در همين زمينه
13 اردیبهشت» جلد دوم "نامههای جلال آل احمد"، به کوشش علی دهباشی، به چاپ میرسد، ايسنا12 اردیبهشت» براي مردي كه هرگز در خانه خود را نبست، يادداشت علي دهباشي به مناسبت درگذشت رضا سيد حسيني، ایلنا 8 اردیبهشت» از چشم گرگ، نگاه به دو داستان کوتاه، اعتماد 26 فروردین» يغما گلرويی: يک سال و نيم است منتظر صدور مجوز کتاب هايم هستم، ايلنا 22 اسفند» کتاب صوتی برای صرفه جويی در وقت، تجربه جهانی در ايران گسترش می يابد، سرمايه
بخوانید!
28 اردیبهشت » حسب حال جي. جي. ب.، دو داستان کوتاه، اعتماد
28 اردیبهشت » کتاب هايي که ترجمه مي شوند از کجا مي آيند، اعتماد 27 اردیبهشت » ترجمه شعر چه لذت بخش است، خسرو ناقد، اعتماد 26 اردیبهشت » کاهش طول مدت دوره ليسانس، کاهش سقف زمان تحصيل در کارشناسی ارشد، مهر 25 اردیبهشت » گذر فضولباشی، نادره افشاری
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! کتاب هايي که ترجمه مي شوند از کجا مي آيند، اعتمادمرضيه رسولي ترجمه هاي جورواجوري از «بيگانه» کامو هست اما کسي تا حالا به فکر ترجمه «شوخي پروردگار»(Infinite Jest) رمان معروف ديويد فاستر والاس نيفتاده. يکي دست به کار ترجمه آثار «مارتين ايميس» انگليسي نزده يا مترجمي نيست که ترجمه رمان «اسکار و لوسيندا» پيتر کري استراليايي را به ناشري پيشنهاد کند. در قفسه کتابفروشي ها جاي خالي کتاب هايي را که حتي اسم بعضي هايشان را هم نشنيده ايم، ترجمه هاي متعددي از داستا ن هاي چخوف، همينگوي،سلينجر، کارور يا بقيه داستان نويساني پر کرده اند که در اين سال ها به واسطه گرفتن جايزه هاي ادبي در ايران معروف شده اند؛ مثل ژوزه ساراماگو که تا نوبل گرفت چندين ترجمه از «کوري» او روانه بازار شد يا جومپا لاهيري که «مترجم دردها»يش بعد از گرفتن پوليتزر تا به حال سه بار به فارسي برگردانده شده. نويسندگاني هستند که سخت مي نويسند و ترجمه کتاب هايشان به فارسي پردردسر و وقت گير است. نويسندگاني هستند که طولاني مي نويسند و کتاب هايشان قطور است و وقتي را که براي ترجمه يک کتاب از آنها صرف مي شود، مي توان صرف ترجمه سه يا چهار کتاب کم حجم تر از نويسنده ديگري کرد که نثر پيچيده يي هم ندارد. نويسندگاني هم هستند که با وجود نوشتن آثار درخشان جايزه يي نگرفته اند و به همين دليل مترجمان ايراني آنها را نمي شناسند يا اگر مي شناسند به آثارشان دسترسي ندارند. براي شناخت نويسنده ها و آثارشان، تهيه اين آثار و انتخاب آنها براي ترجمه، هر مترجم روشي دارد. کتاب هاي تصادفي چهل سال پيش يک روز که سروش حبيبي نشسته بود توي خانه و داشت کار مي کرد، از راديو داستاني شنيد که رويش تاثير گذاشت؛ «آن زمان پاريس بودم. در راديو کسي داستاني مي خواند اما نتوانستم تا آخر به داستان گوش کنم چون بايد با يکي از دوستانم جايي مي رفتيم. بعد از آن با اينکه اسم داستان و کتاب را نمي دانستم به چند