پنجشنبه 27 فروردین 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آيا ابطحی "مفسر خاتمی" است؟ بابک داد

تحليل رفتار سئوال برانگيز و تناقض های اخير آقای ابطحی، محمل مناسبی است برای بحث «اصلاح گری را بايد از خويش آغاز کنيم!»

يک بار بعد از نماز ظهر در ساختمان رياست جمهوری، يکی از استانداران (آقای صوفی/ استاندار وقت گيلان) از آقای خاتمی گله کرد که «چرا می خواهيد زير قولی بزنيد که خودتان به من گفته بوديد؟» آقای خاتمی معصومانه و بی خبر پرسيد: «کی؟ من؟ کدام قول؟» استاندار گفت: «سفرتان به گيلان در آخر همين ماه! رئيس دفترتان آقای ابطحی می گويد "احساس می کنم" نظر آقای خاتمی اين است که به استان گيلان نيايد و اين سفر را لغو کرده!»



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


خود آقای ابطحی هم ايستاده بود و گوش می داد. آقای خاتمی گفت: «من فکر کردم برای هماهنگی همان سفر آمديد!» بعد پرسيد: «شما از خود من چی شنيديد؟ من هرگز گفته ام نمی آيم؟... به حرفی که خودم می زنم گوش کنيد نه چيز ديگر! گفته ام می آيم و هنوز هم می گويم می آيم. همين ماه» آقای صوفی در جواب گفت: «آخر ايشان رئيس دفتر شما هستند! قاعدتا" بايد حرف ايشان را حرف خود شما بدانيم!» آقای خاتمی قضيه را به گفتن لطيفه ای جمع و جور کرد. لطيفه درباره همين نوع « نقل قول ها و فهم وارونه» بود که ماجرای نقل کردن سخنان کدخدای ده بود توسط يک روستايی ساده لوح! ظاهرا" يک روز کدخدا در حال عصبانيت به خودش دشنامی داده بود و حالا آن روستايی ساده لوح هر کجا می رفت، با سادگی قسم می خورد: «کدخدا با لسان مبارک خودشان گفتند من (...) خوردم! به زبان مبارک خودشان فرمودند من غلط کردم!» آقای خاتمی با اشاره به اين لطيفه، با فروتنی گفت: «تا خودم زنده ام و تا اين لسان مبارکم کار می کند، چه نيازی داريد تفسيرش را از شخص ثالث بشنويد؟» آن سفر (به گيلان) بالاخره انجام شد. در همان ماه و طبق قول آقای خاتمی. اما آن نوع رفتارها و مصادره خاتمی در آقای ابطحی پايان نگرفت! اين رفتارهای آقای ابطحی و تفسيرهای وارونه، البته خيلی مورد برخورد «علنی» از طرف آقای خاتمی قرار نگرفت. اما بارها در گفتگوهای غيرعلنی و جمع های کوچک تر، به کنايه و طنز و شوخی و جدی، از اين خصلت آقای ابطحی شکوه و گلايه می کرد. شخصا" فکر می کنم صبر آقای خاتمی درباره «تفسيرهای وارونه» آقای ابطحی، گاهی با صبر حضرت ايوب شانه به شانه می زند!

از نگاه مردم (و حتی از نگاه يک استاندار) که آقای ابطحی و اين رفتارش را نمی شناسند، تعجب آور است کسی که خود را بهترين «مفسر» سخنان آقای خاتمی معرفی می کند يا بدان «شهرت» يافته، چرا در «حقيقت سخنان» ايشان دخل و تصرف می کند؟ چرا «سخن صريح» خاتمی برای انصراف به نفع حضور ميرحسين موسوی را به ميل خود تفسير می کند؟ «تفسير وارونه» سخنان کسی که شکرخدا زنده است و «عمل برخلاف» آن، برای مردم جای سئوال دارد.

سخن زير که آقای ابطحی ۲۱ اسفندماه درباره «عدم انصراف»آقای خاتمی گفته بود، نشان می دهد که او حتی «سه روز قبل» هم، از منويات و گرايشات و «نوع تفکر سياسی و اخلاقی خاتمی » خبر ندارد! و چون خبر ندارد که خاتمی چنان تصميمی دارد، پيشاپيش آن تصميم را «بی معناتر از هميشه» می خواند: «به عقيده من بعد از آن توافق ها و اعلام رسمی آقای خاتمی مبنی بر حضور در انتخابات، انصراف آقای خاتمی بی معناتر از هميشه خواهد بود. و تنها راه را برای ادامه کار آقای احمدی نژاد در پست رياست جمهوری دوره آينده را هموار می کند.»

