جمعه 23 اسفند 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

جامعه آرمانی و انديشه راهنما (۲)، مناظره مکتوب احمد فعال با علی مزروعی

علی مزروعی و احمد فعال
مناظره حاضر که بخش نخست آن تحت عنوان آزادی، رقابت و عدالت منشتر شد، در سه بخش تهيه شده است. از حيث امانتداری در انتقال مباحث لازم است به اين نکته اشاره کنم که در ادامه ويرايش گفتگو، تنها سه بند از مباحث اينجانب و سه بند از مباحث آقای مزروعی، به دليل ارتباط با بحث ديگر، از لابلای بحث کنونی حذف و به بخش سوم و پايانی مناظره انتقال داده شده است

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


مقدمه
شايد يکی از دلايل فقدان جريان انديشه در ايران، فقدان يک انديشه راهنما در خور فرهنگ ايرانی است. از عهد باستان تا کنون انديشه‌ها و فرهنگ‌های مختلفی به ايران وارد شده‌اند. دو موج اسلام‌گرايی و يونانی‌گرايی از مهمترين آنها بودند. دموکراسی، آريستوکراسی و منطق سه پيام مهم فرهنگ يونانی بودند. و انديشه برابری، يکتاپرستی و رستگاری مهمترين شاخصه‌های فرهنگ اسلام‌گرايی شمرده می‌شدند. خود ايرانيان از عهد باستان واجد فرهنگ برابری و انسان‌دوستی بودند. حاصل جمع و تفريق اين سه فرهنگ اين بود که پيام دموکراسی و برابری از ورودی فرهنگ‌های يونانی و اسلامی حذف شدند و پيام‌هايی چون آريستوکراسی و منطق در انديشه‌ورزان ايرانی جذب شدند. اين پيام‌ها وقتی کنار يکتاپرستی و رستگاری قرار گرفتند، هم از محتوای ايرانی بودن خارج شدند و هم از برقراری يک انديشه راهنما که در خور فرهنگ ايرانی باشد، عاجز ماندند. هر چند دموکراسی در يونان بر اصل نابرابری و فلسفه آريستوکراسی شکل گرفت، و جامعه مدنی عصر ييامبر همين دموکراسی را بر اصل برابری تجربه کرد، اما آنچه که در انديشه‌ورزان ايرانی و اسلامی ادامه پيدا کرد، تجربه‌هايی نبودند که با دو عنصر ذاتی فرهنگ ايرانی يعنی برابری و انسان‌گرايی، همآواز باشند. نتيجه اين شد که انديشه ايرانی همواره در کشاکش دهر از پيوند با عناصر برابری و آزادی بازماند. سه انقلاب بزرگ در يک صد ساله اخير، می‌توانستند هر يک نقطه شروع همآوازی يک جريان انديشه باشند؛ اما از نابختياری مردم اين سرزمين بود که به دلايل استبداد ديرپای ايرانيان از يک سو و مصرف‌گرايی روشنفکران از سوی ديگر، تجربه‌ انديشه راهنمای آزادی و برابری در نيمه‌های راه متوقف شدند. باشد که با ادامه گفتگو ميان روشنفکران اين سرزمين، تجربه‌ها از راه يافتن يک انديشه راهنما که در خور فرهنگ ايرانی باشد، با يکديگر پيوند برقرار کنند.
مناظره حاضر که بخش نخست آن تحت عنوان آزادی، رقابت و عدالت منشتر شد، در سه بخش تهيه شده است. اگر در طول بحث پاسخ های آقای مزروعی کوتاه‌تر می‌آيند، اين به عهده او بود که کوتاه سخن بگويد و يا شرح بيشتری در باره ديدگاه‌های خود ارائه دهد. چنانچه وقتی متن را به پايان بردم به ايشان خاطر نشان شد که او مخير است که مطالب ديگری را پس از بازبينی کل متن بدان بيافزايد. اما او انتشار همين متن را بلامانع دانستند.
از حيث امانتداری در انتقال مباحث لازم است به اين نکته اشاره کنم که در ادامه ويرايش گفتگو، تنها سه بند از مباحث اينجانب و سه بند از مباحث آقای مزروعی، به دليل ارتباط با بحث ديگر، از لابلای بحث کنونی حذف و به بخش سوم و پايانی مناظره انتقال داده شده است.

احمد فعال: برای اينجانب قابل درک است که وقت شما به خصوص در آستانه انتخابات تنگ‌تر از وقت اينجانب است. اينجانب نيز در تطويل کلام و پاسخ‌ها، گرچه با مشکل وقت مواجه می‌شوم، اما در هر حال اگر تظاهر نکرده باشم، به خاطر حقيقت راه را تا آخر ادامه خواهم داد. از همين رو مطالب مطرح شده را به اجمال پاسخ می‌گويم، تا فرصت بيشتری برای پاسخ به سياست عملی باشد.
۱- به سوره الشمس اشاره کرديد. اين سوره چنانچه از مضمون آن پيداست از تجريه‌ها و از نقش‌هايی که در تجربه‌ها تحصيل می‌شوند سخن ياد می‌کند. سرانجام به نفس انسان می‌رسد و از تجربه‌ها و نقشی که نفس در تجربه‌ها ايجاد می‌کند، سخن می‌گويد. برابر با اين آيه و آيات ديگر "نفس" سرشت انسان نيست. سرشت انسان فطرت اوست که توحيدی است. اشتباه مرحوم زنده ياد شريعتی و همفکران او از يک طرف و طرفداران اسلام فقهی از طرف ديگر، اين بود که هر دو ايده ثنويت‌گرايی خود را که پيشتر از غرب مدرن (ديالکتيک) و غرب قديم (فلسفه ارسطويی) برگرفته بودند، به وجود و وجوه انسان از خودبيگانه حاضر، که قرآن از آن به عنوان نفس (= شخصيت) ياد می‌کند، مستند ساختند.