کتابفروشي رفتم و داستان را براي فروشنده تعريف کردم و او کتاب «بيابان تاتارها»ي دينو بوتزاتي را نشانم داد. کتاب را خواندم، دوست داشتم و ترجمه کردم.» همان موقع فروشنده کتاب ديگري هم به سروش حبيبي پيشنهاد کرد بعدها يکي از محبوب ترين کتاب ها در فهرست خيلي ها شد؛ «خداحافظ گري کوپر» رومن گاري که وقتي سروش حبيبي آن را خريد تازه منتشر شده بود. ترجمه «گل هاي معرفت» اثر اريک امانوئل اشميت هم داستان ديگري دارد؛ «چند سال پيش پسرم براي تولدم مرا به تئاتر دعوت کرد.از نمايش گل هاي معرفت خوشم آمد و بعدها کتابش را خواندم و ترجمه کردم.»«زمين انسان ها»ي آندره ژيد، «ابله» داستايوفسکي، «آنا کارنينا»ي تولستوي «آبلوموف» ايوان گنچارف، «ژرمينال» اميل زولا، «شب هاي هند»و «ميدان ايتاليا»ي آنتونيو تابوکي و «طبل حلبي» گونتر گراس از جمله کتاب هايي هستند که او ترجمه کرده. ليلي گلستان بدون اينکه درباره «ميرا» رمان مشهور کريستوفر فرانک چيزي شنيده باشد، در يکي از سفرهايش خلاصه داستان «ميرا» را پشت جلد آن در يک کتابفروشي خواند، خوشش آمد، خريد و ترجمه کرد و حالا ميرا چندين بار تجديد چاپ شده. «من نمي دانستم اين کتاب جايزه گرفته و تا قبل از اينکه ببينم و از داستانش خوشم بيايد حتي نقدي برآن نخوانده بودم.» گلستان هم مترجم کتاب هاي محبوبي مثل «زندگي، جنگ و ديگر هيچ» اوريانا فالاچي، «تيستوي سبزانگشتي» اثر موريس دروئون، «گزارش يک مرگ» گابريل گارسيا مارکز، «بيگانه» آلبر کامو، «مردي که همه چيز همه چيز همه چيز داشت» ميگل آنخل آستورياس، «مردي با کبوتر» و «زندگي در پيش رو» دو رمان رومن گاري و «اگر شبي از شب هاي زمستان مسافري» رمان ايتالو کالوينو و چندين کتاب ديگر است. محرکي به نام جايزه هاي ادبي هميشه هم اين طور نيست که کتابي را بدون اينکه نويسنده و ناشرش را بشناسي، داستانش را بداني يا نقدي بر آن خوانده باشي بخري و کتاب خوبي از آب دربيايد و به فکر ترجمه اش بيفتي. بنابراين قبل از اينکه کتابي را بخري يا سفارش بدهي که برايت بفرستند يا بياورند، نقد هاي آن را مي خواني، به فهرست جايزه هايي که برده نگاه مي اندازي و درباره نويسنده و ناشر، اگر نشناسي اطلاعات مي گيري. مژده دقيقي مترجم داستان هايي از آليس مونرو، «عدالت در پرانتز» ايساک بابل، «يک مهماني يک رقص و داستان هاي ديگر» آيزاک باشويس سينگر و «وقتي يتيم بوديم» کازوئو ايشي گورو مي گويد؛ «ديگر خيلي از اسم ها برايم آشناست. اسم نويسنده، ناشر و منتقدي که درباره کتاب نقدي نوشته، توجهم را جلب مي کند. جايزه ها هم موثر هستند. وقتي کتابي نامزد چند جايزه مي شود مي فهمي از نظر ادبي اهميت دارد.» اسدالله امرايي نويسنده هايي مثل جويس کرول اوتس و توبياس وولف را شخصاً مي شناسد و آنها کتاب ها را برايش مي فرستند؛ تس کالاگر همسر ريموند کارور هم داستان هاي او را براي امرايي اي ميل مي کند. او که ترجمه داستان