پنجشنبه 8 اسفند 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

موقعيت روشنفکران و سياستمدارن در تئوری و عمل (بخش سوم و پايانی)، احمد فعال

احمد فعال
حرف‌ها و نظرهايی که حاوی تضاد و تعارض درونی باشند، به عملی منتهی نمی‌شوند. بدين ترتيب حرف‌هايی که با دروغ و جعل تجربه‌ها و جعل واقعيت ساخته می‌شوند، هرگز به عمل منجر نمی‌شوند. چه آن که انسان بدون تناقض گفتن نمی‌تواند دروغ بگويد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


در جای ديگر به تفصيل توضيح داده‌ام که يکی از دلايل عدم توليد نيروهای مولده مادی و سير فزاينده مصرف‌گرايی در کشور، فقدان توليد در نيروهای مولده فکری است. اگر مصرف‌گرايی در حوزه توليد مادی به تخريب استعدادها و منابع طبيعت منجر می‌شود، مصرف‌گرايی در حوزه انديشه اثرات به مراتب بدتری بر جا خواهد گذاشت. يکی از اين آثار علاوه بر ناتوانی در تحليل رويدادهای جاری کشور، بدتر از آن ناتوانی‌ها در جستجوی راه‌حل‌هاست. از اين رو وقتی در کوشندگان فکری و سياسی نيک تأمل می‌شود، هنوز يک راه حل اساسی که در خور حقوق و توانايی‌های ملی باشد، مشاهده نمی‌شود.
آنچه در اينجا به بحث ما مربوط می‌شود، وقتی بحث در باره تئوری و عمل و جريان روشنفکری و سياست‌ورزی به ميان می‌آيد، تنها روشنفکران ليبرال نيستند که سخنان ماکس وبر را پايه تحليل قرار می‌دهند، روشنفکران چپ نيز همين سخنان را مبنای تحيل‌های خود قرار می‌دهند. بطوريکه نقطه نظرات ماکس وبر خط رسم هر گونه بحث و نظر درباره روشنفکری و سياستمداری تلقی می‌شود. پيشتر اشاره کردم که جريان تفکيک‌سازی ميان دو حوزه انديشه و عمل نزد ماکس وبر، تحت کدام مناسبات اجتماعی و اقتصادی ايجاد شد. اکنون به جاست اضافه کنم که وقتی مرحوم زنده ياد دکتر شريعتی از تضاد عقيده و عمل سخن به ميان آورد، از يک سو به شدت تحت تأثير ديالکتيک مارکس و تفکيک‌سازی ماکس وبر بود، و از سوی ديگر در امر واقع با دسته‌ای از روشنفکران کافه نشين روبرو بود که از نظر او فاقد عمل بودند. اما اگر از تأثيرات فکری آن مرحوم صرفنظر کنيم، خوب است در ماهيت عمل و انديشه جستجو شود که آيا ميان آنها تضادی وجود دارد، يا خير؟
۱- شخصيت انسان ميل به يکپارچگی دارد. عقيده و عمل لايه‌های درونی و بيرونی شخصيت هستند. با اين وجود در امور واقع با افرادی روبرو هستيم که به ظاهر ميان عقيده و عمل آنها دو گانگی و تضاد وجود دارد. کارن هورنای در دو کتاب با ارزش خود فهرستی از تضادهای درونی انسان را شرح می دهد. اما تضادهايی که او شرح می دهد، تضادهايی‌اند که بر افراد بيمار مستولی می‌شوند. هر چند از نظر کارن هورنای همين افراد بيمار برای رهايی از تضادها و تعارضات دورنی خود راه حل‌های مختلفی بر می‌گزينند. از جمله يکی از راه حل‌هايی که کارن هورنای توضيح می‌دهد، ايجاد ديوار بی تفاوتی ميان تضادهاست۱. ليکن اگر به عمل واقعی افراد توجه کنيم، همين تضادها تا وقتی در ذهن بر يک پايه منسجم نشوند، راه به عمل پيدا نمی‌کنند. تضادها و تعارضات اگر در يک تصميم واحد منسجم نشوند، هيچ عملی از انسان رخ نمی‌دهد. افرادی که دچار تضادهای درونی می‌شوند، تصميم آنها در آشفتگی و بحران بروز پيدا می‌کنند. اين تضادها ذاتی انسان نيستند، بلکه عوارض ناهنجاری‌ها و روان پريشی‌ها درونی هستند. با اين وجود ممکن است انسان سخنی بگويد که با عمل او ناهمخوانی داشته باشد، چگونه می‌توان اين ناهمخوانی را توجيه کرد؟ برای توجيه اين ناهمخوانی لازم است تا توضيحی درباره انديشه راهنمای انسان داشته باشيم.