۲- مراد من از تمثيل بهشت اين بود که اتوپيا به شدت فاصله بگيرم. مراد اين بود که گفته شود، بهشت اگر ريشه در زمين نداشته باشد، فريبکاری بيش نيست. لذا پيامبر آگاه بود که برای پرهيز از هر نوع ثنويت‌گرايی و فريب‌کاری، دنيا را مزرعه آخرت تفسير کرد. مراد اين بود که نشان دهم، وقتی يک فرد می‌تواند در قلمرو خود و محيط خود بهشت خلق کند (= انسان عارف و حقوقمند) پس می‌توان اين بهشت را به وسعت بشريت تعميم داد. اين بهشت جز در آزادی و حقوقمند شدن انسان و جامعه‌ها در پديد نمی‌آيد. می‌گوييد، لابد هدف شما کار فرهنگی است؟ نمی‌دانم مراد شما از کار فرهنگی چيست؟ اينجانب کار فرهنگی را از کار سياسی و از کار اقتصادی جدا نمی‌داند. مراد من هر سه و همه کارهايی است که نيروی محرکه انسان و نيروی محرکه جامعه را خطاب قرار می‌دهد. از همين جا به سياست عملی می‌رسم، ولی قبل از آن توضيحی درباره دولت ارائه دهم،
۳- در بسياری از نوشته‌های خود از جمله در "تابوهای قدرت" دولت را به مثابه سازمان يافته‌ترين شکل قدرت نقد کرده‌ام. قدرت حاصل رابطه قواست. و همانگونه که به نيکی ياد کرديد، هيچ رابطه قوايی بدون رابطه سلطه در وجود نمی‌آيد. قدرت در ذات خود فاسد، فاجر و تمرکزگراست. پس دولت به مثابه سازمان يافته ترين شکل قدرت، نماد آشکار فسادهاست. دولت‌های امروز دو دسته‌اند، يا نمايندگی از مردم دارند و يا يک سازمان قدرت هستند. در ديکتاتوری‌ها، دولت جز سازمان قدرت، يا ديوانسالاری قدرت چيزی نيست. در دموکراسی‌ها، دولت ترکيبی از نمايندگی و سازماندهی قدرت است. نقش دولت‌ها در تجاوزهای داخل (به نام امنيت) و خارج از کشور (به نام منافع ملی)، نقش سازماندهی قدرت دولتی است. و نقش دولت‌ها در اجرای حقوق ملی، نقش نمايندگی است. اما متأسفانه نقش نمايندگی‌ دولت‌ها به دليل اصل راهنمای قدرت در جهان امروز، ترکيبی از آزادی و قدرت است. کوشش ما به عنوان روشنفکر، اولا معطوف به تبديل دولت به مثابه سازمان قدرت به دولت به مثابه نمايندگی است. و از آنجا کوشش برای تبديل نقش نمايندگی از قدرت به آزادی است. از اين رو دولت نمايندگی و نيز دولت‌مردان نماينده، نقش اپوزسيونی قدرت را ايفاء می‌کنند. به عبارتی، حضور روشنفکران در دولت و سياست‌ورزی، نه در مقام سياستمداری حرفه‌ای با هدف قدرت، بلکه تنها در مقام اپوزسيون قدرت بودن (= نقش روشنفکری در سياست‌ورزی)، قابل توجيه است. اگر دولتی چنين مقامی را برنتافت، صرفاً به يک ديوانسالاری قدرت تبديل شده است. لذا با دولت به مثابه سازمان قدرت مخالف هستم و با دولت به مثابه نمايندگی و اجرای حقوق موافق هستم. ممکن است بپرسيد، چگونه اجرای حقوق بدون قدرت ممکن می‌شود؟ تفصيل اين بحث را در تضاد آزادی و قدرت منتشر کرده‌ام. اگر لازم بدانيد حتما برايتان ارسال خواهم کرد.
۴- درباره سياست عملی، هر چند از لابلای بحث‌ها آشکار است، و از قرار هيچيک از نوشته‌های اينجانب پس از سال‌ها انتشار به اطلاع شما نرسيده است، اما به اختصار خدمتتان عرض می‌کنم: اينکه شما می‌گوييد برنامه عملی شما برای ترافيک و يا لابد کنترل آلودگی و بيکاری و... چيست؟ راه حل‌ها از دو دسته خارج نيستند. يکم، راه‌حل‌هايی که از راه قدرت و سازمان‌های قدرت تحصيل می‌شوند و دوم راه حل‌هايی که از راه آزادی تحصيل می‌شوند. مخاطب راه‌‌حل‌های قدرت، دولت به مثابه سازمان قدرت است و مخاطب راه‌حل‌های آزادی نيروی محرکه جامعه و وجدان عمومی است. وجدان عمومی در انديشه راهنمای قدرت، هيچ جايگاهی ندارد. گفتن اين حقيقت ضروری است که کانون‌های قدرت، همواره به جای وجدان عمومی تا حدی به افکار عمومی اعتناء می‌کنند. از آنجا که افکار عمومی فرآورده هيجانات روزمره و قضاوت‌های سطحی و روزمره است، انديشه راهنمای قدرت با تهييج اين هيجانات و با تبليغات کوشش دارد تا از افکار عمومی مَحمَلی برای اعمال قدرت بسازد. اعتماد عمومی مهمترين نيروی محرکه وجدان عمومی و مهمترين محمل راه‌حل آزادی است. از اين رو انديشه راهنمای آزادی، به جای تهييج افکار عمومی، به جنبش اعتمادسازی روی می‌آورد (شرح مفصل را در سه مقاله به نام نيروی بديل آورده‌ام).
به منظور اينکه سخنان خود را کاربردی‌تر بسازم، يک مثال می‌زنم. از نقطه نظر آسيب‌شناختی، آنچه در ايران امروز بعد از انقلاب و به ويژه بعد از دوران اصلاحات، بيشترين آسيب را به جامعه وارد کرد، آسيب به اعتماد عمومی بود. در ادامه مثال خود توجه شما را نه به معضل ترافيک، بلکه به دهها و صدها معضل ديگر جلب می‌کنم. به عنوان مثال: به لحاظ آلودگی هوا، تهران آلوده ترين شهر جهان است. ايران در تصادفات جاده‌ای رتبه اول جهان را داراست. در ارتشاء و فسادهای اداری در زمره بالاترين کشورها هستيم. در مصرف انرژی ۶/۱ بار نسبت به متوسط مصرف جهان و ۱۷ بار بيشتر از ژاپن مصرف می‌کنيم. در اصراف آب هنگام استحمام و ظرفشويی، نفر اول در جهان هستيم. در آمار خودکشی و بزهکاری نفر اول جهان هستيم. در رواج فساد و خودفروشی سرآمد جهان هستيم. در مصرف‌گرايی و تجمل‌گرايی رتبه ويژه‌ای در جهان دارا هستيم. در طلاق و قتل‌های خانوادگی آمار‌ها وحشتناک است، در از هم گسيختن پيوند‌های اجتماعی و از بين رفتن سلسله مراتب اعتمادها (در خانواده در جامعه و در سازمان‌های کار) سرآمد جهان هستيم. در دروغگويی سرآمد جهان هستيم. اگر دروغگويی رابطه مستقيمی با ناامنی‌ها و فقدان چشم‌انداز روشن داشته باشد، در تاريکی چشم‌اندازها سرآمد جهانيان هستيم، در در در در در... اينها همه به غير از آمار عقب ماندگی‌های علمی و آمارها‌ی اقتصادی است که خود شما بيشتر واقفيد. شما فکر می‌کنيد، اگر تمام تيم‌های کارشناسی و تمام پرفسورهای دنيا و تما استراتژيست‌ها و مديران و تکنوکرات‌های آمريکايی و اروپايی از سراسر جهان جمع شوند، و کارآمدترين دولت دنيا را در ايران به وجود بياورند، می‌توانند يک به هزار اين معضلات را نه ده سال، بلکه بعد از ۵۰ سال ديگر حل کنند؟ من که بعيد می‌دانم. از اين روست که انديشه راهنمای قدرت جز سازمان قدرت و جز لطمه زدن به اعتمادها راه حلی نمی‌شناسد. و از اين رو که انديشه راهنمای آزادی جز در تهييج وجدان عمومی از راه اعتمادسازی، راه حلی برای اين مرزو و بوم نمی‌شناسد. از بختياری مردم ايران است که در ناخودآگاه تاريخی خود دارای چنان وجدانی و چنان نيروی محرکه‌ای هستند که هزار بار مشکلات بيش از اين را، در دم چون برف آب می‌کند. انقلاب اسلامی ايران شاهد و گواه آزاد شدن چنين نيروی محرکه‌ای بود. جنبش دوم خرداد در حال آزاد کردن مجدد چنين نيروی محرکه‌ای بود، که به موجب اعتياد دولت‌مردان به سازمان قدرت، در دم فروکش کرد.