هايي از هاينريش بل، ريموند کارور، ايزابل آلنده و کارلوس فوئنتس را در کارنامه دارد، مي گويد؛ «خيلي چيزها در انتخاب کتاب براي ترجمه دخيل هستند. بعضي وقت ها هم نويسنده ها داستان هايي مي فرستند که نمي شود ترجمه کرد.» به قول مژده دقيقي بعضي وقت ها مي شود 15 کتاب مي خواني و فقط يکي شان مناسب ترجمه است. محمود حسيني زاد مي گويد؛ «در آلمان يکي دو جايزه ادبي ساليانه وجود دارد که هميشه کنجکاوم داستان هاي نويسندگاني را که در فهرست اين جايزه ها آمده اند بخوانم. اما به صرف جايزه گرفتن داستاني را ترجمه نمي کنم. اول بايد چيز تازه يي در ساختار و داستان داشته باشد و دوم نثرش قابل ترجمه باشد. الان چند سال است دلم مي خواهد «فاوست» گوته را ترجمه کنم اما مي بينم نمي شود، اگر ترجمه کنم نه کسي از آن سر درمي آورد نه خودم را راضي مي کند.» محمود حسيني زاد بيشتر از آلماني ترجمه مي کند. «قاضي و جلادش»، «قول» و «سوء ظن» سه رمان پليسي فردريش دورنمات، «اين سوي رودخانه ادر» داستان هاي کوتاه يوديت هرمان و ترجمه هايي از ژان ژنه، ماکسيم گورکي و آرتور ميلر از جمله کارهاي اوست. جوايز و نقدها هم براي اميد نيک فرجام مترجم دو رمان «زندگي واقعي سباستين نايت» و «خنده در تاريکي» از ناباکوف، چند کتاب از سلينجر و داستان هايي از ترومن کاپوتي فقط محرکي بوده که کتاب ها را بخواند و خبردار شود که در دنيا چه مي گذرد. فلان کتاب چه دارد که بوکر گرفته؟ فلان نويسنده چه کار کرده که شايسته نوبل بوده؟ « اگر کتاب را بخوانم و بدم بيايد مثل کتاب هاي لوکلزيو که هيچ، و اگر خوشم بيايد يا مي گذارمش در برنامه کار خودم يا پيشنهاد مي کنم به دوستان. کتاب هاي خيلي خوبي هستند که با سليقه من جور درنمي آيند، بنابراين به دوستان مي گويم، تشويق شان مي کنم، خودم با ناشرها چانه مي زنم که اين کتاب ها را براي انتشار قبول کنند.» او مي گويد؛ «من بايد از يک کتاب خوشم بيايد، ازش لذت ببرم تا ترجمه ا ش کنم، تا بخواهم که حالش و لذتش را با ديگران شريک شوم، اصلاً فکر کنم به همين دليل مترجم شدم، چون دوست داشتم ديگران هم بخوانند و حال کنند. مطمئن باشيد اين فرمول جواب مي دهد. نمي دانم بعضي مترجم هايي که تا يک نفر جايزه مي گيرد شروع مي کنند به ترجمه کارش چطوري اين کار را مي کنند؟ احتمال قريب به يقين فقط به پولش و فروش کتاب فکر مي کنند. ولي کي توي اين مملکت از ترجمه ادبي پولدار شده که من دوميش باشم و اصلاً من کي به پولدار شدن فکر کردم که حالا بکنم،» او توضيح مي دهد؛ «منظورم اين نيست که هر کسي جايزه گرفت مشکل دارد. يادمان نرود خيلي هاي ديگر هم هستند که هيچ وقت مثلاً نوبل نگرفته اند ولي کارشان عالي است و در تاريخ ادبيات هم جايگاه والاتري دارند نسبت به آنها که نوبل گرفته اند.» کتاب هايي که دورند آن زمان که سروش حبيبي در ايران زندگي مي کرد و هنوز به پاريس مهاجرت نکرده بود کتاب هاي