زبان، قدرت، جهان اجتماعی، دشنامگويی: زبان اسلام فقاهتی بنيادگرايانه، اکبر گنجی
مبارزهی بر سر قدرت، نظامهای گفتمانی متفاوتی ايجاد کردهاند. زبان با قدرت رابطهی متقابل با يکديگر دارند. قدرت زبان خاص خود را میآفريند. زبان هم متقابلاً قدرتآفرين است. زبان ابزار قدرت برای پيشبُرد مقاصد سياستمداران است. قدرت از طريق زبان اعمال میشود. قدرت، زبان خود را زبان برتر نشان میدهد. حوزههای مفهومی زبانی، دو قلمرو قدرتمندان و فاقدان قدرت را برمیسازند. قدرت، بیطرف نيست
اشاره: دوران کهن،دوران سيطره ی متافيزيک بود. متافيزيک های ستبر جهان کهن،در دوران بعد فروپاشيدند. يعنی از جودشناسی(انتولوژی) به معرفت شناسی(اپيستمولوزی) گذار شد. بعدها زبان شناسی اهميت بيشتری از معرفت شناسی پيدا کرد. هايدگر گفت که زبان، جهان آدميان را می سازد.
در اين دوران بود که اين مدعا شکل گرفت که مشاهده و تجربه ی مقدم بر زبان و خارج از زبان وجود ندارد. زبان مشاهده و تجربه را می سازد. زبان جهان پديدارها را شکل می دهد. ذهن و رويدادها معلول زبانند. زبان به واقعيت تعين می بخشد. ساختن جهان های انسانی از راه زبان صورت می گيرد. جهان در کابرد توصيفی زبان است که نصيب آدميان می شود. جهان مابعدالطبيعی، جهان زبان است.
ويتگنشتاين نگاه همه را به دين و فلسفه و ذهن و معنا عوض کرد. پس از آن، معنای واژه چيزی نيست جز کاربرد آن در بازی های زبانی[۱]. معنا، محصول فعاليت های عملی اجتماعی و نقشی است که واژه در کردارهای فرهنگی گوناگون بازی می کند. خريد و فروش، زندان و شکنجه، سلطه و استثمار،اتهام زنی و فحاشی؛همه در جامعه صورت می گيرند. سخن گفتن از عقل و ذهن، مستقل از زندگی اجتماعی محال است. زبان بازتاب کارکردی صورت های زندگی است. به گفته ی ويتگنشتاين:" حدود زبان من به معنای حدود جهان من است". تمامی زندگی اجتماعی را بايد همچون کاربرد زبان در نظر گرفت. زبان های متفاوت، جهان های متفاوت بر می سازند.
تحليل گفتمان، تحليل زبان در مقام کاربرد است. مارکس، ايدئولوژی را شعور کاذب به شمار می آورد. علم گرايی مارکس- که مطابق آن علم مجموعه ی باورهای صادق است- در برابر ايدئولوژی- که آگاهی کاذب است- قرار می گرفت. اما گفتمان در معنای فوکويی کلمه، با پيچ و تاب های جهان اجتماعی سر و کار دارد. اين جهان از طريق زبان ساخته می شود.
به اعتراض های پس از انتخابات رياست جمهوری ۲۲ خرداد ۸۸ بنگريد. فاعلان و حاملان آن، آن را جنبش سبز دموکراسی خواهی به شمار می آورند،اما آيت الله علی خامنه ای آن را "فتنه" به شمار آورده و به تبع او، رسانه های رسمی و غير رسمی رژيم آن را فتنه قلمداد می کند. زبان است که واقعيت های اجتماعی را بر می سازد. مبارزات فلسطينيان را دولت اسرائيل اعمال "تروريستی" قلمداد می کند، اما خود فلسطينيان و طرفداران آنها- خصوصاً در جهان اسلام- آنها را "مبارزات آزادی خواهانه ی ضد اشغال" و مبارزات ضد "آپارتايد" به شمار می آورند. بدينترتيب، جهان اجتماعی از طريق زبان ساخته می شود. صدق و کذب هم به شدت متأثر از زبان است[۲]. موافقان فلسطينی ها مدعی اند که گزاره ی "فلسطينيان در حال مبارزه ی آزادی خواهانه ی ضد اشغال و ضد آپارتايد هستند"، گزاره ای صادق است. اسرائيلی ها هم بر اين باورند که گزاره ی "فلسطينی های ايستاده در مقابل دولت اسرائيل، مشتی تروريست هستند"، گزاره ای صادق است. حتی فيلسوفان علمی چون کارل پوپر هم علم تجربی در مقام گردآوری (Context of Discovery) و توليد را محصول دهها متغير- از جمله ايدئولوژی،فرهنگ، ارزش ها،اسطوره،متافيزيک- به شمار می آورند. تفاوت پوپر با برخی فيلسوفان علم در اين است که او، دادگاه تجربه را در مقام داوری (Context of Justification) می داند. در نگاه او، عينيت علم از طريق داوری تجربه تأمين می شود و بدين ترتيب از خطر نسبيت گرايی در امان می مانيم. اما فوکو، حقيقت(صدق) را هم محصول قدرت به شمار می آورد[۳].
به خوبی ديده می شود که گفتمان(زبان) های رقيب، چگونه واقعيت اجتماعی را بر می سازند. مبارزه ی بر سر قدرت،نظام های گفتمانی متفاوتی ايجاد کرده اند. زبان با قدرت رابطه ی متقابل با يکديگر دارند. قدرت زبان خاص خود را می آفريند. زبان هم متقابلاً قدرت آفرين است. زبان ابزار قدرت برای پيشبرد مقاصد سياستمداران است. قدرت از طريق زبان اعمال می شود. قدرت، زبان خود را زبان برتر نشان می دهد. حوزه های مفهومی زبانی، دو قلمرو قدرتمندان و فاقدان قدرت را بر می سازند. قدرت، بی طرف نيست. او پديده ی نو ظهور اعتراض های مردمی پس از انتخابات را با چارچوب های مفهومی سنت خودش تبيين و توصيف می کند و آن را فتنه می خواند. در اين امر، علائق و منافع قدرت کاملاً دخيل هستند. منفعت نگاه داری قدرت متمرکز و ثروت انباشته، قدرت و ثروتی که قرار نيست ديگران هم در آن شريک باشند. بدين ترتيب است که منافع عريان لباس زبان بر تن می کنند. فاعلان و بازيگران جنبش سبز با رژيم از منظر قدرت کاملاً در موقعيت نابرابری قرار دارند. قدرت، زبانی خلق می کند که با آن می تواند مردم تحت ستم را فريب دهد. اين زبان حرکت آنها را "براندازی نرم"، "فتنه" و محصول آمريکا و انگليس و اسرائيل قلمداد می کند.