اکنون دوست عزيز جناب مزروعی می‌خواهيد آسيب‌هايی را که در سال‌های اخير، خواه به وسيله دولت‌ها و خواه به وسيله گروه بندی‌های سياسی و خواه به وسيله روشنفکرانی که رقابت را مبنای کردوکار فعاليت‌های فکری و سياسی خود قرار داده‌اند، فهرست کنم، تا دانسته شود، سياست عملی واقعی در کجاست؟

علی مزروعی : بازهم توضيحات شما به ذهن من نمی‌نشيند. با اينکه بنده نسبت به آنچه نوشته‌ايد مخالفتی ندارم و آرزو می کنم که اين نظريات شما بتواند در عمل راهگشا و مفيد باشد . آنچه در مورد نوع عمل ما ايرانيان اشاره کرده‌ايد بنظرم گير کار همين جاست که ما ايرانيان در نقد و اعتراض نسبت به وضع موجود يد طولايی داريم، اما در مورد آنچه می خواهيم جايگزين وضع موجود کنيم آرمانگرا و خيال پرداز هستيم و از اينروست که به رغم چندين قيام و نهضت و انقلاب در قرن اخير هنوز اندر خم يک کوچه برای اداره کشور مانده‌ايم و همه سخن من با شما در اين است که نظريات شما نمی تواند الگويی برای اداره کشور باشد و اتفاقا توضيحات شما در باره دولت بيشتر مرا براين امرواقف کرد. ضمن اينکه تفسير شما را از سوره والشمس درست نمی‌دانم واينکه شما به اين سئوال من که همه انسان‌ها در عين برخورداری از حقوق برابر قادر و توانا به استفاده از آزادی به آن شکلی که شما ترسيم می‌کنيد نيستند، پاسخ نداده‌ايد و اينکه آيا به تفاوت‌ها در خلقت انسان‌ها و نه تبعيض باور داريد يا نه ؟خيال شما را راحت کنم که من ذهنم را درهيچ الگو و چارچوب فکری خاصی محبوس نکرده‌ام اما شما يک الگوی فکری بر پايه موازنه عدمی (که بنظرم در عالم نظراعتباری ندارد ) اختيار کرده‌ايد و تلاش می کنيد که بقيه امور و حتی تفسيرآيات قران را در اين الگوی بريزيد. نمونه‌اش همين موضوع ثنويت است که بنظرم هيچ ارتباطی با مسئله توحيد ندارد. چرا که خداوند در خلقت انسان ثنويت قرار نداده است که تناقضی با اصل توحيد داشته باشد، بلکه خداوند استعداد و قابليت فجور و تقوا را در نهاد بشر الهام کرده است و اين انسان‌ها هستند که بر پايه اختيار خود بسوی يکی از ايندو بحرکت در می آيند، به تعبير شما جهت توحيدی بسوی خير يا شرمی يابند و نه اينکه در آن واحد معجونی از خير و شر و ثنويت باشند! آنچه من از قرآن در می يابم اينکه نمی‌توان جامعه‌ای ساخت که درآن فساد و ظلم و دزدی و تباهی و...نباشد. چون اگرچنين جامعه‌ای را تصور کنيم بسياری از آيات قرآن موضوعيت خود را از دست می‌دهد. اما می‌توان جامعه‌ای ساخت که رخداد اينگونه وقايع درآن به حداقل برسد. به هرحال من فکر نمی‌کنم که امکان عملی شدن آنچه شما ذيل موضوع موازنه عدمی تبيين می کنيد، قابليت اجرا داشته باشد. همانگونه که در پاسخ قبلی متذکر شدم، هرگز نمی‌شود رفتار انسان‌های معدود را به جامعه تسری داد. چرا که اينان غايت القصوی همان نفس با تقوا را نمايندگی می‌کنند که حتما و لابد در برابرشان و بسيار بيشتر از آنان انسان‌هايی قرار دارند که غايت القصوی فجور را نمايندگی می کنند و با تمسک به استدلال شما می‌شود رفتار اينان را نيز به جامعه خيالی تسری داد. کلام آخر اينکه، مجموعه نظرات شما مبتنی برنوعی خوش بينی نسبت به خلقت و انسان‌هاست که من نيز اين چنين هستم، اما چون شما کلا رئآلسيم و واقعگرايی را قبول نداريد، آن بخش از وجود انسان را که جاه طلب و قدرت طلب و...است ناديده می گيريد و مشکل همين جاست. دوست عزيز۱۲۴هزار پيامبرو هزاران مصلح برای اصلاح بشر و ساخت جامعه‌ای سالم تاکنون آمده‌اند، اما نتوانستند به آنچه می خواهند برسند و به قول شما فقط توانسته‌اند کمی چهره جوامع بشری را انسانی‌تر کنند. بنده هم به همين فکر می‌کنم که اگر کمی از درد و آلام جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنم بکاهم، وظيفه‌ام را انجام داده‌ام. در حاليکه سياست عملی‌ای که نهايت از نظر شما در می آيد، يک انقلاب ديگراست. چون شما آورده‌ايد که اگر همه متخصصان عالم هم جمع شوند در شرايط فعلی نمی توانند مشکلات ما را حل کنند! نخير اگر کمی عقلانبت و تدبير در همين حکومت ما باشد، بسياری از مسائل ما حل می‌شوند. هرچند ممکن است ايده‌آل نباشد و به همين دليل است که امثال بنده در پی اصلاح در همين نظام هستيم .

احمد فعال: ۱- يک چيز بگويم که تا آخر کلام خود را گفته باشم. با اتوپيا‌سازی به شدت مخالف هستم. با آرمان نه تنها موافقم، از اين بيشتر، ما با آرمان زنده‌ايم. يکی از مهلک‌ترين بيماری‌ها در ايران امروز اين است که جامعه و به ويژه جوانان ما فاقد آرمان هستند. بی اعتمادی‌ها اولين آسيبی که به جامعه وارد می‌کنند، آسيب به آرمان‌های جامعه است. اما آيا جامعه آرمانی کاملا تحقق پيدا می‌کند و يا خير به عهده من نيست. تحقق جامعه آرمانی هم به عهده من نيست. اتفاقا کسی که در پی تحقق جامعه آرمانی است، نمی‌تواند قدرتمدار نباشد. اما جامعه آرمانی را تحقق‌پذير می‌دانم و لو ۲۰۰ سال و يا ۵۰۰ سال ديگر و لو در آخرت. تحقق آنهم بنا بر شواهد و تجربه‌های زمينی است. همه نکته ظريف اينجاست که يک تفاوت اساسی بين تحقق‌پذيری يک امر و تحقق‌ناپذيری همان امر وجود دارد. به قول سارتر، اگر تحقق برابری خواب و خيال باشد، اما باور به برابری می‌تواند الگويی برای تصميم گيری باشد. وقتی يک امر را تحقق‌پذير بدانيم، برنامه‌ريزی‌های ما در جهت آن قرار می‌گيرد. به عبارتی جامعه آرمانی، الگوی برنامه ريزی و تصميم گيری است. ولی اگر يکباره چون واقع‌گرايی دست خود را از هر نوع جامعه آرمانی بشوئيم و بگوييم جهان همين است که هست و تنها بايد کوشش کرد که از دردها و رنج‌های آن کاست، نوع تصميم گيری‌ها بنا به جهت قدرت و رقابت سامان می‌گيرند. اگر مخاطب من فرد دينداری نبود و يا يک روشنفکر لائيک بود، استدلال ديگری را با او مطرح می‌کردم. اما شما که يک فرد معتقد و متدينی هستيد، نمی‌توانيد در تحقق‌پذيری جامعه آرمانی ترديد کنيد. اين نوع اعتقاد اگر به اصل راهنما تبديل شود و تنها در سطح لغلغه لسان و حرف‌های مُد پيشگشی و روزمرگی نباشد، در تصميم گيری‌ها و اخلاق روزمره ما هم اثر می‌گذارد. به عنوان مثال، اگر حمل بر خودپسندی نباشد، اينجانب را بنا به عشق برابری و عشق آزادی، هنوز پس از ۲۶ سال سابقه کار در يک سازمان بزرگ، اجازه نداده‌ام تا نظافت‌چی روی ميزم را پاک کند و يا زير ميزم را جاروب کنند و... پس ملاحظه می‌کنيد که تأثيرها بسيار است و اگر بخواهم از آثار اين باور را بر رفتارها فهرست، می‌توانم نه از خود، بلکه از تجربه‌های روزمره فراوان بگويم.
