چهارشنبه 14 اسفند 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آزادی، عدالت و رقابت (۱)، مناظره‌ مکتوب احمد فعال با علی مزروعی، بخش دوم

[بخش نخست مناظره]

احمد فعال: موازنه عدمی همانطور که به درستی اشاره کرديد، توسط مدرس و مصدق بنياد گذاشته شده است، اما خوب است که مطالعه خود را در اين باره به مطالعاتی که نظريه موازنه عدمی را به عنوان بنياد يک فلسفه سياسی و روش شناختی بيان نموده است، توسعه دهيد. اين بيان در ايران سانسور می‌شود. هر چند مايل بودم تا ادامه گفتگو را بدون آنکه وقت خوانندگانتان (که محتملاً چندان خواننده‌ای نخواهد داشت) گرفته شود، در ايمل ادامه و در آنجا توضيحات بيشتری ارائه شود، اما ظاهراً ضرورتی به اين کار ندانستيد.
۲- دوست عزيز بنا بر اتهام زدن نداشتم. اگر سخن اينجانب حمل بر اتهام می‌شود، پوزش می‌خواهم. تنها مايل بودم شگفتی خود را از آنچه ناظر به يک تغيير است ابراز کرده باشم. اما جهت اطلاع شما عرض کنم که مقوله رقابت يکی از شاه کليدهای فلسفه ليبراليزم است. در سوسياليزم و مارکسيزم از رقابت به عنوان تضاد ديالکتکی ياد شده است. با اين تفاوت که تضادها در رقابت سير آشتی‌پذير دارند و در ديالکتيک سير آشتی ناپذير دارند. آنچه شما از رقابت می‌گوييد، ناظر به سير آشتی‌پذيری رقابت است که بنياد فلسفه ليبراليزم را می‌سازد.
۳- هنگامی که علم و ايثار و امور خيرخواهانه از جنبه تقابلی خارج می‌شوند، ماهيت رقابتی خود را از دست می‌دهند. اما هيچ رقابتی در هيچ عرصه‌ای نمی‌تواند ماهيت تقابلی خود را از دست دهد. تقسيم‌بندی اينجانب دلبخواهانه نيست. تنها بايد به غلط و راست بودن تقسيم بندی اشاره کرد. چنانچه بازهم تاکيد می‌کنم، هيچ امر متقابلی سرجمع آنها به نفع جامعه نيست. اگر از شما در چند مورد خواستم که مثال بزنيد و از مثال آوردن امتناع کرديد، توجه شما را به يک مثال جلب می‌کنم.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


فرض کنيم يک کالا به نام "الف" در بازار وجود دارد. چند توليد کننده مبادرت به توليد اين کالا می‌کنند. هر يک از توليدکنندگان با کيفيت‌های مختلف اقدام به توليد اين کالا می‌کنند. يک يا چند تن که توليد کالای آنها در سطح بسيار نازلی باشند، از گردونه رقابت خارج می‌شوند. آنها ممکن است کار خود را تعطيل کنند و يا به توليد کالايی مانند "ب"مشغول شوند که مزيت نسبی آنها بالاتر است. در کالای "ب" عده‌ای ديگر به توليد مشغول هستند. آنها بايد يا جای بعضی از ديگرانی که در توليد اين کالا مشغول هستند اشغال کنند و يا از راه «تحريک ذائقه مصرفی به گسترش مصرف» حجم مصرف را افزايش دهند. يک راه ديگر ايجاد ابتکار و کاهش هزينه توليد است، تا از راه آن با گسترش حجم مصرف، جای خود را در توليد اين کالا پيدا کند. اکنون مطالعه خود را به روی دو کالای الف و ب متمرکز می‌کنيم. بر می‌گرديم به کالای الف. با حذف چند توليد کننده، ساير توليد کنندگان