سه شنبه 20 اسفند 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نگذارید دست‌های خونین خمینی را پاک کنند، ایرج مصداقی (بخش دوم)

[برای خواندن بخش اول مقاله روی این لینک کلیک کنید]

خمینی برخلاف آیت‌الله منتظری که به خاطر خون‌های ریخته شده اظهار پشیمانی می‌کرد از این که بلافاصله پس از انقلاب جوخه‌‌های اعدام را در میدان‌های بزرگ برپا نکرده بود و مفسدین و فاسدین را درو نکرده بود توبه می‌کرد .

او هنگامی که خود را در یک قدمی قدرت می‌دید در فرمانی که برای نخست‌وزیری مهندس بازرگان صادر کرد با ظرافت روی مجازات بیرحمانه‌ی مخالفت با فرمانش تأکید کرده بود. منتهی گروه‌های سیاسی آن را نادیده گرفتند:

«من باید یک تنبه دیگری هم بدهم و آن این که من که ایشان را حاکم کردم، یک نفر آدمی هستم که به واسطه‌ی ولایتی که از طرف شارع مقدس دارم، ایشان را قرار دادم. ایشان را که من قرار دادم واجب‌الاتباع است، ملت باید از او اتباع کند. یک حکومت عادی نیست، یک حکومت شرعی است؛ باید از او اتباع کنند. مخالفت با این حکومت مخالفت با شرع است، قیام بر علیه شرع است. قیام بر علیه حکومت شرع جزایش در قانون ما هست، در فقه ما هست؛ جزای آن بسیار زیاد است»

خمینی دائم از کشتار می‌گفت و قتل‌عام‌های تاریخی را به یاد می‌آورد:

«این ریشه‌های گندیده که الان درکار هستند سرکوب می‌شوند و در نتیجه مملکت پاکسازی می‌شود. حضرت امیرالمومنین وقتی که مواجه شد با لشکر معاویه که از کفار هم بدتر بودند و همچنین با خوارج که آنها هم همین طور بودند با شدت تمام رفتار نمودند و خوارج را چنان سرکوب کردند که از آنها فقط چند نفری توانستند فرار کنند.» (قم، 11 شهریور ۱۳۵۸)

خمینی اگر فرمان قتل‌عام ۶۷ را نمی‌داد به لحاظ تاریخی به وعده‌‌‌ی خود عمل نکرده بود. او وحشی‌گری را با این حکم تکمیل کرد. کمیت دین و ایدئولوژی خمینی بدون آن می‌لنگید. با آن حکم، دین او تکمیل شد. «الیوم اکملت لکم دینکم».

حتی همه‌ی آن‌چه امروز در حمله و هجوم خودسرانه به افراد، مطبوعات، رسانه‌ها، محافل فرهنگی و ... صورت می‌گیرد با تجویز او بر اساس وصیتنامه‌ی «الهی- سیاسی » وی صورت می‌گیرد:

«از آزادی‌های مخرب باید جلوگیری شود[...] و مردم و جوانان حزب اللهی اگر برخورد به یکی از امور مذکور نمودند، به دستگاه‌های مربوط رجوع کنند، و اگر آنان کوتاهی نمودند خودشان مکلف به جلوگیری هستند.»

البته این را بایستی در نظر گرفت که در گفته‌های خمینی به سادگی می‌توان موردی را پیدا کرد که خلاف این وصیت سخن گفته باشد چرا که او بر اساس منافع و اقتضای روز و مخاطب صحبت می‌کرد. (۵)

پرسشگر برای توجیه اعدام‌‌های گسترده در زمینه مواد مخدر پرسشی را مطرح می‌کند تا موسوی بجنوردی هرچه دل تنگش می‌خواهد بگوید:‌

«اعدام هایی که در زمان شما در زمینه حمل مواد مخدر انجام می‌شد، هیچ کدام صرفاً به دلیل حمل مواد انجام نمی‌گرفت؟
ما به صرف حمل مواد مخدر، فردی را اعدام نمی‌کردیم. کسانی اعدام می‌شدند که اسلحه داشتند و با ماموران درگیر می شدند، آن جا بود که جزء محاربون قرار می گرفتند. البته حمل مواد مخدر هم جرم است و کیفر دارد اما مجازات آن اعدام نیست. ببینید، اعدام در اسلام حساب دارد و این طور نیست که هر فردی را که دلمان خواست همین طور بگیریم و بکشیم. در واقع موارد اعدام در اسلام معین است. بنده و آقایان، محمدی گیلانی، ابطحی کاشانی و قاضی خرم‌آبادی جزء هیئت عفو امام بودیم که اتفاقا بسیاری از افراد را هم عفو می‌کردیم. یادم هست در یک سالی به مناسبت ۲۲ بهمن، ۱۵ هزار نفر را آزاد کردیم که به ما گفتند، خب یکباره در زندان‌ها را باز کنید دیگر.»

موسوی بجنوردی دروغ می‌گوید. هزاران نفر در دورانی که وی از گردانندگان دستگاه قضایی بود به جرم مواد مخدر مقابل جوخه‌ی اعدام قرار گرفتند بدون آن که اسلحه‌ای داشته باشند.

خمینی در ۳۰ اردیبهشت ۱۳۵۹ گفت:‌
«این‌ها که به فروش هروئین اقدام می‌کنند، اینها که با قاچاق و فروش مواد مخدر جوانان ما را معتاد می‌کنند باید اعدام شوند. هیچ ترحمی در مورد آنها جایز نیست.» و خلخالی را به جان آن‌ها انداخت.

«بنابر اطلاعاتی که محققان بنیاد برومند جمع آوری کرده اند، شمار اعدام های گزارش شده در رابطه با مواد مخدر از ۶۰ مورد در سال ۱۳۵۸ به نزدیک ۴۰۰ مورد در سال ۱۳۵۹ و نزدیک به ۶۰۰ مورد در سال ۱۳۶۳ افزایش یافته است.»
http://www.iranrights.org/blog/fa/377

«قانون اصلاح قانون مبارزه با مواد مخدر و الحاق موادی به آن» مصوب سوم آبان ۱۳۶۷«مجمع تشخیص مصلحت نظام» بر آن دلالت دارد. بر اساس این قانون هزاران نفر به مرگ محکوم شدند:

‌»ماده ۴- هرکس بنگ، چرس، تریاک، شیره، سوخته و یا تفاله تریاک را به هر نحوی به کشور وارد و یا به هر طریقی صادر و ارسال نماید یا مبادرت به‌تولید، ساخت، توزیع یا فروش کند یا در معرض فروش قرار دهد با رعایت تناسب و با توجه به مقدار مواد مذکور به مجازاتهای زیر محکوم می‌شود:

۴- بیش از پنج کیلوگرم، اعدام و مصادره اموال به استثناء هزینه تأمین زندگی متعارف برای خانواده محکوم.
‌تبصره - هرگاه محرز شود مرتکبین جرائم موضوع بند ۴ این ماده برای بار اول مرتکب این جرم شده و موفق به توزیع یا فروش آنها هم نشده و مواد،‌بیست کیلو یا کمتر باشد دادگاه با جمع شروط مذکور آنها را به حبس ابد و هفتاد و چهار ضربه شلاق و مصادره اموال به استثناء هزینه تأمین زندگی‌متعارف برای خانواده آنها محکوم می‌نماید. در اوزان بالای بیست کیلوگرم مرتکبین تحت هر شرایطی اعدام می‌شوند. ...

