"هرکول فرهنگی" و شرمساریِ تاريخیِ ما، مسعود نقرهکار
هشدارمان داد که خود به لجن نيالائيم، گوش نکرديم. فرياد عاصی آذرخشی شد تا که به توحش خمينيسم نزديک نشويم، گوش نکرديم. نمیخواست شرمسار تاريخ شويم، که شديم
احمد شاملو عنوان "بزرگترين شاعر معاصرايران" و "يکی از برجستهترين شاعران جهان" بودن را به اعتبارشعرش, و روشنفکر و روشنگربودن اش را به پاس حرمت اش به انسان و فرديت انسانی , خردورزی,عدالت طلبی و نوجويی های بديع و شجاعانه و خستگی ناپذير, و ارزيابی های غيرمتعارف وبه دور از روزمره گی آذين نام و زندگی اش , و فرهنگ وسياست ميهنمان کرده است .
در باره شعر شاملو اهل اش آنچه لايق شعر شاملوست, گفته اند. سيمين بهبهانی ، در باره شعراين "قامتی به بلندی فردا " گفته است:
"...... پيرانه سری زبان فاخر را با انديشهيی ژرف و احساسی موثر عرضه میکند" . و نمونه می آورد:
" قناری گفت:
کرهی ما
کرهی قفسها با ميلههای زرين و چينهدان چينی.
ماهی سرخ سفرهی هفتسيناش به محيطی تعبير کرد
که هر بهار
متبلور میشود.
کرکس گفت: سياره من
سيارهی بیهمتايی که در آن
مرگ
مائده میآفريند.
کوسه گفت: زمين
سفرهی برکتخيز اقيانوسها.
انسان سخنی نگفت
تنها او بود که جامه به تن داشت
و آستين اش از اشک تر بود."
در باره ويژگی روشنفکری و روشنگری شاملو از ميان انبوهی کار قلمی و قدمی می توان به ارزيابی او از حکومت اسلامی و توحش خمينيسم , و نيز نگاه اش به دگر انديشی اشاره داشت.
پيش بينی ِ روزهای سياه و پرادبار ی که حاکميت اسلامی بهمره آورده است از نشانه های هوشمندی روشنفکرانه و روشنگرانه شاملوست . " شاعر آزادی " نخستين روز های انقلاب بهمن هجوم توحش خمينيسم به سرزمين مان را بی باکانه هشدار داد و فريادمان را عليه اين نوع توحش و بيدادگری طلب کرد:
"...... روزهای سياهی در پيش است. دوران پرادباری ، که گرچه منطقا" عمر دراز نمیتواند داشت ، از هم اکنون نهاد تيره خودرا آشکار کرده است و... نخستين هدف نظامی که میکوشد پايههای قدرت خودرا به ضرب چماق و دشنه استحکام بخشد و نخستين گامهای خودرا به آتش کشيدن کتابخانهها و هجوم علنی به هستههای فعال هنری و تجاوز آشکار به مراکز فرهنگی کشور برداشته ، کشتار همه متفکران و آزادانديشان جامعه است.
اکنون مادر آستانه توفانی روبنده ايستادهايم. بادنماها نالهکنان به حرکت درآمدهاند و غباری طاعونی از آفاق برخاسته است. میتوان به دخمههای سکوت پناه برد، زبان در کام و سر در گريبان کشيد تا توفان بیامان بگذرد. اما رسالت روشنفکران ، پناه امن جستن را تجويز نمیکند. هر فريادی آگاه کننده است ، پس از حنجرههای خونين خويش فرياد خواهيم کشيد و حدوث توفان را اعلام خواهيم کرد.... "
ايت الله خمينی در پاريس بر منبر ريا و فريب و دروغ نشانده شده بود که شاملواز " لجنزاری" که ايران را بسوی خود فرا می خواند, سخن گفت , و بی باکانه باشعرش, پژوهش اش, ژورناليسم اش ,ترجمه اش , صدای اش و همه ی توان قلمی و قدمی ِ جسورانه اش برابر خمينيسم ايستاد, و بر آن چه باور داشت جسم وجان گذاشت :
"...... روشنفکری حرفه نيست. آرمان روشنفکر لزوما" آرمانی انسانی ست. خطی است که روشنفکران مردمی را در اين سو قرار میدهد و روشنفکران خودفروخته يا کرايهای را در آن سو. اينشتن و کيسينجر را مثل بزنيم. دو روشنفکر اصيل يهودی ، گيرم در دو سوی خط. يکی عاشقوار نگران انسان و يکی روسپیوار در بستر ابليس ، يکی نگران آيندهی زمين و حرمت بشر و يکی خواهان بیرحم حاکميت قوم خود به بهای نابودی همه آن ديگران..... " .