به رقابت خود ادامه می‌دهند. آنها نيز سعی می‌کنند بازار رقابت را از راه‌هايی چون: ۱- بهبود کيفيت ۲- تنوع در توليد کالا ۳- کاهش هزينه‌های توليد ۴- «تحريک ذائقه مصرفی به گسترش مصرف»، موقعيت خود را در بازار تثبيت کنند. سرانجام دو وضعيت برای جمع توليدکنندگان به وجود می‌آيد، يا يک و چند تن از آنها موفق نمی‌شوند، حداقل شرايط چهارگانه رقابت را تامين کنند. در اين صورت از گردونه رقابت حذف می‌شوند و يا آنکه شرايط يکسان برقرار می‌شود و وجود همه توليد کنندگان ضروری می‌شوند. در صورت اول وقتی عده‌ای حذف می‌شوند و همينطور در ادوار بعد، جريان حذف در حذف به انحصار کامل منجر می‌شود. اين همان روند تمرکزگرايی قدرت است که جز با حذف و تخريب متمرکز نمی‌شود. ولی اگر تمام توليد کنندگان تمام شرايط يک رقابت را رعايت کردند، توليد گنندگان با مازاد سود خود چه می‌کنند؟ آنها يا بايد خود را در همان عرصه گسترش دهند و يا به عرصه‌های ديگر دست بياندازند. گسترش در همان عرصه مساوی است با حذف بخشی از توليد کنندگان و سرانجام جريان انحصار از راه ديگری بازتوليد می‌شود. و فرض کنيم او هم مازاد سود خود را از توليد کالای «الف» به سوی توليد کالای «ب» سرازير خواهد کرد. در اين صورت او بايد حضور و جايگاه خود را در توليد کالای «ب» يا با حذف بعضی از توليد کنندگان و يا با «تحريک ذائقه مصرفی به گسترش مصرف»، تثبيت کند. ملاحظه می‌کنيد که در اينجا و در تمام قلمروهای توليدی با دو روند ثابت مواجه هستيم که در هر يک از قلمروهای توليد، عيناً تکرار می‌شود. يکم حذف و انحصار و دوم «تحريک ذائقه مصرفی از راه گسترش مصرف». در واقعيت هم در تمام بازارهای رقابتی و به ويژه آنچه در جهان سرمايه داری وجود دارد، با اين دو روند ثابت روبرو هستيم.
آنچه که به نظر می‌رسد رقابت‌ها به سود جامعه است، در تمام محاسبات زيان‌های بزرگی چون ، تخريب طبيعت به دليل فزاينده کردن مصرف و نو به نو کردن مصرف، تخريب نيروی محرکه جامعه در جايی که می‌توانست به توليدِ واقعیِ کالايی منجر شود که مکمل حقوق آزادی انسان و جامعه‌ها باشد، افزايش نابرابری‌ها و در نتيجه توليد انواع خشونت‌های آشکار و پنهان، تهديد کرامت انسان و جامعه‌ها در پرتو تحريک دائمی ذائقه مصرف و... صدها زيان ديگر ناديده گرفته می‌شوند. در واقع وقتی اين زيان‌ها در محاسبه نمی‌آيند، به نظر می‌رسد رقابت‌ها در جمع به نفع جامعه خواهد بود.
۴- از اين بحث در می‌گذرم که بيشتر ترس‌ها از يک جهان بدون رقابت، و گرايش‌ها به سوی اقتصاد بازار، ناشی از ترس دورانی است که اقتصادهای دولتی مظهر انواع بی لياقتی‌ها و خودکامگی‌ها و فقر در جامعه‌های خود شدند. وقتی فکرها ناتوان از خلق راه حل‌ها می‌شوند، انديشه ميان دو سنگ آسياب قدرت مستهلک می‌شود. اما راه حل‌ها وجود دارند، کوشش اينجانب و انديشه‌گر موازنه عدمی، در جستجوی همين راه حل‌ها و روش‌های آزاد شدن انسان از ميان دو سنگ آسياب قدرت است.
