درسهايی از انتخابات، جايگاه ايدههای راهنما در انتخابات، احمد فعال
صرف نظر از مباحث علمی، طرح ايدههای ليبراليستی با روح فرهنگ ايرانی ناسازگار است. فرهنگ ايرانی، فرهنگ عدالت و حماسه آفرينی است و ليبراليسم با طرح "دستان نامرئی سازش" تنها از خلال نفی حماسهها و حداکثر از راه ارسطويی کردن ايده عدالت، به کرسی تحقيق مینشيند
در وصف انديشههای ماکياولی، خوب و بدهای بسيار گفته شده است. پارهای از فيلسوفان اخلاق او را از اين رو نکوش میکنند که ماکياول اخلاق را از قيد قدرت رهاند و پارهای از فيلسوفان سياسی نيز از اين رو به تقدير از او میپردازند که آرمان گرايی را از قيد سياست آزاد کرد و سياستمداران را به واقعگرايی خواند. اما يک سخن نيک در کتاب شهريار اثر نيکولاس ماکياول نقش بسته است و شايد از همين روست که پارهای از نظرها ماکياولی را فيلسوف بورژوازی و دموکراسی خواندهاند؟ کتاب شهريار او در حقيقت مرامنامه کسب و صيانت از قدرت است. او اين مرامنامه را هر چند به شهريار فلورانس تقديم میکند، اما توصيههای او در کسب و صيانت قدرت، شامل تمامی اشکال قدرت (از سلطنت تا جمهوری) میشود. ماکياول در يکی از رهنمودهای خود توصيه میکند که شهرياران بايد گروه مشاوران خود را از ميان مخالفان برگزينند. زيرا آنها گزارشهايی به او میدهند، که گاه بر خلاف ميل او هستند و شهريار به موجب اين گزارشها به درستی میتواند، موقعيت خود را در مناسبات قدرت تعين کند. وی اضافه میکند که شهرياران بايد از مشورت افرادی که مدام به توجيه و تمجيد از او میپردازند، بپرهيزند، زيرا آنها گزارشهای واقعی را از او پنهان و سرانجام شهريار را به سراشيبی سقوط میکشانند.
اکنون که آقای رحيم مشائی حقيقتی را پس از قريب سه دهه به زبان آورد، اکنون نويسنده لزومی نمیبيند تا واقعيتی را که از ديرباز بدان معتقد و به تجربه خود دريافته است، سانسور کند. روزنامه اعتمادملی چنين نقل میکند که: «به نوشته هفتهنامه پنجره، مشايی به تازگی در جلسهای خصوصی با تعدادی از دانشجويان درباره آرای احمدینژاد گفت: «از ۲۴ ميليون رای احمدینژاد، ۲۰ ميليون منتقد به نظام هستند که در اين انتقاد خود حتی از آن ۱۳ ميليون هم جدیتر هستند چراکه آن ۱۳ ميليون فقط دولت احمدینژاد را زير سوال بردند ولی اين ۲۰ ميليون به کل روند سالهای گذشته پيش از احمدینژاد نه گفتند و در حقيقت احمدینژاد در اين ميان فقط چهار ميليون رای ايجابی دارد.» واقعيت اين است که بنا به برآورد نويسنده طرفداران وضع موجود از جمله نظام جمهوری اسلامی از ديرباز جمعيتی حدود ۳ تا ۴ ميليون نفر هستند. از ميان آنها کمتر از يک تا يک و نيم ميليون نفر فعال و نيمه فعال و بقيه غير فعال هستند. دلايل مختلفی را میتوان برای اين برآورد برشمرد. از جمله اينکه، گفتگوها با مردم کوچه و خيابان در شهرها و حتی در دورترين روستاهای کشور، نشان میدهد که کسی با وضع موجود موافق نيست. يکی از گزارشهای غلط که منجر به فريب مسئولين میشود وجود ۱۲ ميليون بسيجی است. در حالی که در سازمانهای دولتی، اکثريت قاطع اين جمعيت به خاطر انواع امتيازها و اضافات حقوقی و کثيری از آنها به منظور ايجاد حاشيه امنيت شغلی به ستادهای بسيج ادارات ملحق شدهاند و گاه در ناسزاگويی که به خرج میدهند، بايد آنها را قدری نصيحت کرد که اوضاع کشور آنطور هم که فکر میکنند سياه نيست. گفته میشود، زمانی که ستاد مرکزی بسيج يکی از ادارات بزرگ دولتی اعلام آمادهباش نمود، رئيس واحد مقاومت بسيج با دلخوری و عصبانيت گفته بود، ۸۰۰ نفر از بسيج امتياز میگيرند، اما موقعی که آمادهباش میدهيم فقط ۱۰۰ نفر حاضر میشوند. از ميان آنهايی که در آمادهباش حاضر شدند، بسياری از آنها دوستان نزديک اينجانب هستند و مخالفت آنها با وضع موجود در حدی است که گاه شبهه به شدت اپوزسيونی از افکار و گفتههای آنها بر میآيد. از همين روست که به گفته ماکياولی، اگر مشاوران نه از ميان توجيه کنندگان وضع موجود، بلکه از ميان منتقدين برگزيده میشدند، امکان چنين فريبی وجود نداشت.
