چهارشنبه 3 تیر 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

«فيلم فارسی» و بستر سياسی و اجتماعی جامعه ايران در دهه ۴۰، بخش چهاردهم خاطرات سینمایی تقی مختار


تقی مختار

taghimokhtar@yahoo.com

ویژه خبرنامه گویا

بگومگوها و بحث های جنجال برانگيز بين منتقدان «فيلم فارسی» و نويسندگان مطبوعات از يک سو و سناريست ها و سازندگان فيلم ها از سوی ديگر، تنها مطالبی نبود که آن روزها در مجله «فيلم» نشر می يافت و بر دامنه شهرت و نفوذ آن در فضاهای سينمائی، فرهنگی، هنری و مطبوعاتی، و نيز ميان هنرمندان رشته های مختلف، می افزود. در جوار اين مباحث، ادامه گفت و گوهای عليرضا نوری زاده با برخی از چهره های سرشناس و همين طور ديگر نويسندگان مجله، و گاه خود من، با بازيگران، کارگردان ها و آن دسته از عوامل توليد فيلم های فارسی که صفحات مجله «فيلم» را مناسب طرح مسائل و مشکلات حرفه ای خود تشخيص داده و در مصاحبه هاشان اغلب زبان به شکوه و شکايت از محيط نامساعد سينما و شرايط غيرحرفه ای آن و نيز بغرنجی مشکلات و دشواری های فعاليت در آن می پرداختند، با انتشار هر شماره از مجله، جنجال و بگو مگوی بيشتری بوجود می آورد و «مساله سينمای فارسی» را در سطحی گسترده تر مطرح می کرد.

اين در حالی بود که تا پيش از انتشار مجله «فيلم» نه فقط مطبوعات عمومی رغبت و تمايلی به ورود به بحث های جدی در خصوص فيلم و سينما - آن هم «فيلم فارسی» - نداشتند و اصولا فيلم های ايرانی را «قابل بحث» نمی دانستند بلکه دو مجله موجود سينمائی هم («ستاره سينما» و «فيلم و هنر») جز انعکاس اخبار سينمائی و شرح و تفصيلاتی درباره بازيگران و ستاره ها و يا کارگردان های سينمای داخلی و خارجی، چاپ رپرتاژهای تبليغاتی و ترويچی (عمدتا در «فيلم و هنر») و احيانا نقد و بررسی فيلم های آمريکائی و اروپائی (عمدتا در «ستاره سينما») به هيچ وجه وارد گفت و گوی جدی و بحث و جدل در باره ماهيت و موقعيت «فيلم فارسی» و عوامل سازنده آن نمی شدند.

علت عمده اين بی رغبتی و بی توجهی نسبت به فيلم های ايرانی، از ناحيه مطبوعات عمومی، درک و شناخت سردبيران و نويسندگان آن ها از مخاطبان خود (در رده ها و قشرهای مختلف تحصيلکرده و روزنامه و مجله خوان آن زمان) بود که عموما ارزش و اهميتی برای «فيلم فارسی» قائل نبودند و اگر در کنار، يا علاوه بر، مطالب خبری و سياسی توجهی نيز به مسائل فرهنگی و هنری نشان می دادند بيشتر رو به سوی شعر و ادبيات معاصر و مدرن ايران و جهان، موسيقی ايرانی و ترجيحا غربی، نقاشی و طراحی مدرن، نمايش هائی که بر اساس آثار نمايشنامه نويسان ايرانی مطرح آن زمان يا آثار معروف فرنگی که به فارسی برگردانده و در دانشگاه تهران، «انجمن ايران و آمريکا» يا تئآتر «۲۵ شهريور» (بعدها تئآتر «سنگلج») به روی صحنه می رفت، و يا برنامه های فرهنگی و ادبی «تلويزيون ملی ايران»، آنچه در «تالار رودکی»، «جشن هنر» و ديگر فستيوال ها و جشنواره های فرهنگی، هنری و ادبی و نيز «شب های شعرخوانی» و از اين قبيل می گذشت، داشت.

جامعه روشنفکری و تحصيلکرده ايرانی از اوائل دهه چهل شروع به پوست اندازی کرده و از رخوت و دلمردگی دهه پيش از آن (از کودتای ۲۸ مرداد تا اواخر ۱۳۳۹) بيرون می آمد.

در ابتدای سال ۱۳۴۰، علی امينی به مقام نخست وزيری رسيده و با ايجاد فضای سياسی نسبتا بازتر گشايشی در امور سياسی و به تبع آن فرهنگی و اجتماعی پديد آورده بود. درباره او گفته می شد که سياستمداری کارکشته است و بخاطر نزديکی اش با حکومت آمريکا و اطمينانی که مقامات آن موقع ايالات متحده به او و وابستگی اش به خود دارند، بنا به خواست جدی و حمايت رئيس جمهور جديد آن کشور، جان کندی، به شاه ايران تحميل شده و ناگزيرش کرده است تا او را به سمت نخست وزيری ايران منصوب کند تا او بتواند برنامه آزادی فعاليت احزاب سياسی، از جمله «جبهه ملی»، و پروژه هائی مثل «اصلاحات ارضی» و «مبارزه با فساد» در ايران را - که بخش هائی از خواسته های آمريکا بود - پيش برده و به سامان برساند. کوشش‌های او در اين زمينه و در کاهش نقش محمدرضا شاه پهلوی در اداره امور کشور، البته، علی رغم حمايت های آمريکا، خيلی زود با مقاومت و مخالفت شاه و نيز عدم همراهی اپوزيسيون حکومت او مواجه شده و ديری نپائيده بود که در اثر نااميدی از همراهی مخالفان شاه در تير ماه سال ۱۳۴۱ مجبور به کناره گيری شده بود. ولی در همان اندک فرصت به دست آمده بود که مخالفان و روشنفکران، هر يک به شکلی، از سايه در آمده و در حد امکان و فرصت پيش آمده حرکت و فعاليت هائی کرده بودند که در طول دهه چهل بر روند تحولات سياسی، اجتماعی، فرهنگی و هنری کشور تاثير گذاشته بود.

تا آنجا که به فعاليت های فرهنگی و هنری مربوط می شود، در نوروز همان سال ۱۳۴۰ دکتر هوشنگ کاووسی بالاخره به خواست و تمايل چندين ساله خود جامه عمل پوشانده و توانسته بود مجله «هنر و سينما» را منتشر کند؛ هر چند که اين مجله مفيد و تاثيرگذار نتوانسته بود بيش از سه چهار سال، آن هم لنگان لنگان، منتشر شود و بالاخره در سال ۱۳۴۴ تعطيل شده بود.

در همان سال، ابتدا «کتاب هفته» به سردبيری احمد شاملو (و بعد از او دکتر محسن هشترودی و محمود اعتماد زاده با نام ادبی «م. الف. به آذين») و به دنبال آن «کتاب ماه» (به سردبيری جلال آل احمد) انتشار يافته بود. و پس از آن بود که ظرف سه سال، به مرور و علاوه بر نشريات فرهنگی و ادبی موجود، نشريات (يا جنگ های) مهم و تاثيرگذاری چون «آرش» (به سردبيری سيروس طاهباز)، دوره پنجم «انديشه و هنر» (به مديريت دکتر ناصر وثوقی و سردبيری شميم بهار و همکاری آيدين آغداشلو)، «بررسی کتاب» (به سردبيری مجيد روشنگر)، «جنگ طرفه»، و شماری ديگر، و انبوهی از کتاب های شعر و قصه و داستان و نمايشنامه و نقد و نظر فلسفی و ادبی و هنری از نويسندگان مختلف انتشار يافته و مجله «فردوسی» در شکل و شمايلی فرهنگی - ادبی - هنری (به سردبيری عباس پهلوان) به پايگاه شاعران و نويسندگان و روشنفکران آن دوره تبديل شده و در ميان جوانان و بخصوص دانشجويان مخاطبان بسيار يافته بود.