۱- زبان فقهای بنيادگرای حاکم: اگر بتوانيم بازی های زبانی فقهای بنيادگرای حاکم را بفهميم، آن گاه می توانيم زندگی اجتماعی شان را هم درک کنيم. زبانی که فقهای بنيادگرای حاکم به کار می برند، زبان مودبانه نيست. اين زبان دشنام آميز، حداقل معلول سه علت است:
اول: فقهای بنيادگرای حاکم بر ايران، از نظر طبقاتی، طبقه ی متوسط به شمار می آيند. برخی از آنها را اينک بايد جزو سرمايه داران به شمار آورد. اما زبان آنها، زبان طبقه ی متوسط نيست. طبقه ی تازه به دوران رسيده ی جمهوری اسلامی، لباس و ماشين و محله زندگی و خانه خود را تغيير داده است، اما زبانش، همچنان زبان نا مودبانه است. پايگاه طبقاتی شان عوض شده است، اما زبانشان را نتوانسته اند تغيير دهند[۴].
دوم: بنيادگرايان حاکم به دنبال دفاع از قلعه ی سلطانی در برابر "غير" يا "ديگری" هستند[۵]. در اين فرايند، دائماً ديگری های جديد می سازند و از طريق رکيک ترين کلمات کوشش می کنند تا بين خودی ها و ديگری فاصله و شکاف های پرناکردنی ايجاد کنند. از طريق کليشه سازی (stereotyping) تفاوت های پيچيده ی قلمرو اجتماعی را به توصيفی يک سويه تقليل می دهند. وجوه به شدت متمايز پديده ی مورد نظر را به يک وجه فرو می کاهند. هدف آن است که واقعيت متکثر را به ما و آنان، خوب و بد، زشت و زيبا، جذاب و نفرت انگيز، سياه و سفيد،پاکی و ناپاکی،نور و ظلمت، و دوست و دشمن تقليل دهند. سپر بلا ساختن ديگری در تمايز با ما صورت می گيرد. مخالفان وابسته ی به بيگانگان هستند(وقتی که ما وابسته نيستيم)، نجس هستند(وقتی که ما پاک هستيم)، بدلی هستند(وقتی که ما اصلی هستيم). بدين ترتيب مخالفان از خلال مقوله ی نفرت آوری که تحقيرش می کنند، ديده می شود. تأکيد بر "تفاوت"، دو مبنای گوناگون دارد. در اولی، کوشش می شود تا ديگری را بخوبی ببينيم و به رسميت بشناسيم، اما در دومی،راهی برای بد ديدن ديگری برساخته می شود. در حقيقت کوشش می شود تا ديگری ديده نشود و به خودمان هم خودفريبانه نگريسته می شود. استفاده ی از الفاظ اهانت آميز، يکی از مهمترين ساز و کارهای "غيريت" آفرينی است. قلعه ی از درون پوسيده ی سلطانی، بدينترتيب از متفاوت ها پاکسازی می شود.
سوم: گفتمان اسلام فقيهانه،مجوزهای استفاده ی از اين زبان را ساخته است. اسلام فقيهانه برای سلطه ی بر مردم و توجيه رفتارهای ضداخلاقی اش، حديث جعل می کند تا رفتارهای خود را به سخنان پيامبر گرامی اسلام موجه سازد: در کتاب کافی، با سند صحيح، از ابو عبدالله (امام صادق) روايت شده است که وی گفته است که پيامبر گرامی اسلام گفته است: "اذا رايتم اهل الريب والبدع من بعدی فاظهروا البراءه منهم و اکثروا من سبهم والقول فيهم والواقيعه و باهتوهم کيلا يطمعوا فی الفساد فی الاسلام و يحذرهم الناس و لايتعلموا من بدعهم يکتب الله بذلک الحسنات و يرفع لکم به الدرجات: هرگاه ، پس از من ، به کسانی برخورديد که يا در دين شک دارند يا چيز نوظهوری به دين وارد می کنند بيزاری خود را از آنان آشکار کنيد و تا می توانيد دشنامشان دهيد و بدگويی شان کنيد و افتراشان بزنيد و دروغ و بهتانشان ببنديد تا اميدشان به تباه کردن اسلام نوميد شده و اين کارها مردم را از اطرافشان پراکنده کند تا از بدعتهايشان چيزی نياموزند. خدا به خاطر اين کارها برايتان حسنه می نويسد و درجات شما را متعالی می گرداند"[۶].
کتاب مکاسب روايات زيادی عليه برادران اهل سنت دارد. رواياتی که غيبت کردن آنان را مجاز می شمارند و اهل سنت را حرام زاده قلمداد می کنند. تنها دليل اين امر هم اين است که انها به عصمت و علم غيب ائمه ی شيعيان باور ندارند و معتقد نيستند که پس از پيامبر گرامی اسلام، علی بن ابی طالب ولی مسلمين بوده است. مکاسب در حوزه های علميه ی شيعيان تدريس می شود. وقتی ذهن طلبه ها را با احاديثی اين چنين پر می کنند، روشن است که دشنام و بهتان به تکليف شرعی مبدل می شوند. کلينی در اصول کافی ، روايت زير را نقل کرده است:
عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ عَنْ أَبِی حَمْزَهَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (عليه السلام) قَالَ قُلْتُ لَهُ إِنَّ بَعْضَ أَصْحَابِنَا یَفْتَرُونَ وَیَقْذِفُونَ مَنْ خَالَفَهُمْ فَقَالَ لِی الْکَفُّ عَنْهُمْ أَجْمَلُ ثُمَّ قَالَ وَاللَّهِ یَا أَبَا حَمْزَهَ إِنَّ النَّاسَ کُلَّهُمْ أَوْلادُ بَغَایَا مَا خَلا شِيعَتَنَا : ابو حمزه می گويد : به امام باقر عليه السّلام عرض کردم : برخی از هم کيشان ما به دگرانديشان دروغ می بندند و آنها را به حرامزادگی نسبت می دهند . امام باقر عليه السّلام فرمود : سخن نگفتن در باره آنان نيکوتر است ، و سپس فرمود : ای ابا حمزه ! به خدا سوگند! جز شيعيان ما، همه مردم زادهی فحشايند"[۷].
همچنين رواياتی از کتب اهل سنت نقل می کنند که بر مبنای آنها، کسانی که محبت علی بن ابی طالب را نداشته باشند، حرام زاده هستند( رجوع شود به الغدير ، ج ۴ ، ص۳۲۰ به بعد، الإمام علی بن أبی طالب عليهما السلام ، نوشته احمد رحمانی همدانی ، فصل ۱۹ ).
روايات بسيار معروفی در وسائل الشيعه ، کتاب الطهاره (باب نجاست نواصب از ابواب النجاسات) وجود دارد که می گويد خداوند مخلوقی پليدتر از سگ نيافريده اما ناصبی از سگ پليدتر است. حديث ديگری در هما ن باب هر فردی را که با شيعه اثنی عشری مخالف باشد، ناصبی قلمداد می کند. احاديث مشتمل بر سب و لعن مخالفان ائمه و شيعه را برخی از علما در مونوگراف هايی گرد آورده اند، از جمله رساله نفحات اللاهوت محقق کرکی ، عمدة المقال پسرش حسن بن علی بن عبد العالی کرکی ، و رساله ملا حيدر علی شيروانی. آيت الله خوئی هم در کتاب التنقيح فی شرح العروة الوثقی در باب نجاسات ، اهل سنت را کافر می داند، در آنجا همه اين روايات را گرد آورده است. همچنين شيخ يوسف بحرانی متوفی ۱۱۸۶ که او هم همين نظر را دارد در همان مبحث از کتاب الحدائق الناضرة.