۲- برداشت من از سور الشمس نمی‌دانم کجايش اشتباه است.
۳- تفاوت و اختلاف در خلقت به آن معنايی که می‌گوييد نيست. توجه داشته باشيد که بحث ما در باره حقوق، استعدادها و کرامت انسان است. در اين چيزها اختلاف وجود ندارد. انسان مجموعه‌ای از استعدادها و مجموعه‌ای از حقوق است. همين مجموعه‌هاست که به او کرامت می‌بخشند. اگر من و شما دارای استعداد گوناگون هستيم (که هستيم)، به دليل غفلت از حقوق و غفلت از استعدادهای خويش است. اگر بنا بود در استعدادها و حقوق، انسان به لحاظ آنچه انسان است (انسان به ما هو انسان)، نه به لحاظ آنچه که فعلا من و شما حی و حاضر وجود داريم، در استعدادها و حقوق متفاوت باشد، به غير از اينکه می‌پرسم، اگر اين تفاوت تبعيض نيست، پس چيست؟ چنين باوری انواع تبعيض‌ها و انواع نابرابری‌هايی را توجيه می‌کند که گفته می‌شود : به هر کس بهره‌ای است که مقتضی استعدادها و توانايی‌های اوست. اين عبارت و اين ادعا، تجاوزهايی را که به موجب روابط قدرت و سلطه در جامعه، افراد و طبقات اجتماعی را در موقعيت‌های مختلف قرار داده است، در محاسبه نمی‌آورد و نسبت به بود و نبود اين تجاوزها هم خيلی حساس نيست. بازهم می‌گويم که قائل شدن و پذيرفتن تفاوت در استعدادها و حقوق و يا عدم پذيرفتن آنها، دو نوع برنامه‌ريزی و دو نوع تصميم‌گيری و متعاقبا دو نوع اخلاق بجا می‌گذارد.
۴- استفاده برابر از آزادی‌ها را در يک نوبت پاسخ گفتم و در ابتدای يادداشت قبل هم عين آن را تکرار کردم. شايد اختلاف نظر اينجاست که شما امور واقع را در نظر داريد، البته که در امور واقع استفاده از آزادی‌ها برابر نيست، چنانچه اگر جهان را بی هدف و بدون خدا فرض کنيم، ممکن است تجاوزها به حقوق را ازلی و ابدی بدانيم. اينجانب صورت مسئله را به لحاظ نظری شرح دادم. يعنی جهانی را فرض کردم با اين خصوصيات. ما همه در جهان مفروض خود زندگی می کنيم. وقتی شما جهانی را با همين خصوصياتی که هست مفروض و مسلم می‌گيريد، برابر با اين مسلمات و مفروضات زندگی می‌کنيد. به عنوان مثال وقتی جهان مفروض من جهان برابری است، اگر در جهان امروز برابری نيست، من در خانواده خود و در بجا گذاشتن ارث و ميراث، بنا به مفروض برابری عمل خواهم کرد.
در تعريف ما از جهان مفروض، اشاره به تحقق "ج" است، هرگاه "الف" و "ب" وجود داشته باشند. اگر "الف" و"ب" وجود نداشته باشند، کوشش من برای تحقق آنهاست. مگر آنکه آنها را اساسا تحقق‌ناپذير بدانيم. اما وقتی تحقق آنها در قلمرو فردی و در يک جمع کوچک امکان‌پذير بدانيم و به علاوه جهان را هدفمند بدانيم، مسئوليت ما و تلاش‌های ما معطوف به تحقق آنها به قدر طاقت ماست. اگر شما بگوييد، "الف" و "ب" هرگز تحقق پيدا نمی‌کنند، تا "ج" در جهان مفروض شما تحقق پيدا کند، اين همان بحث تحقق‌پذيری و عدم تحقق‌پذيری است که در آغاز شرح داده شد. وقتی شما فرض را بر اختلاف در اصل خلقت می‌گذاريد، به آنچه هم در خصوص استفاده از برابر از آزادی‌هاست نخواهيد رسيد. اما اگر فرض خود را تغير دهيد، به نظر مشترک خواهيم رسيد.
۵- همين که می‌گوييد انسان در آن واحد معجونی از خير و شر نيست، پس اختلاف نظر با هم نداريم و نظر ما در توحيدی بودن فطرت انسان يکی است. و از ثنويت گرايی خارج می‌شويم. همان گونه که مرحوم مطهری در کتاب عدل الهی به درستی شرح می‌دهد، شر امر عدمی است. جزء وجود انسان نيست. شر حاصل از خود بيگانگی و پوشيده شدن انسان با حقوق ذاتی خود (= خير) است.