۵- راه‌حل‌های اينجانب خيال نيست. اتقاقا بحث من همه به خاطر تفکيک جهان مجازی از جهان واقعی است. آنچه به نابرابری‌ها و ناتوانی‌های انسان و جامعه‌ها دامن می‌زند، خيال و فرآورده ذهنی انسان است. به عنوان مثال شما (و يا ما) فکر می‌کنيد، غذايی که می‌خوريد، واقعيت است. زيرا هم شما موجود واقعی هستيد، و هم غذا اشياء واقعی هستند و هم استفاده از ديگ و پايه‌ای که اطراف شماست همه واقعی هستند. اما اگر راست بخواهيد، هيچيک از آنها واقعی نيستند، نه شما و نه آن غذا و نه آن ديگ و پايه. زيرا الف) از يک طرف با يک انسان مجازی روبرو هستيم که با خويشتن و با حقوق و توانايی‌های ذاتی خود به کلی بيگانه است. ب) بسياری از غذاهايی که مصرف می‌کنيم، به ظاهر اشياء واقعی هستند، اما در حقيقت همه ذهنی ما هستند. درک ما از اين اشياء، با دخالت انواع واسطه‌هاست. نظام تبليغاتی با تحريک ذائقه ‌ما، اشياء را آنچنان به ما می‌نماياند که فرآورده ذهنی آنهاست. اين ذائقه وقتی از راه قدرت دستکاری می‌شود، مانع از دستيابی انسان به اشياء واقعی (در اينجا ماده غذايی) می‌شود. به عبارتی، فرآورده‌های ذهنی قدرت، اشياء واقعی را بر انسان سانسور می‌کنند. و علاوه بر آن، مجموعه‌ای از خاطرات، احساسات و تجربيات گذشته ما وجود دارند که دست به سانسورهای پياپی می‌زنند. در اين حال آنچه که به نظر می‌رسد شيئی واقعی است، چيزی جز ساخته‌ ذهن‌های از خودبيگانه نيست. بنابراين اگر استفاده از آزادی‌ها نابرابر است، به دليل وجود نابرابری‌ها در جامعه و به دليل نابرابری‌ها در روابط سلطه است. شما نمی‌توانيد حتی در ذهن تصور کنيد که با حذف هر گونه روابط سلطه، استفاده از حقوق آزادی نابرابر می‌شود، الا اينکه نظام خلقت را بر تبعيض تفسير کنيد. تنها می‌توانيد بگوييد که جهان کنونی بر چنين قراری نيست. اما من می‌گويم چنين قراری، قرار واقعی جهان نيست. در نتيجه ما با جهان واقعی و اشياء واقعی سروکار نداريم. پيامبر هم با چنين جهانی و چنين اشيائی به طور کامل سروکار نداشت، که اگر می‌داشت دعا نمی‌کرد که «ربی ارنی الاشياء کما هی». کار اينجانب به عنوان روشنفکر و کار شما اگر به عنوان روشنفکر بر اين سياق عمل کنيد، اين است که اولا خود بر اين دعا استوار بمانيم و ثانيا جامعه را از راه تغيير منش‌ها و ورش‌ها به اين دعا بخوانيم، کاری که پيامبر کرد همين بود. (تفصيل بحث در مقاله اسطوره رئاليزم آمده است).
۶- در باره سياست عملی و سياست نظری هر چند در چند مقاله به بحث پرداخته‌ام، اما از قرار اتفاق در چند مقاله‌ای که به نام «روشنفکری و سياست» در دست نگارش دارم و به زودی منتشر می‌شود، به اين بحث پرداخته‌ام.

