سه شنبه 13 اسفند 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نوبت عاشقی، سروش دباغ

سروش دباغ
اخيرا کارگاه دو جلسه ای تحت عنوان "کارگاه عشق" در "بنياد سهروردی" برای مخاطبان ايرانی در شهر تورنتو برگزار کردم. در اين دو جلسه کوشيدم پنج معنای از عشق را، چنانکه در می يابم، از يکديگر تفکيک کرده و درباره هر يک نکاتی را به تفصيل توضيح دهم. در اين نوشته می کوشم به اختصار تلقی های پنجگانه از مفهوم عشق به روايت خود را تبيين کنم

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


اخيرا کارگاه دو جلسه ای تحت عنوان " کارگاه عشق" در « بنياد سهروردی» برای مخاطبان ايرانی در شهر تورنتو برگزار کردم. در اين دو جلسه کوشيدم پنج معنای از عشق را، چنانکه در می يابم، از يکديگر تفکيک کرده و درباره هريک نکاتی را به تفصيل توضيح دهم. مشارکت فعالانۀ حضار به غنای بيشتر مباحث، کمک بسيار کرد. در اين نوشته می کوشم به اختصار تلقی های پنجگانه از مفهوم عشق به روايت خود را تبيين کنم.

«عشق رمانتيک» (۱) اولين سنخ از انواع عاشقی است. اين نوع رابطه متضمن علاقۀ شديد بين دو انسان است که تؤام با روابط جسمانی است. عشق زمينی زايل کنندۀ خودخواهی و خودشيفتگی است؛ چرا که عاشق، به جای اينکه دلمشغول خود باشد، مسحور و مفتون فرد ديگری شده و از حصار خود به در می آيد. در ادبيات کلاسيک فارسی اين نوع عاشقی به زيبايی به تصوير کشيده شده؛ به عنوان نمونه می توان از غزل های لطيف و روح نواز عاشقانۀ سعدی ياد کرد:

من بی‌مايه که باشم که خريدار تو باشم
حيف باشد که تو يار من و من يار تو باشم

تو مگر سايه لطفی به سر وقت من آری
که من آن مايه ندارم که به مقدار تو باشم

خويشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم
که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم

در روزگار کنونی نيز وقتی فروغ فرخزاد « ازدحام کوچه خوشبخت» را به تصوير می کشد، از اين نوع روابط عاشقانۀ دل انگيز پرده بر می گيرد:

«من از نهايت شب حرف ميزنم
من از نهايت تاريکی
و از نهايت شب حرف می زنم
اگر به خانۀ من آمدی برای من ای مهربان چراغ بياور
و يک دريچه که از آن
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم»

«عشق افلاطونی» (۲) پس از آن در می رسد و ناظر به کشش عميق ميانِ دو روح و به تعبير شريعتی دو « خويشاوند» است؛ عشقی فرا جنسيتی که در قيد زمان و مکان نيست. در اين نوع عاشقی، ممکن است دو نفر هم عصر و همزمان باشند، مانند مولوی و شمس تبريزی؛ همچنين ممکن است متعلق به ادوار مختلف باشند، نظير رابطۀ روحیِ ميان اقبال لاهوری و جلال الدين رومی و يا علی شريعتی و ابوذر غفاری، که « بعد منزل نبود در سفر روحانی». عموما اين نوع رابطه با تبديل مزاج و تحول احوال عجين است و به عاشق، نگاه و نگرش و وجود تازه ای می بخشد:

چون که در جان رفت جان ديگر شود
جان چو ديگر شد جهان ديگر شود

«عشق آسمانی» (۳) از ديگر انواع عاشقی است. در اين تلقی، معشوق، تشخصی ندارد و در قالبِ معشوق زمينی نمی گنجد، بلکه موجودِ مهيب بی کرانه و بی تعين و بی رنگ و بی صورتی است که عاشق را در کام کشيده و دچار خود کرده است. اين نحوه ازعاشقی در ادبيات صوفيانه وعرفانیِ اديان ابراهيمی به وفور يافت می شود. در انجيل آمده که « خداوند عشق است»؛ عرفای مسلمان نيز بر اين باورند که خدا از جنس عشق است. به قول مولانا:

