دوشنبه 29 شهریور 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

قبيله‌گرايی و تأسيس "سازمان ملل متحد" در ايران، گفت‌وگوی "تلاش" با جمشيد فاروقی

ـ با اين وفور و فراوانی ملت که ما در ايران داريم، خوب است ايده تاسيس يک دولت ملی را به خاک بسپاريم و از همان ابتدا به فکر ايجاد يک "سازمان ملل متحد" در ايران باشيم!

تلاش ـ از آغاز حضور گسترده و اعتراضی مردم در خيابانها که نام جنبش سبز برآن نهاده شد، بر فراگيری و همگانی بودن اين جنبش از همه سو تأکيد شده است. اما گروه و سازمانهائی برای حمايت از اين جنبش پيش‌شرطهائی تعيين می‌کنند. البته که هيچ جريانی را نمی‌توان به ميل و اراده ديگری از جنبشی بيرون گذاشت و يا پيوستن را بدان تحميل نمود. اما اقدام چنين گروههائی به منزله‌ی بيرون بردن و کنارگذاشتن به دست خود نيست؟ تأثير چنين رفتاری از نظر تقويت يا تضعيف جنبش عمومی و جبهه مقابل آن چيست و اساساً از چه روحيه‌ و فرهنگ سياسی برمی‌خيزد؟



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


فاروقی: پرسش شما، پرسشی مرکب است و چند عرصه را در بر می‌گيرد. نخست اين‌که پرسش شما ناظر بر اين موضوع است که آيا می‌توان و منطقی است که برای حضور و همراهی در يک جنبش پيش شرط تعيين کرد؟ دوم اين که تاثير چنين کاری بر توان و ظرفيت آن جنبش چيست و سرانجام اين که، تعيين پيش‌شرط برای جنبش از کدامين روحيه و فرهنگ سياسی برمی‌خيزد. اجازه بدهيد، من هم اين پرسش‌ها را با همين نظم و توالی پاسخ بدهم.
تعيين پيش‌شرط برای شرکت در جنبش حکايت از ناپختگی سياسی آن نيروهايی دارد که مبادرت به چنين کاری می‌کنند. کسی که برای شرکت يا عدم شرکت خود در جنبشی شرط يا شروطی پيش می‌نهد، عملا تفاوت بين جنبش، جبهه و حزب را متوجه نشده است. شما برای عضويت خود در يک حزب سياسی نيز نمی‌توانيد شرط تعيين کنيد، چه برسد برای همراهی با يک جنبش اعتراضی. يک حزب سياسی برنامه و اساسنامه‌ای دارد و اگر اين برنامه و اساسنامه مورد پذيرش شما باشد، شما درخواست عضويت می‌کنيد و هرگاه اهدافی را که خود دنبال می‌کنيد در تعارض با اهداف و سياست‌های آن حزب ببينيد، از آن کناره گيری می‌کنيد. برای حضور در يک جبهه شما به عنوان نماينده يک جريان سياسی معين يا شخصيتی مستقل می‌توانيد حضور و همراهی خود را با آن جبهه مشروط به پذيرش اين يا آن شرط بکنيد. اما جنبش سبز نه حزب است و نه جبهه. يا شما همراه آن جنبش هستيد يا نظاره‌گر. و می‌دانيم که در سياست نظاره‌گری خنثی وجود ندارد. به سخن ديگر، عدم همراهی با يک جنبش در محاسبات سياسی از توان مبارزاتی آن در برابر دشمن آن می‌کاهد.
جنبش سبز پی‌آمد و برآمد يک اعتراض گسترده مدنی است. فراتر از آن می‌توان گفت که جنبش سبز يک جنبش اجتماعی است و از اين منظر در برگيرنده لايه‌های اجتماعی بس متفاوت. در واقعيت امر، افرادی که در زيرمجموعه اين جنبش قرار می‌گيرند بسيار متنوعند. تنها کافی است که شما به طيف گسترده و متفاوت افرادی بنگريد که خود را زيرمجموعه اين جنبش می‌دانند. اين جنبش هم سبز است و هم الوان. به سخن ديگر، اين جنبش نه اسير رنگ “سبز” محمدی است و نه اسير رهبری درون سيستمی آن. از رضا پهلوی گرفته تا بسياری از نمايندگان جريان‌های چپ و کمونيستی نيز مچ‌بند سبز دارند. پيام اين مچ‌بند سبز بيان همراهی با اين جنبش اعتراضی است و نه پذيرش بی‌ قيد و شرط رهبری کسانی که به نوعی در راس اين جنبش قرار گرفته‌اند. بنابراين می‌توان گفت از نظر سياسی، خطايی جدی است هرگاه ما برای همراهی خود با اين جنبش اعتراضی، مدنی و اجتماعی بخواهيم پيش‌شرط قائل شويم و اگر چنين بکنيم، بی‌گمان به آن لطمه زده و از توان سياسی آن کاسته‌ايم.
اما در پاسخ اين پرسش که انجام چنين کاری از سوی برخی از نيروها از کدامين فرهنگ سياسی بر می‌خيزد، بايد به صراحت بگويم از روحيه قبيله‌گرايی. قبيله‌گرايی هم انواع خود را دارد. نگاه فرقه‌ای اين يا آن سازمان نيز حکايت از تفکر قبيله‌ای يک جريان سياسی دارد. اما ما با نوع ديگری از اين قبيله‌گرايی نيز روبه‌رو هستيم. به عنوان نمونه، برخی از افراد زيرمجموعه اقليت‌های قومی در ايران چنين نگاهی به مسائل دارند. در اين نکته که حقوق اقليت‌ها در ايران پايمال می‌شود، ذره‌ای ترديد وجود ندارد. اما قائل شدن شرط برای همراهی با جنبش اعتراضی گسترده اجتماعی کنونی، حکايت از اين منش قبيله‌گرايانه دارد.

