سه شنبه 1 آذر 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

جنگ دائمی و تهديد به جنگ!؟ ابوالحسن بنی‌صدر

ابوالحسن بنی‌صدر
مردم ايران مجبور نيستند، در مقام مقابله با حمله نظامی، جانب رژيم را بگيرند و يا سکوت کنند و يا جانب سلطه‌گران جنگ افروز را بگيرند، بلکه راهی سرراست پيش پا است: به جنبش در آمدن و دست هر دو طرف را از به‌کار بردن زور و خشونت کوتاه کردن

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


هنوز جنگ در ليبی پايان نيافته، زمينه سازی برای «جنگ» با ايران، آغاز شده است: گزارش آژانس در باره «بمب اتمی» که «سندها» می گويند ايران در حال ساختن آن است، قصد «ترور سفير عربستان در امريکا» که امريکا مدعی است «سپاه قدس» تدارک می ديده است، فراخواندن امريکا به تکرار جنگ ليبی در ايران از رهگذر مردم، ايران را ناتوان و امريکا را قدر قدرت پنداری دست آويز شدن ايران برای حمله اکثريت کنگره، به اوباما، قول آقای شيمون پرز (پيشی گرفتن فکر جنگ بر فکر حل مشکل اتمی ايران از راه ديپلماسی)، گزارش هیأت پارلمانی فرانسه، مصاحبه مشترک اوباما – سارکوزی، در فرصت تشکيل کنفرانس سران ۲۰ کشور در کَنِ فرانسه و... و کارزار تبليغاتی که وسائل ارتباط جمعی امريکا و اسرائيل و عربستان و کشورهای خليج فارس به راه انداخته اند، از راه اتفاق، هم زمان نشده اند. اگر هم آماده کردن افکار عمومی برای جنگ با ايران، برای آن باشد که همگان، از جمله روسيه و چين را به تحريم شديد تر ايران ناگزير کنند، اما وقتی هيزم جنگ را انبوه می کنند، بسا يک جرقه هيزم را شعله ور می کند.
هم اکنون، تمايلی می گويد جنگی روی نخواهد داد و تمايلی بی قرار جنگ است و گمان می برد با ويران شدن ايران به دولت می رسد و تمايلی از شدت فشار و خفقان رژيم، اميدوار است جنگ با ايران، کمی از شدت فشار بکاهد و جمعی بنا بر ناتوانی مردم ايران گذاشته اند و چاره را در حضور نظامی امريکا و شرکاء در ايران می بينند و اکثريت بزرگی نيز در اضطراب، گرفتار دولتی است که فلج است و «رئيس جمهوری» آن برزبان می آورد که ممکن است ايران را ۵۰۰ سال به عقب بازگردانند و در بند اقتصادی است که ويرانگر نيروهای محرکه است و جامعه ای دارد که استعدادهای جوانش يا کشور را ترک می کنند و يا بيکار هستند. ايرانيان در زندان ضد فرهنگ قدرتی هستند که بيش از همه، به قدرت (= زور) نقش می دهد. در اين وضعيت، بسياری با فرستادن ايميل و يا تلفن، می پرسند: وضعيت را چگونه می يابم و چه بايد کرد؟ پاسخ اينست:

❊ عقده خود کمتر بينی از راه پناه بردن به قدرت، تسکين می جويد و اما آيا تسکين می يابد؟:
در پندارها و گفتارها و کردارهای توجيه گرضرورت بکار بردن قدرت (= زور) که تأمل می کنيم، آنها را ترجمان عقده خود کمتر بينی می يابيم. اين عقده را ممکن است از راه رشد و بزرگی به استقلال و آزادگی و دانش و کرامت و حقوقمندی درمان کرد. اما آنها که پيشا روی قدرت، خود را ناچيز می انگارند، با تسليم آن شدن و فخر فروختن به آن، در پی تسکين درد عقده خود کمتر بينی می شوند. چنانکه جبار و دستياران او، از راه بزرگ نمائی به زورمندی (شاخ و شانه کشيدن برای امريکا و اسرائيل و انگليس) و دم زدن از «قدرت منطقه» هستم و اگر اسرائيل به ايران حمله کند، از روی زمين برداشته خواهد شد و...، در پی تسکين عقده حقارت خويشند بی آنکه تسکين يابند. زيرا به همان نسبت که قدرت را ولايت مطلقه می بخشند، خود را حقير تر می يابند و بسان يک معتاد، در پی زور و ويرانگری بيشتر می شوند.