۲- انديشه راهنما شامل سخت ترين لايه عقلانی و شخصيت انسان است. تمام افرد دارای انديشه راهنما هستند. بدون انديشه راهنما نه هيچ انديشه‌ای وجود پيدا خواهد کرد و نه هيچ عملی در واقعيت رخ می‌دهد. اين لايه درونی را از اين جهت سخت می‌ناميم که تغيير آن، به تغيير ساير انديشه‌ها و رفتارهای انسان منجر می‌شود. زيرا انديشه راهنما هم توجيه‌گر و هم هدايت کننده ساير انديشه‌هاست. به علاوه احساسات، تمنيات و خواهش‌های اساسی انسان توجيه و هدايت خود را از انديشه راهنما کسب می‌کنند. و هم از اين روست که انديشه راهنمای انسان به آسانی دستخوش تغيير نمی‌شود. به عبارتی، اگر تمام افکار، عقايد و باورهای انسان را به صورت يک منظومه که دارای لايه‌های متفاوتی است در نظر بگيريم، لايه‌های درونی در زمره عقايد اصلی و لايه‌های بيرونی در زمره عقايد و باورهای روزمره انسان هستند. بديهی است که لايه‌های درونی، وجودی اساسی‌تر و سخت‌تر از لايه‌های بيرونی دارند. لايه‌های بيرونی ممکن است به موجب هيجانات اجتماعی و يا تحت تأثير افکار عمومی دچار تغييرات روزانه شوند. اما لايه‌های درونی و بيرونی افکار و باورهای هر فرد، بر اصولی اساسی و سرسخت استوار هستند. ‌هابرماس از اين لايه سخت به عنوان هسته عقلانی و ميشل فوکو از آن به عنوان نظام دانايی (اپيستمه) ياد می‌کند. هر جامعه و هر دوره تاريخی نيز دارای يک نظام دانايی خاص است. به همين سياق اصول انديشه راهنما شامل اصول فکر راهنمای جامعه نيز می‌شود.
۳- اکنون با شناخت فکر و انديشه راهنمای انسان شايد بهتر بتوانيم به مسئله دوگانگی انديشه و عمل پاسخ بگوييم. در مقاله لخت شدن احساسات نشان دادم که چگونه فردی که صبح تا شب به عبادت و رياضت مشغول است، ليکن در برابر فقر و نابرابری‌ها، در برابر خشونت‌ها و حتی در برابر قتل و کشتار انسان‌ها، بی‌تفاوت و بی‌احساس می‌شود؟ حقيقت اين است که افکار و عقايد انسان پوشش عقلانی‌ای بر دستگاه روانی او هستند. انديشه راهنما با دستگاه روانی انسان سازگار است. در حقيقت انديشه راهنما وجه انديشگی و ذهنی آن چيزی است که در شخصيت واقعی انسان شامل خواهش‌ها و سائق‌های روانی او نشان داده می‌شود. به عبارتی تمايلات و علائق اساسی انسان وقتی در انديشه راهنما نشانه‌گذاری می‌شوند، ساير افکار و باورها بيان و گزارشگر اين تمايلات و علائق می‌شوند. در اين ميان نبايد به اسامی و الفاظی که باورها و افکار به خود می‌گيرند، چندان اهميت داد. از اين نظر واژه‌هايی چون دموکراسی، آزادی، عدالت و حتی دين و اخلاق همه در مقايسه با انديشه راهنما تنها الفاظی بيش نيستند. سرّ اينکه چرا دو فرد با ايده متفاوت و حتی ايمان و آداب و مناسک و عادت‌های ثابت، دارای شخصيت‌های متضاد هستند، به انديشه راهنمای آنها بازمی‌گردد. بسياری از آداب و مناسک و احکام و حتی استدلال‌های عقلانی، پوششی بر داستگاه روانی و انديشه راهنمای انسان محسوب می‌شوند. به عنوان مثال، اگر يک فرد در انديشه راهنمای خود قدرتمدار باشد، تفسيری از دين، از اخلاق، از دموکراسی و از حقوق بشر برمی‌تابد که توجيه کننده دستگاه روانی اوست. بنابراين اگر کسی از آزادی و حقوق بشر سخن می‌گويد، ولی در مناسبات خانوادگی خود دارای شخصيت اقتدارگرا و ضد حقوقی است، از اين روست که دموکراسی و حقوق بشر برای او تنها دو لفظ بيشتر نيستند. برای کسی که شخصيت خانوادگی و يا روابط اجتماعی او اقتدارگرست، محتوای دموکراسی و حقوق بشر، برابر با انديشه راهنما، چيزی بيش از يک ژست سياسی يا يک شرايط اقتضايی نيست. حاصل آنکه، اگر محرک‌های شخصيت انسان، از کنش‌ها و واکنش‌های مختلف و بعضاً متعارض در وجود آمده باشند، عقيده و عمل نمی‌توانند در يک رابطه ثنوی و دائمی‌ قرار داشته باشند. آنها به تدريج در يکديگر جذب و از جنس يکديگر می‌شوند. به تدريج دو لايه درونی و بيرونی شخصيت جلوه بيرونی و درونی يکديگر می‌گردند. در اينجا دو پرسش مهم باقی می‌ماند. نخست اينکه،