۶- مشکل اين نيست که افکار و عقايد خود را با الگويی و يا اصولی تطبيق می‌دهيم. مشکل اين است که الگوها و اصول چنان سخت و متصلب باشند که حق آزادی و حق انتخاب کردن را از انسان سلب کنند. آزادی حدپذير نيست، الگو و اصولی که فضای انديشه را محدود کنند، ضد آزادی هستند. اما الگويی که بر بيان آزادی استوار باشد، مقوم توليد انديشه می‌شود. موازنه عدمی يعنی نفی هر گونه رابطه قوا و رابطه زور ميان انسان با انسان، انسان با جامعه و انسان با طبيعت است. وقتی ذهن انسان از زور و روابط قدرت آزاد شود، هم نقدپذير می‌شود و هم مولد. موازنه عدمی تئوری يا فرضه خاصی نيست، بلکه تنها روش آزاد شدن انديشه از محدوده‌های قدرت ساخته است. پس مطمئن باشيد موازنه عدمی مزاحم همزبانی و تضارب افکار ما نخواهد شد. يکی از ويژگی‌های موازنه عدمی اين است که وقتی ذهن از زور خالی می‌شود، از تناقض گويی هم خالی می‌شود. زيرا زور و قدرت آبستن توليد تضادها و تناقض‌هاست. اگر خداوند توفيق دهد، همه کوشش ما اين است که تناقض نگويم، چه آنکه دروغ گفتن بدون تناقض گفتن محال است. اکنون تا چه حد در اين راه موفق شوم، به صداقت و تلاش ما بستگی دارد. به علاوه موازنه عدمی يک انديشه راهنماست. شما اگر در اين مکتوبات ملاحظه کرده باشيد، اينجانب را کوشش بر اين است که همه سوالات را بر اساس انديشه راهنمايی پاسخ بگويد که از قول و بيان انديشه‌ورزان غربی گرفته نشده است. به عبارتی، اين انديشه فراورده و توليد انديشه درونی است. اما اگر قول اين فيلسوف و آن فيلسوف را از روشنفکران ما بگيرند، به جز تحليل‌ها و گزارش‌های ژورناليستی، حرف خاصی برای گفتن ندارند. اتفاقا يکی از دلايل ناتوانی اصلاح‌طلبان و تناقض‌های بی‌شمار در انديشه‌ها و رفتار آنان، فقدان انديشه راهنماست. نه تنها اصلاح‌طلبان، بلکه اغلب روشنفکران ايرانی پس از ناکامی‌های انديشه چپ روانه و سوسياليزم، چيزی بيش از انديشه ليبراليزم در سر ندارند. گمان نبريد وقتی گفته می‌شود به هيچ الگوی فکری متعهد نيستيم، انسان آزاد آزاد می‌شود؟ در اين رابطه بحث‌ها بسيار است، تفصيل آن را در مقاله‌ای به نام حقيقت و هويت و ايدئولوژی شرح داده‌ام. اگر وارد اين بحث شويم، بحث‌ها پراکنده‌تر می‌شوند.
۷- جاه طلبی و قدرت طلبی بخشی از وجود انسان نيست. اين حرف با آن گفته که با يکديگر به نظر مشترک رسيديم و انسان را توحيدی معرفی کرديم تناقض دارد. اضافه کنم که قدرت از خود هستی ندارد، اما ذات انسان هستی‌دار است. انسان منظومه‌ای از حقوق و آزادی است، لذا آزادی بر خلاف قدرت، مانند خود انسان هستی دار است. قدرت تاريکی و نيستی است و متقابلاً آزادی روشنايی است. از خود بيگانه شدن انسان يعنی تاريک شدن انسان بر خود، لذا قدرت کوشش دارد تا از راه تاريکی (زد و بندهای پنهانی، سانسور، محرم و نامحرم کردن چيزهای که به حقوق انسان مربوط هستند و...) بخشی از هستی انسان را تصرف و به نيستی برگرداند. به شما دوست عزيز پيشنهاد می‌کنم مقاله تضاد آزادی و قدرت و تابوهای قدرت نوشته اينجانب را بخوانيد. مطمئا هستم استفاده خواهيد برد. اگر لازم دانستيد بگوييد تا ارسال شوند.
۸- در خاتمه اضافه کنم که موافق انقلاب ديگر نيستم. مگر وقتی از دوم خرداد ياد کردم اشاره به انقلاب ديگر بود؟ معتقدم که ما بايد به دوران مرجع انقلاب بازگشت کنيم. راه کار عملی هم ارائه شد. آيا اعتمادسازی و ايجاد جنبش اعتمادسازی و تشکيل يک جمع سياسی که به هيچ مصلحتی زير بار دروغ نمی‌روند و هيچ مصلحتی را بالاتر اجرای حقيقت و بيان حق گفتن نمی‌شناسند، راه کار عملی نيست؟ آيا وقتی نيروهای ملی‌- مذهبی هزار و يک دليل می‌آورند که در انتخابات شرکت نمی‌کنند، ولی در به زنگار انتخابات بدون رفع شدن يک از آن هزار دليل، در انتخابات شرکت می‌کنند، به اطمينان و اعتماد مردم خيانت نمی‌کنند؟ آيا وقتی آقای خاتمی می‌گويد جز زير بار يک انتخابات آزاد، رقابتی و عادلانه نمی‌رود، بدون اينکه حداقل آن شرايط تامين شود و به گفته اصلاح طلبان يک انتخابات پادگانی برگزار شد، به اعتماد مردم خيانت نمی‌شود؟ آيا وقتی مصلحت حقيقت نگفتن را بدون اينکه مردم چنين مصالحی را تشخيص دهند و بدون اينکه چنين مصلحتی را نيابت از مردم بگيرد، بر عهده می‌گيرد، خيانت به اعتماد مردم نيست؟ تنها دروغ نگفتن (که اگر اين ادعا راست هم باشد) شرط سياست ورزی صادقانه و روشنفکرانه نيست. از بيان حق و حقيقت بازنماندن شرط اساسی اين سياست‌ورزی است. خاصه آنکه مجاز نيستيم که بدون نيابت گرفتن از مردم، حقيقتی را پنهان کنيم که به حقوق آنها مربوط می‌شود. آيا اگر کسی پيش از انتخاب چنين خط رسمی برای مردم بکشد و بگويد بعضی از حقايقی که به حقوق شما مربوط است، من به مصلحت انديشی خود آنها را کتمان خواهم کرد، شما فکر می‌کنيد، مردمی بايد چقدر دچار عدم بلوغ و کوته فکری باشند که به چنين انتخابی تمکين کنند؟ آبا وقتی روابط پنهانی با قدرت و حل و فصل معضلات را از راه قدرت تشخيص می‌دهند، (راه حلی که آقای رفسنجانی متخصص آن بود و هست)، و بدين ترتيب نيروی محرکه جامعه را به پشيزی نمی‌خوانند، خدمت به اعتمادسازی است و يا سلب اعتمادهاست؟ آيا مجموعه مشکلاتی که فهرست شدند، دليل کافی نبود که از هيچ دولتی کاری ساخته نيست و جز با برانگيختن نيروی محرکه وجدان عمومی به اعتماد، به کار و توليد، به هيجان رشد، کاری از پيش نخواهد رفت؟

علی مزروعی : از اينکه به علت سفر و عدم دسترسی به اينترنت پاسخگويی بنده به تاخير افتاد عذرخواهی می کنم . اما پاسخ :
۱- بنده از نظرات شما جز جامعه‌ای اتوپيايی و نظامی آرمانی در نمی‌يابم و به نظرم اينکه شما ادعا داريد دنبال اتوپيا نيستيد کفايت از موضوع نمی‌کند. چون همه مدعيان همين ادعا را دارند. اين مخاطبان شما هستند که بايد بر يک چنين مدعايی صحه نهند.
۲- در مورد آرمان بايد تعريف مشترک داشته باشيم تا بتوانيم بحث را ادامه دهيم و شايد من ترجيح دهم که بجای آن واژه هدف را بکاربرم، البته اهدافی که کاملا تعريف و تبيين و قابل اندازه گيری و ارزيابی باشد. چرا که وقتی ما واژه کلی آرمان را بکار می بريم، بدون آنکه تعريف و تبيينی از آنها شده باشد، در نهايت بدام اتوپيا می‌افتيم و بهشت‌سازی بر روی زمين! و اگر بين اين آرمان‌ها (وبه تعبير من اهداف) و واقعيت‌ها (که شما بطور کلی رئالسيم را باور نداريد ) پلی برقرار نباشد و اينکه جامعه بشری ( ونه افراد و يا جمع‌های کوچک مثالی ) چگونه و با چه ابزاری و در چه زمانی می‌تواند به اين آرمان‌ها دست يابد، قطعا جز اتوپيا نخواهد بود .
