دوشنبه 5 مرداد 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

مادر ندا: چهلم سر خاکش می رويم، روز آنلاين

چهلم دخترم می روم بهشت زهرا سر خاکش. تا حال برای او هيچ مراسمی نگرفته ام. نگران بچه های مردم بودم. نمی خواستم برای ندای من، بچه های مردم به دردسر بيفتند. چهلمش هم فقط بر سر خاکش عزاداری می کنيم. سالن و مراسم نداريم. ساعت ۵ عصر روز ۸ مرداد می رويم بهشت زهرا." اين سخنان، حرفهای مادر ندا آقا سلطان است که در جمع گروهی از فعالان جنبش زنان بيان کرد. روزی که مادران عزادار دوشهيد، سهراب اعرابی و اشکان سهرابی، که فرزندان خود را در حوادث اخير بعد از انتخابات ايران از دست داده اند و جمعی از فعالان جنبش زنان برای تسليت گويی و اعلام همراهی وهمدلی به ديدار خانواده ندا آقا سلطان رفتند.

در اين ديدار، ابتدا جمعی از فعالان جنبش زنان به همراه عده ای از مادران کمپين يک ميليون امضا و مادران عزادار به منزل خانواده ندا آقا سلطان رفتند تاپس از گذشت يک ماه از کشته شدن دخترشان که آخرين تصاوير زندگی اش، همه رسانه های معتبر دنيا را به واکنش واداشت به آنها تسليت بگويند. در اين ديدار خانواده ندا از قصدشان برای برگزاری مراسم چهلم ندا بر سر خاک او سخن گفتند.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


همچنين پس از گذشت ساعتی، خانواده های سهراب اعرابی و اشکان سهرابی و نيز جمعی از زنان فعال سياسی از جمله فخرالسادات محتشمی پور همسر مصطفی تاج زاده و همسر عبدالله رمضان زاده که پس از حوادث اخير در زندان به سر می برند و فريده ماشينی عضو جبهه مشارکت به اين جمع پيوستند.

مادر ندا آقا سلطان در اين مراسم کوچک از خصوصيات اخلاقی دخترش، روزهايی که او با مردم به خيابانها می رفت و لحظات کشته شدن ندا و حوادث پس از آن سخن گفت :

ندا فرزند دوم خانه بود يک خواهر بزرگتر و يک برادر کوچکتر دارد. دخترم خاص بود خيلی خاص. از بچگی همين طور بود. عاشق موسيقی بود و فلسفه. پر از سوال بود. هميشه پر از چرا. برای همين رفت دنبال الهيات و فلسفه. دانشگاه آزاد الهيات می خواند. عاشق خدا بود. دنبال خدا بود. بيشترين عشقش مطالعه کتابهای فلسفی بود. ولی دانشگاه جواب سوالهايش را ندادند. نه فقط جواب چراهايش را ندادند که به بن بستش هم رساندند. دانشگاه را بعد از سال دوم ول کرد. نمی توانست بعضی از برخوردها را تحمل کند.

ندا عاشق موسيقی بود. آواز می خواند.

- از روز ۳۰ خردا بگوييد.

من بيشتر روزها با ندا به خيابان می رفتم. آن روز ولی ندا تنها رفت. تنها که نه با استاد موسيقی اش آقای پناهی رفته بود. دائم هم با خانه در تماس بود. حتا ساعت ۱۰ دقيقه به ۶ هم با دايی اش تلفنی صحبت کرد.

- چه می گفت؟

- از وضعيت خيابان حرف می زد و توضيح می داد که آنجا چه خبر است. خب نگران بوديم و می خواست خبر بدهد که حالش خوب است... گفته بود که گاز اشک آور زده اند و ما ( او و آقای پناهی ) به سمت خيابانهای اطراف رفته اند. ولی خيلی زود، حدود ساعت ۶.۱۵ استادش آقای پناهی زنگ زدند و گفتند که ندا مجروح شده. گفتند تير به پايش خورده. ما سراسيمه راه افتاديم به سمت بيمارستانی که ندا را برده بودند؛ شريعتی. وقتی رسيدم ديدم آقای پناهی سراپا خون است. تمام لباسش از خون خيس بود. همانجا فهميدم که تيرخوردن به پا نمی تواند اين همه خونريزی داشته باشد. فهميدم موضوع خيلی جدی تر است...

[حميد پناهی روی صندلی کنار مادر ندا نشسته است. خميده تر از مردی به نظر می رسد که در فيلمها ديده ام. و بسيار شکسته تر از آن. نگاه ها بر او خيره می شود. آشکارا دستش می لرزد. سری تکان می دهد و می گويد: صدايم کرد. و فقط توانست بگويد سو... انگار گفته بود سوختم. و بعد دهانش پر از خون شد...]

مادر ندا ادامه می دهد:

فردای آن روز پزشکی قانونی ندا را به پدرش تحويل داد. اول البته گفتند به کمی از استخوان پای او نياز دارند که من موافقت کردم. اما به نظرم اين فاجعه چنان همه جا پخش شده بود که ترجيح دادند که زودتر جنازه را برای دفن تحويل بدهند.

- عده ای گفتند و نوشتند که در زمان دفن مشکلاتی برای شما پيش آمد و تحت فشار بوديد، درست است؟

برای خانواده ما مشکلی پيش نيامد. برخوردها هم با ما محترمانه بود. البته بعدش خيلی رفت و آمد کردند. ولی محترمانه برخورد می کردند.

