امام کيست؟ ابوالحسن بنی صدر
پاسخ به پرسشهای ايرانيان از
ابوالحسن بنی صدر
پرسش پيرامون نظر طباطبائی، مفسر قرآن در باره امامت است. در پاسخ، نظر او را اين سان نقد می کنم: نخست تناقض ها يی که نظر در بردارد و پديد می آورد و سپس با رفع تناقضهای نظر صاحب الميزان، به تعريفی که نه تناقض در بردارد و نه تناقض ببارمی آورد، از رهبری و ويژگی هايش، باز می رسم. يادآور می شوم که رهبری مسئله محوری همه بيانهای قدرت و نيز بيان آزادی است. پس آنها که نسبت به دين و حتی کلمه ها حساس هستند، می توانند همين روش را در پاسخهای ديگر به پرسش «رهبر کيست» بکار برند. هرگاه چنين کنند، خواهند ديد به تعريف همانند اين تعريف و يا نزديک به آن خواهند رسيد و بسا به خشکاندن ريشه استبدادگرائی که در عقلها است، توانا می شويم.
با سلام
برابر با آنچه از انديشه شما بر می آيد، امر هدايت و رهبری در درون انسان است. شما همواره انسان و جامعه را به اصل خود رهبری فراخوانده ايد. در آيه ۲۷۲ سوره بقره، صريحاً خداوند به پيامبر می گويد : "ليس عليک هداهم و لکن الله يهدی من يشاء" يعنی وظيفه هدايت مردم بر پيامبر نيست، زيرا خداوند هر کس را که بخواهد هدايت می کند". برابر با اين آيه و تفاسيری که شما از هدايت و رهبری انسان بدست می دهيد، هدايت انسان بر عهده پيامبران نيست. تنها وظيفه پيامبران توجه دادن انسان به اين استعداد ذاتی اوست. در حالی که وقتی متوليان دين از هدايت انسان و جامعه توسط پيامبر و اولياء سخن می گويند، هدف آنها بدست گرفتن عنان رهبری جامعه و تصرف در سرنوشت آنهاست. مانند آنچه که امروز در ايران شاهد آن هستيم. استدلال های شما هر چند در خور آزادی و حقوق مداری انسان است، اما از آنجا که حق را بايد بی کم و کاست گفت، ابتدا نظر شما را به آيه ۱۲۴ از سوره بقره جلب می کنم : «و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا» يعنی، پيامبران را برای هدايت مردم به امر خود به امامت نائل ساختيم. پيرو اين آيه، اخيرا مقاله ای از آقای محسن غرويان تحت عنوان «هدايت به امر در تفسير الميزان» را از مطالعه گذراندم. حتما از اين توضيح به خوبی مطلع هستيد که اغلب تفاسيری که به تفاسير بنيادگرايی موسوم هستند، اولاً مقام امامت را مقامی برتر از نبوت می شمارند، ثانياً در حاليکه آيه ۱۲۴ ناظر به تعداد کثيری از پيامبرانی است که قران راجع به آنها سخن گفته است، اين تفاسير يک رشته آيات پيشين را سانسور و تنها به آخرين آيه ای ارجاع می دهند که نامی از پيامبرانی چون ابراهيم، اسحاق و يعقوب برده شده است. در نتيجه مقام امامت را تنها به اين پيامبران اختصاص می دهند. اکنون پرسيده می شود که آيا ممکن است در قران تناقض وجود داشته باشد، يعنی در يکجا پيامبر را از هدايت منع و در جای ديگر آنها را در مقام امامت، موظف به هدايت مردم نموده است. ثانياً مقام امامت چه مقامی است که برتر از مقام نبوت است؟ آيا چنين برداشتی از قرآن ممکن است؟
❊ پاسخ به پرسش :
پرسش کننده گرامی مقاله آقای محسن غرويان را ضميمه پرسش خود کرده اند. آن را خواندم. او نظر آقای طباطبائی، صاحب الميزان را توضيح داده است. قسمتی از آن نوشته را که در باره تعريف امام و فرق آن با پيامبر و نقش امام است، در زير می آورم:
« امامت يک نوع تحريک وايصال مأموم است، يک نوع هل دادن انسانها به سمت فلاح و رستگاری است وايصال الی المطلوب يعنی رساندن و واصل کردن « وهو نوع تصرف تکوينی فی النفوس» چون امام دارای ولايت است، نوعی تصرف در دلها میکند و آنها را به سمت مطلوب میبرد.