تلاش ـ البته بيرون بردن خود از يک جريان و جنبش عمومی به خودی خود درست يا نادرست نيست. آن چه تعيين کننده نهائی است ماهيت و مطالبات مطرح شده است. شناخت و درک عمومی در باره‌ی سرشت جنبش سبز را شما چه گونه می‌بينيد و حلقه‌ی پيوند نيروها با گرايشها و جهان‌بينی‌های گوناگونش را کدام مطالبات می‌دانيد؟
فاروقی:
ببينيد خانم مدرس، شرکت يا عدم شرکت در يک جنبش عمومی و اعتراضی از حيث سياسی قابل ارزيابی است و می‌توان گفت که در پيش گرفتن اين يا آن سياست از منظر سياسی امری درست است يا خطا. البته حق با شماست، کسی نمی‌تواند اين يا آن جريان سياسی را وادار به مشارکت کند يا وی را از حضور و همراهی‌اش با اين جنبش باز دارد. در مورد درک عمومی از جنبش سبز، اندک اشارتی در پاسخ به پرسش پيشين شما داشتم. گزينش واژه "جنبش" برای بيان برآمد اين اعتراضات، امر تصادفی نبوده و محصول تصميم و انتخاب فردی نيست. آن‌چه که در ايران، ما شاهدش هستيم، کنار هم قرار گرفتن طيف‌ها و لايه‌های گسترده اجتماعی است. جنبش سبز، نه جنبش فارس‌زبانان است و نه جنبش ترک‌زبانان. در شرايط سياسی تعريف شده، مثلا در يک کشور دموکراتيک، اعتراض‌ها بدل به جنبش نمی‌شوند. جامعه از ابزار لازمه برای بيان نارضايتی خود و برای اعتراض کردن به سياست‌های موجود برخوردار است. رسانه‌های آزاد و مستقل وجود دارند، احزاب اپوزيسيون وجود دارند، قانون تعريف شده مدنی ناظر بر رفتار صاحبان قدرت و همچنين متضمن حق اعتراض مدنی است، جامعه از حق عزل و نصب برخوردار است و... در چنين شرايطی اعتراض‌ها به جنبش و خيزش فرا نمی‌رويند. در ايران، حضور و وجود حکومت‌های اتوکراتيک و نبود شرايط آزاد برای بيان نارضايتی عمومی، از اعتراض‌های مدنی جنبش‌های اجتماعی و سياسی می‌آفريند. جنبش سبز نيز يکی از فرآورده‌های ديکتاتوری در ايران است. مردمی که در اين جنبش شرکت جسته‌اند، هر يک شايد خواست‌ها و مطالبات خود را دنبال می‌کند. اما اگر بخواهيم همه اين مطالبات را جمع جبری کرده و نتيجه بگيريم، بايد بگويم مردم به دنبال حقوق شهروندی هستند و تامين اين حقوق عملا به معنی تحقق حقوق پايمال شده اقليت‌ها نيز هست.