‌ماده ۸- هرکس هروئین، مرفین، کوکائین، و دیگر مشتقات شیمیائی مرفین و کوکائین را وارد کشور کند، یا مبادرت به ساخت، تولید، توزیع، صدور،‌ارسال، خرید و فروش نماید و یا در معرض فروش قرار دهد و یا نگهداری، مخفی یا حمل کند با رعایت تناسب و با توجه به میزان مواد به شرح زیر‌ مجازات خواهد شد:
۶- بیش از سی گرم، اعدام و مصادره اموال به استثناء هزینه تأمین زندگی متعارف برای خانواده محکوم.

‌ماده ۹- ... چنانچه در مرتبه چهارم مجموع مواد مخدر در اثر تکرار به سی گرم برسد مرتکب در حکم مفسد فی الارض است و به مجازات اعدام محکوم می‌شود.‌حکم اعدام در صورت مصلحت در محل زندگی محکوم و در ملاء عام اجرا خواهد شد.»

http://rc.majlis.ir/fa/law/show/99642

بر اساس این قانون، کسانی که بیش ۳۰ گرم هروئین و ۵ کیلو تریاک قاچاق کرده باشند به اعدام و مصادره‌ی اموال محکوم می‌شوند. بحثی هم از داشتن سلاح و درگیری و ... نیست.
موسوی خوئینی‌ها دیگر عضو شورای عالی قضایی در ۲۰ دیماه ۱۳۶۷ به صراحت گفت «ما از بالارفتن اعدام‌ها واهمه‌ای نداریم. » و تا توانستند خون ریختند.

موضوعاتی به مجمع تشخیص مصلحت نظام ارجاع می‌شد که با مخالفت شورای نگهبان روبرو می‌شد. پر واضح است که اصرار شورای عالی قضایی موضوع را به مجمع تشخیص مصلحت کشانده است.

بنیاد برومند در این رابطه گزارش می‌دهد:‌
در خرداد ماه (۱۳۶۸) سازمان عفو بین الملل به برنامه ای در رادیوی تهران اشاره کرد که روز ۱۶ فروردین (۱۳۶۸) پخش شد و طی آن دادستان کل، محمد موسوی خوئینی ها، درباره موفقیت قانون جدید علیه مواد مخدر مباهات می کند و بر قاطعیت نیروهای امنیتی و عزم راسخ برای ادامه اعدامها تا محو آخرین قاچاقچی تاکید میکند.

«آنچه که منظور دادستان کل از عمل قاطعانه می باشد، اعدام ۳۱۳ قاچاقچی ظرف چند ماه و حلق آویز کردن ۶۵ نفر دیگر در روز بعد می باشد.»

http://blog.iranrights.org/blog/fa/377

موسوی بجنوردی و مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام ماشین جعل و فریب خود را به کار می‌گیرند تا مواضع خمینی در کتاب «حکومت اسلامی» و مخالفت او با اعدام قاچاقچیان مواد مخدر در زمان شاه را توجیه کنند و چاره‌ای برای آن بیابند:
«اگر برای چند گرم هروئین چندین نفر را بکشند می‌گویند قانون است، این قوانین خلاف انسانی جعل می‌شود به نام این که می‌خواهند جلو فساد را بگیرند، من نمی‌گویم هروئین بفروشند، لیکن مجازاتش اعدام نیست.» (حکومت اسلامی، چاپ سوم، ۱۹۷۱ میلادی، ص ۱۵)

پرسشگر در ادامه به مسئله‌ی سلول انفرادی می‌پردازد و موسوی بجنوردی از آن‌جایی که دستگاه قضایی در اختیار رقیب است آن‌ها را مورد حمله قرار می‌دهد و وضعیت زندان‌ها را اسلامی نمی‌‌داند:‌

«نگاه اسلام به سلول های انفرادی چیست؟
من با وجود سلول‌های انفرادی مخالفم. به قول دکتر کاتوزیان، سلول انفرادی از مصادیق شکنجه است. نظام ما یک نظام اسلامی است. انقلاب هم برای احیای اسلام و قوانین اسلامی در این مملکت صورت گرفت. هدف ما هم چیزی جز این نیست از این رو نباید فعل سابقین را مرتکب شویم. مثلا در زمان شاه از این کار ها می‌کردند و برادر خود بنده، سید کاظم، ۱۴ سال در زندان بود و برای من از وضعیت آن جا تعریف می کرد. ببینید ما از شاه که ادعای اسلام هم نمی کرد و آدم فاسدی بود توقع بیش از این نداشتیم؛ اما امروز، حکومت ما یک حکومت اسلامی است و ما باید به قوانین اسلام عمل کنیم. قوه قضائیه باید بداند که زندان برای تادیب است از این رو نباید همین طور، اصرار به پر کردن زندان‌ها داشته باشیم و برای هر مسئله ای افراد را به زندان بیندازیم....»

در طول دوران زندانم ده‌ها زندانی با گرایشات سیاسی و عقیدتی گوناگون دیدم که تجربه‌ی زندان‌های شاه و خمینی را داشتند با این وجود همگی آن‌ها معتقد بودند که یک روز زندان زمان خمینی برابر است با یک سال زندان زمان شاه. و اساساً‌ این دو قابل مقایسه نیستند. حتی روحانیونی که زندان‌های دو نظام را تجربه کرده بودند چنین نظری داشتند.

در مهرماه ۶۳ طی دیداری که با زنده‌یاد حجت‌الاسلام انصاری نجف‌آبادی نماینده‌ی آیت‌الله منتظری در زندان‌ها داشتم وقتی به اصرار از من خواست احساسم را در سلول انفرادی برایش توضیح دهم، گفتم:
در یکی از روزهای جمعه ناگهان بلندگوی راهروی بند روشن شد، رفسنجانی خطبه‌های نماز جمعه را ایراد می‌کرد. در میان صحبت‌هایش از ظلم‌های رژیم شاه گفت و دوران یکی دو ماهه‌ای که زیر بازجویی در سلول انفرادی گذرانده بود، من به خودم نگاه کردم شش ماه بود به صورت تنبیهی و بدون هیچ جرمی در سلول انفرادی به سر می‌بردم و مدت‌ها بود به دستور لاجوردی جیره‌ کتک و بازجویی هم داشتم. در سلول کناری‌ام بودند بچه‌هایی که ماه نهم حبس خود در سلول انفرادی را پشت سر گذاشته بودند و این دوران همچنان ادامه یافت. آن‌وقت بود که از ته دلم هرچه از دهنم در می‌آمد نثار رفسنجانی کردم. او در حالی که از تأسف سرش را تکان می‌داد گفت حق داشتی، حق داشتی. وقتی شرایطم را برایش توضیح دادم چند بار با افسوس گفت حق داشتی، حق داشتی. وای بر ما، وای برما و اضافه کرد من دست‌ شما را می‌بوسم. به شما ظلم شده است. پس از آن نیز تا روزی که در زندان بودم بارها به سلول انفرادی منتقل شدم و مورد ضرب و شتم و آزار و اذیت قرار گرفتم.