علاوه بر مثال سابق، میتوانيم امام را تشبيه کنيم به يک آهن ربايی که دارای ميدان مغناطيسی است. اگر براده آهن توی اين ميدان قرار گيرد، اين آهن ربا، يک اثر تکوينی برآن دارد و آن را به سمت خودش جذب میکند. میدانيم که تاثير آهن ربا بر براده آهن يک تاثير تکوينی است به اعتباری و جعلی توضيح اين که وقتی مثلاً يک رئيس دستور میدهد به مرئوس و مرئوس میرود به دنبال اجرای اوامر رئيس، اين تحريک بر اساس يک امتياز و قرار داد است که اين رئيس است و ديگری مرئوس و لذاست که مرئوس بايد دستورش را اطاعت کند. اما يک وقت رابطه، رابطه تکوينی است و امامت از اين قبيل است. يعنی امام ولايتش برما ولايت اعتباری نيست، بلکه يک ولايت حقيقی مثل تاثير آهن ربا بر براده آهن در ميدان مغناطيسی است! علامه میفرمايند: امامت نوعی تصرف تکوينی در نفوس و در جانهای انسانها است، «و هی نوع تصرف تکوينی فی النفوس لتسييرها فی سير الکمال و نقلها من موقف معنوی الی موقف آخر» تسيير از باب تفعيل به معنای راه بردن است. يعنی در مسير سوق دادن و سير دادن، البته به صورت تکوينی، مثل اين که شما دست کسی را بگيريد و در راهی او را بکشيد. امام هم نوعی کشش و جاذبه دارد که با آن افراد را در مسير هدايت راه میبرد. نکته مهم اين که هدايت امام و سير دادنش مکانی نيست بلکه از يک موقف معنوی است به يک موقف معنوی ديگر! يعنی امام به انسانها در مراتب معنوی سير استکمالی ميدهد. علامه میفرمايند ««و اذ کانت تصرفاً تکويناً و عملاً و باطنيياً فالمراد بالامر الذی تکونوا بالهدايته ليس هو الامر التشريعحی الا اعتباری» يعنی چون اين ولايت، يک تصرف تکوينی و يک عمل باطنی است و امام در جان انسانها تکويناً اين تاثير را میگذارد، پس مراد از أمری هم که درآيه ««و جعلنا هم ائمه يهدون بامرنا» آمده امر تشريعی نيست. اين امريست که تفسير آن در آيه ديگری است که میفرمايد: «انمّا امره اذا اراد شيئا ان يقول له کن فيکون فسبحان الذی به يدهی کل شی» (يس:۸۳) علامه ازاين آيه استفاده کردهاند که "امر" در «يهدون به امرنا» امر تکوينی است نه امر تشريعی که از طريق وحی ابلاغ میشود.
فرمودهاند: «فالمراد بالامر الذی تکون بالهدايت ليس هو الامر التشريعی الاعتباری بل ما تسيره فی قوله: انما امره اذا اراد شيئاً ان يقول له کن فيکون فسبحان الذی بيده ملکوت کل شی» علامه از همين جا استفاده ديگری هم کردهاند و میفرمايند که در حقيقت امام به لحاظ مقام امامت کسی است که رابط و واسطه تکوينی است در هدايت انسان. امام به منزله مجرای فيض خدا در هدايت تکوينی انسانهاست. همان طور که در جای خودش آمده که «به رزق الوری و به ثبتت الارض و السماء» يعنی «بندگان و مخلوقات به واسطه امام است که روزی میخورند و به واسطه وجود امام است که آسمان و زمين ثبوت و قرار دارند»، به لحاظ مقام امامت و ولايت، امام واسطه در هدايت تکوينيه انسان نيز میباشد. گر چه طبق قاعده امکان اشراف تمام مخلوقات از کانال فيض وجودی امام که حجت خدا در زمين است بهرهمندند، اما انسان در امر هدايت و راهيابی از يک فيض ويژه برخوردار است و آناين است که با جاذبه امام (ع) در مسير هدايت راه برده میشود.
بر اساس همين نکته، علامه میفرمايند بنابراين امام بايد کسی باشد که به ملکوت موجودات از جمله ملکوت انسان عالم باشد و دراينجا بحث جالبی دارند که «ملکوت کل شی» يعنی چه؟ و خلاصهاشاين است که حيثيت ارتباط و تعلق هر موجودی با خدا، ملکوت آن شیء است و همه موجودات اين ملکوت را دارند چون قرآن از قول حضرت ابراهيم میفرمايد: «رب ارنی ملکوت کل شیء» يعنی «خدای حقيقت، کون و سر هر موجودی را به من نشان بده» خلاصه امام کسی است که به ملکوت موجودات و ملکوت انسانها آگاه است! چرا، چون اگر بخواهد آدمی را تکويناً به سمت سعادت و فلاح و غايت کمال خودش هدايت بکند، نمیتواند از ملکوت انسان بی خبر باشد. هادی بايد نسبت به مهدی عالم باشد و تمام جزئيات نيازهای او را بداند، بر تمام ابعاد وجودی او واقف باشد. کسی که میخواهد هادی چنين موجود پر راز و رمزی باشد، بايد تمام جزئيات وجودی او را بداند و الا هدايتش ناقص خواهد بود. و لذا علامه (ره) میفرمايند: امام کسی است که با تمام جزئيات وجودی و ابعاد هستی موجودات از جمله انسان عالم است و ملکوتشان را میداند. سپس میفرمايند در حقيقت امر تکوينی عبارت است از: « «الفيوضات المعنويه و المقامات الباطنّيه التی يهتدی اليها المومنون باعمالهم الصالحه و يتلبسون بها رحمه من ربهم» مراد از امر همان فيض های معنوی و مدارج باطنی است که اهلايمان با اعمال صالح خود به آنها میرسند و در پرتو رحمت پروردگار آنها را کسب میکنند.»