۳- بنده بر خلاف شما براين باورم که آرمان نداشتن جوانان ما بنفع جامعه ماست! تجربه تاريخی ما نشان داده که از دل آرمانگرايی نسل هم عصر بنده جز خشنونت و کشتاردر نيامد با آنکه آنان از نخبه ترين و بهترين‌های اين کشور بودند !جوانان امروز ما بدنيال اهداف دستيافتی و در درجه اول زندگی بهتر مادی هستند و اين لازمه عقلانی زندگی در دنيای معاصر است و اتفاقا اين نوع نگرش به زندگی با نظريه موازنه عدمی شما می‌خواند و نمی‌دانم چرا از وجود آن اعلام نگرانی کرده‌ايد ؟
۴- وعده به ۲۰۰ يا ۵۰۰ سال ديگر دادن از نظر من وعده به عدم است و جای هيچ ملاک و معياری برای درستی يا نادرستی نظر شما باقی نمی گذارد و اينگونه سخن گفتن خود دليل ديگری بر اتوپياباوری است .
۵- برداشت من از آموزه‌های دينی اينگونه نيست که در پی جامعه‌ای آرمانی باشم، همانگونه که در نظر قبلی نوشتم از نظرمن ساختن جامعه‌ای که در آن خبری و اثری از فساد و سرقت و زنا و...نباشد ممتنع است واگر در قرآن ما آياتی برای مجازات سارق و زناکار و...داريم به همين دليل است که در جامعه اسلامی وقوع اين رخداد‌ها مفروض و حکم آن صادر شده است . اتفاقا از نظر من بزرگترين امتياز اسلام قدرت انعطاف و همراهی آن با واقعيت‌های زمانه است و البته اينکه هر مسلمان وظيفه دارد تا آنجا که می تواند در جهت کاهش مفاسد ونواهی(نهی از منکر) وانجام اصلاحات و معروف‌ها تلاش نمايد و در اين مسير جامعه اسلامی می تواند روزبروز بهتر و بهتر شود شکی نيست .
۶- استناد شما به کتاب عدل الهی استاد مطهری رافع مشکل نيست. چرا که من امر شر را عدمی نمی‌دانم.
۷- با اينکه شما خيلی تلاش داريد اين نظريه موازنه عدمی را به بنده بفهمانيد و با اينکه مقالات مورد سفارش شما را مطالعه کردم، اما باز هم متوجه اين نظريه و برداشت‌های شما در عرصه حيات اجتماعی و اداره جامعه نمی‌شوم و درنمی يابم چه راهکار عملی از درون آن می}تواند برای حل مشکلات امروز جامعه‌ ما درآورد. اگر شما بجای توضيح و تشريح اين نظريه به راهکارهايی که می‌شود بصورت روشن وجزيی و يک دو سه، برای امروز جامعه مان بپردازيد، آنگاه بنده بهتر می‌توانم اين نظريه را دريابم وگرنه فکر نمی‌کنم ادامه اين بحث بجايی برسد . راهکار تشکيل جمع که از توی هر نظريه‌ای در می‌آيد، بلکه بايد ديد اين جمع چه راهی را می‌خواهد بپيمايد که متفاوت از ديگران است و به نتيجه هم می‌رسد يا نه ؟
۸- اينکه در آخر گريز به صحرای کربلا زده‌ايد و تقريبا همه نيروهای اصلاح طلب را از دم تيغ گذارنده‌ايد و ايضا بنده را! البته حق شماست ونوشتن اينگونه هم بسيار رايج و رواست در کشور ما، اما آيا شما نيروی ديگری بدون اين عيب و نقص‌ها می‌شناسيد؟ اگر می شناسيد معرفی نماييد تا مردم زير علم آنها سينه زنند و اگر نمی‌شناسيد اينگونه به ديگران نتازيد. چرا که با توجه به شرايط ايران معلوم نيست اگر ديگرانی به ميدان بيايند بتوانند اينگونه که شما آرزو داريد عمل کنند. مگراينکه باز شما دنبال يک نيروی مثالی در عالم خيال باشيد! دوست عزيز! شما در اين عالم کدام سياستمدار يا نيروی سياسی را می شناسيد که مرتکب خطا يا ضعف نشده باشد؟ و آنگونه باشد که شما آرزو داريد؟ به نظر من عالم سياسی عالم آزمون و خطاست و اينگونه نسيت که شما تصور کرده‌ايد و آرزو داريد. برای من اين نوشته شما شعر مولوی را تداعی می کند، شيخی با چراغی گرد شهر برای يافتن آدمی می‌چرخيد اما به او گفته شد می‌يافت نشود ...

احمد فعال : ۱- هدف گرايی دارای دو معنی است. در يک معنی هدف‌گرايی مکمل آرمان‌گرايی است و در معنای ديگر ضد آرمان‌گرايی است. توضيح اينکه، همانطور که اريک فروم در آثار خود به خوبی شرح داده است، يکی از بيماری‌های جامعه‌های امروز و انسان‌های امروز هدف‌گرايی است. هدف‌هايی که از خلال سود و زيان کردن چيزها تحصيل می‌شوند، از نقطه نظر روانشناختی انسان‌گرا، بيماری محسوب می‌شود. جامعه‌های امروز و متعاقب آن افراد به شدت محاسبه گر و کاسبکار شده‌اند. محاسبه علامت عقلانيت است، ولی محاسبه‌گری نوعی جهان بينی است که از عقلانيت ابزاری و کاسبکارانه ناشی می‌شود. ليبراليزم نو که هابرماس از آن به عنوان ليبراليزم وحشی ياد می‌کند، مروج اين جهان بينی است. علامت بيماری اينجاست که افراد و جامعه‌ها آنقدر در هدف‌های روزمره و جريان پيشرفت و توسعه مسخ می‌شوند که از جزئيات زندگی، محيط پيرامون و روشها و هنجارهای اخلاقی‌ای که به هدف دست می‌يابند، غفلت می‌کنند. جهان‌بينی محاسبه‌گری آدم‌ها و جامعه‌ها را به شدت سطحی کرده است. تجاری شدن فرهنگ، مدرک‌گرايی، محاسبه سود و زيان علم و دانش، کاسبکار شدن اساتيد دانشگاه، رقابت‌های تخريبی برای کسب جاه و رفاه زندگی، غفلت از تجاوزها به حقوق، رخت بستن يا سست شدن روحيه گذشت وفداکاری، سست شدن پيوندهای اعتماد و عشق‌ورزی، همه در نتيجه رواج اين جهان‌بينی بدست آمده‌اند. ايده توسعه و پيشرفت چنان جامعه‌ها را مفتون خود گردانده که فغان از روشنفکران غرب چون آلن فينکل کروت در آورده است که، توسعه و پيشرفت بس است، کمی هم به سرچشمه نابرابری‌ها و تبعيض‌ها بپردازيم. چرا جنگ وجود دارد؟ چرا بشر در از ميان بردن خصومت‌ها از گذشته ضعيف تر و ناتوان تر شده است؟ چه بگويم، که شما هيچ ديدگاه انتقادی نسبت به جامعه‌های امروز و فراورده‌های دنيای مدرن نداريد. تمام نگرش و برداشت شما در باره جامعه، جوانان، آرمان و اهداف از يک سو تسليم در برابر مظاهر مدرنيزم است و از سوی ديگر واکنشی است به چپ روی‌های استالينی و کودکانه دهه اول انقلاب. از همين روست که تمام آنها که از رژيم جمهوری اسلامی قهر می‌کنند، چون فاقد انديشه راهنما هستند، چنان در برابر مظاهر تمدن غرب وازده می شوند که آدمی را از اين همه حقارت در شگفت می ماند. فهرستی از اين روشنفکران وازده را می توانيد پيشاروی خود داشته باشيد. چگونه است که آثار لمپنيزم اجتماعی، اباحه گری و ويران شدن در سرگرمی‌ها را در جوانان نمی‌بينيد و تنها شکر می کنيد چه خوب است که آنها دنباله رو جوانان خشونت‌گرای دهه شصت نشدند. و کسانی در زمره همان ليست، خدا را شکر می‌گويند که جوانان دنباله رو شريعتی نيستند که از آرمان خشونت‌گرايی تبعيت کنند. آنها از خشونت پرهيز می‌کنند، ليکن از جهان‌بينی محاسبه گری و روحيه معامله‌گری که خشونت محض است، غفلت می‌کنند. و اين همه خشونت‌ها که در روز در عرصه‌های مختلف زندگی اتفاق می‌افتد، ناديده می‌گيرند.