۴- چرا بعضی افراد وجود دارند که تنها حرف می‌زنند و به اصطلاح کارشان تنها تئوری بافی است، ليکن عمل ندارند. پاسخ اينکه، اگر حرف‌ها و تئوری بافی‌ها را با انديشه راهنما تطبيق دهيم، ملاحظه خواهيم کرد که حرف‌ها و تئوری‌ها چنان در تناقض‌ها و جعل سازی‌ها و دروغ‌ها به هم بافته شده‌اند، که اگر هر کس ديگری به جای آنها قرار می‌گرفت، آن حرف‌ها و تئوری‌ها منجر به هيچ عملی نمی‌شد. به عبارتی، اگر حرف‌ها و نظرها را نيروی محرکه عمل بشماريم، بعضی از حرف‌ها و نظرها از اين رو به عمل منتهی نمی‌شوند که حاوی تضادها و تناقض‌های بيشمار هستند. پيشتر اشاره کردم که اگر درون انسان حاوی تضاد باشد، تضادهای درونی زمانی منتهی به عمل می‌شوند که اراده تصميم گيری و انتخاب انسان بروی پاشنه يکی از تضادها بچرخد. به عنوان مثال، اگر کسی بر سر يک دو راهی قرار گيرد و در انتخاب يکی از دو راه مخير باشد، تا زمانی که تحليل‌ها و نظرها و تضادها، يک راه را بر راه ديگر ترجيح ندهد، هيچ انتخاب و عملی صورت نخواهد گرفت. مثال "الاغ بوريدان" که آيزايا برلين در کتاب خود اشاره می‌کند، مثال خوبی از همين حقيقت است. می‌گويند "الاغ بوريدان" وقتی ميان دو دسته علف که به يک فاصله روبروی آن قرار داشت، چون نمی‌توانست هيچيک از دو دسته علف را بر ديگری ترجيح دهد، از گرسنگی جان سپرد۲. در نتيجه، عمل زمانی صورت می‌گيرد که برآيند تضادها و تعارضات درونی به روی يکی از عناصر بچرخد. الاغ بوريدان وقتی ميان دو امر متضاد قرار گرفت، چون نتوانست بر تضادها چيره شود، هيچ عملی از او صادر نشد. رابطه حرف و نظر با عمل به همين ترتيب است. حرف‌ها و نظرهايی که حاوی تضاد و تعارض درونی باشند، به عملی منتهی نمی‌شوند. بدين ترتيب حرف‌هايی که با دروغ و جعل تجربه‌ها و جعل واقعيت ساخته می‌شوند، هرگز به عمل منجر نمی‌شوند. چه آنکه انسان بدون تناقض گفتن نمی‌تواند دروغ بگويد.
۵- پرسش دوم، آيا چنان نيست که بعضی‌ها از جمله سياستمداران اهل عمل هستند و بعضی ديگر از جمله روشنفکران اهل حرف زدن و تئوری گفتن هستند؟ به عبارتی، آيا چنين نيست که در دسته اول وجه عملی آنها نيرومندتر از وجه نظری است و در دسته دوم وجه نظری آنها نيرومندتر از وجه عملی آنهاست؟ توضيح اينکه:
الف ) عمل کردن بدون فرمان و تجزيه و تحليل عقل و شعور و اين نيز بدون عبور اطلاعات و تصديق آن از خلال اصول راهنما، غير ممکن است. هيچ فردی بر خلاف دوست داشته‌ها و دوست نداشته‌های خود عمل نمی‌کند. عمل کردن بر خلاف اميال درونی انسان و يا بدون آنکه يک ميل نيرومندتر جانشين يک ميل ضيفتر شود، دروغی بيش نيست. به عنوان مثال، هيچ فرد سالمی خطر از دست دادن جان و مال را دوست نمی‌دارد، مگر آنکه پذيرفتن خطر در حضور يک ميل و خواست نيرومند مانند آرمان، ايده و يا منافع بيشتر انجام گيرد. از اين نظر، ممکن نيست پشت يک عمل، وجود يک تئوری، يک خواست و يک انديشه راهنما حضور نداشته باشد. بنا به آنچه در بند ۲ شرح دادم، خواست‌ها، افکار و نظرات ما، همه از انديشه راهنما سرچشمه می‌گيرند. پس همه اعمال انسان پيوند سازمان يافته‌ای با انديشه راهنما و با تئوری‌های او دارند.