روش بکار رفته پرده از مبانی نظريه آقای طباطبائی، بر میدارد وآشکار می کند: اصل راهنمای وی در اينجا ثنويت است: يکی ثنويتِ پيامبری و امامت، و يا ثنويتِ پيامبر و امام (يعنی دو محور فعالی که يکی ابلاغ کننده پيام (نبی) و ديگری هدايتگری (امام) که می تواند در درون انسانها تصرف کند و آنها را به راه هدايت برد) و ديگری، ثنويت رهبری امام و همه ديگر انسانها. در امام استعداد رهبری کردن وجود دارد و در همه ديگر انسانها، استعداد رهبری شدن آنهم نه به يک اندازه. پيامبر - مگر در صورتی که خداوند او را امام کرده باشد – نيز رهبری شونده است. هرگاه گفته شود که در امام از نوع امامت تکوينی آن وجود دارد و در انسان معمولی و حتی پيامبر از آن نوع وجود ندارد، باز از اصل ثنويت پيروی شده است. منطق بکار رفته در استدلال نيز منطق صورت بينانه است. از اين روست، که طباطبائی از تناقضهای پرشمار که نظر او در بردارد و يا ببار می آورد، يکسره غافل است:
❊ تناقضهايی که اين نوع برداشت در خود دارد و يا آيه های قرآن و با حق پيدا می کند:
• پيامبر اسلام (ص) مقام امامت نيز می داشت. با وجود اين، خداوند به او فرمود: اگر هم بخواهی نمی توانی کسی را هدايت کنی، هدايت کار تو نيست و...، اين تناقض را نمی توان رفع کرد. مگر به يکی از دو کار: ا- خداوند به پيامبر امامت نبخشيده بود (که تناقض پديد می آورد با فراوان آيه های قرآن که در باره پيامبر هستند) و ۲ - برداشت آقای طباطبائی از امامت نا درست است.
• اما در قرآن از «امامان کفر» نيز سخن به ميان است. و از «مستضعفان روی زمين که خداوند اراده فرموده است امامان بگردند» و «نيايش پرهيزگاران: خداوندا ما را امامان پرهيزگاران بگردان»، سخن به ميان است، آيا خداوند آنها را نيز مأمور هدايت تکوينی به امر خود فرموده است و مقامشان بالاتر از پيامبران است؟
• در قرآن، هدايت خداوند به کافر و مسلمان داده شده است و تأکيد شده است که هرکس خود خويشتن را هدايت می کند. قول بر اين که هدايت تکوينی در اختيار «ابر انسان» است، با اين آيه ها در تناقض می شود.
• برداشت آقای طباطبايی با اين يادآوریِ به حق قرآن، که آدمی مسئول اعمال خويش است و آنچه از فساد توليد می شود، انسانها خود توليد می کنند، در تناقض است. زيرا هرگاه هدايت آنها موکول به نصب امامی باشد که کارش هدايت تکوينی است، پس فساد کار خدا می شود نه انسانها؛ يا بخاطر نصب نکردن امام و يا بخاطر ناتوانی امام منصوب از انجام هدايت تکوينی.
• سخن مرحوم طباطبايی با اصل پيامبری به معنای ابلاغ روش هدايت نيز تناقض پيدا می کند. چرا که هرگاه امام وظيفه اش رهبری بر وفق روش ابلاغ شده باشد، مشکل ببار نمی آيد. اما اگر فرض شود ولايت او تشريعی نيست و تکوينی است، با اصل پيامبری تناقض پيدا می کند؟ ممکن است گفته شود امام به ولايت تکوينی، انسانها را در جهت امر خداوند هدايت می کند و به يمن اين هدايت، انسانها روش هدايت را بکار می برند. اين پاسخ نيز، چندين و چند تناقض ببار می آورد:
- پيامبری که امام نباشد، می بايد يک امام با او ضميمه باشد تا به هدايت تکوينی اش، مردم هدايت شوند به آموختن روشی که پيامبر ابلاغ می کند. بنا بر اين، دو گانگی و بالاتر از پيامبر شناختن امام، بی وجه می شود.
- برداشت آقای طباطبايی با واقعيت نيزتناقض صريح پيدا می کند. زيرا برغم وجود امامانی که مردم را به امر خداوند - بنا بر تفسير صاحب الميزان – هدايت می کنند و به قول او حکم آهن ربا را دارند، همواره در تاريخ شمار هدايت ناشدگان چندين برابر بيشتر از هدايت شدگانند. و جز کم شماری جذب «آهن ربا» نمی شوند.
- پيامبری وقتی معنی پيدا می کند که انسانها
الف – صاحبِ استعداد رهبری باشند (هر انسانی امام خلق می شود بدين معنی که استعدادها، از جمله استعداد انديشه راهنما ساختن و يا پذيرفتن را با خود دارد. استعداد رهبری دارد و به يمن انديشه راهنما، فعاليتهای خود را سامان می دهد و در همه حال، جهت ياب و هدف سنج و آينده ساز است) و
ب – مسئول پندار و گفتار و کردار خود باشند. و در نتيجه، انسان برخوردار از استقلال و آزادی و حقوق است. پيامبری يادآوری اين داشته ها و ارائه روش بکار بردن آنها است تا مگر انسانها رشد کنند و امام، يعنی نماد و الگو بگردند. انسانی است که خويشتن را به روش ساخته است. چنين کسی هدايت کننده به امر خدا می شود. دورتر اين مختصر را تفصيل خواهم داد.