دروغها و بهتان ها و حمله های تبليغاتی و بزرگ نمائی های او و دستياران او و آنها که در رژيم «خود حقير بين ها» هستند، همه حقيرانه و فرآورده ها عقل زورمدار آدمهای خود کمتر بين هستند. و نيز دروغها و بهتان ها و ناسزاها و دست به دامن اين و آن ارباب خارجی شدن دو رأس ديگر مثلث زور پرست نيز، همه پست وگويای احساس شديد حقارت اينان هستند:
۱- روش عمومی خود حقير بينان اينست که هر رابطه ای را به رابطه زور با زور، بر می گردانند و مدار تسليم زور شدن و تسليم زور کردن را می بندند. از اين رو، چون انديشه ای يا راه حلی را ارائه کنی، آن را نقد نمی کنند تا انديشه يا راه حل را بهتر سازند. عقده خود کمتر بينی به ناسزا گفتن، بهتان زدن و تهديد کردن وادارشان می کند. ترواشهای عقل در بند حقارت برهم می افزايند بی آنکه عقده حقارت تسکين جويد. پس، بسان معتادان، تقلا می کنند صاحب انديشه را چون خود، به زورمداری حقيرانه معتاد سازند و خود را تسلی دهند که همه از يک جنس هستيم! و
۲ – از حضور فعال مردم در صحنه، وحشت می کنند. دليل وحشتشان، يکی احساس حقارتی است که می کنند و ديگری اينست که هرگاه مردم وارد عمل شوند، قدرت (= زور ) بی مقدار می شود و از قدرتی که بدان نياز روز افزون دارند، محروم می کند. از اين رو است که هم جبار و دستياران او، سران مافياهای نظامی – مالی، مردم را در وضعيت تهديد به جنگ و تحريم نگاه داشته اند و هم دست به دامن قدرت امريکا شدگان، ناتوانی مردم را توجيه گر درخواست خود کرده اند و هم آنها که به ستوه آمده اند و می پندارند هر وضعيتی پيش آيد از وضعيت کنونی بدتر نمی شود، بنا را بر ناتوانی مردم گذاشته اند.
۳ – عقلهای زورمداری که گرفتار عقده خود کمتر بينی هستند، هيچگاه با مردم از توانائی که دارند، سخن نمی گويند. به عکس، تا می توانند به مردم القاء می کنند که نادان و ناتوانند. اين عقلها اگر در رژيم يا حاشيه آن باشند، ولو با ولايت مطلقه فقيه نيز موافق نباشند، برای مردم نقشی بيشتر از وسيله فشار شدن قائل نمی شوند. هرگاه مردم از «جای خود» بيرون روند، در جا اخطار دريافت می کنند که سر جای خود بازگرديد و خود و کشور را با خطر روبرو نکنيد. و اگر در بيرون رژيم باشند، دو کار را باهم انجام می دهند: القای ناتوانی در مردم و توجيه ضرورت روی آوردن به قدرت خارجی.
مايه «توليد» های اين عقلها، يکی و آن ناتوانی و حقارت است. تناقض می گويند و هرگاه تناقض را به يادشان آوری، برآن نمی شوند تناقض را رفع کنند. درجا، رگبار ناسزا و ... را می گشايند. با اين وجود،
تناقض چنان بزرگ و آشکار است که نمی توان آن را پوشاند: هرگاه مردم ايران نادان و ناتوانند، جنگ قدرتهای خارجی با رژيم ولايت مطلقه فقيه، چگونه می تواند اين نادانی و ناتوانی را به دانائی و توانائی بدل کند؟ به نادان دانائی می آموزند و ناتوان با پی بردن به استعدادها و بکار انداختن آنها در رشد، توانائی می جويد. نادان و غافل از استعداد رهبری و حق شرکتش در اداره جامعه، با دانائی و رها شدن از غفلت و بکار بردن اين استعداد، دانا و توانا می شود. به تمرين استقلال (= خود انگيختگی در گرفتن تصميم) و آزادی (= خود انگيختگی در گزينش نوع تصميم)، او توانائی باز و تحول پذير کردن نظام اجتماعی و بسا ايجاد دموکراسی شورائی را پيدا می کند. با بمب و موشک باران شدن جز ولايت مطلقه زور را نمی بيند و در مدار بسته زورمداری، جز ويران شدن و ويران کردن، نمی کند.
