من از جهنم واقعی خمينی سخن میگويم، پاسخ شاهد جنايتها به سؤالهای ايرج مصداقی (بخش دوم)، حاج رضا ـ رضائی
به نظر شما هيچ آيتالله و مرجع اسلامی نمیگويد مفهوم مذهب خود شکنجه است و اين از مهملبافیهای من است اما آيتاللهها و مراجع از اين بدتر گفتهاند. آيتالله خمينی اسلام را به مفهوم دين کشتار و قتال معرفی کرد، رسولالله را کسی معرفی کرد که دست میبريد، حد میزد، رجم میکرد، خانه آتش میزد و يومالله را هم روزی معرفی کرد که علی ابن ابيطالب ۷۰۰ نفر از دم تيع گذراند. اينها هم مهملات من هستند؟
ويژه خبرنامه گويا
پيش از اينکه به پاسخ به موردهای مطرح شده در نوشته ی شما ادامه بدهم اجازه بدهيد به يکی از مورد هائی که شما در ابتدای مطلب خود اشاره کرديد و من را مشغول کرد، اشاره کنم . شما فرموديد که مهملات و لاطائلات بنده باعث انحراف اذهان عمومی و خدشه دار کردن تاريخ مقاومت مردم ايران می شود، با پوزش عرض می کنم، به نظر بنده اگر يک فرد دروغ پرداز و قالتاق مثل بنده ی حقير بتواند با بيان چند روايت دروغ و مهمل اذهان عمومی را به انحراف بکشاند وتاريخ مقاومتی را خدشه دار کند بايد مشگل و گرفتاری را در آن اذهان و تاريخ ديد و فاتحه آنها را خواند.اين بزرگ جلوه دادن های غير واقعی برای اثبات خود و نفی ديگران خلاف انصاف است. نظر شما محترم ،اجازه بفرمائيد مردم خودشان در باره روايت ها قضاوت کنند.
اما ادامه ی پاسخ به شما:
ر: درباره سوزاندن شهرزاد در زندان همانطور که عرض کردم من از دکتر نقره کار تقا ضا کردم که ای ميل دريافتی از يکی از هم بندان و دوستان شهرزاد،و يا ای ميل ها واطلاعات و فايل های صوتی کسب نموده در باره روايت های من را منتشر کنند . ايشان گفتند ديگر تمايلی به ادامه ی اين کار به خاطر بيماری و همينطور گرفتاری های شغلی و خانوادگی ندارند و سعی می کنند آن مجموعه اطلاعات را در اختيارمن قرار دهند.
اما مساله ای را که مطرح فرموديد اين است که من ادعا کردم « ميرعماد در آذر ۱۳۶۰ تحت عنوان دادستان دستور سوزاندن شهرزاد در زندان شيراز را داده است اما در جای ديگری گفته ام ميرعماد در سال ۶۱ به دادستانی شيراز رسيد» ، و اين تفاوت تاريخ را هم جزء مهملات بنده گذاشتيد ، اما بنده عليرغم خراب شدن حافظه درست عرض کردم و توضيح می دهم:
در آن سال ها در هرمرکزاستان دو دادستان وجود داشت ، دادستان دادسرای انقلاب و دادستان شهرستان ، دادستان دادسرای انقلاب مستقر در دادسراها و دادگاه های انقلاب بود و دادستان شهرستان مستقر در داد گستری ، در سال ۶۱ در شيراز و احتمالا ساير مراکز استان ها اين دو دادستانی در هم ادغام شدند و پست دادستان کل به وجود آمد . ميرعماد که در سال ۶۰ دادستان دادسرای انقلاب بود در سال ۶۱ دادستان کل شيراز شد و معاون خودش رمضانی را به عنوان قائم مقام دادستانی دادسرای انقلاب که همان اختيارات دادستان دادسرای انقلاب را داشت نشاند که محل کارش هم بازداشتگاه سپاه بود. محل کار دادستان کل هم دادگستری بود. مير عماد همانگونه که عرض کردم وقتی دستورآتش زدن شهرزاد را داد دادستان دادسرای انقلاب بود و در سال ۶۱ دادستان کل شيراز شد.