هرگاه قرار باشد انسانها اين داشته را نداشته باشند، پيامبری بی محل می شود. اگر داشته باشند -که دارند-، پيامبری با معنی و امامت با معنائی که صاحب الميزان به آن می دهد، بی محل می گردد.
- تعريف و توضيح آقای طباطبائی نيز متناقض است: بنا بر قول او، ابراهيم در پايان عمر، پس از آنکه آزمايشهای سخت را با موفقيت گذراند – و لابد به روشی زندگی می کرد که در مقام پيامبر ابلاغ می کرد -، از سوی خداوند امامت يافت. پس امامت او دست آورد او (گذراندن موفقيت آميز امتحان ها) است. آيا خداوند بر انسانها ممنوع کرده است امتحانهای سخت را بگذرانند تا لايق امام شدن بگردند؟ نه. آيا هرکس که امام شد، درجا می بايد، ديگران را از استقلال و آزادی خود محروم و تبديل به براده های آهن کند تا آنها را «هدايت تکوينی» کند؟
- در حقيقت، با استقلال و آزادی انسان در جهت يابی و تشخيص و تعيين هدف نيز تناقض دارد. زيرا بنا بر اين تفسير، جهت يابی کار امام است. هدف را نيز او معين می کند. به همان تناقض باز می رسيم که پيشتر خاطر نشان شد: اکثريت بزرگ هدف و جهتی را بر می گزينند که ضد «هدايت به امر خدا» است. مسئول اين گمراهی خداوند است يا امامی که او قرار می دهد؟
- با رابطه مستقيم انسان با خداوند نيز تناقض دارد. وقتی قرآن تصريح می کند که خداوند هدايت کننده است و اين هدايت را به کافر و مؤمن داده است، هرکس خود خويشتن را هدايت می کند و پيامبر (ص) نيز نمی تواند کسی را هدايت کند، اين بطلان «قوم برگزيده » (بنا بر دين يهود) و « کليسا بمثابه تجسم تثليث» است که اعلان می کند. اما هنوز اعلان نکرده – بنا بر قول صاحب الميزان – قول خود را پس می گيرد و «برگزيده» نصب می کند که توانائی همه گونه تصرف در آفريده های او را دارد! آيا اگر پيامبر (ص) چنين معنائی را به آيه مورد استناد طباطبائی می داد، مخاطبان او نمی گفتند: از طلا گشتن پشيمان گشته ايم /مرحمت فرموده ما را مس کنيد؟ به صلاح ما است که مسيحی يا يهودی و يا زردشتی و يا بدون دين بمانيم و گرفتار چنين جبری نگرديم؟
بدين سان، اين تفسير با هر ۵ اصل راهنمای دين، در تضاد است اما هنوز واجد تناقضهای بسيار ديگری است:
• روش آزادی، آزادی است همان سان که روش علم، علم است. روش برخورداری از هر حقی عمل به آن حق است. اين روش جهان شمول است و همگان می توانند بکار برند. نظر آقای طباطبائی با اين امر بديهی نيز در تناقض است. پنداری، در تکوين، غير از امام، بقيه انسانها از حق عمل به حق محروم گشته اند.
• جذب کننده و جذب شونده، می بايد وجوه مشترک داشته باشند. از جمله، اين وجه مشترک که «امر خدا» است بايد باشد تا جذب انجام پذيرد. اما امر خدا جز حق نمی تواند باشد. زيرا غير حق، باطل است و باطل امر خدا نيست. پس امام هدايت کننده به امر خداوند، در حقوق ذاتی و در بعد معنوی، با همه انسانها يکسان است. پيامبری يادآوری اين حقوق است و امام کسی است که از راه عمل به حقوق، لايق آن می شود که، بمثابه الگوئی عمل به حقوق، هدايت به امر خدا کند. او الگوی پيام پيامبر است وقتی آن را به عمل در می آورد. هر رابطه ديگری جز رابطه الگو با انسانها، تخريب امام و ناممکن کردن هدايت به امر خداوند می شود. منطق صوری، صاحب الميزان را از توجه به اين مهم غافل کرده و پيروی از اصل ثنويت ارسطوئی، تعريف او را ناقض امام و امامت آن سان که قرآن تعريف می کند، گردانده است.
• هدايت تکوينی – از نوع قوه جذب آهن ربا و نيز واسطگی از نوع خورشيد که واسطه انتشار نور است – جبرگرائی است. وقتی به رابطه انسان با انسان مربوط می شود، تنها زور است که جبار می شود و جبر برقرار می کند. اما وقتی پای زور به ميان می آيد، خداوند و امر او و هدايت به امر او، بی محل می شوند. اين تناقض را جز با سلب توان تصرف در هستی موجود و هدايت تکوينی – بنا بر برداشت صاحب الميزان از آن – نمی توان رفع کرد.