غيرفارسي را از چند کتابفروشي معروف در تهران مي خريد؛ «تهران سه فروشگاه کتاب هاي فرانسوي زبان داشت که کتاب هاي خيلي خوبي مي توانستي آنجا پيدا کني. يا آن موقع اگر آدم کتابي مي خواست که در تهران گير نمي آمد سفارش مي داد و با پست يا از طريق دوستان به دستش مي رسيد.» بعد از گذشت چند دهه از آن وقتي که سروش حبيبي حرفش را مي زند، هنوز نمي شود خيلي از کتاب ها را در تهران پيدا کرد و مترجم ها مجبورند به همان روش ديرينه متوسل شوند. اي ميل يا زنگ بزنند به دوستي که در يکي از شهرهاي اروپا و امريکا ساکن است، از او بپرسند کي به ايران مي آيد يا آيا کسي هست که در چند هفته آينده به ايران بيايد. بعد از او يا هرکسي که مسافر ايران است بخواهند کتاب را بخرد و همراه خود بياورد. مژده دقيقي از همين روش استفاده مي کند چون اگر بخواهد کتاب ها را از طريق پست دريافت کند، ديرتر به دستش مي رسند يا حتي ممکن است اصلاً به دستش نرسند. «من به اين روش عادت کرده ام و تنها مشکلم مدت زماني است که منتظر مي مانم تا کتاب به دستم برسد.» نمايشگاه بي کتاب کتابفروشي هايي که بخش کتاب هاي غيرفارسي داشته باشند تعدادشان کم است يا اگر داشته باشند اين کتاب ها بيشتر شامل آثار کلاسيک، شاهکارهايي که بارها به فارسي ترجمه شده اند يا آثار پرفروش هستند. بخش خارجي نمايشگاه کتاب تهران پر بود از کتاب هاي مربوط به کامپيوتر، آموزش زبان انگليسي، طراحي داخلي و دکوراسيون، دايره المعارف و کتاب هاي مرجع، باغباني، نقاشي و خلاصه خيلي چيزهاي ديگر از جمله رمان و داستان. در قفسه هاي شهر کتاب که يکي از غرفه هاي اصلي بخش خارجي را در اختيار داشت، مي توانستيد 43 عنوان کتاب از استفن کينگ، 21 کتاب از پائولو کوئيلو و 18 عنوان کتاب از نجيب محفوظ را يک جا ببينيد. تنوع نويسنده ها و آثار آنقدر زياد نيست که بخش خارجي نمايشگاه کتاب را به مکاني براي مراجعه مترجمان تبديل کند. اميد نيک فرجام مي گويد؛ «راستش هفت هشت سال پيش ديگر عطاي نمايشگاه کتاب را به لقايش بخشيدم و بي خيالش شدم، چون ديگر ديدن هرساله کتاب هاي شکسپير و جين اوستن مخصوصاً اگر در دانشگاه ادبيات انگليسي خوانده باشي، حالم را به هم مي زد. بنابراين قراري با خودم گذاشتم، پولي را که در نمايشگاه خرج مي کردم مي گذاشتم کنار و به يکي از دوستان که امريکا بود و هست ليست مي دادم تا کتاب هايي را که مي خواستم از سايت آمازون بخرد و برايم بياورد يا بفرستد. پولي بيش از آنکه در نمايشگاه بين المللي، کتاب مي دادم خرج نمي کردم اما در عوض هر سال کتاب هاي درست و حسابي به دستم مي رسيد و از دنياي ادبيات هم بي خبر نمي ماندم.» شايد وضع کتاب هاي غيرانگليسي نمايشگاه به اين بدي نباشد. مثلاً مترجمي مانند محمود حسيني زاد که از آلماني به فارسي ترجمه مي کند، مي تواند کتاب هاي خوبي را از بخش خارجي نمايشگاه بخرد اگرچه تعداد اين کتاب ها زياد نيست. يکي