وقت برون شد از برزخ، شکوه ميرزادگی
اکنون ديگر حتی اگر حکومت اسلامی يا عوامل وابسته به آن بخواهند تا به اين وضعيت برزخی که خود نيز در آن در حال سوختنند پايان دهند ديگر راهی جز از ميان برداشتن خويش برايشان باقی نمانده است
وضعيتی که اکنون ايران و مردمان آن گرفتارش شده اند، به معنای واقعی مصيبتی تاريخی است؛ مصيبتی که نتيجه ی مستقيم عملکرد سی و سه سال ديکتاتوری مذهبی و متجاوز، با قوانينی به شدت تبعيض آلود و ضد حقوق بشری بوده است.
اکنون جهان روبروی ما ايستاده است، با دستی انباشته از تحريم های اقتصادی و سياسی، و دستی تهديد کننده به جنگ و تجزيه و انزوا. و مردم ايران با وجود اين حکومت، بی داشتن راه گريزی، به انتظار بالا رفتن ميزان فقر و ويرانی و استبداد، که به سرعت قوس صعودی گرفته، نشسته اند.
اکنون اين پرسش تقريباً همگانی شده است که «آيا ما می توانيم از اين وضعيت رها شويم؟» کارشناسان سياسی و اجتماعی و اقتصادی راه حل های متفاوتی برای برون شد ما ارائه می کنند که اين روزها متداول ترين اش همانا «دست کشيدن جمهوری اسلامی از فعاليت های هسته ای خويش است». و انساندوستان ايران و جهان نيز مرتب سعی و اصرار دارند تا «رعايت مفاد اعلاميه حقوق بشر» را نيز به حذف بلندپروازی های هسته ای حکومت سنجاق کنند. که در آن از آزادی مذهب گرفته تا آزادی زندانيان سياسی و عقيدتی و آزادی بيان و آزادی احزاب و غيره سخن می رود. اما آيا جمهوری اسلامی حتی اگر بخواهد قادر است چنين کارهايی را انجام دهد؟ و ايران می تواند از اين «وضعيت برزخی» رها شود؟
وضعيت برزخی چيست؟
برای کلمه ی «برزخ» معانی مختلفی، هم در منابع مذهبی و هم در منابع جامعه شناسی، آورده شده است. باورمندان به مذاهب سامی می گويند که: «برزخ عالم بين دنيا و آخرت است، دورانی است که از مرگ شروع می شود و تا رستاخيز ادامه دارد، دورانی که انسان به ناچار بايد زجر و درد و شکنجه هايی را بابت گناهان خود تحمل کند». برزخ، در شکل مذهبی اش، «پس از مرگ اتفاق می افتد و انسان در مقابل آن کمترين اراده و توانی ندارد. او ناچار و ناگزير است که در شرايط برزخ بماند تا وقتی که ديگری، بگيريم خدا، يا عالم ملکوت، يا هر نيروی ديگری جز انسان، "پايان برزخ" را اعلام کند. آنگاه او از خواب مرگ برمی خيزد و به زندگی تازه ای پای می گذارد». اين وضعيت، در واقع، به نوعی، به روش زندگی انسان مذهبی در زنده بودنش نيز شباهت دارد؛ روشی که مذهب برای او تعيين کرده است. به کلامی ديگر او تابعی بی چون و چرا در مقابل سرنوشت از پيش تعيين شده ی خويش است.
اما معنای غير مذهبی برزخ را می شود اين گونه خلاصه کرد که: «برزخ مرحله ای است که ميان دو مرحله ی مخالف يا متضاد حايل باشد» »؛ مثل آن چه که بين نيکی و بدی، آرامش و توفان، و رنج و شادی و امثال اين متضادها حايل است. برزخ در واقع سدی است بين دو چيز مخالف و متضاد؛ سدی که راه پيشروی يا حتی عقب نشينی را می بندد و برای برون شدن از برزخ چاره ای جز فرو ريختن اين سد وجود ندارد. اما، برخلاف تعابير مذهبی، فرو ريختن اين حايل يا سد تنها به دست و اراده ی انسان ميسر است. طبعاً فروريختن هر مانعی مقدماتی را می طلبد؛ از جمله شناخت نوع آن، مصالح به کار رفته در آن، و به دست آوردن وسايل فرو ريختن يا از سر راه برداشتن آن.
به باور من، ما اکنون به معنای واقعی در يک مرحله ی برزخی قرار داريم و برزخی که مردم ما را اکنون در خود اسير کرده چيزی نيست جز همين جمهوری اسلامی. در واقع هر حکومت مذهبی، هر حکومتی که قوانين اش به دست انسان ساخته نشده باشد، به شکلی منظم انسان را به سويی سوق می دهد که نهايت اش فرو افتادن در برزخ است. مهم نيست که اين حکومت چه رهبری داشته باشد، رييس جمهورش که باشد، نماينده ی مجلس و وزير و سردار و سربازش چه کسانی باشند؛ مهم اين است که هر کدام از اين افراد، حتی اگر از بهترين افراد حکومت مذهبی باشند، دست به هر کار قانونی هم بزنند، بخاطر اينکه آن قانون بر بنياد نابرابری و تبعيض و آزادی کشی بنا شده، چه بخواهند و چه نخواهند، مردم را در اين برزخ نگاه می دارند.