برای اينجانب قابل درک است که وقتی بعضی با نفرت از خشونت انقلابی ياد می‌کنند، بيش از هر چيز نفرت خود را از خويشتنی ابراز می‌کنند، که با خشونت و قهر متولد شد. خويشتنی که در آغاز تکوين و تولد جز خشونت و تخريب و قهر هيچ انديشه‌ای در سر نداشت. آنها چون خود مصدر خشونت بودند و ابزار کار انتگريسم اسلامی شدند، به جای ملامت کردن خويشتنی، به ملامت کردن انقلاب می‌پردازند. خشونت را به انقلاب نسبت می‌دهند تا از رهگذر آلوده کردن انقلاب، خويشتنی را مبرا کرده باشند. حقيقت اين است که انقلاب ضد خشونت است. اين تعبير از انقلاب را مخصوصا به کار نمی‌برند، تا کارهای ناصواب و خشونت آميز خود را از راه نسبت دادن به انقلاب مبرا کنند.
باری هدف داشتن زمانی بر ضد آرمان‌گرايی است که در جهان بينی محاسبه‌گرايی و هدف‌گرايی همه چيز در حد ابزارشدن تقليل پيدا می‌کند. آيا جامعه امروز را در نمی‌يابيد که همه چيز و حتی منزلت و کرامت انسان، تا دموکراسی و حقوق بشر نزد سياستمداران تا رابطه‌ها و دوستی‌ها و خويشی‌ها نزد عوام، تا دانش و علم نزد جوانان تا اساتيد، همه و همه چيز به ابزار تبديل می‌شوند؟ جوانان وقتی فاقد آرمان هستند، يعنی دغدغه تبعيض‌ها و نابرابری‌ها را در جامعه ندارند، يعنی در برابر تجاوزها به حقوق افراد و جامعه بی‌تفاوت هستند. آيا باز هم معتقد هستيد که خوب است جوانان ما آرمان ندارند؟
۲- ايجاد پل ميان آرمان و واقعيت مبهم است. شما وقتی واقعيت را در امرهای واقع تقليل می دهيد، و از آرمان اتوپيا می‌سازيد، حق با شماست که در پی پل رابط بگرديد. بسياری از امرهای واقع مثل نابرابری‌ها و تبعيض‌ها، مثل بسياری از سرگرمی‌ها و بسياری از توليدات تخريبی، مثل بسياری از رابطه‌ها و... جز تجاوز به واقعيت نيستند. وقتی ذهن خود را از دنيای مجازی آزاد کنيم، واقعيت جز آزادی نيست. و در اين ميان آرمان‌ها چيزی جز رسيدن به واقعيت ناب نيستند. مسئله اين نيست که چگونه ميان دنيای مجاز و دنيای واقعی پل ايجاد کنيم، اتفاقا همه مسئله ويران کردن پل‌هاست. ويران کردن پل‌ها اتفاقا از بنا کردن پل‌ها کار ساده تری است. کافی است هر فرد از همين امروز دروغ نگويد و خود را از هر گونه رابطه قوا آزاد کند، خواهد يافت که چگونه واقعيت مثل نفس کشيدن در دستان اوست. تفصيل اين بحث ما را از جاده تفاهم دور می‌کند. اما اگر مرادتان از ساختن پل ارائه راه حل‌هاست، جلوتر به دو رويکرد متفاوت نسبت به راحل‌های اشاره خواهم کرد.
۳- من تحقق جامعه آرمانی را به ۲۰۰ يا ۵۰۰ سال آينده موکول نکردم. همه بحث من تحقق پذيری آن و لو در هر زمانی بود. و بيشتر از آن، بحث من در باره نفس تحقق‌پذيری آرمان‌ها بود، که نشان دادم چگونه اين طرز فکر در برداشت و در نوع الگوسازی و برنامه ريزی ما مؤثر هستند. و شما صريحا از تحقق‌ناپذيری آن سخن می‌گوييد. تنها می‌گوييد تلاش ما بايد معطوف به کم کردن جرم و جنايت و بزهکاری باشد. اکنون به منظور اثبات ادعای خود (تحقق‌پذيری جامعه آرمانی) از همين عبارت شما استفاده می کنم. سوال اينجاست که آيا گزينه «تلاش برای کم کردن جرم و جنايت» تحقق پذير است و يا خير؟ اگر تحقق پذير نيست و جرم و جنايت هرگز کاهش پيدا نخواهد کرد، پس چگونه ديگران را به طرح «تلاش برای کم کردن جرم و جنابت» دعوت می کنيد؟ اگر تحقق‌پذير است و روزی روزگاری با تلاش‌ها و برنامه ريزی‌ها، از حجم جرم و جنايت کم شد، پرسيده می‌شود که آيا تلاش بشر از آن پس متوقف می‌شود و يا باز هم کسانی مثل شما پيدا می‌شوند که می‌گويند «بايد برای کاهش جرم و جنايت تلاش کرد»؟ گمان ندارم بگوييد که تلاش بشر متوقف می‌شود، زيرا خلاف آموزه‌های دينی و جرم شناختی است. و اگر می گوييد تلاش بشر نبايد متوقف شود، و همينطور در هر مرتبه ميزان جرم و جنايت سير نزولی کمتر و کمتر و کمترتر به خود گرفت، آبا با اين سلسله استدلال به محو جرم و جنايت حکم نکرده‌ايم؟ آيا چنين برداشتی از صورتبندی خود شما، حکم به تحقق‌پذيری آن نداده‌ايم؟
۴- وقتی خواستيد که از راه کارها سخن بگويم، از اعتمادها به مثابه مهمترين راه کار سخن گفتم. و وقتی خواستم از اعتمادها سخن بگويم، جز اشاره به بعضی از امور واقع و آنجا که اعتمادها رخت بسته‌اند، چه راهی پيشارو داشتم؟ و وقتی که به امور واقع اشاره کردم، برای آنکه توجه شما را به تأثيرهای مستقيم بر زندگی مردم جلب کرده باشم، ناگزير از تجربه‌هايی مثال زدم که به گروه بندی‌های سياسی و از جمله به دولت اصلاحات مربوط می‌شد. شما بفرماييد، چه راهی پيشارو داشتم؟ ای کاشک اشاره می‌کرديد، کجای کلام دوستتان اشتباه بود؟