ب) واقع اين است که انسان دارای نيروی محرکه ذاتی است. اگر انسان را مجموعه‌ای از حقوق و استعدادها توصيف کنيم، اين حقوق و استعدادها در عين حال نيروی محرکه وجودی انسان محسوب می‌شوند. با اين وجود انسان تنها منتجه نيروهای محرکه درونی خود نيست. نيروهای محرکه بيرونی نيز در کنش‌ها و واکنش‌های فکری و رفتاری انسان نقش مهمی دارند. اگر نيروهای محرکه درونی فعال و نيروهای محرکه بيرونی منفعل باشند، رفتار و انديشه انسان کنشی است و به عکس، اگر نيروهای محرکه بيرونی فعال و نيروهای محرکه درونی منفعل باشند، رفتار و انديشه انسان واکنشی خواهد بود. به عبارت ديگر، کنش و واکنش بودن انسان به ميزان رابطه "محور" و يا "تابع" بودن نيروهای محرکه درونی و بيرونی او بستگی دارد. از آنجا که حقوق و استعدادها منشاء نيروهای محرکه درونی محسوب می‌شوند، به ميزانی که نيروهای محرکه بيرونی فعال و نيروهای محرکه درونی منفعل می‌شوند، انسان با حقوق و استعدادهای خود بيگانه می‌شود.
بدين‌ترتيب تضاد انديشه و عمل رابطه مستقيمی با اندازه تأثيرگذاری نيروهای محرکه بيرونی بر نيروهای محرکه درونی دارد. اگرنيروی محرکه درونی نقش اصلی در کنش‌های انسان بازی کنند و نيروهای محرکه بيرونی تنها به عنوان منابع شناختی تابع نيروهای محرکه درونی باشند، تضادها و تعارضات انديشه و عمل کاملاً از ميان می‌روند. اما به ميزان تأثيرگذاری نيروهای محرکه بيرون و تابع کردن نيروهای محرکه درون، کنش‌ها به واکنش برگردانده می‌شوند و تضادها و تعارضات ميان انديشه و عمل يک به يک بروز پيدا می‌کنند.
ج) اکنون که بحث در باره نيروی محرکه انسان به ميان آمد، خوب است رابطه‌ای ميان نيروهای محرکه و انديشه راهنمای انسان برقرار کينم. بنا به اينکه برای هر فرد دو نيروی محرکه درونی و بيرونی وجود دارد، نيروی محرکه استعدادها و حقوق انسان قائم به ذات و از هستی درونی او سرچشمه می‌گيرد. اين نيروها در مجموع در کار ساخت انديشه راهنمايی هستند که ما در اينجا به عنوان انديشه راهنمای آزادی ياد می‌کنيم. در مقابل، هر گاه نيروهای محرکه بيرونی به کار ساختن انديشه راهنمای انسان بيايند، انديشه راهنمايی که به وجود می‌آيد، انديشه راهنمای قدرت می‌ناميم. بنا به اينکه قدرت از خود فاقد هستی است، و هستی قدرت حاصل نيست کردن و تخريب هستی‌های ديگر است، انديشه راهنمای قدرت، انديشه‌ای است که با هدف استيلاء بر چيزها و تخريب استعدادها و حقوق انسان به وجود می‌آيند. بنابراين از اين نظر که نگاه کنيم دو انديشه راهنما بيشتر وجود ندارد. يکم، انديشه راهنمای آزادی و دوم انديشه راهنمای قدرت. انديشه‌های راهنمای ديگر همه ترکيبی از اين دو انديشه راهنما هستند. ميزان تأثيرگذاری و رابطه تابع و فعال بودن نيروهای محرکه درون و بيرون بر يکديگر نشان می‌دهد که انديشه راهنما تا چه اندازه از آزادی برخوردار است و تا چه اندازه به انديشه راهنمای قدرت تبديل شده است.
د) تقسيم بندی افراد به انسان‌های عملگرا (پراکتيکال) و نظرگرا (تئوريکال) اشتباه و خطای محض تحليل ماهيت روانشناختی انسان است. عمل و نظر به موجب نيروهای محرکه درونی و بيرونی است که به عمل و نظر در می‌آيند، هر چند عمل و نظر پس از به وجود آمدن خود به مثابه نيروی محرکه انسان در می‌آيند. وقتی يک فرد را عملگرا می ناميم ، قطعا مراد گوينده اين است که اعمال او را خارج از نظرات او لحاظ کند. و اگر در پس هر عمل يک انديشه و يک نظر وجود داشته باشد، در اين وضعيت افراد عملگرا جز آن نيست که تابع نظرات ديگران هستند. به عبارتی، افراد عملگرا از خود فاقد کنش هستند و تنها به مثابه ابزار کار ديگران وجود دارند. اضافه کنم، با توجه به اينکه انسان بدون انديشه راهنما وجود ندارد و هر عملی بدون انديشه راهنما محل بروز پيدا نمی‌کند، انديشه راهنمای افراد عملگرا، انديشه راهنمايی نيست که از حقوق و استعدادهای درونی او سرچشمه گرفته باشد. بنا به اينکه افراد عملگرا تابع و ابزار نظرات ديگران هستند، انديشه راهنمای آنها جز انديشه راهنمای قدرت نخواهد بود.