در کشوری که آبرو، شرم و حيا بسيار مهم است،با استناد به احاديثی از اين قيبل، افراد با آبرو را ترور شخصيت می کنند. به نام خدا و پيغمبر و امام زمان دشنام می دهند، اتهام می زنند، واقعيت را قلب می کنند. حال نوبت آن است که مصاديق و شواهد اين مدعا را بازگو کنيم.
۲- زبان آيت الله خامنه ای : زبان آيت الله خامنه ای در مواجهه ی با مخالفان، زبان دشنام و تهمت و اتهام های بلادليل است. نزديک ۲۱ سال است که او رهبری رژيم را بر عهده دارد. در طی اين دوران، زبان ويژه ای را به سرمشق مسلط تبديل کرده و مابقی زمامداران رژيم هم در چارچوب همين زبان مسلط سخن می گويند. "دشمن" مفهوم مرکزی گفتمان و زبان اوست. همه ی فعاليت ها به دشمن فروکاسته می شوند. همه ی مخالفان، عوامل آگاه و جاهل دشمن اند. در زبان او، دشنام دادن به دشمنان،امری مقبول و شايسته به شمار می رود. دشمنان همان کسانی هستند که او "دشمن" قلمداد می کند. زبان و گفتمان او، به طور مداوم در حال دشمن تراشی و دشمن سازی است. فقط با اتهام و زندان و شکنجه با اين دشمنان روبرو نمی شود، دشنام گويی يکی از مهمترين ارکان گفتمان مسلط برای حذف و طرد دشمنان است. آيت الله خامنه ای بخشی از اقشار اجتماعی را به عنوان دشمن معرفی می کند. سپس با دشنام خدمت آنان می رسد. اما بعد نوبت ديگر زمامداران رژيم است که با زبانی تندتر با اين دشمنان تازه تقابل کنند.
در آبان ماه ۱۳۷۶ آيت الله منتظری، ضمن سخنانی رويه های سلطنتی زمامداری رهبری را نقد کرد. پس از آن سپاه و بسيج به بيت آن مرد بزرگ حمله کردند و همه چيز را از بين بردند. دوران حبس چند ساله از همه زمان آغاز شد. اما، برخورد علنی آيت الله خامنه ای با ايشان جالب توجه بود. او در تجمع بسيجيان با دشنام و تهديد به آيت الله منتظری پاسخ گفت:
"خيال نکند که اگر آمدند و چند نفر آدم سادهلوح و معمّم را وادار کردند که حرفی بزنند، ما اشتباه می کنيم و خيال می کنيم که دشمن ما اينها هستند! اينها کسی نيستند! دشمن، خود را پشت پرده پنهان می کند...آن کسی که سينه سپر می کند و به خيال خود جلو می آيد، يک عامل است؛ ممکن است خودش هم نداند عامل است...خودشان را در حوزه قم، به بيچارهای برسانند و او را به حرفی، به گفتهای و به يک موضع گيری غلط و ناشيانه وادار کنند...خبر غلط و حرف دروغی را به فلان آدم بيچاره و مفلوک بدهند و او خيال کند که اوضاع و احوال به صورتی است که بايد حالا حرفی زد؛ خودش و ديگران و زن و بچه خود را به بلا بيندازد...مگر همين کسانی که امروز به اين زبان خشن حرف می زنند و اين طور ناجوانمردانه سيل تهمت و افترا روانه می کنند، با امام، طرف نشدند... چشم مردم به دهان رهبری است. در زمان امام راحل اين را بارها تجربه کردند و به لطف پروردگار، تو دهنی خوردند...اينها به مردم خيانت کردند، به انقلاب و به کشور خيانت کردند و البته بايد در چارچوب قانون با اينها رفتار شود...از روی نادانی، نفهمی، هوای نفسِ زودگذر، هواهای بشری ناشی از خصال زشت و بد و حسد و غيره، اقدامی می کنند"[۸].
اين اهانت ها معطوف به کسی است که يکی از الگوهای اخلاقی سه دهه ی گذشته بود، هوای قدرت را در سر نمی پروراند، قدرت را رها کرد تا برابر قدرت خودکامه بايستد. او مرجع تقليد بخشی از شيعيان ايران بود. وقتی با افقه و اعلم فقهای معاصر چنين کنند، تکليف ديگران روشن است که چيست. وقتی علی خامنه ای با اين زبان با آيت الله منتظری برخورد می کند،نماينده ی تام الاختيار او در روزنامه ی کيهان در دشنام گويی يک گام پيش می رود و درباه ی آيت الله منتظری می نويسد:
"ميرحسين موسوی با نامه نگاری به حسينعلی منتظری و رهنمودخواهی اين عنصر مطرود حضرت امام خمينی، ماهيت ضد خط امامی خود را بيش از گذشته نشان داد...منتظری در پاسخ به نامه موسوی که توام با رياکاری و بی صداقتی متقابل است...البته او هم مانند موسوی ترجيح داد به تعارض عملکرد خيانت بار خود با آرمان های حضرت امام نپردازد...آنچه در اين ميان جالب و طنزآميز است دخيل بستن به کسی است که بارها آلت دست قسم خورده دشمنان ملت و نظام اسلامی قرار گرفته و فاقد هرگونه مرجعيت سياسی يا فکری است...تصورش را بکنيد اگر در عالم واقع قرار بود به خاطر هر دروغ، يک سانتی متر بر طول دماغ وی[موسوی] اضافه شود در اين ۶، ۵ ماهه اخير (حدود ۱۸۰روز) چند کيلومتر بر درازی دماغ او افزوده می شد"(کيهان، ۲/۷/۸۸).
در سال های اول زمامداری آيت الله خامنه ای، نيروهای دولتی خانه های مردم را در شهر مشهد تخريب کردند. در نتيجه،درگيری شديدی بين مردم و دستگاههای دولتی در شهر مشهد پيش آمد که بسياری از مکان های دولتی تخريب شد، و متعاقب آن نهادهای نظامی- انتظامی - امنيتی مردم را به شدت سرکوب کردند تا شهر آرامش يافت[۹]. آيت الله علی خامنه ای در خرداد ماه همان سال(۱۳۷۱) در اولين ديدار به نمايندگان مجلس چهارم، علل و دلائل وقوع ان حادثه را چنين تحليل کرد:
"قضايای مشهد و امثال آن - کار دشمن است...از قضايای مشهد، متأسفانه در بعضی از مطبوعات، تحليل های نادرستی کردند... قضيه، کاملاً روشن است: ضدانقلاب وارد ماجرا می شود. منتها از زمينههای فاسد و مرداب های گنديده استفاده می کند. اين اراذل و اوباشی که گفته شد، بعضی تعجب نکنند. چنين افرادی وجود دارند: يک قشررذل اوباش چاقوکش، که اقليت معدودی هستند و دستگاههای انتظامی بايد با اينها برخورد کنند. مثل علف هرزه، بايد اينها را بکنند و درو کنند و دور بيندازند. آن پسماندهی استکبار می رود به سراغ اينها؛ با يک لقمهای، با يک غارتی، با يک حرکت زشت آشوبگرانه، اينها را تطميع و هدايت می کند...پشت گروههای رذل و اوباش پنهان می شود و کار به دست چنين افرادی صورت می گيرد"[۱۰].