او دو روز قبل از انصراف آقای خاتمی، باز از تصميم آقای خاتمی مطلقا" اطلاعی ندارد و حتی محترمانه به ستاد ميرحسين موسوی حمله می کند: «اين که بعضی ها شايع کرده اند که با آمدن ايشان (ميرحسين) احتمال انصراف آقای خاتمی قوت گرفته است، از اتفاقات "غير اخلاقی" است که ساحت آقای موسوی که به اخلاق مداری شهره بوده است و در بيانيه خود به رعايت اخلاق توصيه کرده اند از اين رفتارها بری است و "دوستانشان" هم بايد به اين توصيه عمل کنند.»

با اين همه، يک روز بعد از اين همه تفسيرهای وارونه آقای ابطحی، آقای خاتمی «با تاکيد بر عهد اخلاقی قبلی خود» انصراف دادند و صراحتا" به طرفداران خود توصيه نمودند به ياری ميرحسين موسوی بشتابند. اما شايد آقای ابطحی به دليل اشتباه محاسباتی و حمله زودهنگام به ميرحسين موسوی، نتوانست «جايگاه مورد نظر» خود را در حلقه اطرافيان ميرحسين موسوی بيابد! لذا بعد از تعطيلات نوروزی، برخلاف توصيه خاتمی عمل کرد و به ستاد آقای کروبی پيوست! بديهی است ايشان هم مثل همه ما «حق انتخاب» دارد. اما نکته «غيراخلاقی» ماجرا آن جاست که آقای ابطحی برای توجيه عمل خود، سخنان صريح آقای خاتمی را «وارونه» تفسير می کند و در تازه ترين نوشته اش در «اعتماد ملی» می نويسد: «آقای خاتمی به نفع اصلاحات و نه به نفع کسی انصراف داد!»

رييس دفتر رييس جمهوری سابق، حضور خود در ستاد آقای کروبی را نه به دليل «دلخوری از مهندس موسوی»، بلکه به دليل «قانع نشدن» از حضور وی در انتخابات دانست! حال ببينيم «دليل» اين چرخش آقای ابطحی چه بود؟ ايشان می نويسد:«اصالت دادن به تفکر حزبی و تلاش برای تحقق جامعه‌ مدنی حزبی و تن‌دادن عملی به قواعد حزبی و مدنی، دلايل اصلی من و بسياری از کسانی است که آقای کروبی را بهترين انتخاب شرايط فعلی می‌دانند.»

با اين حساب «تن ندادن» آقای ابطحی به «قواعد حزبی» را چگونه بايد تفسير کرد؟ با اين که مجمع روحانيون مبارز هم «تلويحا"» از ميرحسين موسوی حمايت کرده بود، آقای ابطحی عضو برجسته آن مجمع، که چنين اصراری بر تحزب دارد، به تصميم شخصی (و مغاير با تصميم حزبی)، به ستاد نامزد ديگری رفت. او يک روز قبل از حمايت رسمی مجمع روحانيون از ميرحسين موسوی، دليل اين رفتار خود را چنين بيان می کند: «من عضو مجمع روحانيون مبارز هستم؛ اين تشکيلات "تاکنون تصميمی" نگرفته ‌است. بعضی از افراد آن طرفدار آقای کروبی و بعضی طرفدار بی‌طرفی و بعضی حامی آقای مهندس موسوی.»
اما مجمع روحانيون مبارز هم «رسما"» از نامزدی ميرحسين موسوی حمايت کرد. حال بايد ديد اين عضو برجسته مجمع، به نظر حزبش احترام می گذارد؟ يا بنا دارد نظر حزبش را هم مانند سخن آقای خاتمی «وارونه» و به نفع خود «تفسير» کند؟ سئوال اين جاست که وقتی شخصی به تصميم حزب متبوع خود (و دبيرکل آن يعنی آقای خاتمی) پايبند نيست، چرا چنان سخنانی درباره «لزوم تحزب» و «تن دادن به قواعد حزبی» بيان می کند؟ آيا اين رفتارها و گفتارهای غيرصادقانه، در جايی که بسياری از جوان ترها و دانشجويان، ممکن است اين رويه آقای ابطحی را به نوعی «نماد آقای خاتمی» تلقی کنند و به آن اقتدا کنند، کاری «اخلاقی» است؟! آيا داوری جوان ترها به اين گونه تناقضات آشکار، آينده کل جريان اصلاح گری را به خطر نمی اندازد؟

اصلاح گری را قبل از متن جامعه بايد از «خود» شروع کنيم. وقتی بين سخن و عمل ما اين همه «تناقض» وجود دارد، وقتی برای «توجيه» عمل خود، سخنان يک نفر ديگر را «وارونه تفسير» می کنيم، وقتی به «قواعدی» که شعارش را می دهيم «تن» نمی دهيم، اصلاح طلبی چيزی نيست جز يک «پوشش» و يک«شعار توخالی»! اين تمام چيزی است که من از اصلاحات آموخته ام: «اصلاح گری را بايد از خويش آغاز کنيم. با بی رحمی و سخت گيری تمام نسبت به خود!»

[فرصت نوشتن، روزنوشته های بابک داد]





















Copyright: gooya.com 2016