افرادی که فقط حرف می‌زنند و هيچ عملی ندارند، حرف‌ها ونظرات آنها اگر از حقوق و استعدادهای درونی‌شان سرچشمه می‌گرفت، غير ممکن است که به عمل منتهی نشود. بنابراين، تنها در شرايط تابع شدن نيروهای محرکه درون نسبت به نيروهای محرکه بيرون و تحت انديشه راهنمای قدرت است که حرف‌ها و نظرهای انسان يا به عمل منجر نمی‌شوند و يا اگر منجر به عملی شدند، در تضاد با عمل قرار می‌گيرند. افرادی که فقط حرف می‌زنند و تئوری بافی می‌کنند و يا ديگران را برای پيشبرد اهداف خود جلو می‌اندازند، از دو حال خارج نيست، يا آنکه کوشش دارند تا ديگران را منفعل و تابع نظرات خود بسازند و يا آنکه کوشش دارند تا از ديگران پوشش آسايش خود بسازند. آنها هم که تنها حرف می‌زنند و کوشش ندارند تا ديگران را يا تابع و يا پوشش آسايش خود بگردانند، حرف‌ها و نظرات آنها پوشش عافيت‌طلبی است. در حقيقت اين افراد به جای آنکه انرژی محرکه خود را برابر با رشد و آزادی، ميان انديشه و عمل تقسيم کنند، با يک شگرد موزيانه و عافيت‌طلبانه، خود را گرد حرف‌ها و نظرها پنهان می‌کنند.
ه) اشاره به اين حقيقت لازم است که افراد و جامعه‌ها در وضعيت کنشی و در تبادل اطلاعات و دانش مکمل يکديگر هستند. چنين نيست که همواره از نظرات ديگران پيروی کردن و نظرات ديگران را مبنای انديشه راهنمای خود گرداندن، اقدام واکنشی و تخريب استعدادها و حقوق خود باشد. تبادل اطلاعات و دانش و پيروی از نظرها، هرگاه توانايی خلاقيت و توليد را از افراد سلب نکند، نه تنها لطمه‌ای به حقوق و استعدادهای انسان نخواهد زد، بلکه می‌تواند، موتور محرکه درونی انسان را تواناتر بگرداند. بنابراين اگر در مواردی بعضی از نظرها و تئوری‌ها به دليل تفاوت فرصت‌های اتفاقی، نوعی تقسيم کار اقتضايی به وجود می‌آورد، اين تقسيم کار نبايد به وضعيت حرفه‌ای تبديل شود. بدين معنا، نبايد تقسيم کار به گونه ای باشد که عده‌ای برای کار کردن خلق شوند و عده‌ای برای فکر کردن. اصل شناور کردن مسئوليت‌ها و پست‌های سازمانی که در تئوری‌های مديريت انسان‌گرا، مطرح شده است، به منظور پرهيز از روند حرفه‌ای‌گرايی و پرهيز از روند از خود بيگانگی انسان است. بنابر اصول آزادی و کنش‌گری، شخصی که حرف‌ها ونظرها را به عمل در می‌آورد، بايد از يک سو با رشد انديشه، خود به نظر برسد و از سوی ديگر در حين عمل نبايد قوه خلق و ابتکار را از کف دهد.

آيا روشنفکری بدون عمل وجود دارد؟
کسانيکه بر اين نظر هستند که کار روشنفکری نظريه‌سازی است و در سياست عمل ندارند و يا از اين بيشتر معتقدند که روشنفکران نبايد در سياست عمل داشته باشند و متقابلا معتقدند که يک سياستمدار نبايد به کار روشنفکری بپردازد، در حقيقت برداشتی ثنويت‌گرا و سراسر تناقض آميز از رابطه روشنفکری و سياست ارائه می‌دهند. اين نظر از خود نمی‌پرسد که روشنفکری بدون عمل چيست و در کدام ساحت فکری دارای معنی است؟ همچنين از خود نمی‌پرسد که اگر روشنفکری را نه به عمل ونه به سياست، کاری نيست، آيا روشنفکری را جز خيالبافی کردن و حرف‌های ذهنی زدن و به قول عوام جز «شر و ور» گفتن کاری هست؟ اگر دغدغه روشنفکری و کار اصلی روشنفکری پرداختن به حقيقت است، آيا واگذاردن سياست از سوی روشنفکران، معنايی جز وانهادن کار سياست به سياستمدارانی که در کار قربانی کردن حقيقت پيشی جسته‌اند، دارد؟