۴ – انقلاب ايران و ناتوان شدن ارتش روسيه در افغانستان جهان را وارد مرحله جديدی کرد: اردوگاه کمونيست تغيير کرد. بهمان نسبت که مرکز ثقل اقتصاد جهان از غرب به شرق منتقل می شد، نقش های غرب و شرق در جنگها نيز تغيير می کردند: از ۱۹۲۰ بدين سو، به غير از جنگ جهانی دوم که هيتلر و حزب نازی ببار آوردند، جنگهای رهائی بخش و طبقاتی، همه از حمايت اردوگاه کمونيست برخوردار می شدند. تاچريسم در انگلستان و ريگانيسم در امريکا، بيانگر ترس بودند: غرب موقعيت مسلط خود در جهان را از دست می داد و اين گرايش گمان می برد قدرت نظامی می تواند مانع از دست رفتن اين موقعيت بگردد. از اين رو، اين بار، نقش جنگ آور و حامی جنگ را غرب يافت. شرقی که مرکز ثقل اقتصاد جهان گشته است، نياز به جنگ ندارد و صلح را عامل قوت گرفتن بازهم بيشتر اقتصاد خود می يابد. و غربی که موقعيت خود را از دست می دهد، از رشد بقيت جهان می ترسد. بدين سان، احساس حقارت عامل روی آوردن بيش از پيش به خشونت می شود. از اين رو است که در غرب و اسرائيل، آنها که خطر بازگشت گرايشهای افراطی را می بينند، پی در پی هشدار می دهند که راه حل، گرايش به طرز فکرهای افراطی جنگ طلب نيست. راه حل، پايان دادن به تخريب نيروهای محرکه و پيشخور کردن و خودکامگی بازارهای پولی و مالی و بازگشت به اقتصاد توليد محور، و دست کم، مهار سرمايه داری لجام گسيخته است.
۵ – اما هم در جامعه های استبداد زده و هم در جامعه های سلطه جو، زمينه آماده ای برای جنگ وجود دارد. برای مثال، در جامعه امروز ايران که آهنگ تمرکز ثروت نزد يک اقليت کوچک رانت خوار و گسترش فقر در اکثريت مردم، شتاب گرفته و فسادها و نابسامانی ها و آسيبهای اجتماعی فراگير شده اند و «حرف اول و آخر را زور می زند»، جامعه، بيش از پيش، بی نقش شده و برای رأس زور پرست حاکم بر کشور هيچ جز زور باقی نمانده است. هنوز جنگ ۸ ساله به پايان نرسيده، رژيم و نيز قدرتهای سلطه گر، ايران را در حلقه آتش قرار داده و تا امروز در اين حلقه نگاه داشته اند. عادت کردن به خشونت، مردم را از توجه به جنگی که در آنند، باز داشته است. هنوز به اين صرافت نيز نيفتاده اند که از جنگ بس ويرانگری که در آنند، جز با بکار گرفتن توانائی خود و خشونت زدائی، رها نمی شوند. از اين رو، اکثريت بزرگی از جنگ جديد می ترسد، کز می کند و فعل پذير می گردد و اقليتی نسبت به خطر جنگ لاقيد می شود و اقليت بازهم کوچه تری بسا از آن استقبال می کند. غافل از اين که شب و روز در جو خشونت زيستن و زور را تنظيم کننده هر رابطه کردن، زيستن در جنگی بس ويرانگر است. اما اگر اين جنگ بی صدا و کم صدا جنگ سخت پر صدا به دنبال آورد، مردم ايران و بيش از آنها رژيم جباران و نيز قدرت خارجی سلطه گر مقصر هستند. قدرت خارجی که، اين بار، استقرار دموکراسی را دست آويز کرده است، مقصر تر است چرا که به جای کمک به خشونت زدائی، خشونت گستری می کند و امکان خشونت زدائی را از مردمی می گيرد که گويا هدف از مداخله نظامی حاکم کردن آنها بر سرنوشت خويش است. و اگر سلطه جويان دست به جنگ می زنند، بخاطر ترس از باختن موقعيت مسلط خويش است. گرايش های افراطی اين ترس را دستمايه می کنند و درد عقده خود کمتر بينی خود را از راه جنگ آوری است که می خواهند تسکين دهند. هرگاه روشنفکران غرب از استبدادهای فراگير (نازيسم و استالينيسم و فاشيسم) درس نگيرند و توانائی ها را به ياد جامعه های خود نياورند، جنگ آوری فرصت ها را خواهد سوزاند و آتش خشونت دامن هستی اين جامعه ها را نيز، بيش از پيش، خواهد گرفت. در حقيقت، جهان در جنگ است. به اين دليل که جو خشونت زمان به زمان سنگين تر می شود: باوجود قرارداد بين المللی، ميزان توليد گاز C۰۲ ۶ درصد افزايش يافته است. بار هزينه های نظامی سنگين تر می شود. تجارت مواد مخدر بزرگ تر می شود. آسيبهای اجتماعی در همه جامعه ها با آهنگی شتاب گير افزايش می يابند و سهم توليدهای مخرب از کل توليد، بازهم بيشتر می شود و ميزان سرمايه ها که از توليد به «فرآورده های مشتق» می روند، بازهم بزرگ تر می شود (در امريکا، حاصل معاملات پولی و بورس بازيها نزديک به ۸ برابر حاصل توليد است). گرسنگی و بی آبی هستی انسان و جاندار و گياه را بکام می کشند.