اما تنها جانبداران و رهبران وضع موجود نيستند که مشاوران خود را از ميان منتقدين برنمیگزينند و به فريب خود منجر میشوند، رهبران اپوزسيون نيز به همين خودفريبی مشغول هستند. اکنون به دلايل خود که درس بزرگی از اين انتخابات است، میپردازم.
در گفتگو با بعضی از روستائيان و حاشيه نشينان، در حالی که نه تنها کسی که طرف گفتگو بود، بلکه تمام ساکنان روستا با وضع موجود و از جمله با نظام جمهوری به شدت مخالف هستند. با اين وجود نزديک به همه ساکنينها آن روستا، در انتخابات دوره دهم رياست جمهوری به آقای احمدی نژاد رأی دادهاند. در همين گفتگوها ميزان مخالفتها و انتقادها در حدی است که کمترين ناسزايی که میگويند، ناسزاهای ناموسی است، اما به رغم ناسزاها، به شخص آقای احمدی نژاد رأی دادهاند. در تحليل اين پارادوکس (تناقضنما) اشاره به دو حقيقت ضروری است. بدون درک اين حقيقت نه مسئولين و رهبران نظام جمهوری اسلامی ونه نمايندگان اپوزسيون قادر به درک و تحليل رفتار جامعه نخواهند بود.
۱- حقيقت نخست رابطهای است که ميان نظام جمهوری اسلامی با مهمترين مؤلفههای آن از جمله ولايت فقيه، قانون اساسی و مناسبات قوا، با شخصيتها و جريانهای وابسته و مستقل به آنها وجود دارد. هر قدر اين رابطه از نقطه نظر جامعه متننشين و متنگرا روشن و شفاف است، از نقطه نظر جامعه حاشيهنشين و حاشيهگرا مغشوش و غير روشن است. هر قدر به متنِ متن جامعه رجوع کنيم اين شفافيت بيشتر و هر قدر از حاشيه به نواحی حاشيهایتر رجوع کنيم، درک و اغتشاش اين رابطه سختتر است. توجه به اين مهم ضروری است که حاشيه و متن يک جامعه تنها به حاشيه و متن جغرافيايی محدود نمیشود. اگر حاشيه و متن فرهنگی را نيز بدان بيافزاييم، در خواهيم يافت که بسياری از جريانهای اجتماعی هر چند در متن جامعه زندگی میکنند، اما افکار و گرايشهای آنها، از افکار و گرايشهای حاشيهای تبعيت میکنند. بنابراين از نقطه نظر آنهايی که در متن جغرافيايی و متن فرهنگی جامعه زندگی میکنند، شخص آقای احمدی نژاد نماينده واقعی وضع موجود و نماينده واقعی مناسبات قدرت در نظام جمهوری اسلامی است. طرز تفکر و قرائت آقای احمدی نژاد در خصوص ولايت فقيه، تفسير سنتی از اسلام، فقاهت و اطاعت و نگاه جريانهای طرفدار ايشان به مراسمی چون روضه خوانی و تعزيه سرايی، نزديکترين نگاه و تفسير به محتوای فرهنگی و فکری نظام جمهوری اسلامی است. و حتی اين طرز نگاه و تفسير در باره دين و مذهب با آنچه که در صدا و سيمای جمهوری اسلامی در طی سه دهه اخير رايج است و نيز با آنچه که فرهنگ جبهه و جنگ وجود داشت، قرابت کامل دارد. تنها مخالفان آنها و از جمله اصلاح طلبان میتوانند مدعی شوند که شخص احمدی نژاد و طرفداران آنها در اعتقادات خود صادق هستند يا نيستند، اما نمیتوانند بگويند که نماينده واقعی فرهنگ و تفکر جمهوری اسلامی نيستند. تکرار میکنم که نکته مهم اينجاست، اين رابطه و مناسبات و اختلاطها و امتزاجها هر قدر از نقطه نظر جامعه متننشين و متنگرا روشن است، از نقطه نظر جامعه حاشيهنشين و حاشيهگرا مغشوش و ناروشن است.