تلاش ـ از برخی افراد و سازمانهای قومی و مطالبات اقوام نام برديد. از جمله گروه های پيش‌شرط گزار،احزاب و سازمانهای قوم‌گرا هستند. از سوی سخنگويان آنها گفته می‌شود؛ به اقوام ايرانی بگوييد "مليت‌های ايران" ـ و تازه ترين "مناطق ملی" به جای کشور و ملت ايران ـ فدرالهای قومی ـ ملی ـ زبانی را بپذيريد، تا «ما» از جنبش سبز حمايت کنيم. اما خواستها و مطالبات مشترک جنبش سبز يا به قول خانم رهنورد؛ «کف خواسته‌های همه نيروهای متفاوت با جنبش، آزادی، دمکراسی و احترام به حقوق شهروند است.»
اگر هدف همگانی ـ از جمله سازمانهای قوم‌گرا ـ دستيابی به آزادی ، دمکراسی و رسيدن به حقوق برابر انسان‌هاست، عقل و منطق کدام را به عنوان «کف خواستها نيروهای متفاوت» برمی‌گزيند، تفکيک و تجزيه ملت و کشور ايران به "مليت‌ها و مناطق ملی" بر مبنای تيره و نژاد و قوم و زبان يا حقوق شهروندی و آزادی فردی و...؟ به عبارت ديگر کدام يک از اين «کف‌ها» فراگيرند؟
فاروقی:
بله. پيش‌تر در پاسخ‌های خودم به اين روحيه قبيله‌گرايی در بين بخشی از سازمان‌های قوم‌گرا اشاره کردم. سواد سياسی ما در ايران هنوز زير درک لنينيستی است. ببينيد، تفکر سياسی در ايران به شدت متاثر از واردات نظری لنينيستی، استالينيستی و مائوئيستی است. اين چنين است که سواد سياسی ما ايرانيان، انباری شده است از مفاهيمی که بدون نگاه انتقادی وارد کرده‌ايم و بی آن‌که بدانيم بهره گرفتن از آن‌ها چه تاثيری بر تفکر و سياست ما دارد، از آن‌ها برای بيان مطالبات خود استفاده می‌کنيم. برای بسياری از اين مفهوم‌ها ارزشی مثبت قائل شده‌ايم، بی آن‌که در ذات اين مفهوم‌ها چنين ارزشی وجود داشته باشد. زمان لايروبی اين طويله اوژياس فرا رسيده است. يکی از اين مفهوم‌ها هم مفهوم ملت و مليت است. به گمان من، ايران در مسير خود از جامعه سنتی به جامعه‌ای مدرن، هنوز راه طولانی در پيش دارد. ما با دو روند مجزا ولی مرتبط از حيث تاريخی روبه‌رو هستيم. يکی همان روند ملت سازی است و ديگری روند دولت سازی. حکومت پهلوی موفق شد از حيث سياسی گام بزرگی بردارد و به دولت در ايران رنگی مدرن زد. اما، همان‌گونه که در بسياری از مقالات خود گفته‌ام، مدرن سازی دولت در ايران با مدرن‌سازی الگوی قدرت توام نشد. در اثر اين موضوع، ساکنان کشور به حقوق خود دست نيافتند و به شهروند بدل نشدند. اين به اين معنی است که روند "ملت‌سازی" در ايران به پايان نرسيده است. در چنين شرايطی از منظر تئوريک خطاست که من از ملت کرد و ملت ترک و ملت بلوچ سخن بگويم. برخی از نمايندگان تفکر قومی در ايران گمان می‌کنند استفاده از واژه قوم شايسته آن‌ها نيست و ما می‌بايست از واژه ملت استفاده کنيم. تو پنداری ملت چند ستاره بيشتر از قوم دارد. حال آن که به نظر من چنين باوری نه تنها خطاست، بلکه زمينه‌های فهم مطالبات قومی را نيز مخدوش می‌کند و امر همراهی و مشارکت همه ساکنان ايران در تحقق اين حقوق را نيز دشوار می‌سازد. ما نه تنها ملت ترک و کرد نداريم که ملت فارس هم نداريم. ما برای اين‌که روند ملت‌سازی در ايران را به فرجام رسانيم، نيازمند همراهی همه هستيم و می‌بايست آن گونه که خانم رهنورد نيز تاکيد کرده‌اند، بر تامين حقوق شهروندی تاکيد ورزيم. برای تامين حقوق شهروندی من کردتبار، همراهی و مبارزه تو ساکن فارس زبان و يا ترک‌تبار الزامی است.
در ارتباط با اين روحيه قبيله‌گرايی و عقب مانده مثالی بزنم. چندی پيش در همايشی حضور داشتم که موضوعش تامين حقوق اقليت‌ها بود. در پايان همايش بيانيه‌ای خوانده شد که در آن آرا و باورهای نيروهايی که امکان حضور نيافته بودند عرضه شده بود. در پايان بيانيه به سازمان‌هايی اشاره شده بود که آن بيانيه را امضا کرده بودند. در اين بيانيه نه تنها از ملت‌های عرب‌، کرد، بلوچ‌ و ترکمن‌ سخن در بين بود که ملت ترک نيز انواع و اقسام يافته بود و از ملت ترک شاهسون، ملت ترک قشقايی و ملت ترک... همه زير بيانيه را امضا کرده بودند. نوبت سخن که به من رسيد به طنز گفتم، با اين وفور و فراوانی ملت که ما در ايران داريم، خوب است ايده تاسيس يک دولت ملی را به خاک بسپاريم و از همان ابتدا به فکر ايجاد يک "سازمان ملل متحد" در ايران باشيم!