حاکم و مغلوب در مدار برزخ
مهم آن است که بدانيم وقتی حاکم (برزخ) و مغلوب (به برزخ کشيده شده)، هر دو، در يک مدار قرار می گيرند شرايط مبارزه در درون اين مدار اگر چه غيرطبيعی است اما برنده قطعی مبارزه کسی است که از جنس برزخ نباشد. اين سرنوشت همه ی حکومت های مذهبی و شبه آن است؛ همان گونه که در قرن های تاريک اروپا نيز مردمان آزادانديش توانستند جامعه ی خويش را از اعماق برزخی که کليسا برايشان فراهم ساخته بود برهانند.
ما اکنون نشانه های پيدايش اينگونه مبارزان و امکان بی ترديد پيروزی شان بر برزخ را به خوبی در ايران می بينيم. و از هيبت همين آينده سازان ناشناس است که هر روز شکاف تازه ای در ساختار حکومت پديدار می شود. نامه های انتقادی يا نصيحت گونه و يا پرخاشگرانه ی سر دمداران اين حکومت به هم، به ويژه آن ها که در برپايی حکومت اسلامی و يا نگارش قانون اساسی تبعيض آفرين و قوانين ديگر آن سهمی داشته اند، و مقصر شناختن يکديگر، و گرايش های «راستين يا دروغين» آن ها به سوی مردم کاملاً نشانه ی ترس، اضطراب، و شکست کل اين حکومت است.
به اين ترتيب، اکنون ديگر حتی اگر حکومت اسلامی يا عوامل وابسته به آن بخواهند تا به اين وضعيت برزخی که خود نيز در آن در حال سوختنند پايان دهند ديگر راهی جز از ميان برداشتن خويش برايشان باقی نمانده است.
و خوشبختانه شرايط بگونه ای است که، امکان برون شدن مردمان ايران از شرايط برزخی آفريده شده به دست اين حکومت نيز به مراتب ساده تر از گذشته شده است. ترديدی نيست که اگر اکثريت بزرگی از مردم ايران به اين لحظه از زندگی غوطه خورده در حکومتی مذهبی نمی رسيدند، تا اين گونه در برزخی از رنج ها و بدبختی های بشری قرار نمی گرفتند، و تا شاهد شکست و خفت رهبران قدرقدرت برآمده از ماه و چاه نمی شدند، محال بود که به اين درک عظيم برسند که زندگی طبيعی و شادمانانه و شايسته ی انسان تنها به دست خود او ساخته می شود و مذهب وقتی می تواند برای باورمندان به آن عاملی دلگرم کننده، آرام بخش، و روحانی باشد که برکنار از صندلی های قدرت سياسی قرار بگيرد.
زمان بررسی آن چه بر ما گذشته
اکنون کاملا مشهود است که در اين لحظات حساس از تاريخ مان، مردمان هوشمند و به خصوص جوان های ايران مرتباً در حال مرور تاريخ سياسی و اجتماعی جامعه ی خويش اند، مرتباً تک تک ماجراهای سی و سه سال گذشته را بررسی می کنند، و به خصوص به دلايل فروکش کردن جنبش سبز، همان جنبش حق طلب و آزادی خواه سال ۸۸، با نگاهی تازه می نگرند. و اين آغاز مبارزه ای اساسی است.
بايد در اين نکته ی مهم دقيق شد که چرا حدود دو سال است جنبش های عربی ِ الهام گرفته از جوانان ما همچنان می شکفند و کم و بيش در حال به بار نشستنند اما پيشرفت جنبش سبز، اگرچه هنوز حضور دارد، ادامه پيدا نکرده است؟ در ارتباط با تفاوت اين دو نوع جنبش (ايرانی و عربی) حرف های بسياری گفته شده است. عده ای چنين معتقدند: «از آنجايی که در ايران سرکوب شدت بی رحمانه ای داشت، جنبش سبز فرو نشست». اما استقامت مردمان کشوری چون سوريه، در مقابل يک ديکتاتوری وحشی ديگر، نشان می دهد که تنها سرکوب دولتی نيست که استقامت ملت رنج ديده ای را می شکند؛ به خصوص که حکومت سوريه از کمک های دولت هايی چون جمهوری اسلامی و روسيه نيز در سرکوب مردم خود به فراوانی برخوردار بوده است.
