نسخه منسوخ جرجيوس و هشدار جدی ما، محمدرضا شکوهیفرد
[email protected]
نه شگفت زده شديم و نه فشارمان شيب تند گرفت. از چنين دولتی و چنين وزيری انتظاری جز خروج وقاحت بی مثال از زبان و عملشان نمی رود. خاصه وقتی بحث، بحث کابوس هميشگی شان دانشگاه و دانشجو در ميان باشد.
وقتی قلب تپنده خواهر فلسفه خوانمان را با گلوله هدف می گيرند، وقتی پاسخ ندای مظلوميت کيانوش ها جز سرب داغ نيست،وقتی ملکی اين شير ژيان را وقتی عبدا... غيورمان را ، وقتی بهاره را ، مهدی را، مرتضی را ، سجاد و مجيد را، آری وقتی اينان را جز حبس و ضرب و فشار با هيچ زبانی يارای پاسخ ندارند، مگر ميشود انتظاری جز اين داشت؟
وقتی دانشجو را به جرم صرف فعل حق گويی و حق جوئی به مسلخ اعدام حکم می دهند، وقتی عزيزان و دوستانمان را صرف اعتراض به فاجعه ای که سرنوشت ملک و ميهن را متاثر از خود کرده بود، صرف عمل به رسالت ذاتی دانشجو که وجدان بيدار جامعه است به ضرب و انفرادی و حبس های طويل المدت می سپارند، وقتی دژخيمان و گزمگان و هارشدگان را نيمه شب مجهز به مجوز و گاز و گرز و تيغ و زنجير به حريم مقدس دانش و دانشگاه می فرستند و علی علی گويان بجان فرزندان ملت می اندازند، وقتی اساتيد شريف را يا در گوشه محابس می بينيم و يا در کنج عزلت بازنشستگی اجباری، مگر انتظاری جز تراوش چنين سخنان مهوعی از سوی وزير علوم دولت ضد علم می توان داشت.
اما تجربه در اين ميان به ما چه می گويد؟
می دانيم که پروژه تصفيه و برخورد با دانشجو و دانشگاهی امروز شروع نشده که ما را در مقابل يک حادثه تازه قرار دهد که چه خواهد شد؟
از سالهای نخست انقلاب، جريانی که سر در آخور طيفی از معممين متصل به انجمنی ها بود سوار بر جريان انقلاب گشت و هر آن رذالتی را که در تصوير تصورات بدبين ترين بدبينان نمی گنجيد به فعل در آورد، در همه ابعاد و عرصه ها.
دانشگاه ها شايد مهمترين عرصه بودند چه که اين جريان تحقيقا می دانست صدای دانشگاه از آنجا که از حجره های جزم انديشی و قشری نگری بيرون نمی تراود، خطير ترين خطرهاست برای موجوديت آلوده شان.
می دانستند چگونه دانشگاه به مدد شناخت و تعهد و مسئوليت و عمل به رسالت خود، پيش از انقلاب، حسينيه ارشادها را از چنگ مشتی متقلب خرافه گرای مروج بلاهت در آورد و ريشه جزم و جهل و خرافه و دروغ را هدف گرفت و مداحان مجيزگوی زنبور ها و ملکه ها را از عرصه جارو کرد و به پستوها و حجره ها کوچاند.
تراژدی تاريخ اما فضا را ناگهان از معماران و رسامان خطوط و طراحان آرمان های انقلاب ربود و به دجالان چون اينان سپرد تا شاهد خشکاندن آن ريشه نباشيم که اگر نبود اين تراژدی و اين قهر منفی شرايط شايد تصويری متفاوت از امروز مصور می گشت.
شورای انقلاب فرهنگی راه انداختند و هزاران دانشجو را به تيغ تصفيه آجين کردند و صدها استاد و معلم و روشنگر دانشگاهی را نيز به همچنين.
دانشگاه را به پادگانی مبدل کردند تا شايد از اين رهگذر توفيق يابند که جز يک صدا آن هم صدای جهل و خرافه همان که از حجره هاشان منتشر می ساختند، از حريم علم جاری نگردد، اما چه شد؟ به کجا انجاميد؟ مگر غير از اينست که پس از سی سال همچنان هراس از دانشگاه و دانشجو خواب را بر آنان حرام ساخته؟ آنچنان که محروم و ستاره دار کردن ها و به محبس سپردنها تحفه ای برايشان به ارمغان نياورد.
مغولانشان را شبانه رهسپار سنگر هميشه مستحکم علم و آزادی می نمايند و از برادران و خواهرانمان با گرز و گاز و گلوله و زنجير و اهانت پذيرائی کردند؟
علوم انسانی را هدف گرفتند به اين گمان خام که شايد با توسل به حذف نفس علم، جوينده را به محاق جهل مورد نظر خويش بيندازند، اما چه ابلهانه خامی اين گمان به طرفه العينی بر ايشان اثبات گشت که اين ره نيز به ترکستان های پيشين ختم می شود، و مريدان ميانی و فوقانی خودشان نيز به از پيش شکست خورده بودن اين طرح اذعان کردند و پذيرفتند که نه تجربه موثقی از اعمال چنين ابزاری در اختيار دارند و نه امکانات نظری و عملی را که آلترناتيو باشد.
گوششان کر نيست، گيج شده اند و هذيان می گويند.
پس از آن چه شد؟ صدائی از دانشگاه در نيامد؟ اگر نيامد پس از اين همه بگير و ببند و صدور حکم اعدام و سخنان امروز وزير متقلب دولت متعفن از برای چيست؟
اينکه امروزه روز جناب جرجيوس دانشکو به خود اجازه می دهد که اينچنين سخيف حريم و سنگراصلی آرمان های اصيل ملت را مورد تهديد قرار دهد و تصوير برفکی تجربيات شکست خورده تصفيه های آغازين را زنده کند، دو حقيقت ملموس را نمايان می کند:
اولا از فرط شکست و هراس و بی حاصلی افعال ماضی شان، چاره را در تهديد مستقيم يافته اند و اين حکايت از سرگيجه و سر درگمی شان می نمايدد و خود نيک می دانند که هيچ نتيجه ای در بر ندارد اجرای اين نسخه های منسوخ.
ثانياتصويری عريان از ماهيت شجره خبيثه ايست که چندان بی ميل نيست، سه دهه پس از انقلاب خاطرات تلخ از حذف و تصفيه و مالا برپائی دسته های دار را زنده کند.
اما همچنان زهی خيال باطل
هنوز پرده های ديگر را تماشا نکرده ايد، زين پس بابت هر رذالتی که مرتکب می شويد، هزينه های کمرشکنی پرداخت خواهيد کرد. هزينه هايی که تصورش هم برايتان سخت است. اين نه يک بلوف است و نه يک ادعای برانگيخته از قليان احساسات.
اين داستان تلخ را پايانی شيرين رقم خواهد خورد و راقمش همين دانش و دانشجوييست که محبوس است، مهجور است، اما چون هميشه ترانه آزادی را در پايان او می نوازد و می خواند.
ترانه را عبدا... ها، بهاره ها، مهدی ها، مرتضی ها و دربندان مان می نوازند و آری، ترانه را
ترانه را ندا می خواند آخر.