چهارشنبه 1 خرداد 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از مشت محکم حضرت امام به دهان خامنه‌ای تا خامنه‌ای خودش را ضربه فنی می‌کند

کشکول خبری هفته (۱۷۸)
ف. م. سخن

ويژه خبرنامه گويا

در کشکول شماره ۱۷۸ می خوانيم:
- مشت محکم حضرت امام به دهان خامنه ای
- دفتر خاطرات رفسنجانی٬ ۳۱ اردی بهشت ۹۲
- عفت طلاق می خواهد (نمايشنامه در يک پرده)
- اپوزيسيون نفسی به راحتی کشيد
- خامنه ای خودش را ضربه فنی می کند



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


مشت محکم حضرت امام به دهان خامنه ای

"دختر آيت الله خمينی: امام می گفت هاشمی برای رهبری صلاحيت دارد." «راديو فردا»

می دانيم که خدا بيامرز امام عادت به مشت و لگد زدن داشت. يک روز تو دهان بختيار می زد٬ يک روز لگد به آن جای امريکای جنايتکار. الان در آن دنيا هم دست از اين کارها بر نداشته و ديروز يک مشت محکم به دهان آيت الله خامنه ای کوبيد که صدايش تا چک اسلواکی هم رفت.

البته اين بار اول نيست که حضرت امام مشت محکم به دهان اين بنده ی خدا با آن جسم معلول اش می زند. يک بار هم سر جريان سلمان رشدی بود که آقای خامنه ای -معلوم نبود تازه از پای بساط بلند شده بود و کيفور بود يا چی- برگشت گفت اگر سلمان رشدی توبه کند بخشيده می شود که آقای خمينی نه برداشت نه گذاشت گفت البته اگر آقای خامنه ای خفه شود بهتر است چرا که سلمان رشدی تحت هيچ شرايطی بخشيده نخواهد شد (نقل به مضمون).

من چون اين روزها زياد پهلوی روان شناس ها می روم و با تکنيک های آن ها آشنا می شوم گمان می کنم اين بيچاره به خاطر همين تو دهنی و بل که هم لگد محکم٬ دچار کمپلکس حسادت شده و چش ندارد هاشمی و خاتمی و اين ها را ببيند.

امام هم که هنوز از آن دنيا دست از سر کچل ما بر نداشته و همواره حضوری سبز در ميان ما داشته و دوران طلايی اش زبانزد خاص و عام است٬ ديروز از آن دنيا باز لگد را پراند که کجای آقای خامنه ای خورده است من خبر ندارم. بايد منتظر باشيم ببينيم صدای داد آقا از کجا بلند می شود و کدام بدبخت٬ قربانی عصبانيت او به خاطر خوردن اين لگد می شود...

دفتر خاطرات رفسنجانی٬ ۳۱ اردی بهشت ۹۲

فاطمه آمد. ديدم در هم است. پرسيدم چه شده؟ گفت چيزی نشده. گفتم نه! بگو چه شده؟ عفت طوريش شده؟ گفت نه. گفتم مهدی را گرفته اند؟ گفت نه. گفتم فائزه فحش شنيده؟ گفت نه. گفتم پس چی؟ بگو. طاقت اش را دارم. گفت بابا ناراحت نشيا. شما رد صلاحيت شدی! لبخندی بر لب آوردم. گفتم همين؟ گفت بله همين. گفتم فکر کردم حالا چه اتفاقی افتاده. ترساندی مرا. فاطمه با تعجب پرسيد يعنی شما ناراحت نشدی؟ گفتم ناراحت؟! برای چه؟! من می دانستم اين طور می شود! فاطمه با تعجب گفت شما می دانستی اين طور می شود؟! پس چرا خودتان را نامزد کرديد؟ در حالی که لبخند می زدم چشمان ام را تنگ کردم و گفتم بچه جان هنوز خيلی مانده تو سياست را بفهمی. بابات سياست مدار خوبی ست. فاطمه حيران به من خيره شده بود و منتظر بود ببيند چه می گويم. گفتم اين طوری بهتر است. زدم طرف را تار و مار کردم. البته او رفيق من است و من او را دوست دارم. ديدم هيچ جور از خواب بيدار نمی شود گفتم اين جوری از خواب بيدارش کنم. فاطمه گفت ولی بابا آدمی که خودش را به خواب زده که نمی توان بيدار کرد. لبخند زدم و گفتم عزيزم بچه ای تو هنوز. اين ضرب المثل خيلی غلط است. آدمی را که بيدار نمی شود نبايد سعی کرد که بيدار شود. بايد به او يک لگد محکم زد که از جايش بپرد. آن وقت می بينی نه تنها بيدار شد بل که مثل سگی که کتک خورده همچين دويد که خورد به ديوار روبه روش. حالا تو برو اين را بگو که حضرت امام وقتی که گفت خامنه ای می تواند رهبر شود همان لحظه هم گفت هاشمی هم می تواند رهبر شود. ببين اين رفيق ما از خواب بيدار می شود يا نه. بعد خنديدم و گفت ام صبحانه ام را آماده کنند تا به دفترم در مجمع تشخيص مصلحت نظام بروم...

