دوشنبه 25 مرداد 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نمی‌خواهند بپذيرند شکست خورده‌اند، تحليلی بر فيلم " هفت دقيقه تا پاييز"، فواد شمس

فواد شمس
بسياری اين فيلم را وام‌گرفته از "درباره‌ی الی" و يا "چهارشنبه‌سوری" ناميده‌اند. در واقع دليل اين شباهت هم اين است که اين فيلم‌ها همه‌گی روايت‌گر بريده‌هايی از زندگی طبقه‌ی متوسط است. اما به نظر می‌رسد "هفت دقيقه تا پائيز" بهتر اين روايت را انجام داده‌است. چون به زندگی واقعی اين طبقه نزديک‌تر است

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




فيلم "هفت دقيقه تا پائيز" با صحنه ی معلق بودن "نيما" محسن تنابنده در آسمان آغاز می شود. فيلم از همان ابتدا می خواهد بيانگر وضعيت معلق و پا درهوای آدم های فيلم اش باشد. آدم هايی که در زندگی شان همچنان بين زمين و آسمان گير کرده اند. بين سنت و مدرنيته، بين عشق و نفرت، بين فقر و ثروت، بين وفاداری و خيانت، بين واقعيت و فريب، بين انتقام و بخشش. فيلم از همان ابتدا وضعيت همواره نا پايدار اين آدم ها را نشان می دهد. آدم هايی که تعيين يافتگی مشخص اجتماعی – طبقاتی ندارند و بين بالا – پائين معلق هستند و همگان امروزه آنان را با تساهل و تسامح فراوانی "طبقه متوسط "می ناميم. فيلم روايت گر بريده های از تلخی زندگی اين "طبقه متوسط " است.

فيلم داستان زندگی دو زوج است که زن‌ها يعنی ميترا (هديه تهرانی) و مريم (خاطره اسدی) خواهر هستند. زوج مريم و فرهاد (حامد بهداد) در بحران جدائی و زوج ميترا و نيما (محسن تنابنده) در بحران اقتصادی گرفتارند.

بسياری اين فيلم را وام گرفته از درباره ی الی و يا چهارشنبه سوری ناميده اند. در واقع دليل اين شباهت هم اين است که اين فيلم ها همگی روايت گر بريده هايی از زندگی طبقه متوسط است. اما به نظر می رسد هفت دقيقه تا پائيز بهتر اين روايت را انجام داده است. چون به زندگی واقعی اين طبقه نزديک تر است. در دو فيلم اصغر فرهادی مشکلات اقتصادی اين طبقه کمتر روايت شده بود و آدم هايش از نظر مالی وضع مناسبی داشتند. اما در اين فيلم مسئله اصلی مشکلات مالی است. اين فيلم روايت گر طبقه ای است که هم زن و هم مردش بايد کار کند تا بتواند خرج يک زندگی عادی را در بياورد و در عين حال هم می خواهد ماشين داشته باشد و هم مسافرت شمال برود و هم برای کودکش جشن تولد بگيرد. طبقه ای که فشار اقتصادی وادارش کرده است از سنت ها دست بشويد و کار خارج از خانه ی زن را بپذيرد اما هنوز پسمانده های اين سنت ها دست و پای او را گرفتار کرده است. نيما اجازه نمی دهد ميترا به تنهايی برای کار به خارج از تهران برود و با هم با ماشين به شمال می روند و از همين پا نهادن به جاده است که تماشاگر می فهمد که قرار است فاجعه ای رخ دهد.

از طرف ديگر رابطه ی فرهاد که زندانی است با مريم که از خانه خانواده شوهر گريخته است نيز سويه های ديگری از فاجعه را در نزد اين طبقه به نمايش می گذارد. وضعيت بحران زده ی زوج‌های معاصر آن هم از طبقه متوسط را نشان می دهد که باز هم مستقيم و غير مستقيم به وضع اقتصادی شان باز می گردد. و البته به چالش کشيدن مفهوم وفاداری و خيانت که همچنان در پرده ابهام می‌ماند. مرز خيانت و وفاداری در اين جا آن چنان مبهم و نامشخص است که نه تنها فرهاد بلکه تماشگر فيلم هم نمی تواند بفهمد که مريم خيانت کرده است يا نه؟