و موضوع چنین ادامه می‌یابد:‌

«یعنی در زمان تصدی شما زندان انفرادی نداشتیم؟
یک بار بی خبر به اوین سر زدم و چند تایی سلول انفرادی دیدم که بعد از اعتراض من سلول‌های انفرادی را جمع کردند. بعد از آن هم موضوع را با امام در میان گذاشتم که ایشان هم فرمودند، کار خوبی کردی. توجه داشته باشید که اگر نظام ما اسلامی نبود، هر کاری می توانستیم انجام دهیم اما چون ما مقید به اسلام هستیم باید به مرّ اسلام عمل کنیم. در اسلام از زندان برای اصلاح و تادیب متهم و مجرم استفاده می شود. تحت هیچ شرایطی نباید زندان مصداق شکنجه تلقی شود، از آن رو که شکنجه در اسلام، حرام است. ما باید پایبند این مهم باشیم. مردم نیز باید مقید به اسلام باشند و البته بیش از مردم نیز حاکمیت و نظام باید به مرّ اسلام عمل کند.»

فرهنگ آخوندی بر «توریه» یا دروغگویی شرعی استوار است. او صراحتاً نمی‌گوید سلول انفرادی بوده یا نبوده و یا چه تعداد سلول انفرادی بوده تنها به این نکته اکتفا می‌کند که «چندتایی سلول انفرادی دیدم». کسانی که با شرایط آن دوره آشنا نیستند به غلط تصور می‌کنند که گویا «چندتایی سلول انفرادی» بوده که بعد از «اعتراض» وی جمع شده است. در حالی که در تاریخ معاصر ایران از قاجار به این طرف هیچ دوره‌ای به اندازه‌ی دورانی که وی مصدر قوه‌ی قضاییه بود زندان‌ها دارای سلول انفرادی نبوده‌ و افراد برای دوران‌های طولانی به صورت تنبیهی اسیر این سلول‌ها نبوده‌اند.

من تعداد زیادی را می‌شناسم که بین سال‌های ۶۱ تا ۶۴ بیش از ۳ سال در زندان گوهردشت اسیر سلول انفرادی بودند.

در دوران مسئولیت موسوی بجنوردی علاوه بر سلول‌های انفرادی ۲۰۹ و ۳۲۵ و ۳۱۱ زندان اوین که در دوران شاه ساخته شده بود ۴۰۰ سلول انفرادی در زندان اوین ساخته شد و زندان گوهردشت با ۷۹۸ سلول انفرادی راه‌اندازی شد. در تمامی استان‌ها و شهرها نیز از سلول انفرادی برای شکنجه‌ی مضاعف زندانی استفاده می‌شد. امروز که اداره‌ی زندان‌ها و دستگاه قضایی با جناح رقیب است موسوی بجنوردی شرایط زندان‌ها را غیراسلامی و سلول انفرادی را مصداق شکنجه می‌داند در حالی که استفاده از سلول انفرادی نسبت به دوران فوق به مراتب کمتر شده است.

«شما توضیح دادید که امام خمینی حکم شاه را هم اعدام‌نمی دانستند؛ از طرفی هزاران زندانی رژیم شاه با دستور امام خمینی، مشمول عفو واقع می‌شوند و حتی بسیاری از افسران عالی رتبه ساواک بخشیده می‌شوند؛ جای سوال این است که آیا در اعدام‌های سال‌های نخست انقلاب اسلامی افراد از امام خمینی حکمی داشتند؟

خیر. من نمی‌خواهم اسم بیاورم اما بدانید که از امام حکمی نداشتند. شورای عالی قضایی هم هنوز شکل نگرفته بود. اول هر انقلابی با هرج و مرج همراه است و این طبیعی هم به نظر می‌رسد. اما وقتی که انقلاب نظم گرفت و شورای عالی قضا درست شد، تمام دستگاه قضات بدون ابلاغ جمع شد. از آن زمان به بعد را شما بپرسید که آیا دادگاه‌ها برخلاف اسلام عمل می‌کردند یا نه.»

خلخالی در همان اقامتگاه خمینی دادگاه انقلاب را برگزار کرده و در پشت‌بام مدرسه احکام اعدام را اجرا کرده با این حال موسوی بجنوردی می‌گوید «از امام حکمی نداشتند.»

حکم خمینی مبنی بر انتخاب صادق خلخالی به عنوان حاکم شرع دادگاه انقلاب در سایت مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام هم آمده است.

http://www.imam-khomeini.ir/fa/c14_13062

شیخ صادق خلخالی در خاطراتش می‌نویسد دکتر یزدی و برخی از روحانیون مانع وی در برگزاری دادگاه‌ها می‌شدند و مدعی بودند وی حکمی از خمینی ندارد. وی به اعتراض پیش خمینی می‌رود و می‌گوید شما به دکتر یزدی گفته‌اید که مانع انجام محاکمات توسط من شود، خمینی در پاسخ می‌گوید: «نه» و توصیه می‌کند «وقتی ابراهیم یزدی آمد، یقه او را بگیر و از اتاق بیندازش بیرون و بگو این امور به تو ربطی ندارد و بفرستش پیش من .»

او همچنین تأکید می‌کند:
«آقا با شناختی که از روحیه انقلابی من داشتند عصر روز ۲۴ بهمن ۷۵ مرا به دفترشان احضار کردند و فرمودند: این حکم را به نام شما نوشته‌ام. حقیر پس از دیدن حکم به حضورشان عرض کردم: آقا این حکم سنگین است. فرمودند: برای شما سنگین نیست. گفتم مخالفین و وابستگان به طاغوتیان علیه من تبلیغ می‌کنند. آقا فرمود: من پشتیبان شما هستم و بالاخره این حکم را به کسی بدهم که به او اطمینان داشته باشم.»

http://www.bbc.co.uk/persian/iran/story/2003/11/printable/031127_a_khalkhali.shtml

البته خمینی مجبور به برکناری خلخالی شد. آن‌هم به خاطر اعتراض روحانیون جناح راست همان‌هایی که از انجام هیچ جنایتی فروگذار نکردند. اعتراض آن‌ها هم نه به خاطر دفاع از خون مظلومان و ... بلکه درگیری‌های درونی بود:
«... آقایان ابوالقاسم خزعلی، شیخ محمد یزدی، محمدرضا مهدوی کنی، محمد امامی کاشانی در اعتراض به رویه شیخ صادق خلخالی در مقام حاکم شرع و رئیس دادگاه انقلاب محرمانه به دیدن امام خمینی می‌روند و خواستار عزل خلخالی از سمت حاکم شرع می‌شوند. این جمع قبل از دیدار با امام خمینی تعهد می‌کنند که اگر خلخالی برکنار نشد، بطور علنی اعتراض کنند و حتی از مناصب حکومتی خود استعفا دهند، با شنیدن توضیحات این افراد، امام خمینی دستور برکناری آیت الله خلخالی را می‌دهد و حتی دستور می‌دهند که تصاویر خلخالی با ایشان هم از صداوسیما پخش نشود.»