خيلی ها نيز معتقدند که چون در ايران رهبری وجود نداشت و يا رهبری موجود قاطعيت نداشت جنبش فرو نشست. افراد ديگری معتقدند که مردمان ايران، برخلاف مردمان کشورهای عربی که در زمان های خطر پشت به پشت هم هستند، دست تنها بودند، کسی از آن ها حمايت نکرد. و يا عده ای هم باور دارند که جنبش آزادی خواهانه ی مردم ايران اصلاً فرو کش نکرده و مردم آگاهانه کمين نشسته اند تا دوباره بازگردند و، به سان آتش زير خاکستر، با نسيمی راهگشا شعله برکشند.
حتی اگر يک يا همه ی اين نظريات را بپذيريم، و حتی اگر چيزهای ديگری هم به ليست دلايل فروکش کردن جنبش خودمان اضافه کنيم، باز هم من فکر می کنم که مهم ترين دليلی که جنبش آزادی خواهانه ی ۸۸ را در ايران متوقف کرد، يا در خاکستر پنهان ساخت، وجود يک حکومت مذهبی، با قانون اساسی ساخته شده به وسيله ی قوانينی مذهبی است که چون سقف تاريکی بر آسمان ايران فرو افتاده و راه را بر هر تابش آزادی خواهانه ای بسته است.
اين حکومت، در واقع، ما را تکه تکه کرد، ما را از هم جدا کرد؛ برخلاف کشورهايی چون تونس، مصر، يا سوريه، که با وجود داشتن اکثريتی مسلمان نه تنها حکومت هايی مذهبی به حساب نمی آمدند بلکه قوانين شان نيز بيشتر برگرفته از قوانينی زمينی بود تا قوانينی مذهبی (و کم و بيش شبيه به قوانين ايران قبل از انقلاب). آن ها عادت نکرده بودند که از هم جدايشان کنند. در حالی که حکومت مذهبی مسلط بر ايران، به بهانه ی مذهب يا به نام مذهب، مردمان ايران را از هم جدا کرده است. صاحبان مذاهب مختلف را از هم، قوم های مختلف را از هم، زن و مرد را از هم و حتی حيوانات را از هم که يکی را بايد نجس دانست و زهر داد و يکی را حلال؛ و حتی گياهان را از هم، به عنوان اين که يکی را چون زرتشت کاشته بايد از ريشه فرو کند و يکی را چون روزی ملايی زير آن نماز گذارده بايد مقدس دانست و بر آن دخيل بست؛ و هر کدام از اين ها را به عنوان قانونی آسمانی بر مردم تحميل کرد. هيچ کدام از اين مسايل در کشورهای عربی مختلفی که جنبش ها در آن شکل گرفت و به پيروزی نشسته وجود نداشته است. حداقل اين که دولت ها از آن ها، به عنوان قوانين مقدس، حمايت نمی کردند. جوان های کشورهای عربی با دولت و يا حکومت ديکتاتوری جنگيدند و می جنگند، جنگی که اگر چه ازنظر حکومت غير قانونی است اما ضد مذهب خوانده نمی شود، و ضد مذهب هم جلوه اش نمی دهند و متعصبين مذهبی را عليه مبارزين برنمی انگيزند؛ در حالی که حتی حضور مردمان ما در خيابان نيز به «گستردن فساد و فتنه در اعتقادات مذهبی» توجيه می شود و همانگونه که در جريان جنبش سبز ديديم، نه تنها از سوی حکومت که از سوی متعصبين «کافرکش» نيز کيفری چون شکنجه و تجاوز و مرگ دارد.
راه رهايی از برزخ
اکنون، اما، تمام شدن اين حکومت را حتی نزديکترين هايش گواهی می دهند. اکنون زمانی است که در آن تئوريسين های اين حکومت از اين که تفکر «جمهوری اسلامی» با شکست روبرو شده خبر می دهند، اکنون آنها می نالند که حتی کشورها و گروه های افراطی مسلمانی که سال ها به پايشان دلارهای آمده از فروش نفت ايران ريخته شده در تونس و مصر و سوريه و حتی لبنان و ديگر جاها اعلام می کنند که: «ما حکومت اسلامی نمی خواهيم» و حتی نهايت خواست مذهبيون اين کشورها هم الگوی ترکيه ی سکولار است. اکنون وقتی است که نمايندگان مجلس اسلامی که تا همين دو سال پيش سند به قدرت رسيدن رييس جمهور قلابی شان را امضا کردند، يکباره او را مقصر می دانند، و خوشبختانه حتی چشمان برخی از سرداران سپاه شان بر بدبختی های مردمان و احتمال ويرانی کامل ايران گشوده و نگران شده است. اينها همه نشان می دهند که اين حکومت اگر چه مردم را به برزخ خويش کشانده اما، ناخواسته و به دست خود، راه رهايی آن ها را نيز در مقابل شان نهاده است: با هم بودن، به يکديگر مهر ورزيدن، و فرو ريختن مانع و برزخی که حکومت جمهوری اسلامی نام دارد ـ برای پر گشودن به سوی آزادی و آرامش شيرينی که همواره از آنان دريغ شده است.
[email protected]