از سوی ديگر، با کناره گيری علی امينی از نخست وزيری در اوائل دهه چهل و بر سر کار آمدن اسدالله علم و به دنبال او حسنعلی منصور و اوج گيری دخالت مستقيم شاه در همه امور، با نيت پيشبرد «انقلاب سفيد» و ايجاد تحولات بنيادی در جامعه و حرکت آن به سوی آنچه «تمدن بزرگ» خوانده می شد، تشکيلات «اداره کل هنرهای زيبای کشور» (با سرپرستی مهرداد پهلبد) که بخشی از وزارت فرهنگ بود، در سال ۱۳۴۳ وسعت گرفته و با طرح ها و برنامه های گسترده فرهنگی و هنری به «وزارت فرهنگ و هنر» تبديل شده بود. نخستين اقدام اين وزارتخانه در بخش هنر تاسيس «هنرکده هنرهای دراماتيک» (بعدا «دانشکده هنرهای دراماتيک») در همان سال و با هدف تربيت دانش آموختگانی در رشته‌های مختلف هنرهای نمايشی از جمله نويسندگی، کارگردانی، بازيگری، طراحی و ساخت دکور و صحنه آرايی و بعدتر تربيت هنرآموخته رشته‌ها‌ی سينما و تلويزيون بود.

يکی ديگر از اقدامات تاثيرگذار اين وزارتخانه ايجاد تئآتری مجهز در تهران به نام «۲۵ شهريور» (بعدا «تماشاخانه سنگلج») بود که در مهر ماه سال ۱۳۴۴ با برگزاری نخستين جشنوار نمايش های ايرانی آغاز به کار کرده بود.

از آن پس بود که اجرای برنامه‌های نمايشی، با استقرار «گروه هنر ملی» (به سرپرستی عباس جوانمرد) و گروه های ديگری به نام های «گروه تئآتر امروز»، «گروه تئآتر ميترا»، «گروه تئآتر شهر»، «گروه تئآتر جوان»، «گروه تئآتر مردم» که همه وابسته به «اداره هنرهای دراماتيک» بودند، با کمک مالی وزارت فرهنگ و هنر فعاليت می کردند. به اين ترتيب جمع کثيری از بازيگران، کارگردانان، طراحان دکور و... به استخدام دولت درآمده بودند و در اين مجموعه فعاليت می کردند.

کارگردانانی که در اين گروه‌ها به خلق نمايش مشغول بودند عبارت بودند از: عباس جوانمرد، جعفر والی، علی نصيريان، داود رشيدی، عزت‌ الله انتظامی، بهرام بيضايی، رکن‌الدين خسروی، محمود استادمحمد، بيژن مفيد و... که اکثر نمايشنامه‌ها را يا خود ايشان می نوشتند يا نمايشنامه‌هايی از اکبر رادی، غلامحسين ساعدی، خليل موحد ديلمقانی، بيژن مفيد، علی حاتمی، بهمن فرسی و... را به روی صحنه می بردند.

اجرای نمايش های ايرانی و نيز فعاليت «گروه هنر ملی» در اين مجموعه باعث شده بود تا از «تماشاخانه سنگلج» بعنوان خاستگاه «تئآتر ملی» و اولين «پايگاه تئآتر ايرانی» ياد شود.

با اين همه، بخش عمده ای از روشنفکران و فعالان فرهنگی و هنری مستقل هيچ نوع همکاری با تشکيلات مختلف حکومتی را برنتافته و دخالت آن ها در اين امور را «دولتی کردن» فرهنگ و هنر می دانستند. از اين رو، در سال های ميانی دهه چهل، فعاليت های فرهنگی - هنری نويسندگان، شاعران و روشنفکران از طريق انتشار کتاب های مختلف و ظهور نشريات و جنگ های تازه ای مثل «نگين» (به سردبيری محمود عنايت)، «جزوه شعر» (به همت «گروه طرفه»)، «جهان نو» (به سردبيری رضا براهنی)، «بارو» (ترکيب نام «بامداد» و «رويائی»)، «بازار ادبيات و هنر» (در رشت)، «جنگ اصفهان» (در اصفهان)، فزونی گرفته بود و کشمکش های ميان آن ها و دستگاه های دولتی (که در دی ماه سال ۱۳۴۵ منجر به ملاقات نامتصور جلال آل احمد، غلامحسين ساعدی، رضا براهنی و يدالله رويائی با اميرعباس هويدا شد)، حکومت و دولت را برانگيخته بود تا بر دامنه فعاليت های فرهنگی و هنری خود افزوده و از جمله در دی ماه سال ۱۳۴۴ اقدام به تاسيس و راه اندازی تشکيلاتی وسيع به نام «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» بکند که رياست عاليه آن را فرح پهلوی، همسر محمدرضا شاه پهلوی، بر عهده داشت. تشکيلات مذکور با بودجه هنگفت دولتی که برای آن در نظر گرفته شده بود ظرف سه سالی که از هنگام تاسيس آن و آغاز انتشار مجله «فيلم» می گذشت توانسته بود با ايجاد شبکه گسترده کتابخانه های کودکان و نوجوانان، توليد کتاب های تازه و همکاری با ناشران کتاب‌های کودکان و نوجوانان و همچنين راه اندازی کارگاه های آموزشی و توليد نمايش های تئآتری و فيلم های کوتاه و بلند سينمائی‌ و ساير فرآورده‌های فرهنگی برای کودکان و نوجوانان نقش سازنده و مهمی در فضای فرهنگی و هنری کشور بازی کند.

همچنين دولت در ادامه تلاش ها و فعاليت هايش در عرصه رسانه و توليد برنامه های فرهنگی، هنری و سرگرم کننده، با استخدام يک گروه فرانسوی که از سوی «سازمان برنامه و بودجه» مامور بررسی و طراحی ايجاد يک مرکز تلويزيونی شده بود، توانسته بود با خريد امتياز و تشکيلات تلويزيون خصوصی متعلق به حبيب الله ثابت پاسال که ده سال از عمر فعاليت آن می گذشت و ادغام آن با تشکيلات نوبنياد خود، موفق به تاسيس «سازمان راديو تلويزيون ملی ايران» شده و پخش برنامه‌های آزمايشی را در سال ۱۳۴۵ آغاز کند.

در ۱۷ مرداد سال ۱۳۴۷، نخستين مرکز شهرستانی تلويزيون ملی در رضائيه گشايش يافته بود و چندی بعد مرکز تلويزيونی بندر عباس به کار افتاده بود و به دنبال آن مراکز تلويزيونی به تدريج يکی بعد از ديگری در شهرهای مختلف شروع به فعاليت کرده بودند که عمده وظايف آن ها و بر سه اصل اطلاعاتی و خبری، آموزشی و فرهنگی، و تفريحی و سرگرمی مبتنی‌ بود.

همزمان با اين تحولات که بطور موازی در تشکيلات حکومتی و دولتی، جريان های سياسی مخالف حکومت، و روشنفکران و فعالان امور فرهنگی و هنری بطور عام، ادامه يافته بود، شکاف بين جناح های روشنفکری وابسته مستقيم يا غيرمستقيم به حکومت و روشنفکران مستقل، از يک سو، و شکاف بين فعالان روشنفکری و هنری مستقل مخالف و معترض علنی يا پنهان حکومت و آنان که رسالتی سياسی و مبارزاتی برای انديشه و هنر قائل نبودند، از سوی ديگر، روز به روز بيشتر و عميق تر شده بود؛ به گونه ای که اثرات و بازتاب های آن را می شد در توليدات فرهنگی و هنری و زد و خوردهايی قلمی و لفظی ميان روشنفکران مشاهده کرد که يک نمونه مشخص آن حمله قلمی جلال آل احمد و اسلام کاظميه به فريدون هويدا (برادر نخست وزير) در شماره اسفند ماه ۱۳۴۵ نشريه «جهان نو» بود.

اختلافات عقيدتی و جدال های قلمی بين روشنفکران از نيمه دوم دهه چهل از نظر جوان ها و بخصوص دانشجويان جذابيتی فوق العاده يافته و آن ها را به مطالعه و حضور در عرصه های فرهنگی و هنری تشويق کرده بود.