۲- حقيقت دوم به جهت گيریها، انگيزهها و ماهيت انتخاب جامعه باز میگردد. حقيقتی که از نظر بسياری از اپوزسيون و پوزسيون جامعه به شدت مغفول مانده، اين است که جامعه ايرانی از ايام باستان تا کنون پيشگام انديشه اقتصاد برابری و مساوات بوده است. بطوريکه اينجانب در بعضی از نوشتههای خود به اين حقيقت اشاره کرده که به رغم بعضی از نظرها، تاريخ گواه میدهد که خاستگاه نهضتهای برابریخواهی در ايران است و نه آنچه که به اشتباه اروپای قرن نوزدهم را به عنوان خاستگاه اصلی سوسياليزم میشناسند. برخلاف تاريخ اروپا، که شاهد سراسر جنگ و درگيری ميان قطبهای قدرت مانند دستگاه کليسا، دستگاه سلطنت و دستگاه اربابی بوده است، در ايران، از عهد باستان اين سه قطب در يک کانون متمرکز و زائده يکديگر بودهاند. و به عکس، سراسر تاريخ ايران از جنگ و رويارويی کشاورزان، کارگران و ستمديدگان با اربابان و دستگاه سلطنت حکايت میکند. اين جنگها و نهضتها اغلب ماهيت برابریخواهانه و عدالتخواهانه داشتهاند. نفوذ اسمائيليان، علويان و شيعيان در ايران از همين نقطه نظر قابل بررسی است. از ميان نحلههای مختلف مذهبی در جهان اسلام، تنها علويان بودند که پرچم عدالتخواهی و برابریخواهی را برافراشتند. و تنها علی (ع) و سيره او در حکمرانی و بيرون از حکمرانی بود که در جهان اسلام، به مثابه فرياد عدالتخواهی و مساواتخواهی طنين افکن بوده و هست. شخصيت امام شيعيان و عدالتخواهی او، نه تنها در مذهب، بلکه در روح فرهنگ ايرانيان جايگاه بس رفيع و بی بديلی دارد. روح و فرهنگ جامعه ايرانی با مضامينی چون اقتصاد آزاد، اقتصاد بازار، نابرابریها، تبعيضها به کلی بيگانه و ناخشنود است. اپوزسيون و پوزسيون ايرانی اين مهم را درنمیيابند که با ايدههای ليبراليستی و اقتصاد بازار هيچگاه نمیتوانند و نخواهند توانست به کانون بديل سياسی تبديل شوند. بخش مهمی از جامعه ايرانی حتی ترجيح میدهند تا به عدالت مجازی روی بياورند، اما هيچگاه نسبت به ايدهها و شعائر ليبراليستی اقبال نشان نمیدهند.
بحث نويسنده در باره درست و يا نادرست بودن، حق و يا ناحق بودن و حتی مطلوب و نامطلوب بودن ليبراليسم نيست، بحث بيشتر به روی ممکن و ناممکن بودن اين ايده است. مسئله عدالت و مساوات در ايران به يک وجدان تاريخی و فرهنگی تبديل شده است. تفکيک اين فرهنک از فرهنگ و آداب ايرانيان مانند تفکيک هويت ايرانی از عنصر ايرانيت است. شايد اگر مسئله عدالت و مساوات به رغم حقيقت و حقوق انسان شمرده میشد، انتظار بود که با رشد آگاهی اجتماعی و سياسی، جامعه ايرانی روزی به ترک اين عادت مبادرت کند. اما عدالت و مساوات در زمره حقوق اساسی انسان به شمار میآيند. دلايل آن را در نوشتههای ديگر شرح دادهام. اما اينکه چرا نويسنده بعد از کلمه عدالت به روی کلمه مساوات تأکيد دارد، بدان روست که از تعريف عدالت ارسطويی تفکيک شود. نزد ارسطو و بسياری از ديدگاههای سنتی و آريستوکراتيک (اشرافيت سالاری) در ايران، معنای عدالت با اين تعريف که "هر چيز را بر جای خود نشاندن" ، چيزی جز همان تعريف ارسطويی عدالت نيست. بنا بر اين تعريف، طبقات دون بايد به کارهای دون مشغول شوند و طبقات فرادست بايد در کار مديريت و فرادستی جامعه مشغول شوند. ليکن جامعه در برداشت خود از عدالت دارای مضامينی است که با برداشتهای آريستوکراتيک سازگاری ندارد. اين بدان معنا نيست که تک تک افراد جامعه و يا اکثريت آنها به عدالت رفتار میکنند. اما به عنوان يک عادت فرهنگی و تاريخی، به اين مععنا هست که مسئله عدالت و مساوات يکی از مبادی انتخاب و قضاوت جامعه محسوب میشود. به عنوان مثال، کثيری از جامعه ممکن است نسبت به يکديگر اعتماد نداشته باشند و شايد در دوران حاضر به دليل ناامنیها و فقدان چشم اندازهای روشن، رشته سلسله مراتب اعتمادها بالکل از جامعه از هم گسيخته شده باشد، ليکن همين جامعه در انتخاب و قضاوت خود در باره يکديگر، از ميان ويژگیهای مختلف، به مسئله اعتماد و معتمد بودن طرف مقابل بيشترين ارجحيت را میدهد.