مطابق معمول، واکنش اعتراضی مردم، طرح و برنامه ی دشمن قلمداد می شود که اراذل و اوباش چاقو کش مجری آن بودند. هر اعتراضی از نظر او اعتراض دشمن است. همان طورکه مارکس لايه های رويی(رو ساخت) ساخت اجتماعی(روبنای حقوقی و سياسی و ديگر اشکال آگاهی اجتماعی متناظر با آن روبنا) را جدی نمی گرفت و توجه را به لايه ی زيرين(ژرف ساخت) معطوف می ساخت،آيت الله خامنه ای هم کوشش می کند تا در پس تمامی دگرانديشی و دگرباشی و اعتراضات، دشمنان را نشان دهد که عروسک های خيمه شب بازی را به رقص در می آورند.
پس از ماجرای ترور مخالفان در برلين،دادگاه ميکونوس، و فراخواندن سفرای اروپايی از ايران، آيت الله خامنه ای با زبان ويژه ی خود به آنها پاسخ گفت:
"يکی از حرفهای بسيار غلط اينها اين بود که دور هم نشستند، عقل هايشان را يکی کردند و گفتند برويم از دولت ايران بخواهيم که به موازين حقوق بشر احترام بگذارد! من هر چه با خودم فکر کردم که روی موضع گيری اينها چه اسمی می شود گذاشت و معنای کارشان چيست، ديدم غير از کلمه "وقاحت"، هيچ چيز ديگری نمی توانم نسبت به کار آنها بگويم. در بيان اين مطالب، آقايان وقاحت به خرج دادند...به خيال خودشان، دولت ايران را می ترسانند و می گويند ما گفت و گوهای انتقادی را قطع می کنيم. به درک که قطع می کنيد"[۱۱].
آری سربازان گمنام امام زمان بايد بتوانند مخالفان را در هر شهر اروپايی ترور کنند. اگر دولت های اروپايی به اعمال تروريستی دولت ايران اعتراض کنند، اعتراض شان "وقاحت" قلمداد خواهد شد. اگر هم تروريست ها بازداشت شوند، راه حل ساده ای برای حل آن وجود دارد. در لبنان شهروندان اروپايی گروگان گرفته می شوند،تا سپس از طريق مذاکرات ديپلماتيک ، تروريست ها با شهروندان اروپايی مبادله شوند. در سال های اخير، در خود ايران شهروندان غربی را بازداشت می کنند تا آنها را با فرنگی کاران بازداشت شده عوض کنند.
در سال ۱۳۷۸ در نماز جمعه ی تهران، اصلاح طلبان را اين گونه وصف کرد:
"من کاری به اين دوستان و خودی های غافل ندارم؛ بحثِ من برسر دشمن است که سلسله جنبان اين حرکت، به بيرون از اين مرزها مربوط است. در داخل مرزها هم کسانی که اساس کار دست آنهاست، جزو دشمنانند... منتها خودی های فريب خورده و به دام افتاده - يا به دام ثروت طلبی و مقام خواهی و عقدههای خودشان، يا به دام جهالت ها و حماقتها و تعصّبهای خودشان... جبهه ی دشمن، غير از آن آدم غافلی است که خودی هم هست؛ منتها بيچاره دچار غفلت و اشتباه و فريب می شود؛ بر اثر حادثهای، عقده و کينهای پيدا می کند و در مقابل نظام می ايستد؛ در مقابل سخن حق می ايستد؛ در مقابل امام و راه امام می ايستد. اين، آن دشمن اصلی نيست؛ اين يک آدم فريب خورده است؛ اين يک آدم قابل ترحّم است... يک وقت می بينيد طرف يک روحانی است، اما غافل و فريب خورده و بی خبر... يا يک فرد معمولی حتّی انقلابی است، اما زمان را نشناخته، دشمن را نشناخته، يا احياناً دچار عقده و کينهای شده است. حرف از زبان اين فرد خارج می شود؛ اما اين بيچاره حرف خودش نيست؛ حرف دشمن است...چرا کسانی که نان انقلاب را خوردند، نان اسلام را خوردند، نان امام زمان را خوردند، دم از امام زمان زدند، دم از ائمّه معصومين زدند، حالا طوری مشی کنند که اسرائيل و امريکا و سيا و هرکسی که در هر گوشه دنيا با اسلام دشمن است، برايشان کف بزنند "[۱۲].
مطبوعات دوران هاشمی رفسنجانی هم مقبول او نبود، چه رسد به مطبوعات دوران اصلاحات. علی خامنه ای در يک سخنرانی آنها اين گونه وصف کرد:
"يک قسم هم مطبوعاتی هستند که بنده اسمشان را مجلات يا روزنامههای "معاند" می گذارم؛ "مطبوعات معاند... از جمله اصطلاحات غلط و رايج در اين قسم از مطبوعات، اصطلاح "دگرانديش" است. عناصر فعّال در اين مطبوعات هم، خوششان می آيد که به آنها "دگرانديش" اطلاق شود! در معنا می خواهند بگويند چون ما انديشه ديگری داريم، مورد غضب دستگاه هستيم..."دگرانديش" يعنی چه؟! بحث، بحثِ "عناد" است؛ بحث "عارضه" است؛ بحث "غرضورزی" است. غرض ورزی می کنند؛ چون اين نظام را قبول ندارند...در پی آنند که حرفی بزنند؛ در بزنگاهی خاص، نيشی فرو کنند و زهری بريزند"[۱۳].
آيت الله خامنه ای که از تجربه ی چهار ساله مجلس ششم به شدت ناراضی بود،تصميم گرفت که مجلس هفتم سراپا سلطانی باشد. نه تنها کانديداهای جديد اصلاح طلبان بايد رد صلاحيت می شدند، بلکه نمايندگان اصلاح طلب مجلس ششم هم بايد از ميدان رقابت حذف می گرديدند. رد صلاحيت نمايندگان مجلس ششم اعتراض های زيادی برانگيخت، اما خامنه ای در ۲۴ دی ماه ۱۳۸۲ در ديدار با اعضای شورای نگهبان، نمايندگان مجلس ششم را "گردن کلفت" خواند و به اعضای شورای نگهبان گفت کوتاه نيايند:
"من البته بههيچ وجه توصيه نمی کنم که کسی در مقابل افرادی که می خواهند با قانون گردنکلفتی کنند کوتاه بيايد... افرادی که صدای کلفتی دارند و همه صدای آنها را می شنوند، به نظر من به قدر آن استاد دانشگاه که فرضاً نامه ی خصوصی به جناب آقای جنّتی می نويسد که مرا رد صلاحيت کردهاند، در حالی که خصوصيات و سوابق من اين است، اهميت ندارند."[۱۴].