آقای تقی رحمانی در گفتگو با روزنامه اعتماد ملی می‌گويد : «اصلا‌ح‌طلبان به منجی نياز ندارند، به عمل‌گرا نياز دارند. بين کسی که خوب حرف می‌زند با کسی که خوب عمل می‌کند بايد تفاوت قائل شد. بايد بين مرد سياست و مرد روشنفکر تفاوت باشد، مرد سياست و عمل می‌خواهيم نه روشنفکر۳» آقای رحمانی در ادامه با مقايسه آقای خاتمی به عنوان يک روشنفکر، به دو نمونه از سياستمدارانی که مثل او حرف نزدند، اما بهتر از او عمل کرند، اشاره می‌کند « برخی می‌گويند آقای خاتمی خوب حرف زد، از آزادی بيان و مخالف و گفتمان گفت اما در عمل، عمل محافظه‌کارانه داشت، اما برعکس آقای کروبی، حرف از آزادی بيان و مخالف نزد، محافظه‌کارانه حرف زد اما عملش اصلا‌ح‌طلبانه بود..... من يک‌بار در مقاله‌ای خاتمی را با اردوغان مقايسه کردم، رجب اردوغان از موضع قدرت با ژنرال‌ها حرف زد، خاتمی شعارهای راديکال‌تر داد. در ترکيه اردوغان واقعا سياستمدار بود، نمی‌توان در موضع سياستمداری روشنفکری عمل کرد، می‌توانی روشنفکر باشی اما نمی‌توانی رئيس‌جمهور باشی. در هشت سال اصلا‌حات يک روشنفکر به‌جای رئيس‌جمهور حرف زد. شما از گفت‌وگوی تمدن‌ها حرف می‌زنی ولی نمی‌توانی از آمريکا حرف نزنی، بايد با کلينتون هم دست بدهی. اگر آقای کروبی اين شعار را نمی‌دهد، انتظاری هم از او نيست هر چند شعار نداد اما به آمريکا رفت و آنجا با سناتورها ديدار کرد و با آنها دست داد. بزرگ‌ترين مشکل ما اين است که پست اجرايی بگيريم و در اين جايگاه بحث‌های تئوريک و روشنفکری انجام بدهيم۴».
با اين توصيف، بهتر از اين نمی‌شود از يک روشنفکر، به عنوان فردی که «شر و ور» می‌گويد و حرف‌های او به کار عمل نمی‌آيد و متقابلاً از يک سياستمدار، به عنوان کسی است که دارای شخصيت دورويی است، تعريف صريحی از بيان قدرت ارائه داد. همچنين با اين توصيف وقتی از يک سياستمدار خوب به عنوان کسی که با دورويی و موضع گيری‌های مصلحت‌انديشانه کار اصلاح را پيش می‌برد، ياد می‌شود، چه تعريف صريح‌تری از بيان قدرت می‌توان ارائه داد؟ چنين بيان قدرتی از شخصی زجر کشيده، صادق و شجاعی چون تقی رحمانی بعيد بود، اما شايد بتوان چنين بيانی را پيامد صريح ثنويت‌گرايی دانست، خواه در قالب اصلاح‌طلبی و خواه در قالب انقلابی‌گری. اگر آقای تقی رحمانی بگويد، مراد او اين نيست که روشنفکر «شر و ور» می‌گويد و يا حرف‌های او به کار عمل نمی‌آيد، بلکه روشنفکر با رهنمود دادن و نظر دادن، ديگران را به حرکت و عمل وا می‌دارد، اين تعبير از روشنفکری نيز چيزی از بار بيان قدرت نمی‌کاهد. زيرا برابر با اين تعريف، روشنفکران يا اهل عمل را ابزار کار خود می‌سازند و يا با ارائه رهنمودها خود ابزار کار اهل عمل می‌شوند.
از اين موضوع صرفنظر می‌کنيم که آقای خاتمی بر خلاف نظر آقای تقی رحمانی يک روشنفکر نيز محسوب نمی‌شود. چه آنکه در اين سال‌های اخير هيچ مقاله و يا گفتاری که حاوی انديشه روشنفکرانه و ياحاصل نوآوری‌های فکری باشد از او ديده نشده است. به عکس آقای خاتمی با مصلحت‌انديشی‌های محافظه کارانه، محاسبه سود و زيان ميان «ماندن و سکوت کردن» با «رفتن و عمل کردن»، تلاش برای سازش دادن ميان حقوق ملی و منافع قدرت، در مجموع خود را به نحله‌ای از سياستمداران پيوند داد که با جريان روشنفکری بيگانه است. تنها می‌توان در ميان سياست‌ورزان موجود شخصيت آقای خاتمی را از جمله کسانی دانست که خوش فکرتر و دارای صداقت بيشتری است. ليکن بنا به تعريفی که پيشتر ارائه داديم، رابطه انديشه و عمل، رابطه‌ای سازواره‌ای (ارگانيک) و «اين همان» هستند. اگر آقای تقی رحمانی به جای عملگرايی و تفکيک عمل از حرف زدن، با تعيين جايگاه يک روشنفکر به عنوان يک فعال و منتقد سياسی، چنين وانمود می‌کرد که يک روشنفکر نبايد در سياست اجرايی و در مديريت حکومت دخالت داشته باشد، شايد بيان او تا حد زيادی از بيان قدرت فاصله می‌گرفت. اما او به آشکارا راه ماکس وبر را می‌رود و به تفکيک انديشه از عمل از يک سو و تفکيک روشنفکری از اصل سياست می‌پردازد.