تلاش ـ چرا هردو با هم نشود؟ مليت‌های قومی ـ زبانی و تقسيم خاک ايران بر پايه قوم و زبان و بعد حقوق فردی و شهروندی؟ چه ايرادی دارد؟ مگر نه اين که می‌توان همه چيز را به حکم «اراده» و به نيروی «ايستادگی» به چنگ آورد؟
فاروقی:
ببينيد، در تماس‌هايی که من با برخی از نمانيدگان اقليت‌ها داشته‌ام، گاهی با چنين مطالبه عجيبی روبه‌رو شده‌ام. اين مطالبه چنان غيرعقلايی و غيرمنطقی است که جای پاسخ چندانی باقی نمی‌نهد. مثل اين می‌ماند که ما يک پياله باستانی و با ارزش داشته باشيم که نياز به مرمت دارد. و کسی بگويد چرا زحمت مرمت اين پياله را به خود می‌دهيد. اول آن را با شدت به زمين بکوبيم و پس از آن‌که هزار تکه شد، سر فرصت بنشينيم و تکه‌ها را با صبر و حوصله به هم بچسبانيم. خوب در برابر اين توصيه "بديع و خردمندانه" چه می‌شود گفت؟
اما صرف‌نظر از مزاح بايد بگويم تامين حقوق شهروندی در ايران به خودی خود تامين کننده همه حقوق اقليت‌هاست. ما می‌بايست در اين راه بر روحيه قبيله‌گرايی فائق آئيم. بايد به صراحت بپذيريم که بيشترين فشار بر اقليت‌های دينی و مذهبی در ايران روا می‌شود. اين فشار در مورد آن دسته از اقليت‌های قومی که در عين حال در شمار اقليت‌های مذهبی هستند، بيشتر است. برای کسب حقوق شهروندی خود، جنبش اجتماعی و اعتراضی می‌بايست از حقوق همه اقليت‌ها به يکسان دفاع کند. هرگاه من شيعه مذهب برای دفاع از حقوق يک بهايی به ميدان بيايم و هرگاه من فارس‌زبان بتوانم از حقوق اقليت کرد زبان و ترک زبان به يکسان دفاع کنم، آن‌گاه می‌توانم مدعی شوم از روحيه قبيله‌گرايی فاصله گرفته‌ام. و ترديدی نمی‌بايست داشت که روحيه قبيله‌گرايی برای تداوم حيات جنبشی اجتماعی و تلاش فراگير برای تامين حقوق شهروندی، سمی مهلک است.

تلاش ـ جناب دکتر فاروقی با سپاس از شما


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016