دوشنبه 5 مرداد 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

حليم حلم، نامه ای به دکتر عبدالکريم سروش، داريوش سجادی

داريوش سجادی
فهم بحران در تهران با توسل به منطق باينری و ترسيم آرايش سياسی ناآرامی ها با مختصات حق و باطل، چيزی جز ساده سازی صورت مسئله ای نيست که تصادفاً دکتر سروش برجسته ترين قربانی آن بود. فهم و فهماندن چيستی ناآرامی ها در تهران از دريچه تنگ دو قطبی "خير و شر" و "حق و باطل" اگر ساده انديشی نباشد، ساده سازی صورت مسئله است

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


عمر زاهد همه طی شد به تمنـّای بهشــــــــــت
او ندانست که در ترک تمنـّاســـــــــــــت بهشت

ورود مستحسن و مغتنم «دکترعبدالکريم سروش» به غائله فردای انتخابات رياست جمهوری ايران با تحرير وجيزه «روح مجروح و غرور رنجور» (۱) ورودی مبارک و ميمون است تا بدينوسيله فاضلان و خردورزان بتوانند بديهی ترين نفش و وظيفه و رسالت و مسئوليت تاريخی خود در قبال مردم شان در «روز واقعه» را ادا نمايند.
هر اندازه تفنگداران صاحب صلاحيت ترين اقشار در مملکتند تا سالها خوش نشينی و خراج خواری از خزانه مملکت را با سلحشوری های خود در روز واقعه و در مصاف با دشمن خارجی جبران کنند، قلمداران و فاضلان و حکيمانی نظير دکتر سروش نيز بديهی ترين حق مردم اند تاعلی رغم لقمه چينی از سفره همت و بازوی معرفت خود، اينک مردمان شان را تنها نگذارند.
ورود بديهی و مسئولانه دکتر سروش هر چند در محشر ترنـُم و سُرايش فرصت طلبانه غوک های ابوعطا خوان، نويد تهذيب و فانوس گردانی ايشان در بلبشوی التهابات ايران را می داد و می دهد، اما چنين ورودی چنانچه فاقد چنان حزم انديشی و پالوده گوئی باشد، به آن اندازه استعداد دارد تا ناخواسته به نقيض خود بدل شود!

مکتوب دکتر سروش هر چند به سنت مسبوق و مالوف سرشار از فصاحت و بلاغت و صراحت و حلاوت است اما از هر کس می توان توقع داشت جز ايشان که با منطقی باينری فرازی از کتابت خود را آغشته آنی کند که خود همواره نافی آن بود.
اينکه دکتر سروش در ميانه داوری بر سر بلوای انتخابات غفلتاً سوگند ياد کنند که:

«بحقيقت اسم اعظم، شما حق جويانيد که ديو تيره بختی را از تخت سليمان بزير می کشيد و با عصای موسوی، دولت فرعونی و شعبده سامری را به دونيم می زنيد و حکومت ارعاب و تزوير و چماق و نفاق را با فريادهای جگرشکاف تان درهم می شکنيد. استبداد دينی غرور و شعور شما را به تمسخر و توهين گرفته است و« خشم مقدس» شما خاموش نمی نشيند تا امانت حق و رای را ازغاصبان خائن بستاند و به کاردانان امين بسپارد.»