• امامت تکوينی بنا بر معنائی که صاحب الميزان به آن می دهد، با تصريح قرآن بر آشکار و کج و معوج نبودنش در تناقض است. در حقيقت، هرگاه خداوند امامی را معين فرموده بود برتر از پيامبر و دارای اختيار تصرف در آفريده های او، در سراسر قرآن، به اختصاص سه کلمه از يک آيه به آن، بسنده نمی کرد. چنانکه هم در باره نبوت و هم در باره امامت به معنائی که صاحب الميزان به آن نمی دهد، آيه های فراوان وجود دارند. چگونه ممکن بود خداوند چنين واسطه ای را قرار دهد و خود نفرمايد کيست و کارش کدام است و اجازه دهد آيه بر طبق نظری تفسير شود که همان «ابر مرد» بنا بر بيان قدرت فراگير و با همين صفاتی است که الميزان به امام می دهد؟ چرا اجازه دهد راه برای استبداد فراگير (برای مثال نقش پيشوا در نازيسم که البته اين اندازه نيست) و اختيار مطلق ابر مرد باز شود؟
درواقع، اين دعوی با آيه هايی که، در آنها،خطاب به پيامبرميفرمايد: بگومن بشری چون شما هستم و انسانها در آفرينش برابرند و مؤمنان ولیّ يکديگرند و... نيز در تناقض قرار ميگيرد. با آيه ۱۳ سوره حجرات هم در تضاد می شود.چون اگر خداوند امکان يکسان برای عمل به حق و برخوردار شدن از هدايت برای همه انسانها از هر قوم وقبيله وجنسی قرار نداده بود، نمی فرمود گرامی ترين شما نزد من کسی است که بيشترين تمرين را در پرهيز گار شدن کرده و پرهيزگارترين انسان بگردد.
• امامت، اگر همان معنی را داشت که صاحب الميزان به آن می دهد، ناگزير در آيه های ديگر قرآن نيز می بايد همين معنی را می داشت. چنانکه در آيه هائی که به نبی و نقش او می پردازد، نبی همواره يک و همان معنی را دارد. امامت نيز همين طور است. نه در اين آيه و نه در آيه های ديگر، قرآن تعريف طباطبائی از امام را نکرده است. اين کلمه فعل نيست که بنا بر جمله، اين يا آن معنی را پيدا کند.
هدايت به امر خدا و هدايت به حق، در چند آيه قرآن (از جمله اعراف، آيه های ۱۵۹ و ۱۸۱ و انبياء، آيه ۷۳ و سجده آيه ۲۴ ) آمده اند. هدايت کنندگان گاه «امتی» از قومی و گاه «ائمة» هستند. هرگاه بخواهيم برای «امام» شأنی را قائل شويم که آقای طباطبائی قائل شده است، می بايد نظريه «قوم برگزيده» را بپذيريم. زيرا «امتی» از قوم موسی برگزيده شده اند برای هدايت به امر خدا و به حق!
• دليل حق در خود حق است. دليل «ولايت تکوينی» کجاست؟ در آيه نيست. در قرآن نيز نيست. پس در بيرون آن، معنائی بر اصل ثنويت تک محوری (امام محور فعال و انسانها و ديگر موجودات محور فعل پذير) ساخته شده و به آيه داده شده است. نظير همين کار را – البته بر وفق فلسفه يونانی – کليسا کرد و به پاپ ولايت تکوينی بر آفريده های خداوند در زمين و آسمان بخشيد و پاپ ولايت مطلقه جست. اما بنای اسلام بر نفی فرعونيت است که نوع مسيحی آن به ولايت مطلقه پاپ و استبداد فراگير کليسا بدل شد و نوع ايدئولوژيک آن، در نازيسم و استالينيسم ديده شد و نوع اسلامی آن را در ولايت مطلقه فقيه می بينيم.
• بيرون بردن رهبری از انسان و انتقال آن به «امام»، امر محال است. زيرا انسانی که قوه رهبری اش را از دست می دهد، می ميرد. انسان و هر پديده ای در هستی، با استعداد رهبری تکوين يافته است. وجود استعداد رهبری با خودانگيختگی همراه است. باز به اين دليل که هرگاه استعداد رهبری خودانگيخته نباشد، موجود زنده، موجود مرده ايست. پس آن ولايت تکوينی که قوه رهبری انسانها و ديگر آفريده ها را از خود انگيختگی بازدارد، اگر هم ممکن باشد، جباريت مطلق می شود. در حقيقت، قوه رهبری ويژگی خود انگيختگی و استقلال و آزادی را دارد. ولايت تکوينی اين ويژگی و بدان استعداد رهبری را از انسان می ستاند.
• قول بر ولايت تکوينی يک تن بر آفريده ها، خود ناقض خويش است. زيرا استعداد رهبری انسان ذاتی او است. قراردادن رهبری يکی بر انسانها، به اين دليل که امامت او نسبت به استعداد رهبری انسانها ، خارجی و عارض است، حق نيست و از خداوند صادر نمی شود. حتی اگر انسانها را از نوعی بدانيم که ارسطو قائل است (رهبری شونده که اطاعت کردن در سود او است)، رهبری کننده چنين رهبری شونده ای، قدرت می شود و نه امامی که از ولايت تکوينی برخوردار است. زيرا هرگاه رهبری شونده دانش و بصيرت و... برای تشخيص امر خداوند و هدايت شدن به آن را داشته باشد، نيازمند تابعيت از ولايت تکوينی امام برگزيده نمی شود. و اگر دانش و بصيرت و... را نداشته باشد، يا بايد به زور او را به راه آورد و يا می بايد، همچون حيوان، او را آموخته کرد. غير از اين که ناممکن است، ناقض قول خدا است: اگر خداوند می خواست، همه به امر خداوند هدايت می شدند.