علی مزروعی: در اين نظر پاسخی به مطلب من در باره استفاده نابرابر از آزادی توسط انسان‌ها نداديد واگر بحث محوری شما استفاده برابر از آزادی در جوامع بشری است قطعا جنين امکانی وجود ندارد .من به تفاوت در خلقت و نه تبعيض اشاره داشتم و اين تفاوت‌هاست که انگيزه‌های بشری برای رقابت را دامن می زند. از مجموع مطالب شما اينطور دريافت می کنم که شما در پی ساختن بهشت در روی زمين هستيد و اينکه جامعه‌ای بدون دولت را می طلبيد در حاليکه خداوند خالق اين خلقت در پی ساختن بهشت در روی زمين نبوده و آنرا به دنيای ديگرموکول کرده است . انبياء و اولياءالهی و مصلحان بشری نيز با درک اين واقعيت تلاش کردند تا آنجا که می توانند با اصلاحات جوامعه بشری را قابل زيست بهتر و انسانی کنند، همين و بس . من از مجموع بحث‌های شما هيچ راه حل و سياست عملی برای امروز جامعه مان در نمی‌يابم و آنچه برای من مهم است اينکه برای امروز جامعه مان چه بايد کرد؟ در مورد برداشت شما از آن حديث نيز فکر نمی کنم چندان کمکی به بحث بکند و اتفاقا اين حديث نشان می دهد در جوامع بشری فقط افراد اندکی می‌توانند به يک چنين درک و مقامی برسند که ماهيت اشياء را انچنانکه هست ببينند وقاطبه انسان‌ها به چنين مقامی دست نمی‌يابند. اما برنامه ريزی برای اداره جامعه و حکومت بايد با توجه به همين قاطبه انسان‌ها و به تعبيری انسان‌های متوسط باشد. بازهم تاکيد می کنم آنچه شما به آن تکيد داريد بايد به راه‌های عملی منجر شود و من از اين منظر به موضوع نگاه می کنم و خيلی هم برايم مهم نيست که چه نامی داشته باشد. ضمن آنکه در انطباق اين برداشت‌های شما با آموزه‌های دينی نيز ترديد دارم چرا که در آموزه‌های دينی با به رسميت شناختن در تفاوت خلقت انسانها ،اختيارو آزادی و مالکيت و...نيز رقابت به رسميت شناخته شده است. اما در عين حال با حاکميت اخلاق و معنويت مقيد شده است و اگر من رقابت را همطراز عدالت می‌دانم در چارچوب انديشه اسلامی و يک بسته و منظومه فکری است و بنده هم براين نظر نيستم که صرف رقابت کفايت می‌کند و ايرادهای شما بر رقابت از نوع سرمايه‌داری وارد است، اما به نظرم اگر رقابت در چارچوب انديشه اسلامی مطرح باشد ايراد شما وارد نيست .

احمد فعال: اين عبارت شما که در آغاز گفتيد: «در اين نظر پاسخی به مطلب من در باره استفاده نابرابر از آزادی توسط انسان‌ها نداديد». پاسخ آن را در بند ۵ آورده‌ام و در ملخص آن به اين عبارت اشاره شد که : «بنابراين اگر استفاده از آزادی‌ها نابرابر است، به دليل وجود نابرابری‌ها در جامعه و به دليل نابرابری‌ها در روابط سلطه است. شما نمی‌توانيد حتی در ذهن تصور کنيد که با حذف هر گونه روابط سلطه، استفاده از حقوق آزادی نابرابر می‌شود، الا اينکه نظام خلقت را بر تبعيض تفسير کنيد. تنها می‌توانيد بگوييد که جهان کنونی بر چنين قراری نيست. اما من می‌گويم چنين قراری، قرار واقعی جهان نيست.»