از اين کتاب ها «مثلاً برادرم» رمان اووه تيم را دو سال پيش از نمايشگاه کتاب تهران خريد. مي گويد؛ «قبل از رواج اينترنت مترجم ها مي نشستند به انتظار اينکه مسافر چه مي آورد يا اگر خودشان مي توانستند به خارج از کشور سفر کنند کتاب هايي مي آوردند که به مرور زمان ترجمه مي کردند يا ترجمه آن را به کسي پيشنهاد مي دادند. اين تنوعي که حالا وجود دارد نبود. بعضي ها که نه مسافري داشتند نه خودشان به سفر خارجي مي رفتند از کنار خيابان و روبه روي دانشگاه کتاب مي خريدند.» ليلي گلستان اما از کتابفروشي هاي تهران هيچ وقت غيراز کتاب هاي فارسي کتاب ديگري نخريده است. کتاب ها را هميشه يا در سفرهايش خريده يا برايش آورده اند. مي گويد مشترک چند مجله ادبي انگليسي زبان است و کتاب هاي خوبي را که اين مجلات معرفي کرده باشند مي خواند و اگر داستان آنها را دوست داشته باشد ترجمه مي کند. راه ميانبر بعضي مترجم ها از راه آسان تري کتاب پيدا مي کنند يا براي بعضي کتاب ها راه آسان تري براي دسترسي هست؛ نسخه پي دي اف آنها روي اينترنت. اسدالله امرايي کمتر به نسخه پي دي اف کتاب ها مراجعه مي کند. داشتن کتاب و متني که روي کاغذ پيش رويش باشد برايش خوشايند تر است. مژده دقيقي مي گويد چون داستان هاي نويسنده هاي جديدتر را ترجمه مي کند نسخه يي اينترنتي از داستان هايي که مي خواهد نيست. محمود حسيني زاد چند داستان از مجموعه «گذران روز» را که دربرگيرنده داستان هايي از داستان نويسان معاصر آلمان است از روي نسخه پي دي اف آنها ترجمه کرده. او مي گويد بعضي کتاب ها هم هستند که نايابند و بايد کسي را پيدا کرد که در کتابخانه يي عضو باشد و بتواند از کتاب کپي بگيرد. «مثلاً کتابي که والتر بنيامين درباره برشت نوشته يا کتاب هاي هانا آرنت درباره بنيامين در آلمان هم ناياب هستند.»اميد نيک فرجام هم هيچ وقت از نسخه پي دي اف يک اثر ادبي استفاده نکرده چون به نسخه اينترنتي آثار اعتمادي ندارد. سفارش قبول نمي کنيم همه کتاب هايي که ترجمه شده اند و مي خوانيم انتخاب مترجم ها نيستند. بعضي از آنها را ناشران براي ترجمه پيشنهاد کرده اند. بعضي ترجمه برايشان شغل است و بيشتر پيشنهادهاي ناشر را براي ترجمه قبول مي کنند. بعضي در صورتي پيشنهاد ناشر را قبول مي کنند که کتاب را دوست داشته باشند و لابد بعضي ها هم هستند که اين جور مواقع دست رد به سينه ناشر مي زنند. سروش حبيبي مي گويد؛ «کيفر آتش» الياس کانتي مدت ها روي ميزم بود و قصد داشتم کارش کنم که يک روز آقاي کريمي مدير نشر نيلوفر زنگ زد و ترجمه آن را پيشنهاد کرد و من هم که از قبل قصدش را داشتم مشغول ترجمه شدم.» تنها کتاب هايي که محمود حسيني زاد به سفارش ترجمه کرده آثار برتولت برشت است که ناشر آن انتشارات خوارزمي بوده. مژده دقيقي سفارش ترجمه قبول نمي کند، مي گويد؛ «من ترجمه ادبي را از ساير مسائل جدا کرده ام و مي دانم از اين راه درآمد