۶ - دين ها که می بايد خشونت زدائی می کردند، آئين خشونت گستری گشته اند:
• اسلام که روی آوردن به صلح و سلم است، آئين خشونت گستری گشته است و دست آويز آئين خشونت ديگری شده است که «ضد اسلام» است. هر دو، در عقل زورمدار و خود حقير بين اشتراک دارند.
• آئين مسيح، يک گرايش بنيادگرا و سخت خشونت طلب در امريکا (بيشتر) و در اروپا ( کمتر) يافته است. اما دستگاه پاپ نيز، گرفتار همان ترس، ترس از دست رفتن موقعيت مسلط است، پاپ پيشين بر حقوق انسان و عدالت اجتماعی تأکيد می کرد و پاپ کنونی، توجيه گر اسلام ستيزی است و در برابر گرايش خشونت طلب، نه فعال که فعل پذير است.
• در آئين يهود، گرايشی افراطی پديد آمده است که رئيس پيشين موساد آن را خطرناک تر از بمب اتمی ايران می داند. خاخام مرجع نيز تجاوزگری به عرب را مباح می داند.
• ليبراليسم وحشی که بنايش بر «انتخاب اصلح» است، جنگ و بسا بکار بردن بمب اتمی را برای از روی زمين برداشتن جمعيت مزاحم، لازم می بيند.
ليبراليسم، در مجموع، در خدمت سرمايه سالاری است و خشونت مرگبار و ويرانگر اقتصادی را که به مردم جهان تحميل می کند، بروی خود نمی آورد.
• حقوق انسان و «ارزشهای انسانی» نيز کم رنگ شده اند. وقتی جنگ «انسان دوستانه» در ليبی توجيه می شود و کسی کاری به کار تجاوزهای روزمره به حقوق انسان، در ليبی بعد از قذافی ندارد، چگونه ممکن است برای حقوق انسان رنگی بماند؟ وقتی در همه جا، قدرت «فصل الخطاب» می شود، وجدان اخلاقی به خواب مرگ نمی رود؟
پنداری جهانيان را دينی و مرامی جز دين و مرامی که انسان را در بندگی قدرت نگاه می دارد و او را مأمور ويرانی محيط زيست و مرگ خويش می کند، در سر، نيست:
- انسان را به استقلال، به خود انگيختگی عقل، می خوانی، استقلال خويشتن را به ياد نمی آورد و از غفلت بدر نمی آيد. در بيراهه می ماند و فرياد بر می آورد: گوشهای خود را ببنديد او شما را به انزوا از دنيا می خواند!
- توانائی های انسان را به ياد او می آوری، او را به آزادی، به اين همانی جستن با هستی هوشمند می خوانی، بر تراوشهای سخافت بار عقل زور باور خويش می افزايد.
- هشدار می دهی که رشد پروراندن استعدادها و برگرداندن هر ناتوانی به توانائی و هر کوچکی به بزرگی است، صدای گوشخراش، حقارت طلبی را بلند تر می کند.
- انسان را وطن دار می خوانی و به او هشدار می دهی بی وطنی عريان شدن از کرامت و حقوق و استعداد و بزرگی است، برتن کردن لباس خفت و خواری است، پستی پندار و گفتار و کردار گويای بی وطنی را بيشتر می کند.
- انسان را به ترک خشونت و روش کردن خشونت زدائی می خوانی، به خشونت بيشتر چنان روی می آورد که پنداری به اکسير زندگی روی می آورد.
- ...
- و او را به بيان استقلال و آزادی می خوانی و او، به سان يک معتاد خمار، در جستجوی بيان قدرت حقير و ناچيز گننده تری می شود!