• رابطه قدرت برقرار کردن ميان رهبری کننده و رهبری شونده، سالب خداوندی از خدا است. زيرا قدرت، جهت ياب پندار و گفتار و کردار انسان می شود. و هرگاه گفته شود هدايت تکوينی، نياز به اعمال قدرت ندارد چنانکه آهن ربا بدون اعمال زور براده های آهن را به خود جذب می کند، اين گفته ناقض انسان در اختيار او می شود. چراکه براده های آهن بدون اختيار جذب می شوند. پس يا امامت امام تکوينی نيست و بمثابه الگو جهت ياب و برانگيزنده انسانها می شود و يا خداوند با نصب امام، از خود سلب خداوندی می کند.
• اين قول که انسانها، همه در هدايت شدن يکسان نيستند. بدين معنی که همه يکسان به جذب آهن ربا نمی شوند، باز نقض می کند هم جهان شمولی ولايت تکوينی را و هم نقض می کند قول قرآن را که انسانها را بر فطرت خويش آفريده است. نايکسانی بدين معنی که برخی استعداد جذب شدن را دارند و برخی ندارد، ثنويت ناقض توحيد انسانها در فطرت است. حق اينست که انسانها در بکاربردن استعدادها و حقوق خويش، گوناگون می شوند. و
• هم تبعيض است و نقض می کند خلقت برابر انسانها ها را و کرامت آنها و افزودن برکرامت به تقوا را. خود نيز ناقض تبعيض ناپذيری حق است. توضيح اين که پذيرفتنی است که انسانهائی از راه زندگی راعمل به حق گرداندن، امام و الگو بگردند و ديگران از آنها روش هدايت به حق – که امر خداوند است بنا بر اين که از حق جز حق صادر نمی شود – را بياموزند و زندگی خويش را عمل به حق کنند. اما اگر قرار بر اين شود که انسانها چون براده های آهن جذب شوند و جذب کننده آنها را در جهتی – می دانيم که امام کافران به امر خدا هدايت نمی کند – هدايت کند، نياز به چند تبعيض می شود: تبعيض ميان امام با همه انسانها و تبعيض ميان انسانها بايکديگر زيرا امام همه را بدان جهت نمی برد و يا همه استعداد رفتن به آن جهت را ندارند. و
• چنين ولايت تکوينی، به ضرورت، جهان شمول است. حال اين که تا قيامت، هرجماعتی امامان خود را دارند و در معاد نيز، هر جمعيتی از انسانها، با امامان خود، در دادگاه عدل الهی، حاضر می شوند. بنا بر آيه های قرآن، امامت جهان شمول است اما ولايت تکوينی، به احدی داده نشده است. اگر داده می شد، تناقض پيدا می کرد با امامانی که هستند و ضد يکديگرند.
• ناقض اصل پيروی نکردن از آنچه انسان بدان علم ندارد است. زيرا قرآن از انسانها می خواهد از آنچه بدان علم ندارند، پيروی نکنند. پس ابتکار علم جستن و هدايت شدن با خود انسان است. هدايت تکوينی، هم ابتکار را از انسان می ستاند و هم علم را بی محل می کند. و هم رهنمود قرآن را نقض می کند. تصديق همان قول کليسا، در دورانی است که نظريه لطف غالب بود و برای علم و عمل انسان، اثری قائل نبود و به علم نيز وقعی نمی نهاد.
• هرگاه خداوند خالق هستی است و تکوين آفريده ها با او است، قائل شدن به ولايت تکوينی برای آفريده او، ناقض امر خداوند («کن فيکون» ) است. در واقع، سلب خداوندی از خدا است. البته گفته اند که تکوين خداوند از راه امام است. تکوينی که صاحب الميزان تعريف می کند، مع الواسطه، است. حال آنکه، در آغاز خلقت، خداوند نخست انسانی را نيافريد و پس از آزمايش های سخت، او را امام نگرداند تا، سپس، از راه او، باقی آفريده ها را بيافريند.
اين تناقض ها رفع کردنی نيستند مگر اين که نظر صاحب الميزان نقد و امام و نقش او، آن سان که قرآن تعريف می کند توضيح داده شود:
❊ امام کيست و نقش او کدام است؟
۱ – هرگاه بخواهيم همان مثال را بکار بريم که آقای غرويان بکار برده است، امام کسی است که به يمن شرکت در ابتلاء ها، از آزمايش عمل به حق پيروز بازآمده و زندگی را عمل به حقوق کرده است و همواره بروی هستی هوشمند، يعنی خدا باز و بازتر شده است. و از اين رهگذر نماد حق و کرامت (و الگو) گشته و چراغی شده است که هم راه و هم جهت را به راه روان نشان می دهد.
۲ – بنا بر قرآن، امام مجموعه ای از صفات می جويد که می توان آنها را دسته کرد:
۲/۱-صفاتی که بيانگر رابطه انسان با خدا و ترجمان اصل موازنه عدمی و برخوردار کننده عقل او از استقلال و آزادی و خودانگيختگی هستند.
۲.۲ – صفاتی که بيانگر ممارست او در عمل به بيان استقلال و آزادی هستند و به او امکان می دهد بگويد «بيان استقلال و آزادی ناطق است».
۲/۳-صفاتی که خاصه های استعداد رهبری، کمال جسته به يمن شرکت در آزمايشها، هستند. رهبری مستقل از هر محدود کننده و آزاد در گزينش که سبب می شود، حق را برگزيند و به حق عمل کند.