چنين ادبياتی حامل آنی نيست که دکتر «به حق» پيش از اين هشدارش را می داد.
«خشم مقدس»!؟
بر فرزانه ای چون سروش چه گذشته که پيش از اين در «نفی خشونت» (۲) مشفقانه و مولمانه انذار آن را می داد که «خود خدابينان» حاملان خشونتند و خود خدابينان آنانند که دست طمع در الوهيت زده و مُکلفانه به ستايش ديگری می پردازند.
مگر فرقی است بين خود خدابينانی که «فرديدانه» در قامت پيشوا، «مصباح» رستگاری می ديدند و با توسل به «خشم مقدس» فتوای خشونت صادر می کردند با آنانی که همان الوهيت و قداست را از فرد به جمع کشانده و برخلاف حکم عقلی و اخلاقی سابق، اينک آسايش دو گيتی را بجای مروت با دوستان و مدارای با دشمنان در تحفظ و تعیـّن و تبلور «خشم مقدس» شوريدگان معنا می کنند؟
سروشی که خود پيشتر اذعان می داشت:
«يکی از مهمترين اصل‌ها برای من اين است که رفتاری که تعارض‌ها را کم می‌کند اخلاقی‌تر است و رذيلت‌ها عموماً آن‌ چيزهائی است که آدمی را با خود يا با ديگری به جدال می‌افکند و امروز حاجت به مدارا و مروت داريم.»
اينک بر سروش چه گذشته که برخلاف ابرام پيشين اش در «ايدئولوژی شيطانی» بدون لحاظ انگيزه و انگيخته دست به انشاء و القای هويت و تابعيت و نفسانيت در دو قطبی حق و باطل می زنند؟
خروش آن خطيب نمازجمعه چه هم آوائی می تواند با سروش واضع «فهم عصری دين» داشته باشد که همچون «امروزه دکتر» بشارت آن را می داد که:
«خشم مقدس يک ضرورت است.هر چيزی که نشان دهنده نفرت از بيگانگان باشد مقدس است و ابراز اين خشم صفت خدايی است.» (۳)
بر فرزانه ای چون سروش فرض است تا با درک حساسيت صف آرائی «خون چشمانه» در ناآرامی های ايران، طبخ «خورشت خشونت» را به طباخان چيره دست مسبوق به سابقه وانهند و خود اطعام کننده گرسنه گان با «حليم حلم» باشند.
توقع بديهی و مفروض از سروش در چنين شهرآشوبی هائی توقع «سروش ماندن» است.
آقای دکتر، سروش بمانيد.
جامعه ملتهب ايران از کثرت «موزع خشم» مبتلا به تورم خشونت شده، در اين برهوت مهرورزی حداقل توقع از فرزانگان کشيدن دست نوازش بر سر پرشور شوريدگان و آسودن دل پردرد دلشدگان است.
خشم مقدس، مشروعيت دهنده به خشونت مقدس است و خشونت مقدس مجوز دهنده به جنايت مقدس! جنايتی که در آن ضارب و مضروب و قاتل و مقتول هر دو به يک اندازه قربانی خشونت اند.
در اين برهوت خشونت که اميد به آمدن کاوه ای نيست، آيا نبايد و نبايست حسرت يابش «اسکندری ديگر» را جايگزين طلب «مسيحی باز مبعوث» کرد تا بشارت آن دهد که:«خدا محبت است» (۴)
در فضائی که از «آسمان فتنه» جز درشتی و خشم و غضب و لُغـَز و لُغـُز نمی بارد، از سروشی که اشتهارش را مديون اطعام «گشنه گان حقيقت» با گرفتن لقمه های معرفت از سفره معدلت و معنويت و عبوديت از بطن مثنوی و نص قرآن و نهج بلاغت است نبايد و نمی توان سايه بانی از لطف برای «ذبيح» عبّاسان و عبّوسان توقع کرد؟
آنکه می زند و آنکه می خورد هر دو فرزندان وطنند و هر دو مستمند پدری.
بر سروشی که خود گزيده اين خشونت است، ظهور طبيبانه بر اين مصيبت واجب عقلی است.
تقديس خشونت از بطن دين، بازتوليد خدای خشنی است که خدائی خود را «مديون» و «مدلول» و «مخلوق» قامت و شباهت ذهنی جوينده اش کرده.
تقديس گرايان خشونت در رَحِم انديشه خود به تقديس خدای خشنی می پردازند که زبان تکلمّش بمير يا بميران است.
ماهيت خدايان قائم بر ذهنيت خداجويان است! خدايان مخلوق نياز ذهنی خداجويانند.
به زبان «صدرائی» مطلوب ها و معروف ها و معلوم های انسان نقطه تعیـّن «وجود» انسان اند. با فهم چنان مطلوب و معروف و معلومی است که می توان به چيستی و چرائی حظ ذهنی آن فيلسوف تئوريزه کننده خشونت از اعمال خشونت پی برد، همچنانکه می توان ناتوانی ديگران از چنان حظ و لذتی را فهم کرد که اين دو بازتابی از تشفيات خاطر خدايان دو قرائت متفاوت از دين اند.
اگر پوپر انگيزه هراکليت و مارکس در تدوين قوانين ثابت و لايتغير از حرکت در تاريخ را ناشی از وحشت ايشان از تغيير و دلبستگی شان به وضع موجود می دانست به همان سياق می توان چيستی خدای خشن قديسان خشونت را در وحشت پنهان ايشان از خشونت جستجو کرد که بمنظور اختفا و استتار آن خوف دست به پردازش خدای خوفناکی می زنند تا خشونت را بنفع خود و خدای خود تئوريزه کنند.
شرط مُبقيه چنان خدای خشنی، بنا و بقای جهانی باينری و سياه و سفيدی است تا بتوان تکليف همه حق و همه باطل در چنان جهانی را با ترويج «خشونت موجه مُحقان» بر لاحقان يکسره کرد.