تفکيک روشنفکری از سياست اجرايی نيز خالی از اشکال نيست. زيرا با خالی کردن عرصه سياست اجرايی از روشنفکران و روشن‌انديشان، ميدان سياست را به انحصار کانگسترهای سياسی و مصلحت‌انديشان قدرت در می‌آوريم. زيرا عدم حضور روشنفکران در سياست اجرايی، سياست را تا حد تکنيک چيرگی و سلطه بر نهادهای سياسی تقليل می‌دهيم. زيرا وقتی روشنفکران عرصه سياست اجرايی را ترک می‌گويند، مفاهيم سياسی مانند آزادی، دموکراسی، حقوق بشر، گفتگو و ... که از دل فلسفه و فلسفه اجتماعی برخاسته‌اند، به دستاويز سياستمدارانی تبديل می‌شوند که فهم درستی از اين مفاهيم ندارند. وضيت جهان دموکراسی در چند دهه اخير، گزارشی از خالی شدن ميدان سياست توسط روشنفکران و ظهور نسلی از کانگسترهای سياسی است. شايد از همين روست که مفاهيم ياد شده به جای آنکه توسط روشنفکران نمايندگی شود، توسط بدترين چهره‌های سياسی مانند دولتمردان آمريکايی نمايندگی شد. و به عکس، اين روشنفکران بودند که با باب شدن ژست ضد تروريستی و باب شدن مفاهيمی چون رقابت، تجارت، مصلحت، عملگرايی، واقع‌گرايی، جهانی سازی و تئوری بازی‌ها، دنباله رو اين کانگسترهای سياسی شده‌اند.
اما اين پرسش وجود دارد که اگر روشنفکران بخواهند در عرصه سياست اجرايی حضور داشته باشند، حضور آنها چگونه حضوری است؟ با کدام تعريف و کدام تفسير از سياست، روشنفکران می‌توانند در سياست حضور داشته باشند؟ برای فهم اين حضور و اين رابطه، ابتدا بايد به روی ويژگی‌های کلی‌ای که در باره ماهيت روشنفکری اجماع وجود دارد، تأکيد کرد. اگر ويژگی‌هايی چون نوانديشی، انديشه انتقادی، دغدغه حقيقت داشتن و ضد قدرت بودن را در زمره ويژگی‌های اصلی روشنفکران بدانيم، بديهی ست که روشنفکران نمی‌توانند با سياست‌های محافظه‌کارانه، سياست مصلحت‌انديشانه و سياست‌هايی که ناظر به توليد و انباشت قدرت است، سرسازگاری داشته باشند. روشنفکران با سياستی همراهی می‌کنند که ناظر به رشد و آزادی انسان و جامعه است. توضيح اينکه، دو تعريف درباره سياست وجود دارد. يک تعريف، تعريفی است که سياست را فن چيرگی بر نهادهای اجتماعی و سياسی می‌شمارد. اين تعريف از سياست، يک تعريف عملياتی (پراکتيکال) از وضعيت تقريبا موجود دولت‌های رايج در جهان امروز است. يک تعريف ديگر، سياست را ناظر به تکنيک‌های رشد و آزادی انسان می‌شناسد. هر چند ممکن است اين تعريف، تعبير ايدئولوژيکی مفهوم سياست باشد، اما اگر هر تعبيری از ايدئولوژی را نوعی دشنام تلقی نکنيم، چنين تعبيری از سياست وجود دارد. اگر چنين تعبيری از سياست وجود نداشته باشد، پس تلاش مبارزان سياسی و تلاش مدافعان واقعی حقوق بشر به منظور رشد و آزادی، تلاش‌های بيهوده‌ای بايد تلقی شوند.
با اين توضيح، حضور و فعاليت روشنفکران در عرصه سياست، حضوری است سراسر انتقادی و ضد قدرت. اگر اغلب سياستمداران دولتمدار و به ويژه سياستمدارانی که قدرت را هدف قرار می‌دهند، همواره توجيه کننده وضع موجود هستند، روشنفکران برابر با ماهيت انتقادی بودن و برابر با ماهيت ضد قدرت بودن، همواره مخالف وضع موجود هستند. به گونه‌ای که وقتی در مرکز قدرت سياسی هم قرار می‌گيرند، هيچگاه نسبت به نظام سياسی و قدرت رسمی تعهد و التزام نشان نمی‌دهند. تعهد و الترام روشنفکران همواره در برابر آزادی و حقوق جامعه است. به عبارتی، يک روشنفکر در مقام دولتمداری همان نقشی را بر عهده دارد که يک شخصيت اپوزسيون در بيرون از دستگاه‌های دولتی فعاليت می‌کند. به ديگر سخن، يک روشنفکر خواه در مقام دولتی و خواه در مقام يک شهروند غير دولتی، در موقعيت اپوزسيون قدرت باقی می‌ماند. مقام اپوزسيونی حد فاصل ميان روشنفکری دولتی با سياستمداران حرفه‌ای است. سياستمداران حرفه ای و حزبی تا وقتی که در موقعيت بيرون از دولت هستند در نقش مخالفان جدی‌ دولت قرار دارند، اما همينکه به قدرت می‌رسند توجيه کننده وضع موجود می‌شوند.