در انتخابات رياست جمهوری سال ۱۳۸۴ سپاه و بسيج به طور سازمان يافته به سود محمود احمدی نژاد وارد فرايند برگزاری انتخابات شدند. آيت الله خامنه ای اين ميزان از سازماندهی انتخابات برای دستچين کردن کانديدای مورد نظر را کافی نمی دانست. دو روز پيش از انتخابات گفت:
"مردم احتياج دارند به اينکه در ميدان عمل و کار، با لجنهايی که نمی گذارد اين درياچه ی مصفا طراوت لازم را داشته باشد، مبارزه شود "[۱۵].
قرار بود احمدی نژاد بيايد، تا لجن ها پاک سازی شوند. پاک سازی ها ادامه يافت، اما رفتار و گفتار احمدی نژاد پيامدهايی پديد آورد که آيت الله خامنه ای در انتخابات ۲۲ خرداد ۸۸ چاره ای جز تقلب در پيش نداشت. در حالی که مردم هنوز به خانه های خود باز نگشته بودند، پيروزی محمود احمدی نژاد با نزديک به ۲۵ ميليون رأی اعلام شد. طی روزهای بعد مردم با آرامش به خيابان ها ريختند و جنبش سبز را پديد آوردند. آيت الله خامنه ای در روز ۱۹ دی ماه ۸۸ اعلام کرد، همان طور که "هيچ تفاوتی بين جبهه ی مقابله کنندگان با رسول خدا و دشمنان اميرمؤمنان وجود ندارد"، هيچ تفاوتی بين مخالفان آيت الله خمينی و من وجود ندارد، "صف بندی ها هيچ تغييری نکرده است...عده ای دشمنی و خباثت می کنند و عده ای نيز از خباثت کنندگان حمايت می کنند...مسئولان قوای سه گانه بايد وظايف خود را در مقابل مفسدان و اغتشاشگران به خوبی انجام دهند...بايد با قاطعيت عمل کرد تا دشمن در فتنه انگيزی ناکام بماند"[۱۶].
آری اين رهبر بود که جنبش سبز را فتنه ، خباثت و دست پخت دشمن قلمداد کرد[۱۷]. دشنام گويی پايانی ندارد. يکی از شعارهای مريدان رهبر جمهوری اسلامی اين شعار است که "خامنه ای کوثر است،دشمن او ابتر است". در دورانی که پيامبر گرامی اسلام مبعوث شد،به کسانی که فاقد فرزند پسر بودند، ابتر گفته می شد. گروهی از مشرکان پيامبر اسلام را ابتر می خواندند. مريدان علی خامنه ای به خيال خام خود در حال اهانت به ميرحسين موسوی هستند، اما ناشيانه به پيامبر اسلام هم اهانت می کنند.
اسلام بنيادگرايانه وقتی از مقام نظرورزی، به عمل تبديل شد و خود را در تاريخ محقق ساخت، رژيم سلطانی موجود را آفريد. زبان سلطان، زبان اسلام بنيادگرايانه است. نگاهی به زمامداران اصلی و نزديک ترين افراد به ايت الله خامنه ای نشان می دهد که زبان او، زبان الگوی پيروان اوست. مهدی کروبی درباره ی اين نظام گفته است:
"اگر شما نظام رو سليقه می گيد، نظام رو فرد می گيد، نظام يه دسته خاصی رو می گيد که يه جمع کوچکی را در درون خودش جا بده؛ مثلا روحانيونش آقای جنتی باشه، آقای يزدی باشه، آقای مصباح باشه، آقای شجونی باشه، آقای طائب باشه… يا نفراتش قاضی مرتضوی باشه، محمود احمدی نژاد باشه، الهام باشه، نقدی باشه و از اين قبيل افراد؛ اگه نظام اين رو بگيد، بله! ما مخالف اين جور نظامی هستيم! وقتی روحانی وشخصيت های نظام به جنتی ، احمد خاتمی و محمود احمدی نژاد منحصر شود ديگر نمی توان شعار داد کشتی نظام. بايد گفت ، قايق نظام"[۱۸].
در ادامه ی بحث، با زبان سرنشينان "قايق نظام" آشنا خواهيم شد.
۳- محمود احمدی نژاد: محمود احمدی نژاد يکی از تربيت شدگان مدرسه ی سلطانی است. آيت الله علی خامنه ای يک هفته پس از انتخابات رياست جمهوری ۲۲ خرداد، در نماز جمعه ی تهران گفت:
"من البته در موارد متعددی با آقای هاشمی اختلاف نظر داريم، که طبيعی هم هست؛ ولی مردم نبايد دچار توهم بشوند، چيز ديگری فکر کنند. البته بين ايشان و بين آقای رئيس جمهور از همان انتخاب سال ۸۴ تا امروز اختلاف نظر بود، الان هم هست؛ هم در زمينه مسائل خارجی اختلاف نظر دارند، هم در زمينه نحوه ی اجرای عدالت اجتماعی اختلاف نظر دارند، هم در برخی مسائل فرهنگی اختلاف نظر دارند؛ و نظر آقای رئيس جمهور به نظر بنده نزديکتر است"[۱۹].
در انتخابات رياست جمهوری سال ۱۳۸۴ آيت الله مصباح يزدی به حمايت از محمود احمدی نژاد فعاليت می کرد. او بعدها در اين خصوص گفت:
"مردم به يک فردی که هيچ امتيازی از نظر ظاهر و قيافه، پول و حتی سيادت ندارد، علاقه مند می شوند و به او رأی می دهند... خانمی را سراغ دارم که برای پيروزی آقای احمدی نژاد نذر کرده ۴۰ زيارت عاشورا، ۴۰ زيارت جامه کبيره، ۴۰ زيارت آل ياسين و ۱۴ ختم قرآن کريم بخواند. چند نفر از خانم ها ۱۴۰ هزار صلوات نذر کردند و چقدر تضرعات، گريه ها، زاری ها و توسلات عجيب و غريب تا اين که يک کسی پيروز شود... ديشب يکی از دوستان حاضر در جلسه نقل کرد؛ قبل از برگزاری مرحله ی اول انتخابات به محضر يکی از علمای اهواز رسيدم. ايشان گفت: نگران نباشيد، احمدی نژاد رئيس جمهور می شود. ايشان گفته بود که شخصی شب بيست و سوم رمضان در حال احيا، پيش از نيمه شب به خواب می رود. در خواب به او ندا می شود که بلند شو برای احمدی نژاد دعا کن، وجود مقدس ولی عصر دارند برای احمدی نژاد دعا می کنند. می گويند من حتی اسم احمدی نژاد را نشنيده بودم و اصلاً او را نمی شناختم. خود ايشان[محمود احمدی نژاد] نيز در تاريخ دهم دی ماه قاطعانه گفته بود که من رئيس جمهور خواهم شد"[۲۰].
