وقتی به تصاویر انقلاب ۱۳۵۷ نگاه میکنیم، با صحنههایی روبهرو هستیم که هیچ نیازی به تفسیر ندارند. خیابانهایی پر از آتش، تخریب، هجوم جمعی، واژگونکردن اتوبوسها، حمله به ساختمانها و خشونتی افسارگسیخته که نه پنهان است و نه استثنا. این تصاویر نه حاشیهاند و نه انحراف؛ آنها چهره واقعی انقلابی هستند که از همان آغاز، خشونت را نه بهعنوان خطا، بلکه بهعنوان ابزار مشروع و حتی فضیلت معرفی کرد. در آن فضا، حذف مخالف ضرورتی تاریخی تلقی میشد، قانون بیاعتبار بود، دادرسی معنایی نداشت و جان انسان در برابر «هدف انقلاب» ارزشی نداشت. اعدامها با کف و شادی همراه بودند و خمینی نه بهخاطر خویشتنداری، بلکه بهخاطر قاطعیت در کشتار تشویق میشد.
![]()
این گذشته نه دور است و نه مبهم. بسیاری از چهرهها، جریانها و سنتهای فکری که امروز با زبان اخلاق، حقوق بشر و اعتراض بدون خشونت سخن میگویند، یا مستقیماً در آن فضای خشونتبار نقش داشتند، یا با سکوت و توجیه، آن را مشروع کردند. انقلاب ۵۷ بدون این مشارکت جمعی ممکن نبود. خشونت آن انقلاب حاصل انحراف چند گروه تندرو نبود؛ محصول یک فرهنگ سیاسی بود که حذف را فضیلت و خشونت را موتور حرکت تاریخ میدانست.
اما امروز، همین وارثان آن سنت، در جایگاه دادستان اخلاق ایستادهاند. امروز اگر در یک مراسم چند نفر هو کنند، اگر شعاری برخلاف ذائقه سیاسی آنان شنیده شود، اگر اعتراضی تند اما محدود رخ دهد، فریاد بیاخلاقی و «راست افراطی» سر میدهند، بیانیه صادر میکنند و کل یک جریان سیاسی را محکوم میسازند. این تغییر ناگهانی نه نشانه بلوغ اخلاقی است و نه نتیجه بازنگری صادقانه در گذشته؛ این جابهجایی حسابشدهای است برای فرار از مسئولیت تاریخی با پناهگرفتن پشت واژگان شیک.
تناقض دقیقاً همینجاست: کسانی که دیروز طناب دار را تشویق میکردند، امروز از مسالمت موعظه میکنند. کسانی که دیروز حذف فیزیکی مخالف را ضروری میدانستند، امروز کوچکترین واکنش اعتراضی را با برچسب «راست افراطی» میکوبند. منطق تغییر نکرده؛ ابزار تغییر کرده است. دیروز گلوله و دار، امروز حذف اخلاقی و انگزنی سیاسی. دیروز خشونت عریان، امروز خشونت نمادین.
ماجرای مراسم هفتم خسرو علیکردی در مشهد لحظهای بود که این ریاکاری عریان شد. جمهوری اسلامی طبق الگوی همیشگی خود با یورش امنیتی، بازداشت و سرکوب وارد شد؛ این واقعیت اصلی و غیرقابل انکار ماجراست. اما بخش قابل توجهی از وارثان سنت پنجههفتی بهجای تمرکز بر سرکوب حکومتی، روایت را بهسمت دیگری بردند. تمرکز وسواسگونه بر شعار «جاوید شاه» و حمایت از شاهزاده رضا پهلوی جای اصل مسئله را گرفت. رفتار چند نفر بهانهای شد برای محکومکردن میلیونها مشروطهخواه؛ گویی مسئله ایران نه حکومت سرکوبگر، بلکه حضور نماد مشروطهخواهی در خیابان است.
این جابهجایی روایت خطا یا سوءتفاهم نیست؛ انتخاب است. انتخابی آگاهانه برای به حاشیه بردن خشونت ساختاری حکومت و برجستهکردن نمادی که یادآور نظمی است که با انقلاب ۵۷ ویران شد. مشروطهخواهی با تأکید بر قانون، محدودسازی قدرت، حقوق فردی و دادرسی عادلانه دقیقاً نقطه مقابل سنت انقلابی پنجههفتی قرار دارد. به همین دلیل است که این جریان تا این اندازه آماج حمله میشود؛ نه بهخاطر خشونت، بلکه بهخاطر یادآوری نظم، حسابکشی و مسئولیت.
راست افراطی با شعار سنجیده نمیشود؛ با منطق حذف شناخته میشود. جایی که رقیب سیاسی به دشمن بدل میشود، جایی که حقوق فردی قربانی «ضرورت تاریخی» میگردد و جایی که خشونت، هر بار با نامی تازه، توجیه اخلاقی پیدا میکند. اگر کسی واقعاً نگران راست افراطی است، باید پیش از هر چیز به آینه نگاه کند و با گذشتهای روبهرو شود که هنوز دربارهاش هیچ حسابرسیای صورت نگرفته است.
اعتراض مسالمتآمیز فقط نبود سلاح نیست؛ پذیرش حق مخالف، احترام به قانون و کرامت انسان است. انقلاب ۵۷ در ذات خود نفی همین مفاهیم بود. خیابان ابزار فشار مدنی نبود؛ ابزار سرنگونی بود. اعتصاب برای اصلاح نبود؛ برای فلجکردن کشور بود. خشونت انحراف نبود؛ اصل بود. امروز، بدون حتی یک عذرخواهی صریح، بدون نقد روشن آن گذشته و بدون پذیرش مسئولیت، موعظه اخلاقی نه باورپذیر است و نه معتبر.
کسی که در ویرانی یک کشور نقش داشته، پیش از آنکه دادستان اخلاق شود، باید پاسخگو باشد. تا زمانی که وارثان خشونت ۵۷ با گذشته خود تسویهحساب نکنند، هر سخن از حقوق بشر، مسالمت و دموکراسی از سوی آنان صرفاً نقابی تازه بر همان منطق قدیمی است. ایران امروز بیش از هر چیز به حافظه تاریخی نیاز دارد؛ زیرا بدون آن، همان خشونت دیروز، اینبار با واژههایی شیکتر و ظاهری اخلاقیتر، دوباره بازتولید خواهد شد.

