و به عنوان روشنفکری مردمی با آنچه در چنته داشت با دگرانديش ستيزی جنگيد:
"....من دهها سال است که با بخش عظيمی از ميراث اجتماعیمان درگيرم ، با فرهنگ توده که همه چيز از زشت و بد و خوب و زيباو درست و نادرست و خرافه و خرد تجربیی ناب در آن به هم تنيده و هيچ کسی هم حق کنار گذاشتن يا کاستن و افزون و دستکاری عناصر آن را ندارد. باوجود اين وقتی در آن برمیخورم به فرمايشاتی از قبيل "ترک و حديث دوستی قصهی آب و آتش است "از اين که ناچارم اين "بیفرهنگی ضدملی" را ثبت کنم عميقا" متاثر میشوم. يا هنگام ثبت جملهی "مگر جهود گيرآوردی؟" هرگز به خود اجازه نمیدهم چنان به خونسردی از کنارش بگذرم که ماحصل آن تائيد تلويحی حق تحقير و آزردن اقوام ديگر باشد......."
" .....من خويشاوند نزديک هر انسانی هستم, نه ايرانی را به غير ايرانی ترجيح می دهم , نه انيرانی را به ايرانی, من يک لربلوچ کرد فارس ,يک فارسی زبان ترک ,يک افريقايی اروپايی استراليايی امريکايی آسيايی , يک سياه پوست زردپوست سرخ پوست سفيدم که نه تنها با خودم و ديگران کمترين مشگلی ندارم بلکه بدون حضورديگران وحشت مرگ را زير پوستم احساس می کنم. من انسانی هستم ميان انسان های ديگربر سياره ی مقدس زمين که بدون ديگران معنايی ندارم....."
و اينگونه بود که " هرکول فرهنگی" ديارمان خلق شد و به قول رضا براهنی :
" .....ازآن جنمهای پيغمبران عهد عتيق "هومر" يونانی ، فردوسی طوسی ، ابوالفضل بيهقی ، مسعودی مروج الذهب ، "اوويد"رومی ، "دانته اليگری "ايتاليايی ، "جفری چاسر" و "شکسپير" انگليسی " شد که " مدونان بزرگ تواريخ و قصص و روايات خيالی ملل خويش اند. اين قهرمانان بزرگ فرهنگی به نثر، به شعر و به زبان تاريخ و قصه و مثل و متل جهانهای مخفی ماندهی ملل خويش را درونی کردند، و اگر از خودگذشتگی و فداکاری و غيرت اينان نبود، امروز بخش عظيم فرهنگ جهان در اقيانوس نسيان غرق میشد. و چه بسا که بسياری چيزها غرق شدهاند و ما از آنها هرگز باخبر نخواهيم شد. .... چنين شخصی حق دارد به مدعيان رقابتش حتی پوزخند هم نزند. وقتی که توجهانی را "اطلس وار" با شاهرگ و شانه و گردن و سينه بالا میبری ، جزاير و شبه جزاير و حتی درياهای غران و توفان کجا توانند به تو رسيد؟......".
دريغا که هشدار " هرکول فرهنگی " ميهنمان را به جان نخريديم هنگام که هشدارمان داد خود به لجن نيالا ئيم, و مباد از راه انسان بودن و انسان شدن دور بيافتيم و " جنايت و جهالت" خمينيسم را تائيد کنيم .
گوش نکرديم. نفهميديم . نمی خواست شرمسار تاريخ شويم، که شديم.