وـ شما اينکه من گفتم گيلانی در اوين اقامت داشت و ظاهرا مستعفی شده بود را از دروغ های من ذکر کرديد. من آنجا که با چشمان خود شاهد و ناظر واقعه ای نبودم و يا نسبت به موضوعی يقين کامل نداشتم و فقط شنيده های من بود از کلمات « من شنيدم» و « می گفتند» و .... استفاده کردم . ديدار من با آيت الله محمدی گيلانی برای تصميم گيری روی ۲ پرونده بود که من بعدا به آن پرونده ها خواهم پرداخت. من همانطور که عرض کردم در مورد گيلانی شنيده ها و گفته هايم را از کسانی که در اين ماموريت کوتاه مدت با آن ها تماس داشتم مطرح کردم ، البته گمان نمی کنم آقای گيلانی درآن وقت پست « حاکم شرع و رئيس دادگاه های انقلاب اسلامی» را حفظ کرده بوده باشند، ايشان همانطور که عرض کردم ظاهرا مستعفی بودند. هدف بنده هم از طرح اين مساله ی حاشيه ای رسيدن به روايت جنايت هولناکی که در شيراز اتفاق افتاد ه بود، بود، که يکی ازعوامل آن جنايت سردارمصيب در اوين با جزئيات برايم نقل کرد. در آن روايت موضوع گيلانی حاشيه ای ست ، شما جنايتی که مصيب روايت کرد را ناديده می گيرد و يک موضوع حاشيه ای را متسفانه با هدف بزرگ می کنيد .
ز ـ در مورد فاطمه حسينی يا فاطمه مشهدی هم بنده عرض کردم که « شنيدم» اين قربانی از نزديکان خامنه ای ست ، شايد به اين خاطر در زندان چنين چيزی در سطح وسيع مطرح شده بود که توصيه ای برای رسيدگی به کار او از دفتر خامنه ای شده بود و فاميلی او هم به فاميلی های خامنه ای ها نزديک بود. آن جنايت ناباورانه وطرح اين موضوع شاهدانی ديگرنيز داشت که اميدوارم روزی به حرف بيايند.( فرزاد شکری پور( شکری)،حسين چابک گل برنجی، مريم موسوی ، لعبت الهی ، فاطمه محبی ، زينت صابری ، جعفر جوانمردی و مجيد تراب پور)
ذ ـ فتوای خمينی در رابطه زندانيان باکره که مصيب مطرح کرد خمينی در بيمارستان قلب صادر کرد می بايدبه سال ۶۰ مربوط شود، بر اساس شنيده های بنده خمينی فقط در سال ۵۸ در بيمارستان قلب بستری نشد، وانگهی من آنچه مصيب طرح کرد را مطرح کردم ، آنچه خودم حضور داشتم و شاهد بودم واز ديدارمان با آيت الله منتظری در همان سال ۶۰ روايت کردم اين بود که آيت الله منتظری نپديرفتند چنين فتوائی صادر کنند.
ص. در مورد سعيد محسنی نائينی که شما او را مامور ۰۰۷ رژيم خوانديد عرض کنم که هر چند شما به قصد تمسخر و تحقير بنده او را مامور ۰۰۷ خوانديد اما او واقعا چنين شخصيتی داشت ، او در حرف و عمل می خواست و توانست در ميان بازجويان و شکنجه گران که جوان بودند با ايجاد نوعی وحشت جاذبه و جذبه بی نظير کسب کند که کرد، او از ميان شکنجه گران کسی مثل « سيد هاشم همايون» تربيت کرد که مثل خودش بود و اميدوارم فرصت پيدا کنم و در باره اش بنويسم . ( سيد هاشم حتی برای برادر خودش کامران پرونده ای تنظيم کرد و کامران اعدام شد). بيشتر کسانی که سعيد تربيت کرد از نوجوانان و جوانان « مسجد آتشی ها» بودند که دنباله روی آيت الله سيد علی محمد دستغيب بودند. اين ها همه جوان و سرکش بودند و کارهم بلد نبودند و همان اوائل عده ای را زير شکنجه کشتند، سعيد کاری کرد که يک رابطه اداری ( شبيه ارتش) هم در بين شکنجه گرها و باز جوها درست شد وسلسله مراتب و تقسيم کاررعايت شد، و دستورات اداری و قضائی به ويژه از سوی بازجوها و شکنجه گرها که عرض کردم اکثر" جوان بودند رعايت شد. من در فرصت های ديگری نمونه هائی از اين دست روابط را روايت خواهم کرد... . بنا براين نبايد وضعيت آن دوران زندان های شهرستان ها را با تهران مقايسه کرد ، در تهران از همان ابتدا هم آدم های با تجربه مثل محمد بروجردی در زندان ها کم نبودند.