- رفت و آمد به چه منظوری؟

خب لابد برای پيدا کردن قاتل يا اينکه ببينند آيا غرض ورزی شخصی در کار بوده يا نه. کاراگاه ها ی مختلف از وضعيت ندا می پرسيدند. از گوشی ندا شماره ها را در آوردند که ببينند آيا مشکلی درکار نبوده.

- يعنی پرس و جوها در جهت پيدا کردن قاتل بود؟

اينطور می گفتند. ولی ما اصلا در شرايطی نبوديم که اين رفت و آمدها را تحمل کنيم. من گفتم قاتل دختر من همان است که بچه های بقيه مردم را هم کشته. چه فرقی می کند؟ بچه من و ديگران ندارد. همه عزيز بودند. و همه را بالاخره کسانی کشته اند.

- برگزاری مراسم چه شد؟

راستش تنها فشار همين بود. ما مسجد نيلوفر را برای برگزاری مراسم ندا گرفته بوديم. اما به ما گفتند نمی شود. بعد متوجه شديم که مجوز نداده اند. بعد خواستيم سالن بهشت زهرا را بگيريم. آنجا هم نشد! نه اينکه فقط به بچه من مجوز نداده باشند. نه، يک دستور کلی بوده ظاهرا. اما ما توانستيم بالاخره از يک مسجد اجازه برگزاری مراسم بگيريم. اما تا ما به خودمان بياييم و تصميم بگيريم ناگهان خبرش در اينترنت پخش شد و با خبر شديم که اطلاع رسانی گسترده ای دارد انجام می شود. من گفتم ندای من که رفته. اگر مردم بيايند ممکن است شلوغ شود و خون بيگناه ديگری به زمين بريزد. اين بود که برنامه را خودم لغو کردم. نمی خواهم به خاطر ما و به خاطر ندا بقيه در خطر بيفتند. اما چهلم دخترم را سر خاکش برگزار می کنيم.

سراغ از پدر ندا می گيريم. بيرون است و هنوز به خانه نيامده. از مصاحبه تلويزيونی اش می پرسيم. همه خانواده با تعجب نگاهمان می کنند. " کدام مصاحبه؟!" با تلويزيون. کسی در جمع توضيح می دهد که در يکی از برنامه های تلويزيون پدر ندا از کشته شدن او توسط اغتشاشگران گفته است. همه اظهار بی اطلاعی می کنند و می گويند کسی از خانواده آنها تا کنون با تلويزيون در اين باره مصاحبه نکرده است.

از حميد پناهی درباره لحظات سختی که بر او گذشته است می پرسيم. و او شرح لحظه هايی که مثل سالی برآنها گذشت را چنين می گويد: وقتی ندا تير خورد مردم جمع شدند. آقای دکتر حجازی سعی کرد جلوی خونريزی را بگيرد. اما نمی شد. خونريزی خيلی زياد بود. سعی کرديم ندا را به بيمارستان برسانيم. هنوز زنده بود. مردم خيلی کمک کردند. خيلی. اگر به شما بگويم جوانها با هم يک زانتيا را که خيابان را بند آورده بود و نمی توانست در فشار جمعيت حرکت کند با دست بلند کردند و در طرف ديگر کوچه روی زمين گذاشتند حتما باور نمی کنيد. ولی عين واقعيت است. بالاخره راه باز شد و ما توانستيم به سمت بيمارستان شريعتی برويم. اما به بيمارستان نرسيده ندا تمام کرده بود.

هنوز نشسته ايم و حرف از نداست. خواهر و برادرش ساکتند. مهمانهای ديگر می رسند. پروين فهيمی مادر سهراب اعرابی چنان قوی است که پيش خودم شرمنده می شوم که در روز تشييع جنازه سهراب با خود گفتم او بدون پسرش دوام نمی آورد. مادر اشکان ولی انگار کوهی براو فرو ريخته است. ساکت و مظلوم است و مهربان. انگار هنوز منتظر است. منتظر و ناباور.

- شام پخته بودم که اشکان گفت می خواند به ديدن دوستش که خانه شان نزديک خانه ما در همان رودکی است برود. گفتم الان دير است و خيابانها شلوغند. نرو! گفت: "مامان تا سالاد درست کنی، برمی گردم." و رفت. يک ساعت گذشت و برنگشت. دلشوره گرفتم. اما باز هم منتظر شدم. اما وقتی هوا تاريک شد طاقت نياوردم. دويدم به سمت خيابان. تا سر کوچه رفته بودم که ديدم سعيد دارد از روبرو می آيد و همه لباسش خونی است. داد زدم: اشکان کو؟ گفت: تير خورده. نفهميدم چطور تا پيش پسرم رفتم. دستش روی شکمش بود. فقط شنيدم که گفت: مامان سوختم!

مادر ندا که تا آن لحظه خود دار و پرشکيب به حرفها گوش می دهد و سعی می کند جلوی مهمان هايش بغض فرو خورده را سيل نکد، ناگهان می ترکد و فرياد می زند: اين جمله ندای من هم بود... !

دلجويی از مادران عزادار تا ساعاتی بعد از غروب آفتاب ادامه می يابد. به خانه برمی گرديم. سنگين تر از قبل. راست می گويد مادر ندا. او خيلی خاص بود. اگر نبود اين همه درد روی دل دنيا باد نمی کرد از آن نگاه آخرش.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016