آيت الله مصباح يزدی مبانی اعتقادی خود را فراموش کرده است که بر مبنای آن امام زمان واسطه ی فيض است و خداوند گردش امور جهان را به ايشان واگذار کرده است. به همين دليل، آن موجود مقدس(کامل، الهی،بی چون و چرا) ، نياز به آن ندارد که برای پيروزی محمود احمدی نژاد دعا کند. اوست که سرنوشت همه را رقم می زند. همين که اراده کند و چيزی را بخواهد،همان امر محقق خواهد شد. عوام فريبی های بنيادگرايان درباره ی امام زمان، حد و مرزی ندارد. محمود احمدی نژاد هم که يکی از دست پرورده های همين مدرسه است، در بيرجند درباره ی امام زمان گفته است:
"طاغوتها و مستکبران از تولد و ظهور پايهگذار عدالت و منجی حقيقی بشريت به شدت نگران بودهاند و تمام اين محاصرهها به همين دليل بوده که از ادامه نسل اين امام بزرگوار جلوگيری کنند. در وقايع عاشورا نيز همه به دنبال آن بودند از نسل امام باقی نگذارند بر همين اساس پير و جوان و حتی نوزاد ۶ ماهه را از تيغ گذراندند. شياطين به دنبال آن بودند که از تولد امام و به قله ی کمال رسيدن بشريت جلوگيری کنند،همه شياطين بر غافل کردن بشر از امام و امام عصر متمرکز بودهاند اما در نقطه مقابل، همه مصلحان بشر را به اين امام بشارت دادند و به سمت امام هدايت کردهاند. اگر حاکميت امام عصر نباشد همه خلقت بشر و بعثت انبياء بلاوجه بوده و بی ثمر است. همه آنها آمدهاند تا مقدمات امامت امام عصر و حاکميت ايشان را برای برپايی عدالت و به واسطه آن، مقدمه شکوفايی کمال انسان را فراهم آورند. شايد يکی از دلايل غيبت اين امام آن باشد که اگر امام در طول اين مدت می آمدند همان شرايط عاشورا و ساير انبياء که تحميل کردهاند، تحميل می شد و جان امام در خطر بود. انقلاب اسلامی بخشی از انقلاب جهانی بوده ، هدف انقلاب اسلامی انقلاب جهانی است و مقدمات ظهور آخرين را به وجود می آورد. در حال حاضر آمريکا و ديگر مستکبران در حال افول، نزول و اضمحلال هستند. بزرگترين مانع ظهور و سرکرده آن، آمريکا است"[۲۱].
ما به عملکرد محمود احمدی نژاد،مدعای منتخب امام زمان بودن او و نزديکی اش با رهبر کاری نداريم. همه ی اينها بيرون از محل نزاع يادداشت حاضر هستند. مسأله ی ما زبان است. با اطمينان می توان گفت، که زبان احمدی نژاد، زبان مقبول رهبری است. آيت الله خامنه ای به صراحت به ناقدان زبان احمدی نژاد پاسخ گفته است. يعنی به آن "به اصطلاح عقلا" که مدعی اند تعابير تند احمدی نژاد در روابط بين الملل پيامدهای ناخواسته ی خطرناکی برای ايران دارد. سلطان خطاب به آنها می گويد:
"می گويند: چرا جلب دشمنی آمريکا می کنيد؟ مثلاً فرض کنيد حالا رئيس جمهور تعبير تندی می کند، ناگهان آقايان به اصطلاح عقلا می گويند اين تعبير تند بود، اين دشمنی آمريکايی ها را جلب می کند، نه آقا! دشمنی آمريکايی ها تابع اين الفاظ و تعبيرات نيست.دشمنی ، دشمنی اصولی است.اين دشمنی در زمانهای مختلف بوده. از اول انقلاب تا حالا دشمنی بوده...حداقل در طول هجده سال اخير، يعنی از بعد از پايان جنگ تحميلی هشت ساله تا امروز، هميشه اين خطر وجود داشته، يعنی هميشه ملت ايران تهديد می شده، که ممکن است اينها حمله ی نظامی بکنند، مال امروز نيست"[۲۲].
محمود احمدی نژاد هم گفته است که در جلسات خصوصی با سلطان، به نادانی آن به اصطلاح عقلا می خندند. برای اين که نمی دانند، مواضع هسته ای دولت، همان مواضع سلطان است:
"خيلیها می خواستند القاء کنند که ميان رئيسجمهور و رهبری در موضوع هستهای اختلاف نظر است و در اين زمينه خيلی طرحها را اجرا کردند اما وقتی ما در کنار ايشان می نشستيم و به طرحهای آنها نگاه می کرديم فقط به نادانی شان می خنديديم"[۲۳].
احمدی نژاد پس از بازگشت از سفر به کشورهای آمريکای لاتين، در تاريخ ۱۰/۹/۸۸ طی يک مصاحبه ی تلويزيونی در باره ی دستاوردهای اين سفر و مسائل هسته ای سخن گفت. وی مطابق معمول از زبان ويژه ی خود در روابط بين الملل استفاده می کند. اگر چه اين زبان نمونه ی دومی در عرصه ی جهانی ندارد،اما سلطان هم تأکيد کرده است که اين زبان عواقب ناخواسته ای برای ايران ندارد. در متن نمونه ای که ارائه می شود، ما به منطق او - يعنی در شيوه ی نتيجه گرفتن از مقدمات- کاری ندارم،دشنام گويی های او مهم است:
"داريم ديگه، حالا داريم يعنی داريم... همش کشکه. طرف راه می رفت می گفت: "ابرقدرت، قدر قدرت، آی زکی". آخه نمی شه ، چی مسخره، خودتونو مسخره کرديد... اون که فکر می کنم معنای حرفشو متوجه نمی شه آقای کوشنر چی می گه، چون حرف زياد می زنه، خود فرانسوی ها به ما می گن اين يه ذره تعادل نداره در حرف زدنش، نمی دونه چی بگه...بالاخره اين جوريس، گرفتار وزير خارجه اشه،اين خيلی متوجه ابعاد حرف هايی که می زنه، نيست،می زنه ديگه، حالا،فعلاً حرف مفته و، بعدش ام... يعنی کله شون کردن تو برف، هی حرف می زنند...اصلا ملت ها اينارو قبول ندارن، حق وتورو قبول ندارن، شورای امنيت رو قبول ندارن، به خصوص درباره ی ايران. اصلاً کی می تونه ايرانو منزوی کنه،اصلاً نشدنی است. بنابراين اين حرف يه حرف بسيار بی ربطه بر آمده از دماغ های باد دار مستکبرينه... همه ی نظام سلطه روی سه چهارتا پايه است،يک پايه ی اصلی اش رژيم صهيونی است، يه قدرت مسلط اند و عقل درست و درمونی ام ندارن خيلی آ... اينا درشو می ذارن،اجازه نمی دن نظر ملت ها، به خصوص در اروپا بيان بشه...در برزيل ۱۸۰ ميليونی ۵۰ نفرو جمع می کنن، منتها با دو تا بلندگوی دو در دو، بلندگوی دو متر در دو متر گذاشته بودن رو يک وانت همين طوری فحش می دن: احمدی نژاد فلان، می رفت و می گفت، سر رو صدا می کرد،پنجاه نفر جمعه، چقدر خنده دار بود، اونها هم می خنديدند...به نظر من فريب خوردند، يعنی روسيه اشتباه کرد، روسيه به نظر من نمی دونه چی کار می کنه، تحليل درستی نداره روسيه از شرايط امروز دنيا...شما حق نداريد شرط بگذاريد، واقعاً مسخره ترين موضعی که آژانس در عمرش گرفته، می گه ما ۲۰ درصدرو به شما می ديم به اين شرط،، بی خود می کنی شرط می ذاری، ما عضو آژانسيم، بايد بدين، خب ندين ما می سازيم... به نظرم کارهای آقای اوباما چنگی به دل نمی زنه... شوخی نداره، حالا می گه چهارتا هو بکشند، می گه ما می ترسيم؟ اولاً حمله ی نظامی را بذارين کنار، اينهايی که می گن اصلاً نمی فهمند چی می گن؟ هيچ کسی جرئت اين کاررو نداره، جرئت فکر کردن اين کارو هم نداره، ممکنه چارتا صهيونيست وحشی هم باشن، اما اينا خودشون نيستند، اينا سگ ديگرانن، افسارشون دست ديگرانه، قلادشون دست ديگرانه... می گن آقا مواظب باش ما ديگه نمی تونيم اينارو کنترل بکنيم، می گيم اگر تو نمی تونی کنترل بکنی، پس تو چکاره ای؟ خب برو کنار ما خودمون اينارو کنترل می کنيم، هيچ اختياری نداری، دست خودشونه... حالا اين گاوهايی که زائيدند بزرگ کنن، بزرگ کنن تا برسه به ديگران"[۲۴].