در خرداد ۱۳۴۶ ابراهيم گلستان و يدالله رويائی که از سوی شماری از فعالان فرهنگی و نويسندگان و شاعران «روشنفکران برج عاج نشين» خوانده می شدند و با جناح روشنفکری چپ و حلقه جلال آل احمد در اختلاف بودند، «انتشارات روزن» را تاسيس و اقدام به انتشار نشريه فرهنگی و ادبی «روزن» کرده بودند. در تير ماه همان سال نادر نادرپور، سياوش کسرائی، هوشنگ ابتهاج («الف. سايه») و فريدون مشيری در يکی از «کاخ های جوانان» وابسته به حکومت حضور يافته و شعرخوانی کرده بودند و اين امر به بهانه «کهنگی» و «مردگی» نوع شعرشان (و دادن لقب «مربع مرگ» به آن ها) مورد اعتراض شديد برخی ديگر از شاعران و منتقدان، از جمله رضا براهنی، قرار گرفته و بازتابی گسترده در مطبوعات يافته بود.

از سوی ديگر، حکومت در ادامه تلاش های فرهنگی و هنری خود، به منظور جذب روشنفکران و هنرمندان، در شهريور ماه سال ۱۳۴۶ اقدام به برگزاری نخستين دوره «جشن هنر» در شيراز کرده بود.

اين جشنواره به رياست عاليه «شهبانو» فرح پهلوی، با مساعدت و نظارت «سازمان راديو تلويزيون ملی ايران» و مديريت فرخ غفاری با ۳۳ نفر عضو هيات امنا و پنج عضو هيات مديره و کميته‌های تئآتر، موسيقی، سينما و نمايشگاه‌ها و دفاتر پروژه‌های فنی، مالی، و پذيرايی و روابط عمومی آغاز به کار کرده بود.

تهيه و تدارک برنامه‌های فستيوال، انجام فعاليت‌های هنری برای عرصه در جنب «جشن هنر»، برقراری پيوندها و همکاری با سازمان‌های جهانی هنری و تبادل برنامه‌های هنری از جمله وظايف اين جشن تعيين شده بود. علاوه بر اين سازمان مذکور انتشار کتاب هائی در زمينه‌های تئآتر، موسيقی و سينما در ايران و جهان را نيز جزو وظايف خود دانسته و به آن عمی می کرد.

هدف ديگر جشن هنر که به منظور گسترش هنر و بزرگداشت هنرهای اصيل ملی و بالا بردن سطح رشته های مختلف هنر در ايران و بزرگداشت هنر هنرمندان ايران و شناساندن هنر و هنرمندان خارجی در ايران راه اندازی شده بود، کوشش برای شناخت هنر نوين در زمينه‌های گوناگون بود و اين که پژوهش هائی در گوشه‌های مختلف هنر ايرانی انجام شود. آن طور که مسئولان اين سازمان می گفتند، «جشن هنر» در جستجوی راهی بود برای پيوند هنر شرق و غرب و جايی مناسب برای نمايش آخرين و تازه ترين کارهای هنری هنرمندان بزرگ جهان.

در آبان ماه همان سال مجموعه «تالار رودکی» توسط محمدرضا شاه پهلوی و همسرش فرح گشوده شده بود. اين تالار که تا آن زمان نمونه ای در ايران نداشت برای اجرای نمايش‌های باله، اپرا و کنسرت‌های موسيقی ايرانی و اروپايی به ابتکار فرح پهلوی ساخته شده بود.


محمدرضا شاه و فرح پهلوی در روز گشايش «تالار رودکی» در آبان ۱۳۴۶ در
حال گفت‌وگو با رابرت وارن طراح ارشد رقص در «سازمان باله ملی ايران»

پس از تاسيس و راه اندازی سازمان عريض و طويل «راديو تلويزيون ملی ايران» و به دنبال آن راه اندازی «جشن هنر»، رقابت سنگينی بين مهرداد پهلبد، وزير فرهنگ و هنر، و رضا قطبی، مديرعامل و سرپرست «سازمان راديو تلويزيون ملی ايران» و نيز يکی از بانيان راه اندازی «جشن هنر»، که هر دو از وابستگان دربار بودند، در گرفته و هر يک جداگانه به يارگيری از ميان روشنفکران، اهالی فرهنگ و هنر پرداخته و اقدام به توليد فرآورده های فرهنگی و هنری کرده و از اين طريق جمع هائی از شاعران، نويسندگان، و هنرمندان رشته های موسيقی، تئآتر، فيلم و غيرو را در تشکيلات خود به خدمت گرفته بودند. و از آنجا که سازمان راديو تلويريون بخشی از دولت نبوده و بطور کاملا مستقل و فارغ از مقررات و آئين نامه های وزارتخانه ای و بخشنامه های دست و پاگير دولتی اداره می شد، رضا قطبی پيش از برگزاری دومين «جشن هنر» در سال ۱۳۴۷، برای پر کردن خلاء تئآتر مستقل و غيردولتی در «جشن هنر» اقدام به فراخوانی برای نگارش نمايشنامه جهت اجرا در دومين دوره «جشن هنر» کرده و برای برندگان اول و دوم آن بورس هائی مطالعاتی در رشته تئآتر در کشورهای خارج در نظر گرفته بود. در نتيجه، شماری از نمايشنامه نويسان قديمی و جوان و تازه کار آثار خود را برای ارزيابی به کميته ای که به اين منظور تشکيل شده بود ارسال کرده بودند و از ميان آن ها جوانی به نام عباس نعلبنديان با نگارش نمايشنامه غيرمتعارفی به نام « پژوهشی ژرف و سترگ و نوين در سنگواره های دوره بيست و پنجم يا چهاردهم يا بيستم زمين شناسی» موفق به کسب جايزه دوم اين مسابقه نمايشنامه نويسی شده بود.

آربی اُوانسيان، کارگردان آوانگارد تئآتر آن روزها و يکی از داوران اين مسابقه که به گفته خودش «قابليت های نمايشی» اين متن را درک کرده بود آن را در دومين «جشن هنر» به روی صحنه برده و موفق به دريافت چند جايزه شده بود. به اين ترتيب «جشن هنر» علاوه بر معرفی يک نوع فوق مدرن و کاملا روشنفکرانه تئآتر، موجبات شهرت فراوان عباس نعلبنديان و آربی آوانسيان را فراهم آورده بود و و بر همين اساس بود که سال پس از آن اقدام به ايجاد يک مرکز تئآتر تجربی به نام «کارگاه نمايش» کرد که با هدف «کمک به نويسندگان، بازيگران، کارگردانان و طراحان برای «خودآزمايی ها و تجربه هايی خارج از محدوديت های متداول حرفه نمايش» از ۱۴ خرداد ۱۳۴۸ آغاز به کار کرد.

در ادامه رقابت با «وزارت فرهنگ و هنر»، رضا قطبی، مديرعامل «سازمان راديو تلويزيون ملی ايران» و يکی از بانيان اصلی «جشن هنر»، ترتيبی داده بود که در همان سال ۱۳۴۶ کلنگ احداث مجموعه «تئآتر شهر» تهران در محل «کافه شهرداری» به زمين زده شود؛ مجموعه تئآتری بی نظيری که شش سال بعد، در بهمن ۱۳۵۱، با روی صحنه رفتن نمايش معروف «باغ آلبالو»، نوشته آنتوان چخوف به کارگردانی آربی آوانيسان، به عنوان مدرن ترين سالن تئاتر تهران افتتاح شد.

در مقابل اين اقدامات، «وزارت فرهنگ و هنر» در آبان ماه سال ۱۳۴۶ اعلام کرده بود که در نظر دارد کنگره ای فرهنگی با حضور و مشارکت نويسندگان و شاعران ايران برگزار کند. جمع بزرگی از فعالان فرهنگی و ادبی مستقل يا مخالف حکومت به اين امر اعتراض کرده و با تشکيل جلسه ای برای راهيابی مقابله با اين کار اقدام به نوشتن و پخش اعلاميه ای اعتراضی در اين خصوص کرده بودند. در اثر اين کار، چندی بعد «وارت فرهنگ و هنر» اعلام کرده بود که کنگره نويسندگان و شاعران برای مدتی نامعلوم به تعويق می افتد.