بنابراين تعاريف می‌توان چند تفاوت اساسی ميان روشنفکران سياستمدار و سياستمداران حرفه‌ای قائل شد.
الف) تفاوت نخست به نوع دولتمدار بودن و حقوقمدار بودن سياستمداران حرفه‌ای و روشنفکران سياستمدار باز می‌گردد. سياستمداران همواره دولتمدار، و روشنفکران همواره حقوقمدار هستند. به عبارتی، هدف سياستمداران کسب قدرت و تصرف نهادهای دولتی است، اما روشنفکران در سياست‌ورزی، با روش حقوقمداری و با هدف دستيابی و تعميم حقوق جامعه، به فعاليت سياسی می‌پردازند. از اين رو سياستمداران وقتی تعارض جدی ميان حقوق دولت و حقوق جامعه پديد می‌آيد، جانب حقوق دولت را می‌گيرند. ولی روشنفکران در اين تعارض هيچ مصلحتی را برتر از حقوق جامعه نمی‌شناسند.
ب) دومين تفاوت در نوع مخاطب‌سازی روشنفکران سياستمدار و سياستمداران حرفه‌ای است. با توجه به اينکه هدف سياستمداران کسب قدرت و تصرف نهادهای دولتی است، مخاطبان مبارزه سياسی آنها دولتمداران هستند. چه آنکه سياستمداران حرفه‌ای بزرگترين نيروی محرکه سياسی جامعه را دولت می‌شناسند. در نتيجه اين سياستمداران تقاضاهای خود به سوی دولت‌ و مراکز قدرت هدايت می‌کنند. در مقابل، روشنفکران با توجه به اينکه وجدان عمومی را بزرگترين نيروی محرکه تغيير می‌شناسند، مخاطبان خود را از دولتمداری به مدار باز وجدان اجتماعی انتقال می‌دهند.
ج) يک تفاوت ديگر ميان سياستمداران حرفه‌ای و روشنفکران، ارائه بيلانی از دستاوردها و دست‌نياوردهاست. سياستمدارن حرفه‌ای در مقام دولتی هميشه تصويری اسطوره‌ای از دستاوردها ارائه می‌دهند، در حالی که روشنفکران سياستمدار، در مقام دولتی دستاوردها را حداقل کار سياست‌ورزی می‌شناسند و از آنجا که فاصله وضع موجود را با وضع مطلوب بی‌کران می‌شناسند، هميشه از دست‌نيارودها سخن می‌گويند. چه آنکه می‌دانند دولت بنا به موقعيت قدرت می‌تواند مرکز توليد بهره‌های مفت و ارزان (رانت) باشد و لذا می‌تواند هميشه نقطه کمين نيروهای ضد آزادی و ضد رشد قرار گيرد.
د) وحدت و ثبات روشی يکی ديگر از تفاوت‌های اساسی ميان سياستمداران حرفه‌ای با روشنفکران سياستمدار است. به عبارتی روشنفکران سياستمدار با اصولی روشمندانه در موقيعت فعاليت‌های دستگاه‌های دولتی قرار می‌گيرند. بدين معنا که روش انتقادی آنها در موقعيت فعاليت درون دستگاه‌های دولتی با موقعيت بيرون از دستگاه‌ها، تغييرناپذير است. اما سياستمداران حرفه‌ای که نقش اپوزسيونی دولت را درک نمی‌کنند، همواره با روش‌های دوگانه و چندگانه به فعاليت دستگاه‌های دولتی برخورد می‌کنند. وجود روشمندی و ثبات رويه علاوه بر اينکه از عقلانيت سياسی حکايت می‌کند، حکايت از منصف بودن اين عقلانيت است. لذا، روشفکران با حضور در عرصه سياست می‌توانند نمادی از انصاف، روشمندی و عقلانيت سياسی باشند.

يادداشت‌ها
۱- برای مطالعه بيشتر به کتاب عصبيت و رشد آدمی نوشته کارن هورنای، ترجمه محمد جعفر مصفا، انتشارات بهجت مراجعه شود.
۲- کتاب چهار مقاله در باره آزادی نوشته آيزايا برلين ترجمه محمد علی موحد انتشارات خوارزمی ص ۱۲۲
۳- روزنامه اعتماد ملی ۱۶/۹/۸۷
۴- همان منبع ۱۶/۹/۸۷

www.ahmadfaal.com
ahmad_faal@yahoo.com





















Copyright: gooya.com 2016