پنجشنبه 24 بهمن 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

خاطرات خسرو غفاری بازمانده نسل اول فوتبال ايران

ايسنا ـ بدترين اتفاقی که می‌تواند برای يک آلبوم قديمی بيفتد اين است که عکس‌هايش يکی يکی گم شوند و ديگر نشود پيدايشان کرد. آلبوم ايران عکس‌هايی داشت که خاطراتی دلنشين از روزگاران پرافتخار فوتبالش را در دل خود داشتند اما افسوس که در اين آلبوم جز چند عکس قديمی، چيزی باقی نمانده است.

به گزارش خبرگزاری دانشجويان ايران (ايسنا)، خسرو غفاری يکی از اين عکس‌هاست؛ يکی از قديمی‌ترين شاهينی‌های فوتبال ايران و ميراث‌دار مکتبی که نام و خاطره شاگردانش نسل به نسل و سينه به سينه نقل شده و امروز به دست ما رسيده است. اول اخلاق، دوم درس و سوم ورزش؛ اين شعاری بود که "شاهين" به فوتبال ايران آورد و دل خيلی‌ها را برد.

دکتر خسرو غفاری ۸۵ ساله، اينک خارج از گود فوتبال است و از دور دستی بر آتش دارد اما هنوز دلش سبز است و خاطرش در مستطيل سبز به دنبال توپ‌های چرمی‌ می‌دود. خودش می‌گويد هنوز همان "آدم عادی توی شاهين و تيم ملی است" اما ما می‌دانيم که او برای فوتبال ما يک گنج است؛ او و هم‌نسلانش – که حالا می‌شود با انگشت تعدادشان را شمرد – خالق پرنده پرغروری بودند که تا امروز و هميشه، سايه سعادتش بر سر فوتبال کم‌غرور و آلوده به خستگی‌ها و پلشتی‌های ايران، سنگينی می‌کند. فوتبال ايران، هنوز به "شاهين" و پرندگان بلند پروازش محتاج است.

عصر يک روز پاييزی بود که در کوچه پس‌کوچه‌های محله قديمی "دروس" تهران به دنبال يافتن خانه‌ای قديمی بوديم تا در آن يکی از گنج‌های فراموش شده فوتبال ايران را بيابيم. خيابان پس از خيابان و کوچه پس از کوچه گذشتيم تا بالاخره آنچه را می‌خواستيم، پيدا کرديم؛ در اين جا پيرمرد جوان‌دلی زندگی می‌کند که سينه‌اش پر است از خاطرات شيرين فوتبالی و دلی پردرد دارد از بی‌مهری‌های زمانه و فراموش‌کاری تاريخ و فرزندان ناخلف فوتبال که حالا همه چيز را در پول می‌بينند.

خانه قديمی بود اما ظاهرش با برگ‌های چسبان و درختان تر و تازه‌اش جديد می‌زد. روی بالکن يک تاب فلزی بزرگ بود که پيرمرد کنار آن به استقبال ما ايستاده بود. عمق خاطرات مرد از ژرفای نگاهش قابل لمس بود. گويی رودخانه‌ای زيرزمينی پس از عبور از سنگلاخ‌ها و موانع عمق زمين، حالا مجالی برای سرباز کردن و فوران پيدا کرده است.

پيرمرد شاهينی پس از گذشت ۷۲ سال از عمر فوتبالی‌اش، برای نخستين بار ميزبان اهالی رسانه شده بود و اين يعنی فتح‌الفتوح يک رسانه ورزشی؛ يعنی تا چند لحظه ديگر برگی از برگ‌های تاريخ ورق خواهد خورد و گوشه‌ای از اتاق تاريک خاطرات، با شمعی قديمی روشن خواهد شد.

"حسين نسل سوم تيم ملی فوتبال ايران است از خانواده ما. پدرم ارتشی بود ولی در تيم ملی و تيم ارتش بازی می‌کرد. من هم در تيم ملی يک توپی به پايم خورده است. بعد هم حسين." اين حسين که خسروخان غفاری از آن نام می‌برد، حسين کلانی است. بازيکن سال‌های دور شاهين و پرسپوليس که ما را در منزل دايی‌اش همراهی می‌کند. کلانی می‌گويد که برای دايی‌اش حکم پسرِ نداشته‌اش را دارد و هميشه با او همراه بوده است. هم او بود که افتخار ديدار ما با دايی شاهينی اش را فراهم کرد. هنوز بحث ما گل نينداخته که دکتر سراغ آلبو‌م‌های عکسش را گرفت و يکی دو عکس ناب به ما نشان داد. "عکس زياد دارم اما هر کسی از راه رسيده عکس‌های آلبوم‌ها را کنده و با خود برده!"

