خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
25 تیر» سينمای اجتماعی را تخريب میدانند، گفتوگو با پرويز پورحسينی، بازيگر24 تیر» فرهادی، هنرمندان سينما و خاتمی به تماشای "گذشته" نشستند 15 تیر» بزرگداشت سهراب شهید ثالث با حضور پرویز صیاد 20 خرداد» بيش از ۷۰ درصد از اهالی سينما بيکار هستند 9 خرداد» طاها کریمی، کارگردان سینما بر اثر سانحه رانندگی درگذشت
بخوانید!
31 تیر » اطلاعيه کانون نويسندگان ايران در سيزدهمين سالگرد درگذشت احمد شاملو (الف. بامداد)
31 تیر » ما و "کايه دو سينما"، نامهای از پرويز دوايی 31 تیر » ناظرزاده کرمانی متن تئاتر ماست 31 تیر » دخترانی که برای ازدواج خريد و فروش میشوند 31 تیر » نوازندگان ارکستر سمفونيک تهران هم تجمع برگزار کردند
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! ما و "کايه دو سينما"، نامهای از پرويز دوايیتاثير «کايه دو سينما» بر منتقدان و فيلمسازان آن سالهای ايران موضوعی است که بايد مفصل و دقيق به آن پرداخته شود؛ کاری که میماند تا کل اين مجموعه ترجمه و منتشر گردد. بههمين منظور از آقای زاون قوکاسيان، فيلمساز و منتقد سينما، خواهش کرديم تا موضوع را با آقای پرويز دوايی، منتقد صاحب نام سينما، درميان بگذارد. آقای دوايی در نامهای که برای آقای قوکاسيان فرستادند به اجمال توضيحاتی در اين مورد دادند. از اينکه بخشهايی از اين نامه را برای چاپ در اين پرونده در اختيار ما گذاشتند، از ايشان بسيار سپاسگزاريم. ... در مورد «کايه دو سينما» که خواستی سابقه ماها، يا مرا با آن بدانی، همانطوریکه گفتم من و دوستان ديگر انگليسیدانمان، مثل پرويز نوری و جوانفر و وجدانی، با اين مجله نمیتوانستيم ارتباط برقرار کنيم، تا سالها بعد که بعضی از مقالاتاش اينطرف و آنطرف به انگليسی ترجمه و چاپ شد و بعد ترجمه چند شماره از آن را، مقالات برگزيدهاش را در واقع، به انگليسی درآوردند که من در ايران داشتم (و يادم هست که- مثلا- مصاحبه با اورسن ولز را از آن برای«ستاره سينما» ترجمه کردم)... اولين برخورد با«کايه دو سينما»، که هيچ سابقه آشنايی با آن نداشتم، در اواسط دهه ۱۳۳۰ (سال ۳۵ يا ۳۶) در کتابخانه دانشسرایعالی (خيابان بزرگمهر) صورت گرفت، که درش دوستم ناصر تکميل همايون، کار میکرد. يادم هست که روی جلدش (که قطعی کوچکتر از A۴ داشت) دو تا نوار زرد بود در بالا و پايين و يک عکس سياه و سفيد صورت داشت از «ادری هيپرن» در وسط و مال فيلم-به گمانم- «عشق در بعد از ظهر»، که بايد برداشته و ورق زده بوده باشم، ولی از محتوايش هيچ خاطرهای ندارم... بعدترها اواخر دهه ۱۳۳۰ (۱۹۵۰) که«کايه»ایها به فيلمسازی افتادند و مشهور شدند، اين مجله هم معروف و مطرح شد و اولين معرف واقعیاش به ايران و خواننده ايرانی، با ترجمه تعدادی مطلب از اين مجله (و چاپش در«ستاره سينما») هژير داريوش بود (که نقش او در سينمای اين مملکت، کار ترجمه-نگارشاش، سينمايش و بهخصوص، بهخصوص، راه انداختن و مديريت اولين فستيوال فيلم کودکان و بعد فستيوال بزرگ تهران، به چه شکل غمانگيزی ناديده گرفته شده). هژير در آن ايام در پاريس بود. خبر فيلمهای موج نو به ما رسيده بود و پرويز نوری در مقام سردبير«ستاره سينما» (بهترين دوره اين مجله) يک شماره مخصوص سينمای فرانسه ترتيب داد (شماره واقعا نخبه و يگانهای) که درش هژير تعدادی مطلب مربوط به موج نو و فيلمسازاناش ترجمه کرده و فرستاده بود، از جمله مصاحبه با «کلود شابرول» و يک مقاله خيلی مهم و اثرگذار از او به نام «موضوعهای بزرگ و موضوعهای کوچک» و مطالب ديگر درباره تروفو و گودار و رنه و ديگران (اينها را من دارم از روی حافظه نقل میکنم. تو اگر دوره«ستاره سينما» را داشته باشی میتوانی دقيقتر پيدا کنی اين مطالب را). آن مطالب همراه