http://www.asriran.com/fa/news/133578

موسوی تبریزی با حکم خمینی آن همه جنایت در آذربایجان شرقی و غربی مرتکب شد، محمدی ‌گیلانی حکم مستقیم از سوی خمینی داشت، آذری قمی، علی قدوسی، شیخ محمد یزدی، احمد جنتی و بسیاری از جانیان مستقیماً‌ حکم قضاوت از سوی خمینی داشتند با این حال وی همچنان می‌گوید آن‌ها «از امام حکمی نداشتند». احتمالاً آن‌ها سر خود و یا توسط «ضد‌انقلاب» به این پست‌ها گمارده شده بودند.
البته در آن‌سال‌ها آیت‌الله منتظری نقش اساسی در تعیین قضات داشت و این هم از زرنگی‌ خمینی بود که جنایت‌های صورت گرفته را مشاهده می‌کرد، افراد را مورد تفقد قرار می‌داد اما از آیت‌الله منتظری می‌خواست که احکام آن‌ها را صادر کند و او نیز متوجه‌ی دامی که خمینی برای او می‌گسترد نبود. چنانچه خود موسوی بجنوردی و بقیه اعضای شورای عالی قضایی نیز پس از انتخاب و تأیید از سوی آیت‌الله منتظری به خمینی معرفی می‌شدند. اشاره‌ی موسوی بجنوردی هم به همین مسئله است.
وی سپس با خیره‌سری می‌گوید از وقتی «شورای عالی قضایی درست شد، ... بپرسید که آیا دادگاه‌ها برخلاف اسلام عمل می‌کردند یا نه» و سپس با زرنگی و حیله‌گری آخوندی سؤال را بی پاسخ می‌گذارد و پرسشگر نیز از روی آن می‌گذرد. در صورتی که بزرگترین جنایات در تاریخ میهن‌مان نه پس از پیروزی انقلاب و در هرج و مرج اولیه بلکه از هنگامی که «انقلاب نظم گرفت و شورای عالی قضایی درست شد» و به ویژه پس از ۳۰ خرداد ۶۰ صورت گرفت. تا پیش از تشکیل شورای عالی قضایی شکنجه در زندان‌ها کم و بیش بود و سیستماتیک اعمال نمی‌شد اما بعد از تشکیل این شورا بود که شکنجه‌ی سیستماتیک و بی حد و حصر در زندان‌ها اعمال شد که «شکنجه تا مرگ» یا «ضرب حتی‌الموت» یکی از موارد آن است.

«شما چه نظارتی بر امور و نوع فعالیت آقای لاجوردی داشتید؟
آقای لاجوردی اصلا حرف گوش نمی‌کرد. برخی از افرادی که در همان دهه ۶۰ زندان بودند، مثل آقای دکتر ملکی رئیس دانشگاه تهران، نامه ای را منتشر کرده اند و گزارشی داده از شکنجه هایی که در مورد شخص خودش صورت می‌گرفته داده‌اند. در گفتگویی که بنده با آقای موسوی تبریزی داشتم. ایشان صحبت از نقد شورای عالی قضایی نسبت به عملکرد آقای لاجوردی می‌کردند و می‌گفتند، یک بار امام به خود من گفتند، ایشان (لاجوردی) را عزل کنید؛ که مخالفت شد و عملی نشد و نهایتا شورای عالی قضایی ایشان را برکنار کرد.»

همانطور که قبلاً‌ نیز توضیح دادم موسوی تبریزی خود یکی از بزرگترین و بی‌رحم‌ترین قضات رژیم بود و جنایاتی که او در دهه‌ی ۶۰ و حتی پیش از ۳۰ خرداد انجام داده بی‌نظیر است و به خاطر همین جنایات بود که خمینی به او دستخوش داد و به دادستانی کل انقلاب اسلامی کشور رساند.

http://news.gooya.com/politics/archives/2014/02/175920.php

موسوی تبریزی می‌خواست با برداشتن لاجوردی، علی فلاحیان یکی از اعضای باند خودش را به جای او در دادستانی بگذارد. فکر نمی‌کنم با روشنگری‌هایی که در سال‌های گذشته در مورد خوی جنایتکارانه‌‌ی او شده نیاز به توضیح راجع به او باشد. اما ذکر یک نکته ضروری است که یکی از جنایات حاشیه‌ای‌ او حذف «یادگار امام» به اشاره‌ی «بیت‌ امام خامنه‌ای» است. سعید امامی در بازجویی‌هایش می‌نویسد:‌

«متأسفانه حاج احمد آقا به راه یک طرفه بدی وارد شده بود که برگشت نداشت. وقتی دستور حذف حاج احمد آقا را فلاحیان (وزیر وقت اطلاعات و عضو فعلی خبرگان) به من ابلاغ کرد مضطرب شدم و حتی به تردید فرو رفتم. دو روز بعد همراه با فلاحیان به دیدار آیت‌الله مصباح رفتیم، آقایان محسنی اژه‌ای و بادامچیان هم آنجا بودند البته بعدا” حاج آقا خوشوقت هم از بیت آمدند آنجا و نظر جمع بر این بود که نباید به کسانی که با ولی امر مسلمین خصومت می‌کنند، رحم کرد.»

http://www.rahesabz.net/story/52633

ری‌شهری و فلاحیان گردانندگان وزارت اطلاعات در دوران خمینی بودند و او پس از آن‌‌که نظر آیت‌الله منتظری مبنی‌ بر این که «وزارت اطلاعات روی ساواک را سفید کرده» شنید در موضعی عکس‌العملی این دو را به ریاست و دادستانی دادگاه ویژه روحانیت رساند تا با دست باز به سرکوب روحانیون مخالف و منتقد بپردازند. و از قضا حکم سربه نیست کردن «احمد» را علی فلاحیان ابلاغ کرد.

واقعیت این است که لاجوردی مورد تأیید شخص خمینی، احمد خمینی و بیت‌‌امام بود و به همین دلیل زور کسی به او نمی‌رسید. تناقض گفته‌های موسوی بجنوردی این‌جاست که به درستی مشخص نمی‌کند لاجوردی به پشتوانه‌ی چه کسی حرف کسی را گوش نمی‌کرد؟ و چگونه می‌توان خمینی حامی بدون گفتگوی‌‌ او را از جنایت مبرا دانست؟

خمینی خود در رابطه با لاجوردی و احمد خمینی می‌گوید:‌

«در امور سیاسی مدتی تهمت زده می‌شد که احمد طرفدار منافقین است و من در طول مدت انقلاب، مخالفت هایی از او می دیدم که دیگران بر آن شدت و قاطعیت نبود و در این آخر که قضیه زندان اوین پیش آمد و شکایاتی از آقای لاجوردی می‌شد، غیر از احمد کسی را ندیدم که بیشتر از آقای لاجوردی طرفداری کند و دفاع نماید و وجود او را برای زندان اوین لازم و برکناری او را تقریباً فاجعه می‌دانست.» (صحیفه جلد 7 صفحه 90)



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


«من یک روز رفتم برخی اتفاقات مثل آسیب دیدگی دست فردی بخاطر شکنجه را دیدم و بخاطر همین، لفظا با آقای لاجوردی برخورد کردم و آمدم شورا گفتم یا این را عزل می‌کنید یا من استعفا می‌دهم. فردای آن روز نزد امام رفتیم. خدمت ایشان گفتم، آقا من یک چیزهایی دیدم که دیگر مجوز شرعی برای ماندن در این پست نمی‌بینم. یا ایشان برود یا اگر ایشان می‌ماند بنده بروم. شرح ماجرا را به امام گفتم، امام هم خطاب به حاج احمد آقا گفتند، احمد اگر این‌ها خواستند لاجوردی را بردارند، شما هیچ گونه مداخله‌ای نکنید و امام فرمودند، چه افرادی بهتر از شما ها. من برخی از شما ها را بزرگ کرده‌ام. فردای آن روز هم خطاب به آقای لاجوردی گفتیم بیا خودت استعفا بده، خوب نیست ما برکنارت کنیم. ایشان هم همان موقع استعفا دادند. آقای رازینی جایگزین ایشان و دادستان انقلاب شدند.»