اما اينکه گفتيد من پاسخی به سوال های آقای بهار ندادم صحيح نيست و همان موقع پاسخی که به نظرم رسيد حدمت ايشان دادم و برای ايشان نوشتم که :.. ادا های سعيد محسنی نائينی در اوائل دهه ی ۶۰ اگر برای برخی ها غريب و ناباورانه است تا آن حد که موجوديت اين موجود نفی شود، امروز عادی و رسمی شده، شما می توانيد همان ادا ها را شديدتر در حرف و رفتار ازغندی، عباسی ، مشفق ، احمدی ، نادری ، معصومی ، زمانی ، حاتمی و.... ببينيد، اين ها که ديگر وجود خارجی دارند.
من عرض کردم به گمان من سعيد به نوعی روانی بود اما در زمينه هائی نابغه بود، نابغه ای ماجراجو و جانی . شما فرموديد استاد شکنجه بايدموردی را تعليم بدهد که به عقل هيچ شکنجه گری در طول تاريخ نرسيده باشد و کشف خود او باشد » ، خب عزيز جان من نمونه کابل زدن از روی کفش را به عنوان ابتکار او متذکر شدم که شما آن را « ابلهانه » خوانديد. بله شلاق به کف پای لخت بسيار دردناک است اما کشف سعيد چيز ديگری بود ،. درد و آماس رو به تزايد پای آماس کرده در فضای تنگ و محدود کفش تا حد نابودی نسوج پا شکنجه ای دائمی و هولناک خواهد بود ومن به ياد می آورم که چگونه زندانی سياسی مقاومی مثل « محمود نادری، فرزند مرتضی را که از شهرضا آورده بودند» همين کابل زدن از روی کفش به زانو در آورد.
در ضمن بنده نگفتم سعيد لائيک بود چون معنای لائيک را می دانم ، گفتم او قران را که دقيقا خوانده بود مسخره می کرد و محتوی آن را قبول نداشت، تمسخر قران را هم نه در انظار عموم که خصوصی مطرح می کرد ، او اما نماز نمی خواند. سعيد همانطور که عرض کردم درس خوانده ی سوربن بود و ما از اين نوع درس خوانده ها ی خارج کشور که رشته ی تحصيلی آن ها ربطی به بازجوئی و شکنجه گری و آدم کشی نداشت ( مثل مهندس برق و الکترونيک و....) در زندان ها به عنوان شکنجه گر و بازجو کم نداشتيم ، چند نمونه از آن ها در اوين بود ند که به يقين شما آن ها را خوب می شناسيد.
اما اينکه جنابعالی شاهرودی را در آن موقع آخوند بی مقداری خطاب کرديد نا درست است ، شاهرودی از همان موقعی که خمينی در عراق بود با آنکه روحانی ای جوان بود از مشاوران و يا بهتر است گفته شود از مغز های متفکر خمينی بود. در حوزه ی قضائی هيچکس به اندازه ی شاهرودی مقبول خمينی نبود . اينکه موسوی اردبيلی پست و مقامی داشت دليل نمی شود که جايگاهش به ويژه در حوزه ی قضا برای خمينی بيش از شاهرودی بوده باشد و يا بيش از او می توانست بر خمينی تاثير بگذارد. شاهرودی در واقع آدم اصلی تنظيم کننده و تدوين کننده ی قوانين قضائی در حکومت اسلامی است، تعداد قوانينی که او تدوين و تنظيم کرده است فراوان هستند.
شما در ضمن به بندبند ده فرمان با تمسخر و تحقير پرداخته ايد که من اميدوارم در يک فرصت مناسب به همه ی آن ها بپردازم ، البته من عرض کردم منابع و فرمان ها را از روی حافظه و دست نوشته های پراکنده استخراج کردم، بنابراين جای خطا در آن ها هست ، اما ترديد ندارم چنين سندی را در مرکز اسناد انقلاب اسلامی می توانيد پيدا کنيد، با اين حال اجازه می خواهم يک مورد را عنوان کنم .