عفت طلاق می خواهد (نمايشنامه در يک پرده)

[عفت٬ عبوس و عصبانی]- نگفتم نکن. کردی اين هم نتيجه اش!
[رفسنجانی با لبخندی مليح]- عفت جان. فکر نمی کردم بعد از اين همه سال مرا نشناخته باشی.
عفت- تو را نشناخته باشم؟! يعنی چی؟!
رفسنجانی- يعنی اين که نفهميدی چه بلايی سر رفيق قديمی ام آوردم [قاه قاه می خندد].
عفت- تو بلا سرش آوردی يا او بلا سر تو آورد؟ مرد حسابی زد ناک اوت ات کرد!
رفسنجانی- دِ نه دِ! همينه که می گم معنی کار مرا نفهميدی!
عفت [با بی حوصلگی]- من که از دست تو عاصی شدم. بگو ببينم باز چه سازی زدی که فردا صداش در بياد؟
رفسنجانی [لبخند می زند]- عزيزم صبر کن می فهمی. صابون انداختم زير پاش اونم صابون عروس. الان وسط زمين و هواست فکر می کنه چقدر سبکبال شده. چند روز که گذشت همچين می خوره زمين که صدای استخوان هاش تا اين جا هم می رسه.
عفت کمی فکر می کند. لبخند خفيفی بر لبان اش می نشيند. می داند که شوهرش مارمولک است و تشخيص می دهد که اين بار هم کاری کرده است کارستان. پرده بسته می شود.

اپوزيسيون نفسی به راحتی کشيد
اپوزيسيون سياسی ما مثل هيچ اپوزيسيون ديگری در دنيا نيست. به قول شاه بابا که می گفت همه چيزمان بايد به همه چيزمان بيايد اپوزيسيون مان هم بايد به خودمان بيايد که می آيد. قرار نيست مثلا به سبک ايرانی رانندگی کنيم و اپوزيسيون مان به سبک آلمانی عمل کند. اپوزيسيون مان هم بايد ايرانیِ ايرانی باشد که الحمدلله هست.

می گوييد اين ها که می گويی يعنی چی؟ عرض کنم حضورتان که مثلا اپوزيسيون سياسی در کشورهای خارجی از تضادی که در درون حکومت ها به وجود می آيد برای سرنگون کردن حکومت استفاده می کند. اپوزيسيون ما وقتی در حکومت تضاد به وجود می آيد خودشان به جان هم می افتند و دچار تضاد می شوند و چنان همديگر را می زنند که حکومت از ياد می رود!

اصلا يک لذتی می بريم از اين که يکديگر را بچزانيم و سنگ روی يخ کنيم! وقتی هم که اين کار را کرديم يک آخييششششش ی می گوييم و نفسی به راحتی می کشيم طوری که انگار ماموريتی جز اين نداشته ايم و حالا که به سلامتی و ميمنت پوز آن يکی اپوزيسيون را به خاک ماليديم می توانيم برويم سيگاری چاق کنيم و دُوری در اينترنت بزنيم ببينيم اثر پوزمالی مان در کجاها بازتاب پيدا کرده است.

اکنون که رفسنجانی که اپوزيسيون به او با يک لذت غريبی که انگار کشف بزرگی کرده می گويد رفسن جانی يا رسمن جانی رد صلاحيت شد٬ انگار يک باری از دوش ما برداشته باشند٬ نفسی به راحتی کشيديم و منتظريم ببينيم مردم علاف و قهرمان و بی عرضه و ستم کشيده ی ايران کی به خيابان می ريزند و انقلاب می کنند تا ما برويم رهبری شان را بر عهده بگيريم و کشتی در هم شکسته ی ايران آريايی را به سر منزل ساسانيان و هخامنشيان برسانيم.

من هم با اجازه ی شما بروم يک کَمَکی استراحت کنم تا فردا دوباره با قلم ام بيفتم به جان مبارک شما!

خامنه ای خودش را ضربه فنی می کند

"هاشمی رفسنجانی رد صلاحيت شد." «خبرگزاری ها»

آدم های ديوانه کارهای عجيب غريب می کنند. خودشان با خودشان حرف می زنند. خودشان با خودشان درگير می شوند. خودشان به خودشان می خندند. خامنه ای هم که اين اواخر بدجوری قاطی کرده است و مرض پارانويايش به شدت حاد شده است دست به عملی زده که کمتر ديوانه ای به آن دست می زند و آن ضربه فنی کردن خودش است! ديوانه ها عالم عجيبی دارند که درک اش برای آدم های سالم دشوار است. اين هم يکی ازعجايب که ما آن را می بينيم و تعجب می کنيم. تعجب ندارد جانم! ديوانه کارش حساب کتاب ندارد. يک روز به رفيق اش می گويد بيا تنور انتخابات را گرم کن. رفيق اش می آيد. بعد يکهو يارو قهقهه ای سر می دهد و نان را که دارد می رود زير وردنه ی شورای نگهبان تا آماده ی چسباندن شود ناگهان از روی تخته می کند و می اندازد توی ديگ خمير و دستگاه خميرگير را روی دور تند می گذارد. بعد قاه قاه می خندد! موش بخورد خنده اش را! بعد به اطراف نگاه می کند و يک عده را می بيند که از اين کارش انگشت به دهان مانده اند. حالا بايد منتظر بمانيم ببينيم کِی اين بابا خودش را می اندازد داخل تنور و می گويد ببينيد من چه نان خوشمزه ای هستم! عجيب است ولی امکان پذير است! باور کنيد امکان پذير است!

فيس بوک ف. م. سخن:
https://www.facebook.com/fmsokhan


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016