اگر روایت موسوی بجنوردی را بپذیریم با وجه دیگری از شخصیت مزور و حیله‌گر خمینی روبرو می‌شویم چرا که هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود از ۱۷ بهمن ۱۳۶۳ می‌گوید:‌

«پیش از ظهر، احمد آقا آمد، درباره مسائل روز مذاکره شد، از جمله اظهار نارضایتی آیت الله منتظری از سخنان امام، گرچه همه (سخنان ایشان) پخش نشده و گفتند امام از عزل آقای اسدالله لاجوردی (دادستان انقلاب تهران) بی اطلاع بوده و راضی نیستند.»

این در حالی بود که حجت‌الاسلام انصاری نجف‌آبادی نماینده آیت‌الله منتظری در مهرماه ۱۳۶۳ به من گفت در اوین یک عده‌ امامشان شده است لاجوردی، این قصاب فاشیست، جنایتکار.

در شریعت خمینی، «یوم‌الله»، روز مرگ و نیستی و عذاب بود و لاجوردی بهتر از هرکس آن را در عمل پیاده می‌کرد.

خمینی در سخنرانی‌اش به مناسبت اولین سالگرد هفده شهریور ، خطوط نظام مورد نظر خود را به روشنی ترسیم کرده و از جمله برای آن‌ که فرمان کشتار مخالفان سیاسی را مشروع جلوه دهد، با یک شبیه سازی تاریخی - مذهبی، چنین می‌گوید:

«یوم خوارج، روزی كه امیرالمومنین -سلام الله علیه - شمشیر را كشید و این فاسدها را، این غده‌های سرطانی را درو كرد، این هم «یوم الله» بود ... امام - علیه السلام - دید كه اگر این‌ها باقی باشند فاسد می‌كنند ملت را، تمامشان را كشت‌، الا بعضی كه فرار كردند؛ این «یوم الله» بود. »

و سپس تأکید می‌کند:
«روزهایی كه خدای تبارك و تعالی برای تنبیه ملت‌ها یك چیزهایی را وارد می‌كند، یك زلزله‌ای وارد می كند، یك سیلی وارد می‌كند، یك توفانی وارد می‌كند، كه شلاق بزند به این مردم كه آدم بشوید، این‌ها هم "یوم الله" است.» (صحیفه جلد نهم، ص ۴۶۵ اینترنتی)

و در بخشی دیگر از سخنانش تصریح می‌کند:
«ما خلیفه می‌خواهیم که دست ببرد، حد بزند، رجم کند! همان‌طور که رسول‌الله دست می‌برید، حد می‌زد، رجم می‌کرد!» (سخنرانی خمینی به مناسبت هفته‌ی وحدت)

«در مراجعاتی که نمایندگانتان شما به زندان‌ها داشتند، خبر از شکنجه نمی‌دادند؟

خیر. کسی گزارش شکنجه به ما نداد. فقط آقای مجید انصاری که نماینده ما بود گفت، مسئول زندان رجایی شهر، چشمان ۲۰۰ نفر را می‌بندد تا ساعت‌ها فکر بکنند. ما مسوول زندان را خواستیم و سریعا عزلش کردیم.»

تردیدی نیست که حضرات و نمایندگان‌شان وحشیانه‌ترین شکنجه‌ها را تعزیر می‌دانند و شکنجه محسوب نمی‌کنند. هم پرسشگر و هم موسوی بجنوردی می‌دانند چه می‌‌کنند. لاجوردی هم می‌توانست سوگند یاد کند در زندان شکنجه رایج نبود و هرچه صورت می‌گرفت عیناً تعزیر بود.

محمدی گیلانی به صراحت می‌گوید: «حتی اگر زیر تعزیر، آن‌ها جان بدهند کسی ضامن نیست که عین فتوای امام است.»

وی در تعریف تعزیر می‌گفت:‌

«تعزیر باید پوست را بدرد، از گوشت عبور کند و استخوان را در هم شکند».

رفسنجانی در مورد خاطرات ۲۴ دیماه ۶۰ خود می‌گوید:‌
«امام همه مسئولان را با مسئولان قضایی دعوت کرده بودند برای مطلب مهمی همراه آقای موسوی اردبیلی به بیت امام آمدیم رئیس جمهور، نخست وزیر میرحسین موسوی، اعضای شورای عالی قضایی، دادستان کل انقلاب و اسدالله لاجوردی، بازرسی کل کشور، فهیم و احمد آقا هم بودند ... امام مسأله‌ی شایعه اخبار مربوط به شکنجه زندانیان را مطرح کردند. آقای فهیم و اعضای بازرسی مواردی را ذکر کردند. امام از آقای [اسدالله] لاجوردی توضیح خواستند. ایشان گفت: تعزیر می‌کنیم و تعزیر با اجازه‌ی حکام شرع است.»

به این ترتیب مسئله شکنجه‌ در زندان‌ها با یک پرسش و پاسخ حل و فصل شد و جواز ادامه‌ی آن نیز دریافت گردید. وی در مورد عدم گزارش شکنجه نیز دروغ می‌گوید. در دیدار شهریورماه ۱۳۶۱ هادی خامنه‌ای، محمود دعایی و محمدعلی هادی‌نجف‌آبادی از زندان اوین، هادی خامنه‌ای در اتاق ۲۴ آموزشگاه اوین که من در آن‌جا حضور داشتم گفت: «تنها از موارد تعزیر که منجر به نقص عضو شده بگویید» بقیه موارد از جمله شلاق‌زدن، قپانی، آویزان کردن، جوجه کباب و ... را من خود دیده‌ام. پیش از آن نمایندگان سازمان بازرسی کل کشور در پاییز ۶۰ آن‌چه در اوین می‌گذشت را مصداق شکنجه دانسته بودند که گزارشش به خمینی هم رسیده بود. چگونه است گزارش‌ شکنجه‌ها به آیت‌الله منتظری می‌رسید و به شورای عالی قضایی نه؟ چه تفاوتی میان نمایندگان آیت‌الله منتظری و شورای عالی قضایی بود؟

احمد خمینی در «رنج‌نامه‌» اش علیه آیت‌الله منتظری و خطاب به ایشان که از «خشونت‌» اعمال شده انتقاد کرده و گفته بودند «ما تا به حال از خشونت‌ها نتیجه‌ای نگرفته‌ایم»، نوشت: «حضرت آیت‌الله: ما اصولاً خشونتی به خرج نداده‌ایم».
منظور موسوی بجنوردی از گزارش مجید انصاری مبنی بر این که «مسئول زندان رجایی شهر، چشمان ۲۰۰ نفر را می‌بندد تا ساعت‌ها فکر بکنند»، شکنجه‌گاه مخوف واحد مسکونی، قبر و قیامت و تابوت در زندان قزلحصار است که در تاریخ معاصر ایران بی‌سابقه بوده است. در زندان شیراز هم به طور قطع در ارتباط با زندانیان زن شرایط مشابهی بوده است.

او با حیله‌گری و فریبکاری آخوندی موضوع را به این شکل تقلیل می‌دهد که گویا چشمان ۲۰۰ نفر را بسته بودند تا ساعت‌ها فکر کنند.

شرح واحد مسکونی، قبر و قیامت را در جلد دوم «نه زیستن نه مرگ» که با نام «اندوه ققنوس‌ها» انتشار یافت داده‌ام و در این رابطه کتابی نیز تحت عنوان «دوزخ روی زمین» انتشار داده‌ام.