اجازه بدهيد يک نکته با اهميت را با شما مطرح کنم . به عقيده اينجانب يک تفاوت اساسی ميان يک روشنفکر اجتماعی با يک سياستمدار حرفه‌ای در نوع مخاطب سازی اين دو وجود دارد. اگر نخواهيم هر يک از طرفين اين گفتگو را به يکی از اين دو نحله انتساب دهيم و تنها از باب تشريح يک واقعيت به تعقيب اين بحث بپردازيم، انتخاب مخاطبان شايد مهمترين رويکردی است که ماهيت يک طرز تفکر را روشن می‌کند. يک سياستمدار حرفه‌ای چون قدرت را هدف قرار می‌دهد، مخاطبان خود را از ميان افراد و گروههايی انتخاب می‌کند که دارای بيشترين سهم قدرت هستند. شايد بيراه نگفته باشيم که مهمترين پرسش درباره يک جريان فکری، پرسش درباره مخاطبان اوست. نوع مخاطبان نشان می دهد که هم دغدغه‌های فکری يک جريان سياسی چيست و هم چه کسانی و چه گروه‌هايی برای رسيدن به هدف‌ها اهميت دارند. اينجانب را در بيش از يک صد مقاله در چند ساله اخير، به ندرت انتقادی متوجه جريان محافظه کاری نموده است. زيرا از يک سو معتقدم، غير ممکن است کسی بدون انکار خدا و بدون انکارآشکار حقيقت، به آسانی دروغ بگويد. لذا انتقاد کردن به چنين کسی، که خود می داند و به صد اغراق بيش از آن نيز جامعه می‌دانند که در پی چيستند، چه کمکی به جريان رشد اجتماعی می کند؟ ثانياً، مخاطب سازی نوع ديگری از تعيين جهت گيری‌های تقاضاهای ماست. هر جا که نيروی محرکه اصلی رشد و تغيييرات اجتماعی را شناسايی کنيم، در نتيجه تقاضای خود را به همانجا انتقال می دهيم. اينجانب کسی را که به آشکارا دروغ می گويد و به آشکارا حقيقت را انکار می‌کند، نه نيروی محرکه رشد، بلکه نيروی محرکه غی می‌شناسد. و لذا، نه ضرورت مبرمی به انتقاد کردن بدانها می‌يابد و نه ضرورتی به تقاضا بردن نزد آنها می‌شناسد. اگر اينجانب بيشترين مقالات و انتقادات خود را متوجه اصلاح طلبان و روشنفکران نموده است، از اين روست که آنها را مخاطب خود می‌شناسد و همه اميد خود را به آزاد کردن اين نيروی محرکه سياسی – اجتماعی می‌شناسد. لذا خوب بود انتقادها را از سر دوستی دريافت می‌کرديد، نه ناسزا، يا سری به کربلا زدن. اکنون که بحث مخاطب سازی به ميان آمد، آيا تا کنون از خود پرسيده‌ايد که اصلاح طلبان چه کسانی را مخاطب خود قرار داده‌اند؟ آيا بيشترين حجم انتقادهای شما وقتی متوجه محافظه کاران است، وقتی بيشترين دغدغه شما، متقاعد کردن آنهاست، آيا جز آن است که اولاً از نظر اصلاح طلبان، مخاطب اصلی محافظه کاری است و ثانياً، مهمترين نيرويی که پاسخگوی تقاضای خود می‌شناسند، گروه محافظه کاری است؟ آيا چنين نيست که هر گاه مدير مسئول نشريه کيهان کوچکترين انتقادی به اصلاح طلبان به عمل می‌آورد، دوستان شما تمام هم و غم خود را پاسخ گفتن بدان می‌يابند، ولی هيچگاه به مبرم‌ترين و اصولی‌ترين انتقادها پاسخ نمی‌گويند، تنها به اين دليل که آنها را مخاطب خود نمی‌شناسند. آيا در دوره اصلاحات نبود که اينجانب دهها مقاله تحليلی و انتقادی به اصلاحات و اصلاح طلبان وارد نمود، اما دريغ از يک سطر پاسخ يافتن. تا جايی که در سه شماره، مقاله‌ای در بيان اسطوره ناشنوايی نوشت.
اگر يک سياستمدار حرفه‌ای به جهت هدف قرار دادن قدرت، مخاطب خود را گروه بندی‌های قدرت می‌شناسد، يک روشنفکر اجتماعی به جهت آگاهی و به جهت آزادی و به جهت آنکه اصلی‌ترين نيروی محرکه رشد و آزادی را بيرون از روابط قدرت می‌شناسد، مخاطب خود را جايی می‌شناسد که امکان رشد و آزادی در آنجا بالقوه وجود دارد. شايد يکی از دلايل ناهمزبانی ما، علاوه بر دغدغه‌های متفاوت، تفاوت در مخاطب سازی باشد. و از همين روست که همواره توجه شما را به سلسله‌ای از مقالات خود جلب نموده‌ام تا شايد مطالعه آنها به نوعی ما را به همزبانی نزديک کند. و از همين روست که برابر با اشارات قبلی مجددا اعلام می‌کنم، هر نوع پيشنهادی خواه در مطالعه کردن و يا راه حل‌های ديگری که در نظر شما وجود داشته باشد که ما را به همزبانی نزديک کند، اينجانب با طيب خاطر استقبال خواهم کرد.
شايد از همين روست که راه حل‌ها و راه کارهايی که يک فرد در مقام روشنفکری ارائه می‌دهد، با راه حل‌هايی که يک سياستمدار حرفه‌ای ارائه می‌دهد، بيش از هر چيز با نوعی تفاوت زبانی و ادراکی مواجه می‌شوند. با اين وجود همين که دو طرف می‌پذيرند که با يکديگر گفتگو کنند، در صورت رعايت پيشنهادهای يکديگر، دستيابی به زبان مشترک راه دوری نخواهد بود.
واقعيت اين است که دوستان اصلاح طلب بعد از ۳۰ سال تجربه دولتمداری و مديريت، دارای انديشه دولت محور هستند. روشنفکرانی نيز که در اين ميان پديد آمده‌اند ، حداکثر در زمره روشنفکران حرفه‌ای محسوب می شوند که دولتمداری را با نخبه‌گرايی پيوند داده‌اند. اين روشنفکران هرگز نتوانسته‌اند در زمره روشنفکران انتقادی و مستقل ظاهر شوند. نقطه مشترک روشنفکران حرفه‌ای با سياستمداران حرفه‌ای در شيوه مخاطب سازی آنهاست. از اين رو وقتی جريان مخاطب سازی را از دولتمداری، به مدار باز اجتماعی وجدان انتقال می‌دهيم، برای يک سياستمدار حرفه‌ای و حتی برای يک روشنفکر حرفه‌ای کاری در خور راه حل‌ها نيست. اگر بخواهم در اين باره بحث کنم، طول کلام از حد می‌گذرد. تنها اگر لازم دانستيد اين بحث را به اضافه بحث انسانشناختی را که از شما خواستم مستند به يک آيه قران کنيد، به بعد موکول می‌کنم.





















Copyright: gooya.com 2016