بعد از انتخابات دوره نهم رياست جمهوری، بخشی از اصلاح طلبان دريافتند که مسئله اقتصاد و معيشت برای مردم اهميت دارد و آنها در شعارهای انتخاباتی خود به اين مسئله خيلی بها نداده بودند. آنها تصميم گرفتند تا در دورههای بعد به مسئله اقتصاد و معيشت مردم بها داده شود. اما اين دسته از اصلاح طلبان از اين نکته غفلت میکنند که بها دادن به مسئله معيشت بدون رويکرد عدالتطلبانه و مساواتطلبانه، چيزی جز رفاه بيشتر برای طبقات فرداست نيست. ثانياً، بها دادن به معيشت و اقتصاد تنها يک ژست سياسی نيست که هر گروه بخواهد و يا بتواند به طور مصنوعی به برنامهها و شعائر خود بچسباند. بلکه مسئله معيشت و اقتصاد بايد با نوعی نگرش ذاتی انسان و حساسيتها و دغدغه های او در باره مناسبات واقعی زندگی همراه باشد. و الا به وقت زنگار، آنهم به موجب مصلحت و به مقتضای کسب آراء و قدرت، شعارهای اقتصادی و معيشتی را به برنامههای خود الصاق کردن، چيزی نيست که از چشم وجدان عمومی پنهان بماند.
اين نوشته ناظر به صحت يا عدم صحت انتخابات نيست و ناظر به اين واقعه نيست که آيا ۲۴ ميليون آراء کسب شده توسط رئيس جمهوری درست است يا غلط، بلکه ناظر به اين حقيقت است که در هر حال چه بخواهيم و چه نخواهيم، شخص آقای احمدی نژاد نزد کثيری از جمعيت حاشيه نشين کشور و حتی دربخشهايی از جامعه شهری که در زمره حاشيه فرهنگی جامعه هستند، دارای رأی و اعتبار در خور توجهی بود. اين آراء به يمن افکار و آراء دينی و سياسی او در وجود نيامدهاند، بلکه از ديد رأی دهندگان، او نماد طبقات فرودست بود. به همان دليلی که وجدان تاريخی جامعه، امام علی (ع) را نماد آزادی و بهروزی طبقات ستمديده میشناسند. آنچه که از اين درس میتوانيم بياموزيم اين است که نيروهای محرکه سياسی و آزاديخواه نمیتوانند تنها با طرح برنامههای توسعه اقتصادی، به مسئله اقتصاد و معيشت جامعه پاسخ بگويند. مضاف بر اينکه اين نيروها بايد به درستی آگاه باشند که برنامههای توسعه اقتصادی، وقتی بر اصول اقتصاد بازار و عدم لحاظ کردن مسئله نابرابریها سامان بگيرند، تنها بکار خطابههای آکادميک و حداکثر خطابههای روزنامهای میآيند و بس و در جذب طبقات اجتماعی و نيروهای محرکه اجتماعی تأثير بس معکوس دارند. ملخص کلام اينکه، صرفنظر از مباحث علمی، طرح ايدههای ليبراليستی با روح فرهنگ ايرانی ناسازگار است. فرهنگ ايرانی، فرهنگ عدالت و حماسه آفرينی است و ليبراليسم با طرح "دستان نامرئی سازش" تنها از خلال نفی حماسهها و حداکثر از راه ارسطويی کردن ايده عدالت، به کرسی تحقيق مینشيند. اين فرهنگ از نابختياری اوضاع و شرايط تاريخی از ايدههای آزادی بیبهره بوده است. و توان هضم و جذب کامل کردن حقوق ناشی از آزادیها نياز به يک جنبش اعتمادسازی فراگير ملی دارد. اگر نيروهای محرکه اجتماعی، عنصر حماسی فرهنگ و نيز عنصر مساواتطلبانه عدالت را در آزادی و در استقلال و در اعتماد، درنياميزند، بی ترديد فضا برای کسانی گشوده خواهد شد که و لو در ازای قربانی کردن آزادی و استقلال، جامعه را در اسطوره عدالت خواهی فروکشند.
در درس بعدی به جايگاه دين و سکولاريزم در سياست خواهم پرداخت.
[email protected]
www.ahmadfaal.com