اينکه می‌گوييد در استفاده از آزادی‌ها و... چنين امکانی وجود ندارد، خدمتتان عرض کنم که چنين امکانی در جهان وجود دارد، اگر وجود نمی‌داشت خداوند دعوت به رستگاری نمی‌کرد و پيامبران را به منظور اقامه قسط برنمی‌انگيخت. تنها می‌توانيم بگوييم، جهان فعلا بر چنين قراری نيست. در همان مقاله رقابت و آزادی اشاره کردم که خيلی از قرارها فعلا در جهان برقرار نيست، اما قرار بشر اين نيست، که به همه قرارهای موجود تمکين کند. لذا، تا بوده در جهان ظلم و تجاوز بوده است، آيا مبارزه برای دفع ظلم و برقراری عدالت به پايان می‌رسد؟ تا بوده در جهان جرم بوده است، آيا مطالعات روانشناختی و حقوقی و تلاش و کوشش‌ها برای از ميان بردن جرم و بزه به پايان می‌رسد؟ آنها هم که حکم حقوقی صادر می‌کنند و يا تحليل روانشناختی به عمل می‌آوردند، بر اساس الگوی انسان حقومند و انسان هنجارمند، اقدام به صدور چنين احکامی می‌کنند. تحليل‌ها درباره آزادی و روابط قدرت و... بر اساس الگوهای انسان شناختی و جامعه شناختی است. می‌پذيريم که اين تحليل‌ها بايد از تجربه واقعی استخراج شوند، نه از تجريه‌های ذهنی. پيشتر درباره مرز ميان واقعيت و ذهن يا واقيعت و مجاز سخن گفتم. از نظر اينجانب، واقعيت می‌گويد که آزادی ممکن است. چنانچه امکانی که بشر امروز در آزادی کسب کرده است، در مقايسه با عصر برده داردی، زمين تا آسمان است. واقعيت می‌گويد، برابری ممکن است، چنانچه در قرون پيش نه تنها نابرابری‌ها در جامعه وجود داشتند، بلکه در ذهن‌ها به مثابه يک امر قدسی تلقی می‌شدند. اما امروز عرصه‌های برابری روز به روز فراخنای بس بزرگتری در انديشه راهنمای بشر پيدا می‌کند.
اينکه شما از سياست عملی سخن می‌گوييد و من در پی ساختن بهشت بدون دولت به روی زمين هستم، جهت اطلاع بگويم که : الف) من در پی ساخت بهشت روی زمين نيستم. قول کارل پوپر درست است که می‌گويد، آنهائيکه می‌خواهند در زمين بهشت بسازند، جز جهنم نساخته‌اند. بنيادگرايی در پی ساختن چنين بهشتی است. اما قول پوپر غلط است، زيرا او بهشت روی زمين را که در تجربه‌ها بدست آمده است، نمی‌بيند و نمی‌خواهد ببيند. آيا آنها که دروغ نمی‌گويند، و آنها که با سانسور مبارزه دائمی می‌کنند و آنها که هيچ مصلحتی را بر حقيقت مقدم نمی‌شمارند و مصلحت‌ها را تنها روش اجرايی کردن حقيقت می‌شناسند، و آنها که از بيان حق و آزادی بازنمانده‌اند، بهشتی در قلمرو محيط خود خلق نکرده‌اند؟ گفته می‌شود، اينها همه استثنائاتی هستند که قاعده تجاوزها و قاعده نسبيت‌ها و قاعده مرّکب خوبی‌ها و بدی‌ها را اثبات می‌کند. اما اگر اين استثناء‌ها قاعده نشدند، اولاً تلاش بشر را برای قاعده مند کردن زندگی بر قرار آزادی به آخر نمی‌رساند. ثانياً می‌توانند ميزانی برای رفتار ما در زندگی حاضر و در برنامه ريزی‌ها و در سياست گذاری‌ها باشند. معنای عدالت جز اين نيست، که ميزانی برای رفتار و انديشه وجود دارد. از اينجا به گفتار دوم می‌رسيم که، ب) عدالت چيزی و مقوله‌ای نيست که در دوردست‌ها آرزوی رسيدن بدان داشته باشيم. آنچه که در حال حاضر و در زمين تحقق‌پذير نباشد، وعده تحقق آن در اتوپيا و يا