با شهرت (قدری مبالغه شده) آن فيلمها و فيلمسازان به سبب بداعت کارشان در قياس با سينمای گذشته، مشهور شدند؛ مقالاتی نظير «چگونه میتوان هيچکاکی- هاکسی بود»، يا «دوربين- قلم» و امثال آن و بعضی ترجمهها که خيلی بحثهای مجرد، پيچيده و شخصیای بود و با ماها ارتباط برقرار نمیکرد. برای ماها که سينمای آمريکا و فيلمهای بهظاهر حادثهای (وسترن، جنايی، کمدی)اش را دوست میداشتيم (ولی در برابر سينمای جدی دارای سوژههای عميق انسانی، جرات ابراز نداشتيم) مطبوع بود که «کايه»ایها از اينجور فيلمها و سازندههايش دفاع و آنها را تحسين میکردند. هيچکاک، سيگل، والش، مينهلی، آلدريچ، نيکلاس ری، ساموئل فولر و ديگران، عزيزان ما هم بودند. و حالا ديدن فهرست شمارهگذاری«کايه»ایها برايمان مايه قوت قلب بود، در برابر تحسين سنتیای که بهخاطر«موضوعهای بزرگ» فيلمها (معمولا اسکاریها) میشد. برای شخص من يک مطلب راهگشا و چشمگشا، مقالهای بود از Richard Roud فقيد، ناقد انگليسی، در مجله آنوقتها بسيار سنتی و جنتمکانِ«سايت اند ساند» (که سرگيجه را بدون هيچ شمارهای در دو، سه خط رد کرده بود). اين مقاله را با اسم اصلی French Line (اشاره به خط کشتيرانی بين آمريکا و فرانسه)، من با عنوان «و حالا از فرانسویها بشنويم» برای«ستاره سينما» ترجمه کردم که درش موضوع ناقدهای فرانسوی و نظرهای تند و راديکال و بیسابقهشان مطرح بود (بدون آنکه البته از طرف ريچارد راد پذيرفته شده باشد) و باز به ما قوت قلب میداد (به نقل از شابرول و رومر: «هيچکاک يکی از بزرگترين ابداعکنندههای فرم در سينماست»). ريچارد راد ضمن نقل قول از فرانسویها و علايق- برای نقد سنتی- تکاندهنده آنها و تحسين شديد از امثال جری لوييز نوشته بود که حالا با ديدن فيلمهای نويسندههای اين نظرها، نمیشود آنها را بهعنوان ابله رد کرد! بههر جهت، ماها اينجوریها مقداری دورادور با«کايه» آشنا شديم و يادم هست بهرام ریپور هم که در همان سالهای اواخر دهه ۳۰ در پاريس و همخانه هژير بود در مراجعت تعدادی«کايه» با خودش آورد که مدتی در اختيار من بود که ورق میزدم و فقط بعضی مصاحبههايش برايم بهزحمت قابل خواندن بود (و يکیاش را، مصاحبه با جوزف لوزی را، هم ترجمه کردم برای«ستاره سينما»). مصاحبهها با جرج کيوکر و هيچکاک را به ياد دارم از اين دوره که در«کايه» خواندم. رفت تا رسيد به مجله Movie انگليسی که قطعا زير تاييد«کايه» بهراه افتاده بود با تکيه بر «تئوری مولف» (يا «نظريه آفريننده») که آنهم در اوايل دهه ۵۰ يا اواسط اين دهه بسيار خوشريخت و نقش و با تکيه بر همان فيلمسازان محبوب ما، هيچکاک و هاکس و فورد و نيکلاس ری و اينها را حالا میتوانستيم بخوانيم، ولی در نهايت، اثرگذارترين ناقد به لحاظ آموختن نحوه نگاه به فيلمها، برای شخص بنده البته استاد فقيد«رابين وود» بود با کتاب مشهورش «فيلمهای هيچکاک» که اوايل دهه ۱۹۶۰ درآمد و بهدست ما رسيد و بنده يادم هست که دو سه قطعه از آن را در باره «سرگيجه» و بهگمانم «شمال از شمال غربی» ترجمه کردم و چاپ شد و کاشکی کسی پيدا میشد و کل اين کتاب شريف و ماندنی را ترجمه میکرد... زاونجان، ديگر پير شدهايم و جان نداريم! بعدش هم آدم از پس يک عمر کله به ديوار کوبيدن، خسته میشود عاقبت و از رو میرود و مینشيند کنار! اما خوشحالم و خدا را شکر که جوانها، بعضیها هنوز، در تلاشاند و چه کارهای قشنگی دارد ازشان سر میزند (ديوارها هم البته برجا هستند هميشه و در همه جا بگذريم). نمیدانم اين حرفهای شتابان (و بد خط) به مصرف کار تو خواهد خورد يا نه... اما بايد کار کرد زاونجان، حتی اگر صرفا بهخاطر دل خود آدم باشد و زنده نگاهداشتن اين دل. دل که مُرد آدم میشود مصداق شعر حافظ: «بر او نمُرده، به فتوای من نماز کنيد». Copyright: gooya.com 2016
|