۲/۴-صفاتی که گويای پندار و گفتار و کردار به حق و رشد او بر راست راه حق مداری و عدالت هستند.
۲/۵-صفاتی که گزارشگر رابطه برقرار کردنش با خود، با جامعه، با طبيعت و همه آفريده ها و نماد هدف شدن هستند وقتی هدف بازگشت به خدا، به استقلال و آزادی به کمال می شود.
انسان يا انسان هائی که دارای اين صفات باشند، بمثابه الگو، و از راه فطرت مشترک با انسانها، توانائی هدايت آنها را به امر خداوند، يعنی به حق، پيدا می کنند.
۳ – درتکوين، انسان ها، بنا بر اين که بر فطرت خداوندی آفريده شده اند، واجد حقوق ذاتی آنها هستند. اما انسانها می توانند از اين حقوق غافل شوند. اغلب نيز غافل می شوند. پيامبر و امام نيز چون ديگر انسانها برخوردار از حقوق ذاتی هستند. پيامبر اين حقوق را به انسانها خاطر نشان می کند و امام، از راه عمل به اين حقوق و افزودن بر کرامت خويش، نماد کرامت و حق و الگوی انسانها می شود. رابط آنها با يکديگر، کرامت و حقوق ذاتی هستند (و پيامبر مؤمنان نيز، در عمل به حق، الگو و امام هستند.)
۴ – بنا بر اين تکوين که مشترک در همه انسانهاست، امام تنها چراغی که راه و جهت را نشان دهد، نيست. بلکه او، به صفت الگو، فطرت انسانها، حقوقمندی و کرامت آنها را به يادشان می آورد. زندگی واقعی را که عمل به حقوق و افزودن بر کرامت به پرهيزگاری است، از زندگی مجازی، در بندگی قدرت، همه ويران شدن و ويران کردن، باز می شناساند و،
۵ – به صفت الگو، استعدادهای انسانها و مجموعه ای را که تشکيل می دهند، بطور مستمر، به آنها يادآور می شود. به انسانها خاطر نشان می کند که امام خلق شده اند، يعنی قوه رهبری آنها، برخوردار از استعدادهای ديگر و نيز برخوردار از استقلال و آزادی و خود انگيختگی است. استعداد رهبری نه قابل انتقال به غير است و نه قابل تجزيه. پس هرگاه انسان، بخواهد امامی بگردد که به امر خدا، به حق، هدايت شود و هدايت کند، می بايد عقل رهبری کننده او استقلال و آزادی داشته و خود انگيخته باشد و استعدادها را همآهنگ بکار برد تا که زندگی او عمل به حقوق بگردد و رشد کنان ، آزاد و آزادتر بگردد.
۶ – امامت از پيامبری بالاتر و پائين تر نيست. همراه است. زيرا، بدون اصول راهنما و بيان استقلال و آزادی که ترجمان اصول راهنما و در بردارنده روشهای زندگی است وقتی انسان بر کرامت و حقوق خويش و رابطه با آفريدگار – که بدان استقلال و آزادی و بعد معنوی کران ناپذير می جويد – عارف است و می خواهد زندگی او عمل به حقوق ذاتيش باشد و در راه رشد همچنان پيش رود.
۷ – دو «قاعده» نا يکسان را دو بيان ارائه کرده اند:
۷/۱-بيان های قدرت، در درجه اول بيانهای قدرت توتاليتر، اصل «تا تغييرت ندهند، تغيير نمی کنی» را ارائه کرده اند. بنا بر اين بيان ها، تغيير دهنده، «نخبه» ای است که دارنده توان رهبری کردن و تغيير شونده همه ديگر انسانها هستند که ناتوان از رهبری کردن حتی خويشند. وقتی تغيير دهنده «ابر مرد» صاحب ولايت مطلقه است، بيان قدرت از نوع توتاليتر است. در زمان ما، در دموکراسی های غرب، بنا بر نخبه گرائی است. فلسفه تحققی ليبرال، انبوه مردم را فاقد توان رهبری کردن خويش می داند و برای آنها جز به اندازه ترجيح اين نخبه بر آن نخبه قائل نيست. در انواع ليبراليسم، غير نخبه ها، حداکثر حق انتخاب کردن دارند. هرگاه انواع رهبری ها در انواع ليبراليسم و ديگر بيانهای قدرت را نقد کنيم، به رهبری با همين ويژگی ها باز می رسيم.
۷/۲- بيان استقلال و آزادی – يا بيانهای استقلال و آزادی بنا بر اين که تقرب های انسانها به اين بيان متفاوت می شوند – اصل «تغيير کن تا تغيير دهی» را پيشنهاد می کنند. تغيير دهنده و تغيير کننده يکی و آن انسان است که وقتی فرد است، تغيير می کند تا،به بمثابه الگو تغيير دهد. و به صفت جمعی، اين گروه انسانها هستند وقتی تصميم می گيرند تغيير کنند تا تغيير دهند. قرآن، اين اصل را پيشنهاد می کند. ولايت تکوينی دارای اختيار تصرف در آفريده ها، با اين اصل نيز در تناقض است.