تحقق آن در آخرت و در بهشت آخرت، فريبی بيش نيست. عدالت ميزان است و نه هدف. رسيدن به برابری و آزادی ميزان هستند و نه هدف. بنابراين آنچه که راه‌های عملی برای تحقق آن وجود ندارد، جز فريب نيست. اتفاقاً راه‌های عملی تحقق آزادی و برابری، بسيار آسان‌تر و کم هزينه‌تر از راه‌هايی است که بشر امروز به موجب باب شدن تجاوزها و نابرابری‌ها، برگزيده است. اينجانب حرف خاصی نمی‌زند وادعای گزافی ندارد، تنها معتقد است، اگر مقوله عدالت را از هدف بودن به ميزان بودن برگردانيم، و اگر برابر با عدالت دروغ نگوييم و به دروغ نخوانيم، و اگر برابر با عدالت، مصلحت نگوييم و به مصلحت نخوانيم، و اگر برابر با عدالت، مصلحت را جز اجرای حقيقت و تکليف را جز اجرای حقوق ندانيم، و اگر يک جمع کوچک سانسورها را در نوردند و با بيان آزادی، افکار جامعه‌ای را به وجدان بخوانند، بهشت در همين زمين تحقق می‌پذيرد. کافی است هر فرد با خود عهد ببندد دروغ نگويد و با ديگران عهد ببندد که به جای آنها، مصلحتِ حقيقت نگفتن را تشخيص ندهد، خواهيد يافت که چه چيزی عملی‌تر از اجرای حقوق ناشی از آزادی و برابری است. ج) خطای شما اينجاست که مرض‌ها را فرض جامعه می‌گيريد و به جای جامعه کوشش می‌کنيد از درد و آلام آنها بکاهيد. اين راهی است بس ناممکن و نامطلوب. زيرا اگر ممکن بود، بنيادگرايی و اصولگرايی چه از نوع آمريکايی و چه از نوع طالبانی، زودتر به اين هدف می‌رسيدند. و نامطلوب است زيرا سالب اختيار و آزادی انسان و جامعه‌هاست. با دولت به اين معناست که مخالف هستم. زيرا دولت در فلسفه وجود خود و نيز دولت‌های مستقر در فلسفه وجوديشان، جز سازمان يافته ترين شکل قدرت و اعمال فساد و تجاوزها بيش نيستند. اگر در دموکراسی غرب دولت‌ها تا حدی حقوقمدار هستند؛ نه به دليل ماهيت حقوقمدار دولت‌ها، بلکه به دليل حقوقمدار بودن بنيادهای اجتماعی و فرهنگی است. وقتی بنيادها کاملاً حقوقمدار شدند، دولت‌ها لاجرم حقوقمدار و فلسفه وجودی خود را از سازمان قدرت به نمايندگی صرف تغيير خواهند داد. همه کوشش اينجانب در حقوقمدار کردن اين بنيادها و تغيير بنياد دولت از سازمان قدرت به نمايندگی صرف است. آيا اين کوشش‌ها وقتی به وجدان عمومی منتقل شود، و جامعه را به وجدان بخواند و نيروی محرکه تاريخی جامعه را در آزادی و رفع آلام خويش بخواند، عملی‌تر و واقعی‌تر هستند و يا کوشش‌هايی که امروزه جز نشستن بر ويرانه وجدان کاری از پيش نمی‌برند؟ کدام واقعی‌تر و عملی‌تر هستند؟

علی مزروعی: من در مورد آنچه در باره آزادی و عدالت نوشته‌ايد با شما اختلافی ندارم اما براين نظرم که اصل برابر حقوقی برای انسان‌ها بايد باشد، اما اين به معنای اينکه همه انسان‌ها می‌توانند بطور برابر از اين آزادی برای رشد و تعالی استفاده کنند نيست و اتفاقا اين برمی‌گردد به خلقت انسان و اختياری که برای انتخاب دارد. و از همين روست که خداوند پيامبران را برای هدايت ودعوت به رستگاری انسان‌ها فرستاده است .