بر همين بنيان، فهم بحران در تهران با توسل به منطق باينری و ترسيم آرايش سياسی ناآرامی ها با مختصات حق و باطل، چيزی جز ساده سازی صورت مسئله ای نيست که تصادفاً دکتر سروش برجسته ترين قربانی آن بود.
حافظه دکتر سروش نمی تواند با اين سرعت مبتلا به نسيان از دو قطبی باينری حاکم بر انتخابات ۲۲ خرداد شده باشد که چگونه در آن فضای دوئيت، سروش تنها به اتهام نامزدگزينی بيرون از دوگانه موسوی ـ احمدی نژاد در کسری از لحظه از اوج اقبال به حضيض ادبار غلتانده شد.
امروز نيز فهم و فهماندن چيستی ناآرامی ها در تهران از دريچه تنگ دو قطبی «خير و شر» و «حق و باطل» اگر ساده انديشی نباشد، ساده سازی صورت مسئله است.
تقلب يا شائبه تقلب در انتخابات استتار کانون بحرانی است که با اعلام پيروزی احمدی نژاد قهراً و با سرعت و شدت فعال کننده کانون اصلی بحران در ضمير پنهان شهروندان ايرانی شد.
دعوا بر سر عدد آرای موسوی يا احمدی نژاد نقطه عزيمت به چالشی تاريخی نزد رای دهندگان شده که قبل از «کيستی منتخب ايرانيان» ناظر بر «چيستی ايران» است.
در اين نزاع که از بدايع آن قرار گرفتن نام سروش در کنار ... شده. در اين نزاع که از بدايع آن قرار گرفتن نام سروش در کنار محمدرضا نيکفر شده. ماهيت نزاع ناظر بر جستجوی ايران نزد ايرانيان است. ايرانی که با تأسی به همان تئوری «فهم عصری دين» می توان به عدد هر ايرانی فهم و تعريفی متفاوت از آن وطن مشترک ارائه کرد.
طبيعی است که در بحران انتخابات به صرف برخورداری از تابعيت ايرانی، سروش و ... و نيکفر به همان اندازه از حقوق شهروندی يکسان برخوردارند که مخالفان شان در اردوی مقابل. تفاوت تنها در تعريف آن وطن مشترک است.
هنر احمدی نژاد در آن بود که ناخواسته موفق شد اين «بحران تعريف از وطن» را فعال کند.
۲۲ خرداد جدال چند جانبه ای بين ايرانيان بود که هر کدام با اتکای بر سليقه و الگوهای زيست فردی و اجتماعی خود بدنبال تحقق و تعیّـُن ايران مطمح نظرشان بودند. فرای از نوع قرائت ايرانيان از ايران شان، ايران چيزی جز دشت ها و کوه ها و درياها و کويرها و جغرافيائی بيش نيست.
آنچه ايران را از حيث فرهنگی و اجتماعی و سياسی در مجموعه نظام بين الملل موجوديت می بخشد و تعريف می کند، توفيق تفوق و تسلط قرائتی از ايران توسط هر کدام از طبقات و اقشار جامعه است.
نزاع فعلی در ايران قبل از آنکه ناظر بر تقلب در انتخابات باشد برنتابيدن سليقه کسری از اقشار ايرانی از ايران موجود و تلاش برای جايگزين کردن ايران مطلوب شان با ايران موجود است.
طبعاً در تعريف اقشاری که استاندارشان برای زيست فردی و اجتماعی ناظر بر الگوهای غربی است، ايران مُبدل به کشوری مدرن و سکولار و مرفه و پيشرفته و زيبا و سرسبز و معتدل با مردمانی زيبارو که متخلق به جميع داشته ها و بايسته های غربی است معنا می شود. هر چند چنين ايرانی به واقع ايران نباشد و صرفاً تاسيس و برسميت شناختن شعبه ای از غرب در گستره جغرافيای ايران است که تنها نامش ايران است.
همچنانکه همان ايران برای اقشار سنتی، مُبدل به ايرانی متشرع و مذهبی و دين سالار و پارساکيش می شود که قبل از ايران بودن شعبه ای از مدينة النبی قرن ششم ميلادی است.
همچنانکه همان ايران بتناوب و بسته به شدت و ميزان و تنيدگی سنت و مدرنيسم نزد شهروندان در حد فاصل «مدينه» تا «لوس آنجلس» برخوردار از تعاريف لغزان و متعدد می شود.
اين در حالی است که ايران واقعی، ايرانی است نيمه خشک و نيمه کويری با مردمانی متوسط مانند ديگر مردمان دنيا. کشوری آسيائی با ساختارهائی کماکان جهان سومی و برخوردار از دهات و روستاها و شهرها و کلان شهرهائی نامتقارن و مردمانی بعضاً نامتجانس.
بر اين مبنا نمی توان اصالتی برای ظاهر منازعه موجود در ايران قائل شد. ۲۲ خرداد جنگ قرائت از ايران هائی بود و هست که بر فرض اعلام پيروزی موسوی نيز استعداد تکرار ناآرامی های موجود را از جانب طرف مقابل داشت. منازعه ای تاريخی که نزديک ترين راه برون رفت از آن رسيدن به تعريفی مرضی الطرفين از ايران با مخرج مشترکی متکی بر واقعيت های ايران قبل از تکيه بر تخیّلات و توهّمات و خودباختگی ها و خودخدابينی هاست.
با چنان مختصاتی می توان ايران را بيرون از دايره تخیّلات و توهّمات بر بستری از واقعيات بر روی زمين ساخت و آبادش کرد و با چنان مختصاتی است که می توان بجای «توهّم بهشت غربی» از ايران و يا «تخیُـّل بهشت عربی» از ايران صائبانه برسميت شناسنده و برپاکننده ايرانی با زمزمه آن غزل صائب شد که:

اين چه حرفی است که در عالم بالاست بهشت
هر کجا وقت خوش افتاد همان جاست بهشت
از درون تو بود تيره جهان چون دوزخ
دل اگر تيره نباشد همه دنياست بهشت
عمر زاهد همه طی شد به تمنای بهشت
او ندانست که در ترک تمناست بهشت
صائب از روی بهشتی صفتان چشم مپوش
که در اين آينه بی پرده هويداست بهشت

داريوش سجّادی
۲/مرداد/۸۸
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* ـ حليم حلم تحشيه ای است با تاخير بر روح مجروح و غرور رنجور دکتر عبدالکريم سروش که سيل حوادث خرداد ماه تحرير آن را تا امروز به تعليق انداخت. تعليقی که هر چند ناموجه بود اما حلاوت توام با بلاغت کلام سروش آنقدر موجه بود تا کلامت با ايشان را ولو با تاخير انشاالله مأجور کند.
۱ـ روح مجروح و غرور رنجور ـ نامه دکتر عبدالکريم سروش در خصوص ناآرامی های بعد از انتخابات رياست جمهوری ايران:
http://www.drsoroush.com/Persian/By_DrSoroush/P-NWS-13880328-NameEntekhabat.html
۲ـ سخنرانی دکتر سروش به مناسبت سالگرد ترور سعيد حجاريان در مراسمی با عنوان نفی خشونت در دفتر جبهه مشارکت:
http://norooznews.net/news/11110.php
۳ـ خشم مقدس در اسلام يک ضرورت است ـ خطبه های نماز جمعه ـ آيت الله سيد احمد خاتمی
http://iscanews.ir/fa/PrintableNewsItem.aspx?NewsItemID=134956
۴ـ ـ انجيل يوحنا: خدا محبت است (اول يوحنا ۴:‏۸ و ۱۶)


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016