مالي نصيبم نمي شود. برايش چارچوبي در نظرگرفته ام، کار دلم است و نمي توانم سفارشي انجامش دهم چون اگر کاري را دوست نداشته باشم در ترجمه پيش نمي روم.» اميد نيک فرجام هم تا حالا به سفارش ناشر، اثر ادبي ترجمه نکرده؛ «چون سليقه و دانش ادبي هيچ ناشري را به اندازه خودم نمي دانم. ولي خيلي از مترجم ها را مي شناسم که به سفارش ناشر کتابي را ترجمه مي کنند يا چهار تا کتاب به سفارش ناشر کار مي کنند تا بتوانند يک کتاب به انتخاب خودشان کار کنند که به نظرم اصلاً درست نيست، حتي اگر غم نان و فشار زندگي بدجوري خفت آدم را چسبيده باشد.» براي مترجم ها جايزه هاي ادبي و فهرست پرفروش ترين کتاب ها هميشه راه مناسبي براي انتخاب کتاب بوده. مي گويند چرخ را نبايد دوباره اختراع کرد و از آنجا که کتاب هايي که همه ساله و چه بسا همه ماهه خارج از ايران منتشر مي شوند کم نيستند، آنچه منتقدها و داورها و نيز مردم ينگه دنيا برمي گزينند، مترجمي را که بخصوص در ايران است و محروم از بسياري امکانات اوليه مثل حتي ورق زدن و ديدن کتاب هاي تازه از نزديک، از خيلي کارها بي نياز مي کند. من خودم «مترجم دردها» را از فهرست نامزدهاي پوليتزر 2000 بيرون کشيدم. اما خواننده ي دقيق بعد از اتفاقاتي که اين سال ها در حوزه ي ترجمه هاي برق آسا افتاده خوب مي داند که اگر يکي دو ماه بعد از برنده شدن يک اثر در ينگه دنيا ترجمه اي از آن ببيند بايد به ترجمه شک کند. ترجمه که چاي کيسه اي نيست که بيندازي توي آب جوش و تمام، ترجمه مثل آماده کردن يک فنجان چاي تازه دم لب دوز و لب سوز است که ما ايراني ها مي دانيم چقدر بايد سر صبر گذاشت دم بکشد. آنها که باتجربه ترند مي دانند حتا بايد چاي خشک را شست، و قوري خالي را چند دقيقه اي روي سماور گذاشت. راه ديگر انتخاب کتاب اين است که تو کتابي از يک نويسنده بخواني و به مذاقت خوش بيايد و فکر کني اين نويسنده چند کتاب ترجمه نشده دارد و بروي آمارش را بگيري و سفارش بدهي برايت بفرستند يا بياورند. اين چنين شده که من کتاب هاي بعدي لاهيري را هم ترجمه کرده م- اول «همنام» و به تازگي «خاک غريب» را که در نمايشگاه کتاب امسال منتشر خواهد شد. آفت اين دست انتخاب ها اين است که يکهو مي بينيم جوان هاي کم سن و سال آثار پيرهاي کهنه کار ادبيات را که دوست داشته اند ترجمه کرده اند و اين در حالي است که به قول مرحوم کريم امامي مترجم هاي استخوان خردکرده هم گاهي خود را شايسته ي ترجمه آن کتاب ها نمي ديدند- به دليل پيچيدگي هاي نثر نويسنده يا اختلاف هاي فرهنگي يا گاهي از سرً تن ندادن به حذفيات اجباري. بلايي که سر آثار نويسنده هايي از قبيل سالينجر آمده. گاهي ممکن است مترجم در حال خواندن يا ترجمه ي يک کتاب، چيزي درباره ي کتاب ديگري بخواند- مثلا کتابي که يکي از شخصيت ها خوانده يا دارد مي خواند. شايد خواندن همان عنوان کتاب براي مترجم کافي باشد تا برود ته و توش را