خواننده بايد بينديشد که با اين زبان چگونه می توان از منافع ملی ايران در قلمرو جهانی دفاع کرد؟ محمود احمدی نژاد پس از صدور قطعنامه ۱۷۳۷ شورای امنيت عليه ايران آن را "کاغذ پاره" خواند. وی در ۲۳ اسفند ۱۳۸۵ در مورد قطعنامه ی بعدی شورای امنيت گفت:
"آنها قصدشان منزوی کردن ايران است، اين در حالی است که خودشان در عرصه ی جهانی منزوی شدند. قدرت های زورگو در عرصه ی جهانی منزوی شدند و منفور ملت ها هستند.شما چه بخواهيد و چه نخواهيد ملت ايران راه عزت خود را شناخته است و آگاهانه در همه صحنه ها حضور دارد. حال شما بنشينيد و دور هم کاغذ رد و بدل کرده و تصور کنيد که دنيا از خواست و صحبت شما پيروی می کند"[۲۵].
محمود احمدی نژاد از همين زبان در معرفی اعضای کابينه اش هم استفاده می کند. به عنوان نمونه،او با حضور درشبکه ی اول سيمای جمهوری اسلامی، درباره ی کابينه ی جديدش گفت:
"از دکتر باقری لنکرانی تشکر و قدردانی می کنم. ايشان از مديران شايسته و زحمت کش است. علاقه ی ويژه ای به ايشان داشته و دارم. اصلاً مثل هلو می ماند! آدم می خواد بخوره اين جوان را"[۲۶].
از همين زبان برای مقابله ی با مجلس سلطانی هم استفاده می کند. محمود احمدی نژاد در آخرين شب سال ۸۸ در سيمای جمهوری اسمی درباره ی طرح هدفمند کردن يارانه ها خطاب به نمايندگان مجلس گفت:
"کسانی که تعمدانه در برابر اجرای هدفمند کردن يارانهها مانع تراشی می کنند، کار آنها بدور از جوانمردی است...ترساندن مردم از اجرای لايحه هدفمند سازی يارانه ها به عنوان يک برنامه اصلاحی و ضروری، خيانت است...نبايد دولت را به انجام کاری که به ضرر مردم است مکلف کرد و دولت کاری را که به ضرر مردم باشد اجرا نمی کند...ما با استدلال و براساس قانون اساسی نتوانستيم حرف منطقی و علمی خود را به برخی دوستان منتقل کنيم و آنها را بباورانيم... آنهايی که اجرای اين لايحه را خطرناک و بحران افرين می خوانند يا به دليل نبود شناخت و يا ترس آنهاست و يا اينکه نمی خواهند اين قانون اجرا شود...من نمی دانم که اينها کجا درس خوانده اند و چه کسی به انها مدرک داده است"[۲۷].
محمود احمدی نژاد،در مراسم جنش پيروزی خود در ميدان ولی عصر تهران(۲۴/۳/۸۸)،چند ميليون اعتراض کننده ی به نتايج انتخابات را خس و خاشاک خواند و گفت:
"امروز خبرنگاری سوال کرد بعضیها گوشه و کنار بعضی از کارها را انجام می دهند اغتشاش است، شورش است، و واژههای تندی به کار برد. من يک مثال زدم و نتيجه گيری کردم. ملت ايران يکپارچه است در يک مسابقه فوتبال ۵۰ هزار، ۷۰ هزار تماشاچی می روند آن کسی که تيمش باخته عصبانی است و به هر دری می زند، در ايران در انتخابات ۴۰ ميليون نفر خودشان بازيگر اصلی و تعيينکننده ی اصلی بودند حالا ۴ تا خس و خاشاک در اين گوشهها يک کاری می کنند. بدانيد که اين رودخانه زلال ملت جايی برای خودنمايی آنها نخواهد گذاشت"[۲۸].
۴- مصباح يزدی: آيت الله خامنه ای،آيت الله مصباح يزدی را جانشين آيت الله مرتضی مطهری خوانده است. وی يکی از راديکال ترين نظريه پردازان اسلام بينادگرايانه است. آيت الله مصباح يزدی در نقد هاشمی رفسنجانی گفته است:
"کسانی[هاشمی رفسنجانی] با عنوان آيت الله می گويند ما بوديم که ولايت فقيه را درست کرديم تا بتوانيم با شاه مبارزه کنيم و کشور را حفظ کنيم، ما امام را به عنوان ولی فقيه در بين مردم ترويج کرديم و قائم مقام رهبری را ما درست کرديم، شورای رهبری را ما به رهبری فردی تغيير داديم، بعد هم اگر دلمان بخواهد دوباره عوضش می کنيم... با اين که عنوان آيت الله را دارند، متن مکاسب را درست نمی توانند معنا کنند"[۲۹].
درست معنا نکردن مکاسب،دو علت می تواند داشته باشد، يکی ناشی از عدم تسلط بر زبان عربی است، و ديگری ناشی از عدم تسلط بر فقه است. اگر کسی فاقد اين دو باشد، آيت الله - به معنای فقهی- نمی تواند باشد. نتيجه ی هر دو احتمال يکی خواهد بود: بی سوادی فرد. اين نحوه ی رويارويی با هم لباسی است که گمان می رود مطيع محض سلطان نيست.