شما می فرمائيد: «کدام آيت الهی در فرمان خود به صراحت می نويسد : زندانی بايستی حس کند مفهوم مذهب خود شکنجه است ، آيا اين جمله را يک مرجع اسلامی نوشته است ؟ » قاطعانه عرض می کنم بله، مراجع اسلامی از اين بدترش را نوشته اند .
آيت الله خمينی اسلام را به مفهوم دين کشتار و قتال معرفی کرد، رسول الله را کسی معرفی کرد که دست می بريد، حد می زد، رجم می کرد،خانه آتش می زد و يوم الله را هم روزی معرفی کرد که علی ابن ابيطالب ۷۰۰ نفر از دم تيع گذراند. اين ها هم مهملات من هستند؟
البته تمام تلاش در نظام قضائی نظام اين بوده و هست که شکنجه گر شکنجه را نوعی عبادت بداند، حضرت عالی که شکنجه شديد و بر همه امور زندان و قضا هم واقفيد اين را بايد بهتر از بنده بدانيد، اينکه شکنجه عبادت است يعنی همان حرف شاهرودی و سعيد محسنی نائينی اما شما آيا از خمينی آيت الله ترهم سراغ داريد که به صراحت گفته است اسلام يعنی شمشير کشيدن و آدم کشتن ، يوم الله يعنی شمشير کشيدن و انسان ها را درو کردن ، آن وقت می فرمائيد يک آيت الله به هنگام آموزش و درس شکنجه به عنوان نوعی عبادت هرگز نخواهد گفت که ؛ مفهوم مذهب خود شکنجه است.. استدعا می کنم مطلب زير را دقيق بخوانيد ، خواهيد ديد يک مرجع امام شده چيزهائی ، آن هم در سخنرانی هايش برای مردم گفته است که آن جمله ی « مفهوم مذهب خود شکنجه است » در برابرش بسيار کمرنگ است .
" .....يوم الله واقعی روزی ست که امير المومنين (ع) شمشير را کشيد و خوارج را از اول تا آخر درو کرد و تمام شان را کشت، ايام الله روزهائی ست که خداوند تبارک و تعالی يک زلزله ای وارد می کند ، يک سيلی وارد می کند ، يک طوفانی وارد می کند، به اين مردم شلاق می زند که آدم بشويد. امير المومنين اگر بنا بود مسامحه کند شمشير نمی کشيد تا ۷۰۰ نفر را يک دفعه بکشد . در حبس های ما ييشتر از اين اشخاص هستند که مفسد اند، اگر ما اين ها رانکشيم و هر يکی شان بيايند بيرون، آدم می کشند، آدم نمی شوند اين ها، شما علما چرا فقط سراغ احکام نماز و روزه می رويد، چرا هی آيات رحمت در قران می خوانيد، و نمی رويد آيات قتال را بخوانيد، رحمت مخالف با خداست، ما خليفه می خواهيم دست ببرد، حد بزند، رجم کند، همانطور که رسول الله دست می بريد، حد می زد، رجم می کرد، همانطور که يهود بنی قريضه را چون جماعتی ناراحت بودند قتل عام کرد، اگر رسول الله فرمان خانه را اتش بزنيد،فلان حانه را از بين ببريد حکم به عدل کرد، زندگی را بايد با قصاص تامين کرد زيرا حمايت توده زير اين قصاص خوابيده است، با چند سال زندان کار درست نمی شود، اين عواطف بچه گانه را کنار بگذاريد، مجرم محاکمه ندارد، و بايد او را کشت، تنها بايد هويت آن ها را ثابت کردو بعد او را کشت. اگر زير تعزير جان بدهند کسی ضامن نيست، فتوی مجتهد اعلم اين است. ( روح الله خمينی ، اذر ماه سال ۱۳۶۰).
ادامه دارد
بخش نخست مقاله:
[من از جهنم واقعی خمينی سخن میگويم، پاسخ شاهد جنايتها به ايرج مصداقی (بخش نخست)، حاج رضا - رضائی]
ـــــــــ
در همين زمينه:
["دو پيمانه آب و يک چمچه دوغ"، نگاهی به روايتهای جعلی صاحبمنصب قضايی رژيم، ايرج مصداقی]
[پرده دیگری از "داستانهای هزارويک شب" صاحبمنصب قضایی رژیم، ايرج مصداقی]
[ايرج مصداقی و ژورناليسم ارعاب و تخريب، مسعود نقرهکار]