زبان از بیان آنچه که در این شکنجه‌گاه‌ها گذشت قاصر است. به مدت ۹ ماه زنان زندانی را در جعبه‌هایی به شکل تابوت با چشم‌بند به بند کشیده‌ بودند، در این شکنجه‌گاه مردان را نیز به مدت ۵ ماه به بند کشیدند. تمام مدت با چشم‌بند می‌بایستی درون تابوت تهیه شده می‌نشستی و به صدای قرآن، نوحه‌های گوش‌خراش، صدای زندانیانی که زیر فشار شکسته بودند گوش می‌دادی. تنها شب‌ها اجازه داشتی با چشم‌بند بخوابی، هرگونه صدایی، اعم از سرفه، بالاکشیدن آب بینی، عطسه، جویدن نان خشک و ... ممنوع بود و با خاطی به شدت برخورد می‌شد. ضرب و شتم، بیخوابی‌دادن‌های طولانی‌مدت و انواع و اقسام فشارهایی که غیرقابل تشریح است به زندانی وارد می‌شد.

واحد مسکونی از آن هم وحشتناک‌تر بود. زنان ۱۴ ماه با بازجوهای خود در شرایط فاجعه‌باری زندگی می‌کردند، بازجویی، شکنجه، بی‌خوابی‌های طولانی‌مدت، ضرب‌و شتم‌های گاه و بیگاه و ... جهنمی ساخته بود که هیچ‌کس قادر به توصیف آن نیست.

نماینده‌ی آیت‌الله منتظری با آه و افسوس به من گفت که شخصاً ۸۰ زندانی زن را که به خاطر فشارهای فوق دچار بیماری‌های روانی شدید شده‌ بودند ملاقات کرده است.

شما خودتان به زندان اوین سرزده نمی‌رفتید؟
«من یک بار دیگر هم بی خبر رفتم و دیدم که محکومیت ۲۰۰ نفر تمام شده و این‌ها را نگه داشته‌اند. به ایشان گفتم که اگر این ۲۰۰ نفر را تا فردا آزاد نکنید، دستور می‌دهم تا دستگیرتان کنند. آقای موسوی اردبیلی به من گفتند این چه برخورد تندی است که با ایشان می‌کنید؟ لاجوردی حرف شهید بهشتی را نمی‌خواند. من هم گفتم معنا ندارد افرادی که محکومیت شان به پایان رسیده است را در زندان نگه داریم. انجام نداد؛ عزلش می‌کنیم. این شد که آنان را آزاد کردند. بعد از آن هم آقای لاجوردی ماندند تا این که به این نتیجه رسیدیم که ایشان باید بروند.»

اسدالله‌ لاجوردی در این رابطه در مراسم تودیعش می‌گوید: «..... شما را بخدا ببینید، می‌گویند خلاف قانون بوده، نمی‌دانم چنین و چنان، اول یك دانه خلاف قانون ما را بگوئید، گفت این زندانی‌ها حكمشون تمام شده آزاد نكردی، گفتم برادر ما رفتیم خدمت امام، در حضور همه حكام شرع و دادستان كل آقای موسوی تبریزی خود امام گفتند كه توبه نكرده آزادش نكن، دادستان كل هم بخشنامه كرد، خب یك دفعه می‌خواستی بخشنامه اش را باطل كنی، كدام كاری خلاف قانون بوده؟ ....»

http://rajanews.com/detail.asp?id=165691

با این حال ده‌ها زندانی مجاهد که حکمشان تمام شده بود همچنان تا سال ۶۷ در زندان ماندند و بیش از ۷۰ نفر از آن‌ها در جریان کشتار ۶۷ به در زندان گوهردشت به دار آویخته شدند.

تردیدی نیست که نظر خمینی و احمد خمینی به دیدگاه‌ و عملکرد لاجوردی نزدیکتر بود و پذیرش برکناری او همچون پذیرش قطعنامه‌ی ۵۹۸ از روی اجبار بود و نه از روی میل و اراده. خمینی بارها در سخنرانی‌هایش قبل و بعد از برکناری لاجوردی روی دیدگاه‌های لاجوردی تأکید می‌کرد:

«من باز به اینها نصیحت می‌کنم، که شما بیایید و حسابتان را از بین منافقان که قیام بر ضد اسلام کردند، حسابتان را جدا کنید، نه اینگونه بگویید که خشونت نکنید، آن وقت به من هم بگویید که شما هم خشونت نکنید، این معنایش این است که ما و آنها مثل هم هستیم ....... و شما می‌دانید که کسی که مسلحانه در خیابان بریزد و مردم را ارعاب کند، لازم نیست بکشد مردم را، ارعاب کند، اسلام تکلیفش را معین کرده است و شما هم مسئله اش را می دانید.» (صحیفه جلد 15- صفحه 30 و 31)

«اینجانب از دادگاه های انقلاب می‌خواهم با مراعات جانب عدل اسلامی با قاطعیت انقلابی با این مفسدان و تباه کنندگان حرث و نسل رفتار و احکام قرآن مجید را درباره آنان اجرا نمایند. و به یاوه گویی همان کسانی که به حدود اسلامی پایبند نیستند گوش فرا ندهند که اجرای حدود و قصاص و تعزیر اسلامی بیمه کننده حیات و نظام کشور است و سستی و سهل انگاری در این امر ترحم بر پلنگ تیز دندان است.» (صحیفه جلد 15 صفحه 38)

خمینی دو هفته بعد از عزل لاجوردی در سخنرانی مورخ ۱۴ بهمن ۱۳۶۳ خود به مناسبت دهه فجر در حضور سران قوای سه گانه و مسئولان کشوری و لشکری جمهوری اسلامی گفت:

«منتها آقایان بعضی خیال می‌کنند که همان رحمت این است که به آنها مهلت بدهند تا بکشد آدمها را، این رحمت است؟ از حبس‌ها بیرونشان کنید تا بریزند مردم را بکشند، این رحمت است؟ شما روی قرآن عمل کنید. قرآن با اشخاصی که مسلمند و ایمان به خدا دارند، به برادری رفتار می‌کند. با اشخاصی که بر خلاف این هستند، آنها را می‌گوید بکشید، بزنید، حبس کنید، اشداء علی الکفار. شما همان طرفش را گرفته‌اید و زمین می‌خورید. ما اگر بنا باشد اسلام را یک طرفش را قبول داشته باشیم، همان جنبه به اصطلاح شما رحمت، من همه جنبه‌هایش را رحمت می‌دانم. اما آنکه شما خیال می‌کنید آن جنبه اش رحمت است که دزدها را بیرونشان کنیم، مفسدها را بیرون کنیم، آدم کشها را بیرون کنیم، دست بردارید از این طور رحمت‌هایی که شما توهم می‌کنید- اینها رحمت نیست، اینها مخالفت با خداست. » (صحیفه جلد صفحه‌ی ۱۳۸ اینترنتی)

او همچنین تأکید کرد:
«آدم گاهی درست نمی‌شود، مرض گاهی صحیح نمی‌شود، الابالكی؛ باید ببرند، داغ كنند تا درست بشود جامعه. باید آن‌هایی كه فاسد هستند، از آن بیرون ریخته بشوند؛ جنبه رحمت است همه‌اش. »

بعد از هر فرمان «عفو» خمینی و به ویژه سخنرانی او به مناسبت ۲۲ بهمن ۱۳۶۰ که تأکید کرد تا می‌توانید کاری کنید زندانیان به میان خانواده‌هایشان برگردند لاجوردی به درستی اظهار داشت که نظر امام مادون «گروهک‌» هاست و این صحبت‌‌ها مشمول شما نمی‌شود و تنها تبلیغات تلویزیونی است.