با رسيدن به اين «پيروزی»، گروهی از شاعران و نويسندگان گرد هم آمده و تصميم گرفته بودند سازمانی «صنفی - آزادی خواه» تشکيل داده و همه شاعران و نويسندگان را - که عمدتا چپ گرا و مخالف و معترض تند حکومت و مجموعا مخالف اختناق و سانسور بودند - زير يک سقف گرد آوردند.

اساسنامه اين «نهاد صنفی» که عنوان «کانون نويسندگان ايران» روی آن گذاشته شده بود در فروردين سال ۱۳۴۷ تدوين و پس از تصويب توسط اعضا، اولين انتخابات مربوط به هيات مديره آن در ارديبهشت همان سال برگزار و گزارش مربوط به آن در نشريات مختلف - از جمله «آرش»، «فردوسی» و «آيندگان» - منتشر شده بود.

با اين همه، «وزارت فرهنگ و هنر» در ادامه تصميم خود برای برگزاری کنگره نويسندگان و شاعران، در اواسط سال ۱۳۴۷ پس از صدور دعوتنامه هائی برای همه نويسندگان و شاعران، از جمله اعضاء «کانون نويسندگان»، در آبان ماه آن سال اقدام به برگزاری آن کرده و بحث های تندی در مخالفت و موافق با آن بر انگيخته بود.

در کنار همه اين جريانات، مرگ غيرمترقبه صمد بهرنگی و گسترش شايعه دخالت حکومت در آن، و برگزاری «شب های شعر خوشه» (به همت احمد شاملو که در آن هنگام سردبير مجله «خوشه» بود)، در اوايل و اواخر شهريور ماه آن سال، دو حادثه مهم در فضاهای فرهنگی - ادبی بود که تلاطم تازه ای در روند جريان های سياسی - فرهنگی بوجود آورده بود. سر و صدايی که بر اثر شعرخوانی توفانی سعيد سلطانپور در «شب های شعر خوشه» بر پا شده بود، بر رغبت برگزاری چنان جلساتی افزود و ديری نگذشته بود که علاوه بر برگزاری شب شعر ديگری در «کلوب رشت» مراسمی تحت عنوان «يادبود نيما يوشيج» در دانشکده هنرهای زيبای دانشگاه تهران برگزار و بازتابی عمده حتی در روزنامه های سياسی عصر بيابد.

اين گونه بود که زمانه و فضای جامعه، چه از لحاظ فرهنگی و چه از لحاظ اقتصادی و بهبود معيشت مردم، در طول دهه چهل اندک اندک عوض شده بود. با اين همه چنين به نظر می رسيد که حکومت از لحاظ سياسی نفس ها و قدم ها را بريده و کنترل همه امور را در دست داشت. نسل جوان روشنفکران، اما، «دوران خاموشی» نسل پيش از خود را «سپری شده» می انگاشت و با زبان اعتراض سخن می گفت؛ زبان سرخی که گاه سر سبزی را بر باد می داد. در اين دوره، موضوع بحث ها و مجادلات فرهنگی و سياسی در ميان روشنفکران برگردان تراوشات انديشه های ژان پل سارتر، آلبر کامو، برتراند راسل، امه سه زر، فرانتس فانون و فيلسوفان و نويسندگانی از اين دست بود که به قولی در آثارشان آتش صادر می کردند. و در اين فضا بود که شعر و ترانه و داستان از قالب های قديمی در آمده و به صورتی نو عرضه می‌شد. تئآتر به موضوع روز روشنفکران تبديل شده بود و انواع نمايش های اعتراضی و مبارزاتی و به اصطلاح «متعهد» در کنار نمايش های صرفا هنری و روشنفکرانه توسط بر و بچه های تئآتر چپ گرا، هنرمندان مستقل ملی و وابستگان به دولت در صحنه های مختلف اجرا می شد و توجه نقد نويسان روزنامه ها و مجلات را به خود جلب می کرد.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


همراه و همپای همه اين تحولات فرهنگی و هنری، از آغاز دهه چهل تا مقطع انتشار مجله «فيلم» در دی ماه سال ۱۳۴۷، کشمکش های آشکار و نهان بين فعالان سياسی و روشنفکران عدالت خواه از يک سو و حکومت و نهادهای دولتی آن، از سوی ديگر، نيز در عرصه ها و ابعاد گوناگون ادامه يافته بود.

در آغاز دهه چهل، به دنبال هشت سال پشتيبانی و حمايت بی چون و چرای آمريکا از شاه، جان کندی، رئيس جمهور تازه آن کشور به شاه فشار آورده بود تا اصلاحاتی سياسی و اجتماعی در ايران انجام دهد. در نتيجه شاه تحت فشار او و با کمک علی امينی و و سپس اسدالله علم توانسته بود مجموعه‌ای از اصلاحات اقتصادی - اجتماعی را با عنوان «انقلاب سفيد» يا «انقلاب شاه و ملت» به اجرا بگذارد.

همين امر موجب شده بود که نشانه‌های مخدوش شدن چهره شاه و قدرت گيری مخالفان او در شکل دادن به «افکار عمومی» عليه حکومت و شاه بروز و شهود پيدا کند زيرا مخالفان چنين تبليغ می کردند که اين اصلاحات با «دستور» آمريکا شروع شده‌ و آمريکا همان کشوری است که عليه رهبر ملی ايران، دکتر محمد مصدق، به نفع محمدرضا پهلوی کودتا کرده است.

مخالفان اصلی برنامه‌های اصلاحی شاه در آن زمان دو گروه نسبتا قدرتمند بودند؛ «جبهه ملی» از سوئی و طبقه مذهبی و متحدانشان در بازار، از سوی ديگر. «جبهه ملی» «انقلاب سفيد» را «بازگشت به استبداد» خوانده بود و علمای مذهبی نيز با افزايش قدرت شاه، انجام اصلاحات اراضی و اعطای حقوق مدنی به زنان مخالف کرده بودند.

با اين همه شاه گمانش بر اين بود که با اجرای اصلاحات ارضی، نه تنها رضايت و حمايت آمريکا را به دست خواهد آورد، بلکه با از ميان برداشتن نظام ارباب رعيتی، دهقانان را نيز به جمع حاميان خود خواهد افزود. هدف رسمی او از اين کار و اقدامات ديگری که بعدها کرده بود، به گفته خودش، اين بود که ايران را تا پايان قرن بيستم تبديل به يکی از مدرن‌ترين کشورهای جهان کند.

هر چند پياده کردن طرح عظيم «انقلاب سفيد» ناگزير منجر به باز شدن نسبی فضای سياسی - فرهنگی نيز شده و از فشارهای سياسی تا حدودی کاسته بود ولی بخاطر مخالفت ها و فعاليت های علنی يا مخفی و زيرزمينی گروه های دانشجويی، وابستگان به «نهضت آزادی»، «جبهه ملی» و بخصص «حزب توده»، در عمل به نتيجه مطلوب شاه نرسيده بود.

در ارديبهشت سال ۱۳۴۰، «نهضت آزادی ايران»، با استفاده از همان گشايش اندک سياسی در زمان نخست وزيری علی امينی، توسط مهندس مهدی بازرگان در مخالفت با شاه و با هدف «مبارزه با استبداد و کسب آزادی‌های اساسی مبتنی بر ارزش‌های اخلاقی و اسلامی» تاسيس شده و مورد استقبال گسترده مردم، به ويژه دانشجويان، قرار گرفته بود. در بهمن‌ ماه سال ۱۳۴۱ «نهضت آزادی» با انتشار بيانيه‌ای به تحليل شرايط ايران و محکوم ساختن «انقلاب سفيد» پرداخته و به همين لحاظ حکومت شاه رهبران آن را بازداشت و به زندان انداخته و از فعاليت آن حزب جلوگيری و آن را غير قانونی اعلام کرده بود.

«جبهه ملی ايران» هم که با روی کار آمدن علی امينی دوباره آفتابی شده بود، در ارديبهشت سال ۱۳۴۰، ميتينگ بزرگی در ميدان جلاليه تهران برپا کرده و خواهان «اجرای قانون اساسی، رعايت آزادی‌های فردی و اجتماعی و تشکيل مجلس شورای ملی و پيروی از سياست های دکتر محمد مصدق» شده بود.