درآورد؛ ببيند اين کتاب چيست و مال کيست و چرا شخصيت داستان داشته مي خوانده اش و چه بسا يکهو خودش را در حال ترجمه ي آن کتاب ببيند. گاهي ممکن است ببيني نويسنده هاي مورد علاقه ات از چه کتابي خوششان مي آيد. در کتابفروشي هاي امريکا و انگلستان هر از چند گاه، مجموعه اي کتاب روي ميزي مجزا مي بينيد که کتاب هاي مورد علاقه يک نويسنده معروف معاصرند يا- چنان که خودش گفته- کتاب هايي اند که بر او و قلمش تاثير گذاشته اند. کانال هاي مخصوص آهنگ و ترانه را اگر ديده باشيد مي بينيد که اين کار را براي آهنگ ها و ترانه هاي مختلف هم مي کنند. مثلا خواننده ي معروفي مي آيد و بهترين 50 ترانه عاشقانه را از نظر خودش پيشنهاد مي دهد. براي کسي که در ايران است اينترنت هميشه راه منحصربفردي است براي اينکه از اين دست انتخاب هاي «کتابي» باخبر شود. همچنين اگر سايت هاي ادبي و صفحات فرهنگي روزنامه ها و مجلات را دنبال کند، گفت و گو با نويسنده هاي مورد علاقه اش را خواهد خواند و آمار کتاب هاي مورد علاقه ي آنها را در خواهد آورد و چه بسا يکي يا چند تا از آنها را ترجمه خواهد کرد. گاهي حتا تاتري خارجي مي بيني يا متن نمايشنامه اي را مي خواني و چنان مجذوب اثر مي شوي که پا از سالن تاتر بيرون نگذاشته مي خواهي ببيني نويسنده اش چند نمايشنامه ي ديگر نوشته و آيا داستان و رمان هم در کارنامه اش هست يا نه. اين اتفاق براي من افتاده و من با خواندن نمايشنامه هاي سام شپارد، نمايشنامه نويس و بازيگر امريکايي، در حال ترجمه ي مجموعه داستانش هستم - فعلاً- به اسم «روياي بزرگ بهشت». چند راه کوتاه ديگر هم هست؛ گاهي ناشرها به تو پيشنهادهايي مي دهند. گاهي کسي از آن سوي آب کتابي به تو پيشنهاد مي دهد که خوانده يا به دليلي سر و صدا به پا کرده. داشتن دوست هاي کتاب خوان و کتاب دوست هم خيلي مهم است و گاهي ناگهان پيشنهادهايي سر راهت قرار مي گيرد که وقتي فکرش را مي کني مي بيني حاصل جلسه اي دوستانه - شايد چند ماه يا چند سال قبل- بوده. اينها چند راه است از شايد ده ها راهي که مي توان کتابي را براي ترجمه انتخاب کرد. به هر حال مترجم در ايران امکانات بسيار محدودي دارد. نه نويسنده ي مورد علاقه اش را مي بيند نه در داستان خواني نويسنده ها شرکت مي کند، نه کتاب ها به سادگي در اختيارش قرار مي گيرند، نه کتابي که انتخاب مي کند، ارزان به دستش مي رسد،اما نکته ي مهم اين است که در وجود مترجم شور و انگيزه اي باشد براي يافتن و شنيدن صداهاي جديد و نوشته هايي که درهاي جديدي به روي زندگي خودش باز مي کنند و درکش را از دنيا و انسان افزايش مي دهند، و بعد داشتن شوق سهيم کردن اين لذت با بقيه. اگر چنين باشد، او خود بهترين و غني ترين کتاب ها - از هر راه ممکن و با هر هزينه اي- خواهد يافت و ترجمه خواهد کرد، که مي گويند؛ آب کم جو تشنگي آور به دست تا بجوشد آبت از بالا و پست Copyright: gooya.com 2016
|