خمینی خود در این رابطه می‌گوید:‌
«من در آن نوشته‌ای هم که نوشتم راجع به ضد انقلاب را استثناء کردم .............. و من راجع به دادگاه انقلاب و راجع به کارهایی که مربوط به دادگاه انقلاب است من نمی‌گویم اینجا باید سستی شود، اینجا باید با جدیت جلویش گرفته شود.» (صحیفه جلد 17 صفحه 284 و 285 ) مورخ 18/11/1361

وی در فرمانه هشت‌ماده‌ای هم موضوع نحوه‌ی برخورد با زندانیان سیاسی را که از آن‌ها به عنوان «گروهک‌های مخالف اسلام و نظام جمهوری اسلامی» نام می‌برد مستثنی کرده بود:

«آنچه ذکر شد و ممنوع اعلام شد در غیر مواردی است که در رابطه با توطئه ها و گروهکهای مخالف اسلام و نظام جمهوری اسلامی است که در خانه های امن تیمی برای براندازی نظام جمهوری اسلامی و ترور شخصیت های مجاهد و مردم بی گناه کوچه و بازار و برای نقشه های خرابکاری و افساد فی الارض اجتماع می‌کنند و محارب خدا و رسول می باشند.» (صحیفه جلد 17 صفحه 141) مورخ 24/9/1361

خمینی از سال‌ها قبل پیش‌بینی قتل‌عام و «پاکسازی» زندان‌ها را کرده بود:
«آن‌هایی كه تهذیب بردارند باید تهذیب بشوند، آن‌هایی كه مانع از تهذیب ملت‌ها هستند باید از سر راه برداشته بشوند. این یك رحمتی است، صورتش را انسان خیال می‌كند كه كشتار است، لكن واقعش بیرون كردن یك موانعی از سر راه انسانیت است. و در ایران هم این مسئله كه می‌بینید كه در همه جا برای ما هی طرح می‌شود كه این‌ها آدم می‌كشند، آن‌ها خیال می‌كنند كه ایران آدم می‌كشد، ایران تا امروز یك دانه آدم را نكشته است، ایران یك سباعی را كه حمله كردند بر همه چیز اسلام، ملت، انسانیت، آن‌ها را اگر بتواند تهذیب می‌كند و اگر بتواند با حبس آن‌ها را نگه می‌دارد تا تهذیب بشوند، اگر نتواند تصفیه می‌كند. این همان كاری است كه همه انبیا از اول خلقت تا حالا كرده‌اند و آن اشخاصی را كه دیگر قابل اصلاح نبوده‌اند، آن اشخاص را یا غرق كرده‌اند و یا از بین برده‌اند.» (صحیفه‌ جلد پانزدهم، ص ۴۹۳ اینترنتی)

خشونت بخش جدایی ناپذیر از شخصیت خمینی حتی قبل از به قدرت رسیدن بود. او در یکی از درس هایش در حوزه علمیه نجف پیرامون ولایت فقیه قریب به مضمون می‌گوید :

«من متعجبم از این جوان‌های مذهبی با غیرت، چرا در برابر آخوند‌های درباری ساکت هستند. آنها را از منبر پایین بکشند، کتک بزنند. فقط آنها را نکشند. آنها ارزش کشته شدن را ندارند»

بر اساس همین رهنمود بود که چند جوان قهدریجانی با هدایت سیدمهدی هاشمی قصد داشتند آیت‌الله شمس‌آبادی را گوشمالی دهند که باعث مرگ او شدند. خمینی بعدها که با سیدمهدی هاشمی درافتاد او را به همین بهانه‌ به جوخه‌ی اعدام سپرد.

«اگر می گویید اختلافاتی میان شورای عالی قضایی و آقای لاجوردی وجود داشت که برخی از آن ها به نظر شما تخلفات اوست؛ چرا شورای عالی قضایی، زودتر ایشان را عزل نکرد؟

ببینید شما الآن با خیال آسوده در اینجا نشستید و نمی توانید آن روزها را به خوبی درک کنید. آن زمان منافقین افراد را مثل برگ خزان ترور می کردند. بعضا ترور کور انجام می‌دادند. یعنی، نه شخص خاص بلکه کافی بود طرف حزب‌اللهی باشد تا ترورش کنند. مردم عادی را ترور می‌کردند. کاسبی که ریش داشت و عکس امام را پشت شیشه مغازه‌اش نصب کرده بود را ترور می‌کردند. در مراکز عمومی بمب‌گذاری می‌کردند؛ بیش از ده هزار غیرنظامی را ترور کردند و به شهادت رساندند. اصلا معرکه‌ای به پا بود و منافقین وضعیت عجیبی درست کرده بودند. منافقین به عنوان جنایت کار شناخته می‌شدند و واقعا هم خیلی جنایت کردند.»

آن‌چه وی در مورد آمار ترورها می‌گوید دروغ بزرگی است که برای توجیه کشتارهای وحشیانه تولید‌ کرده‌اند و رهبری مجاهدین نیز که با دروغ و بزرگنمایی آمار و ارقام و ادعاهای توخالی و ... به حیات خود ادامه می‌دهد از آن استقبال کرده و تلاشی برای تصحیح آمار فوق به خرج نمی‌دهد.

در حالی که آمار ترورها از صدها تن بیشتر نبود. موسوی تبریزی در مورد آمار ترورهای شهریور ماه ۶۰ به عدد ۶۰۰ نفر اشاره می‌کند که از نظر من مطلقاً واقعی نیست و برای توجیه‌ سیاستی که پیش گرفته بودند تولید شده است. من در دوران یاد شده خود در تشکیلات مجاهدین فعال بودم و از نزدیک اوضاع را مد نظر داشتم. پس از واقعه‌ی ۸ شهریور تمامی هم و غم تشکیلات مجاهدین برگزاری تظاهرات‌ در نقاط مختلف تهران بود و عملاً تیم‌های نظامی فعالیت چندانی که منجر به ترور ۶۰۰ نفر شود نداشتند. مجاهدین اولین عملیات‌های نظامی خود در تهران را پس از خروج مسعود رجوی و ابوالحسن بنی‌صدر انجام دادند و تا پیش از آن، بخش اعظم نیروی تشکیلات، مصروف خروج سلامت این دو از کشور شده بود. نشریات «مجاهد» آن دوران موجود است، اکثر عملیات‌‌های نظامی به ویژه ترور با آب و تاب در نشریه «مجاهد» انعکاس می‌یافت. از این گذشته پس از ۵ مهر ۱۳۶۰ عملاً تیم‌های نظامی سازمان مجاهدین متحمل ضربات اساسی شدند و به حداقل رسیدند و آخرین این تیم‌ها در خردادماه ۶۱ منهدم شدند. در اواسط تابستان ۶۱ چند تیم مرکب از کسانی که تازه به تشکیلات پیوسته بودند دست به عملیات‌های محدود زدند و پس از آن تا سال ۶۴ تقریباً عملیات مسلحانه‌ای در تهران صورت نگرفت. در این فاصله سه عملیات انتحاری نیز در شهرهای یزد و کرمانشاه و رشت در تابستان و پاییز صورت گرفت و در شهرستان‌ها هم عملیات‌های پراکنده‌ای گاه و بیگاه صورت می‌گرفت. در سال‌های ۶۴ و ۶۵ چند تیم مجاهدین که از عراق به ایران آمده بودند درگیری‌هایی با نیروهای رژیم داشتند و چند عملیات موفق نیز در تهران و شهرستان‌ها داشتند.