به ايران امروز بازنگريم و بپرسيم: چرا فرصتهای استقلال و آزادی و بزرگی يافتن را می سوزانند؟. چرا دو رأس ديگر مثلث زورپرست، هيزم کش جهنم جنگ سلطه گران با وطن خويش شده اند؟ چرا در درکات حقارت سقوط کرده اند. چرا زورپرستان از استقلال و آزادی و بزرگی می گريزند؟

❊ جنگ ويرانگری که ايرانيان از گروگانگيری همچنان بدان گرفتارند:
چند نوبت به آنها که ايرانيان را از برخاستن به جنبش همگانی و انقلاب می ترساندند و انقلاب را خشونت می شمردند و القاء می کردند که ايرانيان ديگر انقلاب نمی خواهند، خاطر نشان کرده ام که ميزان خشونتی که مردم ايران تحمل می کنند، از خشونتی که در جريان يک جنبش همگانی، رژيم برآنها روا می بيند، بسيار بيشتر است. يکبار نيز هشدار دادم: شما مردم می بايد ميان جنبش همگانی، بنا بر اين خشونت ضد جنبش رژيم و جنگ – که جنگ با ليبی نمونه جديد آن است -، يکی را انتخاب کنيد. دوستی خواست برای مردم ايران، ميزان خشونتی را محاسبه کنم که زندگی ايرانيان را تباه می کند. محاسبه را اين سان آغاز می کنم:
• در بعد اقتصادی:
۱ – در بهار انقلاب ايران، تدابيری اقتصادی به اجرا گذاشته شدند برای آنکه اقتصاد مصرف محور را به اقتصاد توليد محور بدل کند. يعنی انسان و دانش و فن و سرمايه و کارمايه و مواد اوليه و... در توليد بکار افتند. هرگاه چنين می شد، ايران اقتصاد توليد محور می يافت. اگر ميزان رشد، تنها، سالانه ۵ درصد می شد، بعد از ۳۲ سال، ميزان توليد ناخالص ملی ايران، فزونتر از چهار برابر می گشت. اما اقتصاد ايران، اقتصاد واقعی که بخش توليد است، رشد منفی کرده است. توضيح اين که به جای رشد توليد، مصرف است که رشد کرده و با درآمد نفت و قرضه ها، پرداخت شده است: نفت و منابع ثروت ملی صادر شده اند و ارزش واردات، بخصوص از دوران جنگ بدين سو، سال به سال افزايش يافته است. اين واردات مزاحم توليد داخلی شده اند. رانت خواران به ثروتهای نجومی رسيده اند و جمعيت کشور که دو برابر گشته، بر بوريای فقر نشسته است (در توزيع نابرابر درآمدها، در خاورميانه، مقام اول را جسته ايم با ضريب چينی ۳۸.۳در صد). قرضه های دولت برف انبار شده اند و وضعيت امروز، ببار آمده است. بدين سان، نه تنها اقتصاد توليد محوری با توليد ناخالص ملی چهار برابر و بيشتر را نيافتيم بلکه ثروتهای ملی را فروختند و خوردند و بردند. پيشخور کردن رويه همگانی گشته است.
۲ – تنها ثروتهای ملی نيستند که از دست رفته اند، تنها ذخاير نفت نيستند که بعلت بهره برداری غير فنی، بخشی از آن (زيان ناشی از آن،حدود ۷۰۰ ميليارد دلار است) غير قابل بهره برداری شده است، بلکه ايران در صدور استعدادها (سالانه ۱۵۰ هزار برابر ۵۰ ميليارد دلار سرمايه) و صدور سرمايه اول شده است.
۳ – تهران در شمار آلوده ترين شهرها است و آن را شهری توصيف می کنند که دارد می ميرد و می ميراند. اما مشکل تنها آلودگی محيط زيست تهران و شهرهای بزرگ نيست، بيابان شدن ايران و فرسايش خاک و خشکاندن جنگلها و رها شدن روستاها نيز هست.
۴ - دانش و فن اگر در توليد نقش پيدا نمی کنند، در مصرف نقش اول را می يابند. نگاه داشتن کشور در محاصره اقتصادی و حالت جنگ، سبب می شود فرآورده ها گران وارد شوند. باوجود پائين بودن ارزش پول کشور، آنچه از صنعت و کشاورزی مانده است، بخاطر نداشتن توان رقابت با واردات، تعطيل شده است و می شود.
۵ – در يک اقتصاد مصرف محور، نرخهای بالای بی کاری و تورم و نرخ بهره، گويای شدت جنگی هستند که آتش به جان هستی ايران انداخته است. شگفتا! آيا اين آتش ايرانيان را از رخوت بدر نمی آورد؟
۶ – بخش دولتی اقتصاد نه به اين دليل که دولتی است و گويا «دولت مدير اقتصادی خوبی نيست» (بنا بر ادعای ليبرالها)، بيمار است و کسر دارد و اين کسری را دولت می بايد تأمين کند، بلکه بدين خاطر که اولا تابعيت ملت از دولت در گذران معيشت که يک عامل بزرگ ولايت مطلقه جباران بر مردم کشور است و ثانيا˝ بدين خاطر که رانت خواران در پی به حداکثر رساندن رانت هستند و ثالثا بخاطر اين که در رژيم ولايت مطلقه فقيه، هر مستخدم دولت برای خود ولايت مطلقه قائل است و رابعا بخاطر تقدم مطلق رابطه بر ضابطه و خامسا به دليل فساد گسترده ای که ايران را در شمار چند کشوری قرار داده است که فاسد ترين کشورهای جهان هستند، بخش دولتی اقتصاد، "کرم هفواد" شده است. هرچه بيشتر می خورد، بزرگ تر می شود و خوراک بيشتر می طلبد. در عوض،
۷ – فقر غذائی و بيماريهائی که تنها بخاطر ناتوانی از مراجعه به پزشک، شمار روز افزونی از ايرانيان را مبتلا و زمين گير می کنند و بيماريهای روانی که مبتلايان به آن را يک چهارم جمعيت برآورد می کنند، سلاحهائی مرگبارتر از برخی سلاحهای کشتار جمعی هستند که در اين جنگ بکار می روند.