بنا بر اين اصل، امام يا «ائمه» کس و يا کسانی، شخص يا اشخاصی، هستند که هدايت خداوندی را می جويند و تغيير می دهند: اينان هدايت می کنند به امر خدا، به حق.
۸ – امام يا امامان انسانهای مسئولند و مسئوليت هدايت شدن به امر خدا و هدايت کردن به امر خدا، بطور عينی، عبارت می شود از
۸/۱-قيام به سه جهاد: جهاد اکبر که نقد خويش است و جهاد افضل، که مبارزه با جباران است و جهاد که کوشش مداوم است در خشونت زدائی. مسئوليت خشونت زدائی ايجاب می کند که
۸/۲- او می بايد همواره نماد گرايش به توحيد اجتماعی باشد. به عدالت اجتماعی است که نابرابريها و روابط خصومت آميز ميان قشرهای جامعه به برابری در برخورداری از امکانها و روابط دوستانه بدل می شوند. برای ايفای اين نقش و در مقام عمل به اين مسئوليت، امام می بايد همواره جانب حقوق جمعی – ونه منافع جمعی و نه منافع گروهی در روابط قوا با يک گروه يا گروه های ديگر – و حقوق انسان و در سطح جهان، حقوق تمامی ساکنان روی زمين و حقوق انسان و هر آفريده ای را بگيرد.
۸/۳-امام بمثابه « بيان استقلال و آزادی ناطق»، مسئوليت اولش اينست که مانع از بيگانه شدن بيان آزادی در بيان قدرت بگردد و به پندار و گفتار و کردار، ترجمان بيان استقلال و آزادی، و هشدار دائمی باشد به انسانها.
۸/۴- استمرار در تاريخ به ترتيبی که در هر زمان، امامان، بمثابه نمادهای به روز و ارائه کننده روشهای در خور آن زمان، وجود داشته باشند و انسانها را به حق، به بيان استقلال و آزادی، بخوانند.
بدينقرار،
۹ – امام کسی می شود که آينده را حال می کند. يعنی در مقصدی که وصول به حق، به خدا، است، قرار می گيرد و در حال عمل می کند. تحقق بخشيدن به هدف، امام را انسان نمونه ای می کند که هر کس می تواند بداند با استوار ماندن در راست راه رشد، چگونه انسانی خواهد شد.
۱۰ – چون هر امامی به ابتلا و آزمون، امام می شود، پس روشی که در پيش می گيرد، روش تجربه، يعنی روشی قابل تصحيح است و تجربه کننده را به هدف می رساند. از آنجا که بنا بر بيانهای قدرت، روشی که انسانها بکار می برند، دستوری است و کار انسان را در ويران شدن و ويران کردن ناچيز می کند، الگوی روش تجربی گشتن، به او، نقشی بس مهم در وجدان انسانها به استقلال و آزادی و حقوق خويش و روش غافل نشدن از آنها پيدا می کند.
هنوز امام و امامان ويژگی های ديگر دارد و دارند. اما در نقد نظر صاحب الميزان و بازيافتن تعريف قرآن از امام و صفات او و نقش او، به اين اندازه بسنده می کنم. طالبان و علاقمندان می توانند به فصل امام در اصول راهنمای اسلام و نيز کتاب رهبری (که يک نوبت در انقلاب اسلامی درج شده است اما هنوز در شکل کتاب انتشار نيافته است) رجوع کنند.
ممکن بود هريک از تناقض ها، درجا، رفع کنم و در قسمت دوم آنها را باز آورم. اين کار را نکردم تا خواننده بتواند خود در ويژگی های امام و نقش او، نتيجه رفع شدن تناقض ها را بيابد و اطمينان حاصل کند که حاصل نقد خالی از تناقض است. اين تمرين به او امکان می دهد، با يافتن و رفع تناقضهای اين و آن بيان قدرت، به بيان استقلال و آزادی باز رسد. چنانکه، در انواع ليبراليسم، بمثابه مرام سرمايه داری ليبرال، رهبری اين و آن تعريف را جسته و اين و آن ويژگی را يافته است. در جمع، همان نظر ارسطو است که «مدرن» شده است: رهبر نخبه ايست که توانائی بهره کشی از «عوام»، «توده ها» و... را داشته باشد. نقد اين رهبری نيز، به رهبری بنا بر بيان استقلال و آزادی راه می برد.
اميدم اينست که فارسی زبانان در اين نوشته، بيش از پيش، تأمل کنند. زيرا آن مسئله ای که تا راه حل بايسته را نجويد، انسان در بندگی قدرت می ماند و مسئله بر مسئله و مرگ و ويرانی بر مرگ و ويرانی می افزايد، مسئله رهبری است. چنانکه اگر اين مسئله حل شده بود، با وجود انقلابی که در آن گل بر گلوله پيروز شد، استبداد بازسازی نمی شد و جبار برای خود ولايت مطلقه و بسط يد بر جان و مال و ناموس مردم (ولايت تکوينی مطلق) و اختيار تعطيل توحيد قائل نمی شد. زمان، زمان بلوغ و بلوغ به رها شدن و رهاکردن دشمن داشتن و دوست داشتن های قدرت فرموده است. پس آنها که دين باور نيستند، نيز، می بايد، رهبری سازگار با استقلال و آزادی و خودانگيختگی همه انسانها را، بنا بر طرز فکر خود، بازجويند.