در خاطرات رفسنجانی نیز به نقل از گزارش نیروهای دادستانی و سپاه آمده است که آن‌ها در پاییز سال ۶۰ بر اوضاع مسلط شده بودند. آمار ۱۰ هزار ترور مطلقاً با واقعیت‌ نمی‌خواند و با اهداف خاصی مطرح می‌شود. مجاهدین مطلقاً «در مراکز عمومی بمب‌گذاری» نکردند و رژیم نیز هیچ‌یک از وابستگان مجاهدین را به این اتهام دستگیر و یا مجازات نکرد.

البته ارائه‌ی ارقامی کیلویی یکی از ویژگیهای حاکمیت هم هست. سایت قابیلیان (خانواده شهدای ترور) رقم ترورها را به ۱۶ هزار نفر و در کلیپ‌های تهیه شده توسط رژیم به ۱۷ هزار نفر هم رسانده‌اند!

بایستی به این واقعیت نیز توجه داشت که در تمام دوران خمینی و حضور سید‌محمد موسوی بجنوردی در شورای عالی قضایی و دادگاه عالی قم هیچ یک از متهمان دادگاه انقلاب اسلامی از حق داشتن وکیل مدافع برخوردار نبودند و هیچ‌یک از قوانین مصرح در قانون اساسی رژیم در مورد آن‌ها اجرا نمی‌شد. از این بابت کلیه‌‌ی احکام اعدام اجرا شده در ردیف قتل بوده و قضات صادر کننده‌ی حکم و همچنین تأیید‌کنندگان احکام در زمره‌ی قاتلین هستند و می‌بایستی در مقابل دادگاه صالحه پاسخگو بوده و عدالت‌ در موردشان اجرا شود.

ایرج مصداقی ۲۰ اسفند ۱۳۹۲

www.irajmesdaghi.com

irajmesdaghi@gmail.com


پانویس:‌

۱- اصلیترین و کلیدی‌ترین عضو و گرداننده این سایت «عبدالرسول وصال» مدیر مسئول اسبق روزنامه ایران در دوران خاتمی و مدیر مسئول سابق روزنامه توقیف شده «آینده نو» است.

محمدعلی نادعلی‌زاده نیز که مدیر عامل اسبق ایسنا و از اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی است، مدیریت اجرایی و سردبیری سایت جماران را بر عهده دارد.

بربریان که از فعالین سایت‌های تابناک و بازتاب بوده و دوره‌ای سردبیری تابناک را برعهده داشته نیز از مؤسسان سایت جماران بوده که چند وقتی است که به دلیل بروز اختلاف با سیاست گذاران سایت مذکور، ارتباط خود را با این پایگاه خبری قطع نموده است.

خدابخش مالمیر که یکی از مهره‌های اصلی این سایت است، پیش از این مدیر اجرایی حسینیه جماران و عکاس «بیت امام» بوده و از دوستان نزدیک حسن خمینی است.

مسئول فنی سایت جماران سجاد قربان اوغلی است که پدرش در زمان خاتمی سفیر ایران در آفریقای جنوبی بوده و خود نیز از نزدیکان حسن خمینی است.

http://www.khatteemam.ir/fa/?p=19889

سایت جماران با پشتیبانی مالی و لجستیکی شبدوست مالامیری کجوری یکی از نیروهای امنیتی سابق راه‌اندازی شد. او هم‌اکنون مشغول تجارت است و از قبل رانت‌ اطلاعاتی سرمایه‌ی زیادی به هم زده و منزل سابق اکبر خوش‌کوشک در جماران را خریده و در آنجا ساکن است.

از جمله اموال وی می‌توان به شرکت بازرگانی مزرعه سبز دشت، کارخانه فجر غنی‌آباد، نان صنعتی حجیم نیمه حجیم و مسطح، تجارت با کشورهای همجوار و ... اشاره کرد. در ۸ تیرماه ۱۳۹۰ محمدرضا رحیمی معاون اول احمدی‌نژاد دستور هیئت وزیران را به وزارت‌خانه‌های امور اقتصادی و دارایی و صنایع و معادن و وزارت بازرگانی مبنی بر این که «ورود و ترخیص یك دستگاه خودروی سواری بنز مدل (۲۰۱۱‏) متعلق به آقای شبدوست مالامیری با معافیت از ضوابط فنی واردات خودرو و با رعایت سایر قوانین و مقررات مجاز است.» ابلاغ کرد.

http://law.dotic.ir/AIPLaw/lawview.do?reqCode=lawView&lawId=178709

۲- وی متولد ۱۳۲۲ و برادر محمدکاظم موسوی بجنوردی رهبر حزب ملل اسلامی است که در سال ۴۳ دستگیر و تا ۵۷ در زندان بود. موسوی بجنوردی تحصیلات حوزوی را در حوزه علمیه نجف نزد خمینی، خویی، حکیم و بادکوبه‌ای گذراند. سیدعبای موسوی و شیخ راغب حرب از بنیانگذاران حزب‌الله لبنان از شاگردان وی بوده‌اند. وی پس از پیروزی انقلاب ضد‌سلطنتی به ایران آمده و در دفتر استفتائات خمینی مشغول به کار شد.

۳- احمد خمینی، فتح‌‌الله امید نجف‌آبادی را که حاکم شرع بود و مجتهد، به انجام عمل لواط متهم کرد. در حالی که بنا به ادعای آیت‌الله منتظری و تصدیق احمد خمینی او در زمان شاه رساله و تحریر‌الوسیله‌ی خمینی را مخفیانه چاپ و پخش می‌کرد.

http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8801080177

انتشار فیلم‌های بازجویی‌ فهمیه دری گورانی همسر سعید امامی، اکبر خوش‌کوشک، قبه و دیگر متهمان پرونده‌ی قتل‌های زنجیره‌ای نشان می‌دهد که بازجویان چگونه از همکاران خودشان اعتراف به لواط، زنا، وابستگی به بهائیت، یهودیت و جاسوسی و ... می‌گیرند.

۴- در دوران او بود که حصر مراجع تقلید و روحانیون عالیرتبه‌ی منتقد باب شد و به دستور وی برخوردهای موهن و شنیعی با روحانیت منتقد از جمله آیت الله شریعتمداری، شیخ مرتضی حائری یزدی، آیت الله حسن قمی، آیت الله احمد خوانساری، آیت الله حسینعلی منتظری، آیت الله سیدعبدالله شیرازی، آیت الله سید صادق روحانی، آیت الله رستگاری، علامه یحیی نوری ، شیخ طاهر عیسی شبیری خاقانی و … صورت گرفت.

۵- خمینی به فاصله‌ی ۹ ماه دو نظر سراپا متفاوت راجع به دیانت بنی‌صدر داد:‌
«جناب آقای بنی صدر را همین مردم كوچه و بازار از پاریس آوردند اینجا و رئیس جمهور كردند، برای اینكه مردی مسلمان است، مومن است ، خدمتگزار است» ( دیدار با استانداهای كشور، جماران، ۱۸ آذر ۱۳۵۹ )

«این آدم از اول ادعا میكرد كه مسلمان است و برای اسلام كار میكند و كذا. من هم از اول فهمیدم دروغ میگوید» ( دیدار با افسران و درجه داران، جماران، ۳ شهریور ۱۳۶۰)

۶- انصاری نجف‌آبادی در ۱۸ اسفند ۱۳۸۹ در اثر تصادف و در نهایت ساده زیستی فوت کرد.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016