۸ – در تجارت و مصرف مواد مخدر (۱۵ درصد مصرف جهان) ايران مقام اول را در جهان دارد. شماری بزرگ از نسل جوان و ميان سال ايران را اين سلاح از پا در می آورد.
۹ – آسيبها و نابسامانی های اجتماعی ( فحشاء و جنايت ها و جرائم و بيماريهای روانی و... ) باز ايران، بخصوص تهران (رديف دوم) را در رديف های اول کشورهای جهان قرار داده است.
۱۰ – رانندگی در ايران از روياروئی قوای زرهی در جنگها هيچ کم ندارد: بنابر آمار بيمه، در ايران، از هر ۱۰۰ هزار جمعيت، در سال ۳۰ تن در اثر حوادث رانندگی کشته می شوند. معلول ها را هم بر اين رقم بيفزائيد و از خود بپرسيد: جز جو بس سنگين خشونت و جنگ بی صدا، کدام عامل ديگر اين کشتار را توجيه می کند؟
۱۱ – هزينه های نيروهای مسلح از نظامی و انتظامی که زيستن در جنگ و در حلقه آتش و تهديد به جنگ از سوی اسرائيل و امريکا و انگلستان و... سبب می شود مرتب بر ميزان آنها افزوده شود و نيز سلطه سپاه بر اقتصاد کشور، جز اين معنی می دهد که ايران در آتش جنگ می سوزد؟ و نيز از ياد نبريد که در درون مرزها، روزی نبوده که برخورد مسلحانه نبوده باشد.
۱۲ – پيوندهای همبستگی ها که می گسلند، فضاهای خالی پديد می آورند که آنها را زور پر می کند. پيوند همبستگی اقوام ايرانی يکی از اين پيوندها هستند. فضای اجتماعی ايران، ديگر فضای صلح و دوستی و همکاری و گذشت و ايثار و... نيست. فضای اعتماد نيست. فضای بی اعتمادی است. فضای اميد نيست، فضای نااميدی است. فضای اطمينان خاطر نيست، فضای ترس است.
۱۳ – دولت مافياها يک دولت تروريست است. ترور اخلاقی و ترورهای ديگر را رژيم تصدی می کند. اما به ترور اخلاقی، هر سه رأس مثلث زورپرست مشغولند. قدرتهای سلطه گر نيز ترور می کنند. قربانی اول اين ترورها استعدادهای ايرانی هستند.
۱۴ – هر ايرانی طرز فکری دارد و طرز فکرها که بيان قدرت هستند، خشونت را توجيه می کنند. اما پيش از آن، ذهن باورمندان به خود را به توليد و مصرف خشونت معتاد می کنند.
۱۵ – افزايش ميزان طلاق و فروش دختران و... و بی منزلتی زن در جامعه ايران (رديف ۱۲۵ در جهان) و برخوردار نبودن زن و مرد از حقوق انسان که ذاتی حيات هر انسانی است، خلائی را بوجود می آورد که جز زور مرگبار و ويرانگر، آن را پر نمی کند. زن و مرد منزلت ندارند. بهمان نسبت که منزلت زن نازل است، ميزان خشونت بالا و اندازه مرگباری و ويرانگريش بيشتر می شود.
اينک، بر ايرانيان است که ميزان زوری که در خانه بکار می رود را محاسبه کنند و برآن، ميزان زوری را بيفزايند که در خارج از خانواده، در محيط کار، در کوچه و خيابان بکار می رود و، بر حاصل جمع، ميزان خشونتی را بيفزايند که از راه مصرف فرآورده های ويرانگر (غير از مواد مخدر که در فهرست آمد) بر خود روا می بينيد و، بر اين حاصل، خشونتی را بيفزائيد که دستگاه های اداری و نظامی و انتظامی، روزانه، با مراجعه کنندگان و ساير مردم بکار می برند. و بر حاصل جمع، خشونتی را بيفزائيد که وسائل ارتباط جمعی (صدا و سيما و فرستنده های ديگر و روزنامه ها و سينماها و منبرها ) به مردم می خورانند. حال جمع کل را با خشونت های بالا جمع کنيد تا تصور روشنی از جنگ ويران گری پيدا کنيد که شما، تمامی مردم ايران، در آنيد.
حال از خود بپرسيد: هرگاه جنگ خارجی نيز بر اين جنگ بس ويرانگر افزوده شود، انفجارهای بزرگ پديد نمی آورد؟ اگر از اين ديدگاه به خطر جنگ بنگريد وضعيت در افغانستان و عراق و ليبی و هر کشور ديگری که به سرنوشت اين کشورهای بدل شود، را آن سان که هست در می يابيد. در اين کشورها، جنگ داخلی از آن نوع که ايرانيان بدان گرفتارند، وجود داشت و جنگ از بيرون، آتش هستی سوزی را شدت بخشيد که همچنان می سوزاند و زندگی ها را خاکستر می کرد می کند.
