بازجوها و شکنجهگران در زندانها بهکار برده میشوند را، رژیم به همهٌ ایرانیان اِعمال میکند: در ترس و تنش و اضطراب نگهداشتن مردم، «النصر بالرعب»
بحرانها را به چند شکل میتوان تصور کرد، مثلا:
- ساخته و پرداختهٌ داخلی، از درون رژیم، مانند بحران غنیسازی هستهای، یا بحران ترس و وحشت مزمن از خشونتها به علت حجاب اختیاری،
- ساخته و پرداختهٌ داخلی، از طرف «مخالفان» مانند شعار «... روحت شاد» که رئیسی و علمالهدا آن را در مشهد، برای تخریب رئیس جمهور حسن روحانی ساختند و پرداختند. و یا بحرانهایی که برای رئیس جمهور خاتمی ساخته میشدند...
- ساخته و پرداختهٌ خارجی، که سلطهسالاران داخلی از آنها برای ادامهٌ سلطهسالاری خود استفاده میکنند، مانند اکتبر سورپرایز و گروگانگیری و ایرانگیت و جنگ صدام و...
اسطورهٌ دروغین این رژیم هم مبنی بر دفاع از ایران، با جنگ ۱۲ روزه شکسته شد. ایرانیان خود توانایی خویش را برای حفظ تماتمیت ارضی و یکپارچهگی ایران به نمایش گذاشتند.
- بدیل وابسته! اسرائیل و امریکا و بریتانیا و سایر شرکای آنها در غرب و شرق، منتهای تمام تلاشهای خود را برای ساختن یک بدیل وابسته کردهاند. ولی نتوانستهاند مهرههایی بهتر از پهلوی و شرکا را بسازند و به ایران تحمیل کنند. بعد از جنبش شهریور ۱۴۰۱، پهلوی و شرکا را به زورِ رانتِ رسانهای و جنگ روانی، در افکار عمومی مطرح کردند. ولی با مصداق «تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد» مردم در آنها هنری به غیر از دریوزگی و وابستگی نیافتند! این خطر هم از سر ایرانیان رفع شد!
به طور کلی، تاریخ مصرف این روش گذشته است!
با فعالتر شدن در فعالیتهای حقوقمدار، و با اتحاد و همکاریها حول محور حقوق در هستههای مردمی،
ما مردم، هر کدام به سهم خود و به نوبه خود، توانا هستیم که در صورت بهوقوع پیوستن هر یک از سناریوهای فوق، نتیجه را در جهت ساختن سرنوشتهای خوب و خوبتر، به قدرتها تحمیل کنیم.
لازم است قدرتسالاری را نفی کنیم، و به خود و دیگران یادآوری کنیم که قدرتها برای تحمیل سرنوشتهای مطلوبِ خود به ما، فعال مایشاء نیستند!
لازم است مردمسالاری را ارج نهیم و باور کنیم. لازم است به خود یادآور شویم که ما توانا هستیم که لذت و شور شعف مشارکت در ساختن سرنوشتهای خوب و خوبتر را به خود و به نسل خود ارزانی داریم!
علی صدارت
❊

