گره خوردن اين دو بحران به يکديگر زندگی اين دو زوج را به گونه‌ای تحت تأثير قرار می‌دهد . همه چيز نشان گر يک سردرگمی و در حالت تعليق و عدم قطعيت زندگی کردن است. عدم اعتماد ميترا به نيما در رابطه با همسر همکار فوت شده اش؟ فوت همکار نيما يا خودکشی اش؟ کار خارج از خانه ی ميترا يا عدم کار زن در خارج از خانه؟ طلاق گرفتن مريم از فرهاد؟ دليل زندان بودن فرهاد کلاهبرداری رفقايش يا اشتباه خودش؟ خيانت مريم به فرهاد يا وفاداری اش؟ همه چيز در هاله ای از ابهام است. ابهامی به تاريکی اتاقی که فرهاد می خواهد در آن خودکشی کند و اين تنها جرقه های فندک است که آن را روشن می کند تنها برای لحظاتی! جرقه هايی که نمادگرايانه نشان از جرقه های فاجعه است. فاجعه هايی که برای چند لحظه در اين مصيبت همواره سياه نور روشنايی برای شناخت ايجاد می کند. زندگی در حالت تعليق و تاريک و مصيبت بارش ادامه دارد تا اين که فاجعه رخ دهد. تنها امر قطعی در اين ميانه مرگ است. مرگ به همه چيز قطعيت می بخشد و همه را از حالت تعليق بيرون می آورد. طنابی که همه ی اين آدم ها به آن آويزان بوده اند و در ميان زمين و هوا مانده اند پاره می شود و با يک انفجار ماشين همه بر روی زمين داغ واقعيت می افتند.

از اين جا است که همه می خواهند انتخاب خود را بکنند. ميترا با جسد دخترش به درون اتاق فرار می کند. ميترا نمی خواهد مصيبت مرگ دخترش را بپذيرد. . از آن طرف مريم و فرهاد می خواهند سنگ هايشان را وا بکنند. يکی از زيبا ترين سکانس های فيلم مشاجره ی فرهاد و مريم در جلوی عروسک فروشی است. فرهاد نمی خواهد قبول کند همسرش خيانت کرده است درست در وضعيت ميترا قرار گرفته است که نمی خواهد مرگ دخترش را بپذيرد. اين خصوصيت عمده ی آدم های طبقه متوسط است که نمی خواهند بروز فاجعه را بپذيرند. نمی خواهند قبول کنند که شکست خورده اند، از دست داده اند و فاجعه رخ داده است.
همه سعی در توجيه دارند. همه می خواهند باز هم به همان وضعيت پا در هوای خويش بر گردند. فرهاد و ميترا نمايندگان اين طبقه هستند. ديالوگ طلايی فيلم بين اين دو در انتهای فيلم در راه پله رخ می دهد. سکانس ديالوگ ميترا با فرهاد و تلاش ميترا برای قانع کردن او برای حضور در مراسم تولد سارا و البته توضيح نحوه ارتباط مريم با مردی که باعث به زندان افتادن او شده که به ظن خودش تمام واقعيت است، نشان گر اين است که در نهايت هر دوی اين افراد با فريب يکديگر باز هم به اين روابط پا در هوا باز می گردند. فرهاد می پذيرد در واقع خود را فريب می دهد يا ميترا فريبش می دهد يا هر نوع فريب ديگری! که همسرش خيانت نکرده است. اما چک پول های داخل کيف مريم چيز ديگری را می گويند و البته ميترا با در آغوش گرفتن پسر مريم جای خالی سارا را با فريبی ديگر پر می کند. اما سارا مرده است. فاجعه ها رخ داده است اما تنها برای چند لحظه سياهی زندگی معلق را همچون يک جرقه روشن کرده است اما باز هم يک سياهی بی انتها و ادم های معلق در ان همه چيز است.

صحنه ی نهايی فيلم با فوت کردن شمع های تولد نشان از آن دارد که زندگی اين طبقه همچنان جريان دارد. طبقه ای که به اندازه ی خود مفهوم " طبقه متوسط" پا در هوا، در تعليق و بی جا و مکان دارد، زندگی می کند. اين فيلم تلخ است و تا ساعت ها تلخی اش زير زبان تماشاگر باقی می ماند و تنها همين تلخی و پذيرفتن اين تلخی است که شايد واقعی ترين پيام دريافتی در ميان "طبقه متوسط" تماشاگر اين فيلم باشد. کسانی که هر کدام بار ها در موقعيت های مشابه ی آدم های اين فيلم قرار گرفته اند. اما هنوز هم در تعليق زندگی می کنند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016