با توجه به اين محاسبه خشونت و وجود اين جنگ بود که به شما مردم ايران هشدار دادم: بايد ميان سرنوشت ليبی و جنبش همگانی، يکی را انتخاب کنيد. ايران امروز نيازمند خشونت نيست، نيازمند خشونت زدائی است:

❊ ايرانيان برخيزيد و آتشی را خاموش کنيد که دارد هستی شما را می سوزاند:
هرگاه شما ايرانيان -که می توانيد خويشتن را از سانسور رها کنيد و اين نوشته را بخوانيد – در فهرست به سلاحهايی که در جنگ و جنگی که تمامی ابعاد زندگی ايرانيان را از خشونت مرگبار و ويرانگر انباشته کرده است تأمل کنيد، به اين نتيجه می رسيد که ايران امروز، نيازمند خشونت زدائی همه جانبه ايست:
• جنبش همگانی، بنفسه، خشونت زدائی است چرا که هم از آغاز، فضای انديشه و عمل ايرانيان را، فضای صلح و دوستی و اعتماد و اميد می کند. هم از آغاز، رشته های همبستگی را بهم گره می زند. همه از آغاز، شجاعت را جانشين جبن، و بزرگی طلبی از راه بازيافتن استقلال و آزادی و کرامت انسانی را جانشين حقارت نشينی ناشی از توليد و مصرف خشونت می کند.
• کدام خشونت را سراغ داريد که هنوز شعله هايش دامن هستی شما را نگرفته است و از آن می ترسيد؟ جنبش همگانی همواره خشونت زدائی است و به اين دليل تجربه کردنی که در جامعه محل خالی باقی نمی گذارد تا که آن را خشونت پر کند. هر اندازه جنبش همگانی تر، خشونت بی محل تر. چنانکه حتی رژيم نيز توان بکار بردن خشونت را از دست می دهد.
• جامعه ای که چهار بعد زندگی و محيط زيست او را خشونت فراگرفته است، به دردمندی می ماند که از تصور درد بيشتر، وحشت می کند و شعارش اين می شود که «درد طاقتم را طاق کرده است. ذره ای بيشتر، مرا خواهد کشت». او از درمان درد نيز می ترسد. چراکه باور کرده است، بيماری درمان ناپذير تر و درد شديد تر خواهد شد.
آنها که موقعيتشان، موقعيت نيروی محرکه است، می بايد راه بيرون رفتن از جنگ و وارد شدن به صلح را نشان بدهند. بسيار شده است که گرفتار آتش سوزی شدگان اراده بيرون رفتن از آتش را نيز از دست داده اند و بوده اند اندک شمار انسانها که خود را نباخته اند و اراده خاموش کردن آتش را در دل آنهائی برانگيخته اند که تن به مرگ زجر آور داده اند. بر شما است که خويشتن را بازيابيد، باور کنيد که اندر بلای سخت پديد می آيد بزرگی انسان، انسانی که بر زندگی در استقلال و آزادی، عزم می کند.
• در طول ۳۲ سال، امريکا و اروپا و روسيه و چين، جانب رژيم ولايت مطلقه فقيه را گرفته اند. چرا که از آن سودها برده اند. آنها می دانند هرگاه ايرانيان بر سرنوشت خويش حاکم بودند، اين سودها را نمی بردند. در تحميل جنگی که تشريح کردم به مردم ايران، شرکت داشته اند و دارند. رابطه رژيم جباران با غرب، همواره رابطه ستيز و سازش بوده است. پس ايرانيان را می بايد آگاه کرد که در اين مدار بسته ماندن، سوزاندن فرصت و سوختن حيات ملی است. راه بيرون رفتن از اين مدار، جنبش همگانی است. بيهوده نيست که رژيم از هر اجتماعی وحشت دارد.
• باز يادآور می شوم که در مدار بسته زور و خشونت، تنها يک جهت وجود دارد و آن گذار از خشونت کمتر به خشونت بيشتر است. به فهرست خشونتها بازگرديد و ببينيد از آن روزها که شما ايرانيان گل را بر گلوله پيروز کرديد، تا اين روزها که شعله های آتش خشونتها از هر سو زبانه می کشند، جز يک جهت نبوده است و ايران در بند استبداد، اين جهت را گرفته و تا اين جا آمده است.