«شورای مرکزی جبهه ملی»، همچنين مردم را دعوت کرده بود که يک روز پيش از سی تير ۱۳۴۰ راهی ابن‌بابويه شوند. جمعيت انبوهی در آن روز راهی ابن بابويه شده بود که منجر به برخورد ميان نيروهای امنيتی و شرکت‌کنندگان در مراسم شده و نزديک صد نفر بازداشت شده بودند. فردای آن روز، يعنی سی تير، جمعيت انبوه ديگری عازم ابن بابويه شده بود که آن ها نيز مورد برخورد نيروهای امنيتی قرار گرفته بودند و به اين ترتيب ماجرای سی تير ۱۳۴۰ پايان پذيرفته و تا آخر شهريور همان سال همه بازداشت شدگان آزاد شده بودند.

با اين همه، «جبهه ملی» در سال ۱۳۴۱ نخستين و بزرگترين کنگره خود را با حضور ۱۷۰ نفر از متخبين حوزه‌های خود از سراسر کشور به مدت هفت روز برگزار کرده و در پايان آن که همراه تنش‌های فراوانی بود اعضای «شورای مرکزی جبهه ملی» انتخاب شده بودند.

فعالان «جبهه ملی» همچنين تلاش کرده بودند در روز ششم بهمن ماه ۱۳۴۱ تظاهراتی اعتراض آميز عليه برنامه همه پرسی «انقلاب سفيد شاه و ملت» برگزار کنند که منجر به دستگيری جمعی از آن ها شده بود.

از ۱۳۴۰ تا ۱۳۴۳ طی يک دوره پرتلاطم سه چهار ساله رژيم بارها با دستگيری اعضای شورای مرکزی و اعضای عادی «جبهه ملی»، خصوصا دانشجويان، سعی در برهم زدن اين سازمان سياسی کرده بود.

اکثريت اعضای شورای مرکزی و تمامی اعضای هيات اجرائيه اين جبهه در بهمن ماه سال ۱۳۴۲ به دنبال صدور اعلاميه «اصلاحات آری - ديکتاتوری نه» به زندان افتاده بودند. همچنين اعضای فعال دانشجويی دانشگاه‌های تهران نيز در اين زمان به همراه اعضای سازمان‌های «جبهه ملی» دستگير شده و مجموعه اين فعاليت ها منجر به ممنوعيت مجدد فعاليت «جبهه ملی» شده بود. با اين وجود، شاه سعی کرده بود که از طرق مختلف و ارتباط با «جبهه ملی» و پيشنهاد پست‌های وزارت و وکالت و سفارت به برخی از اعضای آن شايد بتواند «جبهه ملی» را خنثی کرده و با خود همراه کند ولی در تمامی موارد سران «جبهه ملی» تنها راه همکاری با رژيم را اجرای کامل قانون اساسی و انتخابات آزاد اعلام کرده و خواستار سلطنت شاه، بجای حکومت شده بودند که البته به شدت از سوی شاه رد شده بود.

زندانی شدن رهبران و مسئولين و فعالين رده‌های اول و دوم «جبهه ملی» منجر به ضعيف آن شده و پس از مبادله نامه‌هايی ميان دکتر مصدق و رهبران آن موقع «جبهه ملی» بر سر ساختار تشکيلاتی جبهه، به استعفای شورای مرکزی و اعلام انحلال «جبهه ملی دوم» انجاميده بود.

از سوی ديگر سرشناس‌ترين روحانی مخالف شاه و اصلاحات او، روح‌الله خمينی، که معتقد بود برنامه‌های «انقلاب سفيد»، در تضاد با بنيادهای شريعت اسلام است همه‌پرسی مربوط به آن را «نامشروع» خوانده و تحريم کرده بود.

اعلاميه‌های اعتراض آميز برخی روحانيون، به ويژه سخنرانی‌های خمينی، سبب ايجاد برخی اعتراضات در ميان بعضی طبقات جامعه نسبت به «انقلاب سفيد» و منتج به درگيری‌های خيابانی در برخی شهرها به ويژه در مشهد و قم شده بود.

در فروردين سال ۱۳۴۲ نظاميان با حمله به مدرسه فيضيه قم، اجتماع مخالفان «انقلاب سفيد» را سرکوب کرده بودند. آن ها هم زمان، به مدرسه طالبيه تبريز هم هجوم برده و در هر دو جا، برخی از طلاب و روحانيون را با خشونت، به قتل رسانده بودند. از اين رو، خمينی عيد نوروز را عزای عمومی اعلام کرده و به مناسبت «شهادت» طلاب سپس يک سخنرانی آتشين کرده و موجب شده بود که در ۱۵ خرداد آن سال ماموران امنيتی حکومت در قم اقدام به دستگيری او کنند.

مجموع اين حوادث موجب آن شده بود که حسنعلی منصور، که بعد از اسدالله علم به نخست وزيری انتخاب شده بود، در روز اول بهمن ۱۳۴۳ در مقابل مجلس شورای ملی توسط فردی به نام محمد بخارائی، از اعضاء «موتلفه اسلامی» ترور شده و دوست قديمی او، اميرعباس هويدا، به جای او نخست‌وزير ايران بشود.

در فروردين ماه سال پس از آن هم، شاه در برابر پله‌های «کاخ مرمر» به‌دست يکی از سربازان وظيفه «گارد جاويدان» به نام رضا شمس آبادی ترور شده بود که البته نافرجام مانده و شاه هيچ آسيبی نديده بود.

با اين همه، «ساواک» در پی کشف علت و دستگيری بانی اصلی اين واقعه برآمده و به دنبال تحقيقاتی گسترده به اين نتيجه رسيده بود (يا چنين وانمود کرده بود) شمس‌آبادی با کمونيست ها در ارتباط بوده و اين عمل نقشه «کنفدراسيون جهانی دانشجويان ايرانی»، جريان چپ و سازمان «حزب توده» بوده و در نتيجه آن را به شخصی به نام پرويز نيکخواه و رفقايش منتسب کرده و اعلام کرده بود که او و دو تن از دوستانش که برای پذيرفته شدن در شبکه کمونيستی آماده شده بودند مستقيما در تحريک رضا شمس آبادی برای انجام ترور شاه شرکت و با او معاشرت داشته اند.

دادگاهی که برای رسيدگی به پرونده ترور شاه تشکيل شده بود پرويز نيکخواه را به حبس ابد محکوم کرده بود اما او ظاهرا خيلی زود از تفکرات انقلابی خود دست برداشته و به همکاری با رژيم پهلوی و «ساواک» تمايل نشان داده و در پايان سال ۴۶ از زندان بروجرد تماس¬‌هايی با «ساواک» برقرار کرده و سپس با انجام مصاحبه های تلويزيونی از اقدامات و فعاليت های سياسی پيشين خود اظهار ندامت و پشيمانی کرده و به همکاری جدی با رژيم پهلوی و دستگاه¬‌های اطلاعاتی کشيده شده و خيلی زود مورد توجه رژيم قرار گرفته بود.

همچنين، در سال‌های پس از سرکوب وقايع ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، شماری از دانشجويان دانشگاه‌ها که روش های پيشين و مسالمت‌آميز «جبهه ملی» و «حزب توده» را برای مبارزه با حکومت موفقيت آميز نمی‌دانسته اند، گروه‌های مباحث مخفی و کوچکی را برای بررسی تجربيات چين، ويتنام، کوبا و الجزاير و ترجمه آثار مائو، جياپ و چه‌گوارا و فانون تشکيل داده بودند. دستآورد اين مباحث و بررسی ها، شکل‌گيری شماری گروه‌های کوچک مارکسيستی و اسلامی بود که «تنها ره رهايی» را «جنگ مسلحانه» و «نبرد چريکی» می‌دانستند. يکی از آن‌ها گروهی بود که در سال ۱۳۴۲ توسط عده‌ای از دانشجويان مارکسيست دانشگاه تهران و با ادغام دو گروه تشکيل شد و بعدها «سازمان چريک های فدائی خلق» ناميده شد.