آيت الله به شمار آوردن خود و هم صنفی های خود، مدعايی بلادليل است. برای اين که همه ی موجودات آيت الهی اند،صدام حسين و بوش و تاچر و قذافی همان قدر آيت الله اند، که آقای خامنه ای و مصباح يزدی. همه ی اينها نشانه ی خداوند هستند. هيچ فردی نمی تواند مدعی شود که آيت ويژه ی خداوند است. نکته ی جالب توجه اين است که به شيخ انصاری و آخوند خراسانی آيت الله خطاب نمی شد. اين عناوين برساخته های خودپسندانه ی اخير حوزه های علميه ی شيعيان اند. امام محمد غزالی حجت الاسلام خوانده می شد، اما اگر امروز يک طلبه حجت الاسلام خوانده شود، او احساس خواهد کرد که دارند به او اهانت می کنند. بر روی رساله ی ايت الله بروجردی نوشته شده بود: حجت الاسلام والمسلمين، اما در روی رساله ی آقای مکارم شيرازی نوشته اند: آيت الله عالمين. يعنی وی به اين قانع نيست که آيت الله روی زمين باشد، بلکه می خوهد آيت الله تمامی عوالم وجود باشد.
آيت الله مصباح يزدی اخيراً در يک جلسه ی پرسش و پاسخ،درباره ی هاشمی رفسنجانی گفته است:
"ظاهراً اين جريانات اخير جز سياهی رنگی باقی نگذاشته است و بالاتر از سياهی هم رنگی نيست. همان طور که عرض کردم بعد از جريان عاشورا و عکسالعملهايی که انجام گرفت، ابهامی باقی نماند...هيچ ضمانتی ندارد که ما هم به آن دامی نيفتيم که کسانی که الان نسبت به آنها نفرت داريم، افتادهاند. آنهائی که الان ما اين قدر نسبت به آنها نفرت داريم، در همين دامها افتادند، جوانترهايشان بيشتر دنبال شهوات و پيرترهايشان بيشتر دنبال مقام و موقعيت بودند؛ می گويند :امر، بايد امر ما باشد. هر چه ما دستور می دهيم، عمل شود. اين نوعی جنون است...می گويد: تا آدم پول نداشته باشد نمی تواند برای اسلام کار کند! جمع ثروتها کم کم به جايی می رسد که ثروت کل کشور بايد در اختيار ما و بچههايمان و باندمان باشد، تا بتوانيم برای اسلام خدمت کنيم"[۳۰].
وی در اين جا اعتراف می کند که از هاشمی رفسنجانی و رهبران جنبش سبز نفرت دارد. وی هاشمی رفسنجانی را گرفتار جنون جلوه می دهد. جنونی که همه ی ثروت کشور را برای خود، فرزندانش و باندش می خواهد.
۵- آيت الله نوری همدانی: آيت الله نوری همدانی يکی از مراجع تقليد برساخته ی دستگاه رهبری است.او، پس از انتشار نظرات عبدالکريم سروش درباره ی کلام وحيانی، گفت:
" در اروپا و آمريکا اهانتهايی به پيامبر اسلام میشود و قلمهايی شيطانی اقدام به اين کار می کنند. اما اخيرا يک نفر از ايران يعنی از مرکز تشيع و انقلاب، در آمريکا مقالهای عليه قرآن و اسلام نوشته که بسيار تاسفآور است و دشمنان نيز به اين مطالب پر و بال داده و آن را پوشش گستردهای دادهاند.کاری که اين فرد[عبدالکريم سروش] انجام داده است از کار سلمان رشدی خيلی بدتر است، او فقط سبالنبی کرده بود اما اين فرد[سروش] ريشه قرآن و نبوت را زده و اظهار کرده که پيامبر در مطالب مربوط به اين دنيا، جامعه انسانی و عمليات زمينی خطا و اشتباه زياد دارد. اين فرد همچنين مدعی شده قوانين جزايی که پيامبر آورده است مال زمان خود پيامبر بوده و در اين زمان کارآيی ندارد. بنابراين به عقيده من اين جريان از جريان سلمان رشدی بسيار شديدتر است. کسی که ريشه قرآن و نبوت را به اين ترتيب بزند، مصيبتی بالاتر از سلمان رشدی است...اگر از روی عمد اين سخنان را بيان کرده است بايد فکر ديگری کنيم"[۳۱].
اين نحوه ی رويارويی يکی از مراجع تقليد است با نظريه ی دگرانديشانه در خصوص کلام وحيانی. سروش از سلمان رشدی بدتر است و بايد فکر ديگری برای او کرد.
آيت الله نوری همدانی پس از اعلام طرح وحدت از سوی برخی اصول گرايان به سرعت موضع گرفت و گفت:
"چه طور می شود با کسانی که الان به نفع صهيونيست ها و عليه رهبری گام برمی دارند، وحدت ايجاد کرد يا با کسانی که اصرار دارند راه سارکوزی و اوباما را بروند چه طور می شود وحدت ايجاد کرد آنها هنوز نغمه ی مخالفت سر می دهند. اگر اعتراف به اشتباه کردند و از رفتن به مسير دشمنان اسلام توبه کردند و در برابر رهبری سر تعظيم فرود آوردند می شود با آنها وحدت کرد.سکان اين کشتی انقلاب در دستان با کفايت مقام معظم رهبری است. ايشان اين کشتی را در تمام توفان ها و تلاطم ها حفظ کرده است... خداوند يک فقيه زمان شناس مدير، مدبر و فريادگر با صلابت و بت شکن، مثل امام خمينی را به ما داد تا با مجاهدات عظيم انشاءالله زمينه ظهور امام عصر را فراهم کنيم"[۳۲].
پس از تشيع جنازه ی آيت الله منتظری در شهر قم، که عاملان جنبش سبز در آن مراسم شعارهايی عليه آيت الله خامنه ای سر دادند، آيت الله نوری همدانی به جای آن که از ظلم هايی که آيت الله خامنه ای بر آيت الله منتظری روا داشت سخن بگويد، و از "سکوت همدلانه"ی با حبس کنندگان اظهار پشيمانی کند، در واکنش به افرادی که شعار "مرگ بر ديکتاتور" سر داده بودند، گفت:
"فتنه گران بدانند که مردم هوشيار و ولايتمدار ديگر اجازه چنين حرکاتی را به آنان نخواهند داد.به شما نصيحت می کنم، شما که مايه دلخوشی استکبار و دست نشاندگان شده ايد و خود را خوراک تبليغات مسموم رسانه های اجانب قرار داده ايد وهمواره دم از اوباما و سارکوزی ومرکل ها می زنيد، بدانيد اينها دردی را برای شما دوا نمی کنند پس بهتر است که تا دير نشده در مسير صراط مستقيم قرار گيريد که مسير اسلام، مردم و رهبر معظم انقلاب است...نهی از "چراغ سبز" نشان دادن به دشمنان و سوژه تبليغاتی شدن برای آنها از موارد نهی منکر است که بايد مورد توجه و تاکيد افراد انجام دهنده آن، قرار گيرد...هم اصول دين و هم فروع آن منتهی به مساله ولايت [فقيه] می شوند وهيچ عملی ازعبادت بدون پذيرش اين اصل مورد قبول درگاه خداوند نمی باشد"[۳۳].
[ادامهی مقاله را با کليک اينجا دنبال کنيد]