• آقای احمدی نژاد نزد نزديکان خود می گويد ناتو در تدارک جنگ، جنگی است که ممکن است ۵۰۰ سال ايران را به قهقرا ببرد. آقای خامنه ای خشونت زدائی را روش بی اثر کردن تهديد به جنگ نمی داند، خشونت گستری که او است، در جمع مشاوران، پيرامون ميزان خسارت بس سنگين حمله به ايران سخن می گويد. اما، در علن، در پی انتشار گزارش آژانس بين المللی انرژی اتمی، هر دو رجز می خوانند. اين دو از بزرگی خطر آگاهند. پس اگر رجز می خوانند، بدين خاطر است که تشديد بحران و نگاه داشتن ايران در حالت تهديد شدن به جنگ را برای بقای رژيم و خورد و برد مافياهای نظامی – مالی، لازم می دانند. گرفتاران به عقده حقارت که امريکا و اسرائيل را به حمله به ايران فرا می خوانند، دانسته يا نادانسته، دستياران رژيم در نگاه داشتن کشور، در بند جنگ بس فرساينده و ديرپا و تشديد ترس مردم از حمله نظامی بيگانه است.
بر شما که می خواهيد نقش نيروی محرکه را بازی کنيد، لازم است که مردم ايران را آگاه کنيد که مجبور نيستند، در مقام مقابله با حمله نظامی، جانب رژيم را بگيرند و يا سکوت کنند و يا جانب سلطه گران جنگ افروز را بگيرند، بلکه راهی سر راست پيش پا است: به جنبش در آمدن و دست هر دو طرف را از بکار بردن زور و خشونت کوتاه کردن.
• آقای هانری لوی، «فيلسوفی» که خود را سازنده «الگوی ليبی» می داند، کتاب انتشار داده و در آن، ۵ اطلاع مهم را که به گمان او همگان از آنها اطلاع ندارند، باز گفته است. از آن جمله است حضور نيروهای عمليات ويژه فرانسوی و انگليسی و قطری و نيز زيردريائی های فرانسوی در جنگ ليبی. طرفه اين که وسلی کلارک، ژنرال امريکائی بازنشسته، فاش می سازد که ۱۰ سال پيش از اين، نقشه های جنگ با افغانستان و عراق و سوريه و لبنان و ايران و ليبی تهيه شده اند. الا اين که جنگ در عراق و افغانستان امريکا را از دست زدن به جنگهای ديگر بازداشت. «الگوی ليبی» همان جنگ با نقشه جديد است. جز اين که بنا بر نظر کارشناسان غرب، می تواند پی آمدهای بس مرگبارتر و ويرانگر تری ببار آورد. اسلحه ای که قذافی در ليبی انبار کرده بود، برای مسلح کردن افريقا کافی است. يک قلم، چند هزار موشک ضد هوائی در ليبی موجودند و همين کارشناسان هشدار داده اند که اگر اين موشکها به دست يک يا چند سازمان تروريستی افتاده باشند و آنها هواپيماهای مسافر بری را هدف قرار دهند، فاجعه از پس فاجعه ببار خواهد آمد. بدين قرار، آنها که به خود وعده می دهند نقش «شورای انتقالی» را بازی کنند، نيک می دانند مظاهر حقارت و خفت هستند. آنها بهيچ رو خواستار آن نيستند که مردم ايران برخيزند و حاکميت خويش را برقرار کنند. زيرا هدفشان حاکميت بر مردم است. می دانند که همانند «شورای انتقالی»، بدون نيروی هوائی و زمينی ناتو، بکاری توانا نيستند. پس خفت مسابقه در دست نشاندگی را برخود روا می دارند تا مگر، غرب سلطه گر آنها را مأمور حکومت بر ايران در «دوران انتقال» بگرداند. آنها سربلندی انسان آزاده را به سرافکندگی ستايش جنگ سلطه گران با وطن خود، فروخته اند. حال اين که ايران امروز، به انسانهای شجاع، آزاده، جويای بزرگی نياز دارد. انسانهائی که راه حل خوش فرجامی که جنبش همگانی است و ايران را از آتش خشونت بيرون می برد، را ممکن بشمارند و دست بکار بر انگيختن آن شوند.
• جنبش همگانی هم شدنی و هم آسان و هم خوش فرجام است هرگاه جمهور مردم ايران بدانند حاکميت به معنای شرکت در رهبری جامعه ملی، حق فرد فرد آنها است. اين حق و حق زيستن در استقلال و آزادی را بازشناسند و از راه عمل به اين حقوق، از جنگ ويرانگر و رژيم بانی جنگ برهند.
مردم ايران به ابراهيم در آتش می مانند. به سياوش در آتش می مانند. آتش از بيرون آتشی که در آنند را بر آنها سرد نمی کند. آبی که شناختن کرامت و استقلال و آزادی و حق حاکميت است آتش را بر آنها سرد می کند و ايرانی را که زورمداری و استبداد به جهنم بدل کرده است، بهشت صلح و دوستی و زيستن در استقلال و آزادی می گرداند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016