گروه کوچک ديگری نيز در سال ۴۵ با نام «گروه جنگل» و با هدف ايجاد جنبش قهرآميز در ايران تشکيل شده ولی در زمستان ۴۶ از سوی حکومت ضربه شديد خورده و رهبران اصلی آن دستگير شده بودند. ولی، علی رغم از هم پاشيدن و کناره‌گيری بعضی از اعضاء اين گروه و خروج دو تن از آنان از کشور برخی از وفاداران آن توانسته بودند گروه جديدی را متکی بر تجارب گروه شکست خورده قبلی سازمان داده و شروع به عمليات تدارکاتی کنند. گروه تازه در پاييز سال ۴۷ با هشت کادر سازمان داده شده و شروع به يارگيری کرده بود.

در اثر همين فعاليت ها بود که از نيمه دوم دهه چهل شمسی، آراء و نظرات اين گونه گروه ها بصورت جزوه ها يا کتاب های زيراکسی و پلی کپی شده تکثير و دست به دست می شد و بخصوص جوان ها را بخود جذب کرده و به مخالفت با حکومت بر می انگيخت. بطوری که گه گاه شنيده می شد دانشجويان به ابتکار خود و در همفکری و همراهی با روشنفکران و استادان و نويسندگان و شاعران و روزنامه نگاران و هنرمندان تئآتر و... اعتصاب هائی در برخی از دانشگاه ها راه می انداختند. و در مجموع همه اين فعاليت های گاه علنی، گاه نيمه علنی و گاه کاملا مخفی، در بين جوان ها و بخصوص تعداد وسيعی از دانشجوها يک حالت رومانتيک نسبت به ايده های چپ و انقلاب توده ها يا به قولی انقلاب کارگران و زحمتکشان ايجاد شده بود، بطوری که اين گروه از جوان ها و روشنفکرانی که مراد و مرجع تقليد آن ها بودند همه با هم به تاسی از انقلاب کوبا و انقلاب الجزاير خواب انقلاب در ايران و بهشت بعد از آن را می‌ديدند ولی صدايشان، البته، جز در حلقه های دانشگاهی و دانشجوئی و روشنفکری هنوز در جامعه انعکاس چندانی نداشت و چنين به نظر می رسيد که همه چيز آرام و تحت کنترل است و بدنه جامعه هم توجهی به اين گونه فعاليت ها ندارد.

از نيمه دوم دهه چهل محفل های سياسی و مبارزاتی و روشنفکری مخفی زيادی تحت نام برخی اشخاص و يا تحت عنوان های مختلف مثل «آرمان خلق»، تشکيل شده و برخی شان نشرياتی حاوی نظريه های سياسی و مبارزاتی خاص خودشان منتشر می کردند که جوان های آرمان خواه و رومانتيک آن زمان را به خود جلب می کرد. کسانی از ميان اين محافل و نويسندگان اين نشريات يا خالقان آثار ادبی و نمايشی به اشتهار رسيده و جنبه قهرمانی يافته بودند و محافل کوچک و بزرگ دانشجويی و مبارزاتی شهرهای مختلف نيز با هم در ارتباط بودند.

در کنار چپ ها، و به موازات آن ها، برخی گروه های ديگر از وابستگان يا هواداران «جبهه ملی» و «نهضت آزادی ايران» هم بودند که بعد از وقايع ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و تحت تاثير منفی آن نشست هايی مخفی برگزار کرده و حلقه هائی بوجود آورده بودند که نهايتا منجر به تشکيل «سازمان مجاهدين خلق ايران» شده بود.

مرگ يا خودکشی مشکوک غلامرضا تختی (که مردم او را نماد پهلوانی، فروتنی، مناعت طبع، ايستادگی و بلند نظری دانسته و لقب «جهان پهلوان» به او داده و از دل و جان دوستش می داشتند) در هفدهم دی ماه سال ۱۳۴۶ يکی ديگر از اتفاقاتی بود که از جانب مردم اساسا سياسی ارزيابی شده و بر شکاف بين مخالفان و حکومت افزوده بود. در باره تختی گفته می شد که او از سال ۱۳۳۰ وارد فعاليت‌های سياسی شده و ابتدا عضويت در «حزب زحمتکشان ملت ايران» را پذيرفته و بعد بنا به ملاحظاتی به «حزب نيروی سوم» پيوسته بود و پس از تاسيس «حزب سوسياليست» به عنوان قائم مقام دبيرکل اين حزب انتخاب شده بود. گفته می شد که او پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ علاوه بر «حزب سوسياليست» در کميته ورزشکاران «نهضت مقاومت ملی» نيز فعاليت داشت و پس از تشکيل «جبهه ملی دوم» در سال ۱۳۳۹ به آن سازمان وارد شده و از سوی کميته ورزشکاران به کنگره و از سوی منتخبين کنگره به «شورای مرکزی جبهه ملی ايران» راه يافته بود.

رفت و آمدهای غلامرضا تختی با اعضا و رهبران «جبهه ملی» و عضويت او در شورای مرکزی آن باعث شده بود تا از سوی «ساواک» به عنوان «عنصر ناراضی» شناخته شده و دستگاه ورزشی بنا به تصميم سازمان مذکور از تمرين‌های او جلوگيری کرده و حتی الامکان از حضور او در مجامع ورزشی بين‌المللی که معمولا با استقبال «کنفدراسيون دانشجويان ايرانی» در خارج روبرو می‌شد جلوگيری کند. مجموع اين حرف ها و شايعات اغلب مردم را به اين باور رسانده بود که سرانجام حکومت تاب حضور «جهان پهلوان» را نياورده و او را از ميان برداشته بود.

علی رغم مخالفت های پنهان و آشکار و فعاليت های عمدتا زيرزمينی که در آن زمان توسط گروه های مختلف مخالف حکومت انجام می گرفت، در اواسط دهه چهل، بخاطر تحولات اقتصادی چشمگيری که بوجود آمده بود و نيز بخاطر اقدامات گسترده ای که از سوی حکومت برای تغيير سبک زندگی و رفاه عمومی به عمل می آمد و بخش های زيادی از جامعه را در بر می گفت، شاه موقعيت خود و حکومتش را چنان محکم و استوار تشخيص داده بود که در چهارم آبان سال ۱۳۴۶ (سالگشت چهل و هشتمين سال تولدش) آنچه را که می بايد در آغاز سلطنتش انجام می داد ولی به تاخير انداخته بود، با تبليغات گسترده و برگزاری جشنی بزرگ به مناسبت تاجگذاری خود، انجام داد و در عين حال تاجی نيز بر سر همسرش گذاشته و به او لقب «شهبانو» داد.

ايران در آن زمان اندک اندک تبديل به بزرگترين توليد کننده نفت در خاورميانه می شد و در اثر سياست های شاه قيمت نفت روز به روز افزايش می يافت. از سوی ديگر، کشف نفت بيشتر در داخل مرزهای آبی ايران در خليج فارس، به شاه اين امکان را داده بود تا با شرکت‌های کوچک و جديد خارج از کنسرسيوم، قراردادهای کشف و استخراج جديد امضا کرده و از اين طريق نيز بر درآمد ايران بيافزايد؛ امری که منجر به تحولاتی سريع و نامنتظر در سبک زندگی ايرانی ها شد. و اين در حالی بود که مخالفت ها و اعتراضات سنگين سياسی و اجتماعی در بطن جامعه رو به فزونی بود و فضای تلخی از رو در روئی ميان روشنفکران، طبقات تحصيلکرده و حکومت بوجود آمده بود.