تو ز عشق خود نپرسی که چه خوب و با وفايی
دو جهان به هم برآيد چو جمال خود نمايی

تو شراب و ما سبويی تو چو آب و ما چو جويی
نه مکان تو را نه سويی و همه به سوی مايی

ز تو خاکها منقش دل خاکيان مشوش
ز تو ناخوشی شده خوش که خوشی و خوش فزايی

«عشق نوع دوستانه» (۴) پس از آن در می رسد و ناظر به محبت ورزيدنِ بدون چشمداشت در حق انسانهای گوشت و پوست و خون دارِ انضمامی است. فرد عاشق، از خانواده و اطرافيان خود آغاز می کند و بی علت و بی رشوت می بخشد و محبت می ورزد؛ رفته رفته دايرۀ شمول افراد بيشتر می شود و انسانهای مختلف و رنگارنگ را، فارغ از نژاد، مذهب، جنسيت، طبقۀ اجتماعی... در بر می گيرد و مشمولِ محبت بی دريغ قرار می دهد و از درد و رنج ايشان می کاهد. عشق مادر به فرزند از اين سنخ است. همين رابطه وقتی بسط و تعميم می يابد و در سطح کلان (۵) بکار می رود، رنگ و بوی ديگری می يابد؛ به نحوی که عاشق، دريا صفت نزديکان را گوهر می بخشد و دورا ن را باران. مادر ترزا نمونۀ اين نوع عاشقی در روزگار معاصر است.

« عشق اگزيستانسيل» (۶) که بسامد آن در دوران جديد بيشتر شده، ناظر به سرشت سوگناک هستی است و از دغدغه ها و تلاطم های وجودی ژرفِ عاشق در دنيای راززدايی شدۀ پيرامونی پرده بر می گيرد. تنهايی معنوی و «آرامش سرد» از مؤلفه های اين نوع عاشقی است؛ عاشقی ای که به جای ابتهاج و شادخواریِ عارفانه ای که فی المثل در « ديوان شمس» موج می زند، از جنس « ترنم موزون حزن» است و با آرامش و اندوه و تحير و سبکباری و ترک تعلقات و پرنده صفت شدن در می رسد و وسعت مشرب و هاضمۀ فراخ به عاشق می بخشد:

« بيا تا برايت بگويم چه اندازه تنهايی من بزرگ است
وتنهايی من شبيخون حجم ترا پيش بينی نمی کرد
و خاصيت عشق اين است».

« و عشق، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد
مرا رساند به امکان يک پرنده شدن
...و عشق
صدای فاصله هاست
... صدای فاصله هايی که مثل نقره تميزند
و با شنيدن يک هيچ می شوند کدر
هميشه عاشق تنهاست
و دست عاشق در دست ترد ثانيه هاست...
وسيع باش، و تنها، و سر به زير، و سخت».

اين نوع عاشقی را می توان افزون بر « هشت کتاب» سپهری و «کويريات» شريعتی، در نوشته های داستايفسکی، اونامونو، مارسل و برخی ديگر از اگزيستانسياليست های معاصر سراغ گرفت.

« لب دريا برويم
تور در آب بيندازيم
و بگيريم طراوت را از آب
... بگذاريم که احساس هوايی بخورد ».

نوبت عاشقی است؛ باشد که در اين چند صباحی که برروی کرۀ خاکی زندگی می کنيم، به قدر طاقتِ خويش، اصناف عاشقی را تجربه کنيم و وجود تازه و نوی بيابيم و وقتمان خوش شود:

گفتم آهندلی کنم چندی
ندهم دل به هيچ دلبندی

سعديا دور نيکنامی رفت
نوبت عاشقی است يک چندی

ــــــــــــــــــــ
۱- romantic love
۲- Platonic love
۳- divine love
۴- altruistic love
۵- macro level
۶- existential love


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016