اين کلام الهی که به انسانها فجور و تقوا را الهام کرديم و دهها آيه ديگر نشان دهنده استعداد و قابليت انسان‌ها در دو مسير متفاوت فلاح وضلال است. بنابراين، استناد شما به دعوت پيامبران، نمی تواند کفايت از موضوع کند. با اينکه شما نوشته‌ايد که در پی درست کردن بهشت در روی زمين نيستيد اما از توضيحات بعدی شما معلوم می‌شود که واقعا در پی بهشت ساختن در روی زمين هستيد، کاری که پيامبران و مصلحان هم نتوانسته‌اند تا کنون انجام دهند و برداشت بنده اين است که اين کار شدنی نيست و به همين دليل هم خداوند بهشت را در جهان ديگر وعده داده است! و البته اگر خدا می‌خواست می توانست بهشت را در همين جهان محقق کند. اما اين جهان «دار» امتحان انسان‌ها و مزرعه آخرت است . دراينکه چهره امروز جهان به لحاظ آزادی و برابری بهتر از گذشته است مناقشه‌ای ندارم، اما در عين حال می دانيم مسائلی همچون فقرو سلطه و جنايت همچنان گريبانگير جوامع بشری است و البته همه آنانی که نسبت به عدالت و آزادی وفادارند بايد برای کاهش اين آلام تلاش کنند. اما به نظر من ساختن جهانی يا جامعه‌ای عاری از فقر و...يک اتوپياست همچنانکه جامعه‌ای بدون دولت ! و من متوجه نمی شوم که منظور شما از دولت به نمايندگی از مردم يعنی چه؟ و فکر نمی‌کنم اين عنوان ذات و ماهيت قدرت دولت را عوض کند. در ذات قدرت به هرتعبيری سلطه وجود دارد و شما نمی توانيد حذف کنيد، تنها با قرارداد اجتماعی می توانيد آنرا مهار کنيد . در مورد اينکه افرادی با ويژگی‌هايی که شما آنها را نماد و الگوی مطلوبتان می دانيد، اولا خود گفته‌ايد که اينها استثناء هستند، ثانيا بر خلاف نظر شما اينها نمی توانند به قاعده در جامعه تبديل شوند. چون رفتار فردی را نمی توان به جامعه که خود ماهيت و هويت و قانونمندی‌های خود را دارد تعميم داد. ضمن اينکه اگر اين شدنی بود بايد برای همه افراد اتفاق می افتاد. اما همانگونه که يادآور شدم انسان‌ها در خلقت متفاوت آفريده شده‌اند و در عرصه زندگی فردی و اجتماعی حتی در شرايط برابر حقوق راه‌های متفاوتی را در پيش می گيرند و به راه فلاح يا ضلال می روند . بازهم تاکيد می کنم که از مجموعه نظرات شما سياست عملی در نمی يابم اينکه بايد کار فرهنگی کنيم و...خوب اينها را همه می گويند و بايد هم اينکارها را کرد، اما چه راه حل عملی برای اداره امور امروز جامعه ما در زمينه اقتصاد ،اجتماع و...می توان ارائه کرد؟ دوست عزيزاگر ما همه اين نظريه پردازی‌ها را بکنيم اما راه حلی برای حل مشکلات امروز ما از آن درنيايد و ذره‌ای از درد و آلام مردم را به هر تعبيری کاهش ندهد، مثل همين وعده‌هايی که در مورد ظهور امام زمان دائو داده می شود! به نظر من ما ايرانيان عادت به خيال پردازی داريم وگرفتار انبوهی از مباحث کلامی و فلسفی و...هستيم در حاليکه بطور مثال از حل مشکل ترافيک تهران يا کمتر از آن فرومانده‌ايم از اينرو همه نگاه من متوجه اين است که امروز چه بايد کرد که اندکی اوضاع ما بهبود يابد .اينکه کداميک از نظرات من يا شما عملی تر است اينرا به عهده ديگران بگذاريم .

ادامه اين مناظره را تحت عنوان جامعه آرمانی و انديشه راهنما دنبال خواهيم کرد.

[email protected]
www.ahmadfaal.com
www.mazrooei.ir


[بازگشت به بخش نخست مناظره]





















Copyright: gooya.com 2016