قصدم از توضيح و تشريح بستر سياسی و اجتماعی جامعه ايران در دهه چهل اين است که نشان دهم علی رغم همه اين تحولات عظيم و بنيادی سياسی، اجتماعی و فرهنگی، که از اوائل آن دهه آغاز و تا سال ۱۳۴۷ ادامه يافته و همچنان در حال بروز و ظهور بود و بالاخره هم - چنان که بعدا توضيح خواهم داد - در اواخر همان دهه تاثير عمده خود را روی سينما گذاشت، اما، گوئی - جز از لحاظ اقتصادی و بهره مندی از امکانات رفاهی که بوجود آمده بود - مجموع اين تحولات تا زمان آغاز انتشار مجله «فيلم» هيچ تاثيری بر عوامل سازنده فيلم های فارسی نگذاشته بود. تجارت يا - آنطور که تهيه کنندگان فيلم ها مايل بودند عنوان کنند - «صنعت» توليد «فيلم فارسی» از اواسط دهه چهل با اقبال نسبتا گسترده ای که قشرهای مختلف دوستدار آن از پس از توفيق حيرت انگيز «گنج قارون» و رواج «سينمای فردين» (يا «فيلم های آبگوشتی») نسبت به شماری از بازيگران محبوب و فيلم های آن ها نشان می دادند، علی رغم زخم زبان هائی که به آن زده می شد، روز به روز رونق بيشتر يافته و بر شمار توليد سالانه اش افزوده شده بود. بخش مهمی از اين رونق، البته، مرهون محمدعلی فردين بود که از حدود سه چهار سال قبل از آن، به دنبال نمايش «گنج قارون»، يک باره از وضعيت «يکی از چند جوان اول فيلم های فارسی» به وضعيت غيرمتعارف و کاملا استثنائی «فوق ستاره» («سوپر استار») ارتقاء يافته و تحول - بويژه اقتصادی - خيره کننده ای در «صنعت» سينمای ايران بوجود آورده بود.

فروش بی سابقه و بالای فيلم های فردين ظرف آن سال ها نه فقط دست و بال تهيه کنندگان فيلم ها را بازتر کرده و ترسشان از سرمايه گذاری در کار فيلم را ريخته و بسياری ديگر را نيز راغب به ورود به اين کار و سرمايه گذاری در توليد فيلم کرده بود، بلکه، طبعا، دستمزد خود فردين و شماری ديگر از «جوان اول» ها، بازيگران زنی که در نقش های مقابل آن ها ظاهر می شدند، و برخی از چهره های شاخص آن دوره، مثل آرمان، ظهوری، همايون و...، را هم فيلم به فيلم افزايش داده بود؛ امری که جز در مورد فردين (که دستمزدش از چهل هزار تومان بعلاوه پنج درصد از مبلغ فروش در زمان «گنج قارون» اکنون به سيصد هزار تومان بعلاوه درصدهائی از مبلغ فروش رسيده و با ميل پرداخت می شد) موجبات ناخرسندی و نگرانی تهيه کنندگان را فراهم آورده و اندک اندک آن ها را به چاره جوئی و مقابله واداشته بود.

دريافت دستمزدهای در آن زمان کلان و باورنکردنی شماری از بازيگران سرشناس و محبوب فيلم ها، با توجه به اين که طول زمان فيلمبرداری هر فيلم معمولا سه تا پنج هفته بود و برخی از آن ها گاه بطور همزمان در دو يا سه فيلم مشغول بازی بودند، تحولی چشمگير در زندگی داخلی و شخصی اين دسته از بازيگران بوجود آورده و امکاناتی در اختيارشان گذارده بود که به تقليد از ستارگان سينمای آمريکا و اروپا زندگی تجملی و پر زرق و برق پيشه کرده و از اين طريق هم موقعيت اجتماعی خود را ارتقاء بخشيده و با قشرهای مرفه جامعه و مقامات و شخصيت های با نفوذ رابطه برقرار کرده و با آن ها در معاشرت و حشر و نشر باشند و هم توجه رسانه ها را (بخصوص مجلات عمومی که با چاپ عکس های تکی يا گروهی آن ها و چهره های سرشناس تلويزيون، راديو، و ورزش در روی جلدهای خود و نشر شايعات و مطالب بيشتر تبليغاتی و جنجال برانگيز بر تيراژ خود می افزودند) بخود جلب کنند. توجه روز افزون مجلات عمومی آن زمان (مثل «زن روز»، «اطلاعات بانوان»، «اطلاعات هفتگی»، «جوانان»، «سپيد و سياه»، «روشنفکر»، «اميد ايران»، «آسيای جوان»، و...) به اين چهره های معروف و نقل روابط عشقی يا جنجال هائی واقعی يا ساختگی در خصوص زندگی داخلی آن ها، همراه با اغراق در موفقيت ها و فعاليت هاشان، طبيعی است که بر شهرت و محبوبيت آن ها در جامعه می افزود و موجب آن می شد که تهيه کنندگان فيلم ها روی اين شهرت و محبوبيت حساب کرده و از وجود آن ها در توليداتشان بهره بگيرند. اين گونه تبليغات و ترويج غيرمستقيم نام و چهره بخصوص بازيگران سرشناس فيلم ها به حدی از اهميت رسيده بود که برخی از سردبيران مجلات هفتگی، علی رغم اين که با چاپ عکس و شرح و تفصيلات اغلب ساختگی در خصوص آن ها تيراژ و فروش مجلاتشان را بالا برده و در نتيجه مبلغ بيشتری بابت سهم درصد فروش خودشان از موسسات مطبوعاتی و مديران نشريات دريافت می کردند، با مشاهده ولع و رغبت و تمايل هنرمندان برای اين کار، اغلب آن ها را سرکيسه کرده و برای چاپ عکس هاشان در روی جلد يا صفحات داخلی مجلات (در مواردی حتی در دو روزنامه سياسی و پرتيراژ عصر) از هر يک از آن ها به ميزان توانائی مالی که داشتند مبالغی هم دريافت می کردند. اين کار را، البته، مديران و سردبيران مجلات هنری و سينمائی هم می کردند و حتی می توانم بگويم در نزد آن ها رايج تر بود و به شکلی گسترده تر، مستمر و تقريبا علنی، انجام می گرفت. از ديد بازيگران سينما حضور شاخص و برجسته آن ها در روی جلد و صفحات داخلی مجلات هنری و سينمائی از اين لحاظ که عمده خوانندگان آن ها تهيه کنندگان، کارگردان ها و تصميم گيران اصلی عرصه سينما و نيز قشر وسيعی از «مخاطب خاص» فيلم ها بودند، از اهميت بيشتری برخوردار بود و به همين جهت تقريبا همه آن ها - با استثناهائی به واقع اندک - علاوه بر حفظ روابط نزديک و کاملا دوستانه با هنری نويسان مطبوعات در کل، و بخصوص مديران و سردبيران مجلات تخصصی هنری و سينمائی، در مقابل چاپ عکس ها و گزارش های اکثرا تبليغی - ترويجی و اغراق آميز آن ها در اين گونه نشريات، با پرداخت مبالغی پول از «خجالت» آن ها در می آمدند.

بازی در فيلم و حضور مستمر در رسانه های جمعی، در عين حال، برای بسياری از جوان ها و زنان و مردانی که بدون هيچ آگاهی، تجربه، پشتوانه و يا حتی انگيزه فراگيری وارد اين کار شده و صرفا به «شهرت» و «پول» و «موقعيت» می انديشيدند، اين «امتياز» را نيز داشت که از «فيلم» و «مطبوعات» بعنوان «ويترين» معرفی و عرضه خودشان به محافل و مجالس اعيان و اشراف و مقامات ريز و درشت در عرصه های مختلف اجتماعی استفاده کرده و به شکل های مختلف از نفوذ و قدرت آن ها در جامعه سود می بردند. بودند شماری از شخصيت های سياسی، نظامی، دولتی، و اقتصادی که برای فخرفروشی و خودنمائی و ارضاء حس خود بزرگ بينی يا پاسخگوئی به تمايلات جنسی خود، با تقبل هزينه های سنگين، رابطه هائی آشکار يا پنهان با برخی از زنان و مردان «ستاره» سينما ايجاد کرده و علاوه بر تهيه يا خريد محلی برای سکونت، خرج و مخارج آن ها را نيز تامين می کردند. و بودند خانواده های اعيان و اشراف نوکيسه و بانفوذی که با دعوت هنرمندان زن يا مرد سرشناس به مجالس و محافل و ميهمانی های خصوصی خود، از آن ها بعنوان «زينت المجالس» استفاده می کردند و در مقابل اگر آن ها نيز در مواردی نياز به کمک يا حمايت داشتند، دريغ نمی کردند.

سود ديگر سرشناس و محبوب بودن و باقی ماندن در حرفه سينما در اين بود که می شد به هر محفل و مجلس و کافه و کاباره يا کلوب شبانه ای - که آن روزها رو به افزايش بود - سرزده وارد شد و بر صدر نشست، می شد مدام ميهمان مردم بود و بی هزينه خوشگذرانی کرد، می شد زنان و مردان «کشته و مرده» خود را به آسانی تصاحب کرد و شبی را در آغوش آن ها گذراند، می شد به تقاضا يا دعوت سازمانی تبليغاتی يا کاسبکاری برای حضور در محل کسب و کار او، برای تبليغ وسيع گشايش آن و معرفی کالا يا کالاهائی که برای فروش عرضه می کردند، يا نمايش اهميت و موقعيت برتر و استثنائی آن کالاها و يا کسب و کارها، يا وجاهت و شهرت بخشيدن به آن ها به منظور جلب دوستداران و پيروان و مقلدين خود، بهره برد و در عوض هدايا و يا احيانا وجوهی گرفت. يک نمونه از اين موارد که بخاطر انعکاس آن بصورت آگهی تمام صفحه، همراه با عکس و تفصيلات، در يکی از شماره های سال ۱۳۴۷ «زن روز»، خوب بخاطرم مانده، مربوط بود به مراسم افتتاح يکی از بوتيک های شيک آن زمان تهران به نام «مزون آنژليک» واقع در جاده پهلوی (ولی عصر فعلی)، اول خيابان آريامهر (فاطمی فعلی)، با مديريت خانمی به نام افسر ناظريان، که شمار قابل توجهی از چهره های سرشناس سينمائی و هنری آن دوره، از جمله محمدعلی فردين، بهروز وثوقی، پوری بنايی، گوگوش، ايرن، آذر شيوا، کتايون، ويکتوريا، شهين، جميله، اکبر گلپايگانی، انوشيروان روحانی، حميد قنبری، علی نظری و... در آن حضور يافته بودند تا مستمسکی باشد برای جنبه خبری بخشيدن به آن و چاپ عکس و تفصيلاتش در «زن روز» که پرتيراژترين مجله آن زمان بود.


نمونه گزارش تبليغاتی مربوط به افتتاح «مزون آنژليک» در مجله «زن روز» که شماری از هنرمندان سرشناس سينما، موسيقی و راديو در دهه ۴۰ از جمله پوری بنائی،
بهروز وثوقی، گوگوش، محمدعلی فردين، آذر شيوا، کتايون، ايرن، ويکتوريا، شهين، جميله، اکبر گلپايگانی، علی نظری و انوشيروان روحانی در آن حضور داشته اند.

ــــــــــــــــــــ


انوشیروان روحانی، حمید قنبری، پوری بنائی، بهروز وثوقی و گوگوش در کنار مدیران و همکاران «مزون آنژلیک» در مراسم افتتاح بوتیک مذکور.

البته، همينجا لازم می دانم بگويم که يک چنين کارها و بهره برداری ها در حاشيه کار بازيگری حرفه ای در سينما که توام است با شهرت و محبوبيت و الگو و مدل شدن برای دوستداران و هواخواهان، در تقريبا همه جای دنيا و هميشه وجود داشته و دارد و لزوما امری زشت و قابل انتقاد نيست و بيشتر بر می گردد به طبيعت «شهرت و محبوبيت» و ذات انسان که گوئی از اين گونه عوارض به دور نيست. و قصد من از بيان و توضيح و تشريح همه اين روابط و رفتار و کردار بازيگران سرشناس آن دوره و انگيزه های ورودشان به اين کار و سودهائی که در حاشيه آن می بردند، اشاره به اين نکته مهم و اغلب ناديده گرفته شده است که فضای غالب در عرصه سينمای رونق يافته آن روزها - شايد به تبعيت از فضای عمومی کل جامعه که اهداف پنهان تلويزيون دولتی و وزارت فرهنگ و هنر به آن دامن می زد - فضائی صرفا مادی، مبتذل و تهی از مفهوم و ارزش بود و طبيعتا در يک چنين فضائی آنچه به گوش کسی فرو نمی رفت، همين نقدها و انتقادهائی بود که ما و ديگرانی چند می کرديم؛ که البته خودمان هم دچار عوارضی از همين دست - گيرم به شکل هائی ديگر - بوديم.

رونق ناگهانی، پيش بينی نشده و رو به افزايش تجارت فيلم (در مقايسه با پيشينه آن و از هنگام نمايش «گنج قارون» در سال ۱۳۴۴ تا اواخر سال ۱۳۴۷ که مجله «فيلم» داشت موی دماغ آن می شد) موجب گرديده بود که شمار استوديوهای فيلمسازی، تهيه کنندگان و دفاتر توليد و پخش فيلم سيری صعودی بيابد. همچنين شمار کارگردان ها و بازيگرانی که مايل بودند بخت خود را در اين زمينه بيازمايند افرايشی چشمگير يافته بود. و عجيب اين که همه با هم، در مسابقه ای بی قاعده و قانون، و بدون داور، می کوشيدند برای فتح «گيشه» و تکرار توفيق «گنج قارون» و دستيابی به وضعيت استثنائی فردين از هم پيشی بگيرند.

طبيعی بود که همه شرکت کنندگان در اين مسابقه - با توجه به بضاعت های متفاوتی که داشتند - نمی توانستند برنده باشند يا حتی تا آخر خط بدوند. شماری که بی گدار به آب می زدند خيلی زود از پا می افتادند و زندگی شان مختل می شد و گاه حتی برخی از ميان آن ها به دليل بدهی مالی و بدحسابی کارشان به حبس و زندان می کشيد. کسانی لنگ لنگان خود را پيش می کشيدند و برخی که پيشتر جلو بودند اکنون در مقابل حريف های تازه نفس وا می ماندند و عقب می افتادند. يکی از چهره های مهم و بارز دو دهه پيشتر و آغازين «فيلم فارسی» ناصر ملک مطيعی بود که در اين دوره نفسش بريده و از ديگران عقب مانده بود. او بعنوان يک بازيگر برجسته و خوشنام قديمی اکنون همه چيز، از اندام و چهره مناسب و تجربه گرفته تا نام خوب و احترام، برخوردار بود بجز محبوبيتی که موجب ازدحام مقابل گيشه و فروش خوب فيلم ها می شد.

مجله «فيلم» در شماره يازدهم خود با اين چهره سرشناس سينمائی در خصوص علت شکست و عقب ماندگی او از غافله ستاره های مطرح و پولساز آن دوره گفت و گوئی انجام داد که در ادامه اين خاطرات به آن خواهم پرداخت.

ــــــــــــــــــــــــ
• چگونه روایت ایرانی فیلم معروف "گراجوئت" با شرکت من و توران مهرزاد ساخته شد! بخش نخست خاطرات سینمایی تقی مختار
• فریدون گله که بود و «کندو»ی او چگونه ساخته شد٬ بخش دوم خاطرات سینمایی تقی مختار
• ناصرخان از کلاه مخملی متنفر بود! بخش سوم خاطرات سینمایی تقی مختار
• چرا و چگونه «سلطان قلب ها» غفلتا «ضربه فنی» شد! بخش چهارم خاطرات سینمایی تقی مختار
• چرا و چگونه من از بازی در فیلمی به کارگردانی خودم حذف شدم! بخش پنجم خاطرات سینمایی تقی مختار
• کارگردانی فیلم "تعصب" برای من سرشار از درس و تجربه بود، بخش ششم خاطرات سینمایی تقی مختار
• خسرو هریتاش؛ فیلمساز مهمی که در سایه ماند، بخش هفتم خاطرات سینمایی تقی مختار
• همه چيز با انتشار مجله «فيلم» آغاز شد...، بخش هشتم خاطرات سینمایی تقی مختار
• چرا انتشار مجله "فيلم" موجب نگرانی تهيه کننده‌ها شد، بخش نهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• حرکت در جهت ايجاد يک "سينمای ملی"، بخش دهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• اولين ملاقات با مسعود کيميائی، انتخاب "هنرپيشه ماه"، و مصاحبه با مسئولان سنديکای هنرمندان، بخش یازدهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• گسترش انتقادهای تند از "فيلم فارسی" و واکنش عصبی فيلمسازان، بخش دوازدهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• جبهه‌گیری تند نویسندگان مطبوعات و منتقدان فیلم در برابر سازندگان «فیلم فارسی»، بخش سیزدهم خاطرات سینمائی تقی مختار


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016