يک عکس فوتبالی – از آن‌هايی که تيم‌ها به يادگار می‌اندازند – نشان‌مان می‌دهد و می‌گويد: "اين عکس مال ۱۳۲۷ است. ببينيد که چه کسانی در عکس هستند. در تيم ملی آن موقع به جز يک نفر، همه شاهينی هستند. اين اولين عکسی است که از نظر فوتبالی در اين مملکت گرفته شده. يکی هم بود که هرچه گشتم پيدا نکردم. فکر کنم يکی از روزنامه‌ها از من گرفت و ديگر برنگرداند."

دکتر غفاری عکسی هم از تيم شاهين در خانه‌اش داشت. "۱۳۱۸ يا ۱۳۲۰" تاريخ عکس را درست نمی‌دانست اما نام افرادی که در عکس بودند را خوب به خاطر داشت. "ارتشبد فتح‌الله مين باشيان که فرمانده ارتش بود و شاگرد دانشکده افسری. برادران خان خانا، نيکخو که مدير تيم بود و عبدالله شوتی معروف!"

در خانه آدم‌های قديمی، آن چه بيش از هرچيز جلب توجه می‌کند، عکس‌هايی است که قاب شده و روی ديوار نصب شده‌اند. يکی از اين عکس‌ها مرد بلندقامت و چارشانه‌ای را نشان می‌داد که روی اسب نشسته و در حال زدن گوی چوگان بود. غفاری در توضيح اين عکس می‌گويد: "پدرم ۴۰ سال کاپيتان تيم ملی چوگان ايران بود."

می‌دانيد رمز ماندگاری خاطره شاهين چيست؟ مکتب شاهين معتقد بود که اگر کسی درسش را بخواند، فوتباليست خوبی می‌شود و به همين دليل هم بود که فوتباليست‌های شاهين همه به درجات علمی و اداری بالايی در کشور رسيدند. اين را وقتی بهتر درک می‌کنيم که غفاری عکس شاهين را به ما نشان می‌دهد و فوتباليست‌هايش را نام می‌برد:" دکتر اکرامی کنار تيم ايستاده و سرمربی ما بود. نصير اوغلی اکنون عضو هيات مديره شاهين است، ‌مسعود انصاری، دکتر احسان ترابی، مهندس جمشيد فروغی، دکتر برومند، دکتر عبداللهيان،‌ عراقی که رييس کل دادگاه‌های تهران بود، حسين فکری که همه او را می‌شناسند، صبا مربی ما بود، مهندس ناظری معاون اول رييس قوه قضاييه، شکيبی رييس شعب ديوان عالی کشور و من که دستم در جيب خودم است!"

از اين جا به بعد بود که گفت‌وگوی ما با دکتر خسرو غفاری، عضو اسبق شاهين در دهه ۲۰ و ۳۰ سر و شکل رسمی گرفت.

* آقای دکتر، از خودتان بگوييد. چطور شد که وارد فوتبال شديد؟
- من در زندگی کاری و ورزشی شلوغ بودم. از آن بچه‌هايی که مسئله می‌ساختند و زير بار حرف هيچ کس نمی‌رفتند. هم در فوتبال و هم در کار وکالت قضايی اين طور بودم. به همين دليل هم بود که بعد از مرحوم مصدق از عدليه بيرون آمدم.

* چطور با دکتر اکرامی آشنا شديد و به شاهين آمديد؟
- آقای دکتر اکرامی – خدا بيامرزدش – بعد از کسب ليسانس، با دوستانش فوتبال بازی می‌کرد. آن زمان دکتر اکرامی بود و سه برادر مين باشيان – فتح‌الله و نعمت در گوش چپ بازی می‌کردند و عزت – و مهرداد فربد که بعدها با شاه هم نسبتی پيدا کرد. دکتر اکرامی به همراه مهندس اسد قاضی‌زاده و برادرش از تيپ‌های تحصيل کرده آن روزگار، در تيم جم بازی می‌کردند. دکتر جثه کوچکی داشت اما فکرش بزرگ بود. اکرامی تيم شاهين را ساخت که برادر مرحوم من هم در آن بازی می‌کرد. شايد عکس‌هايش را داشته باشم، نمی‌دانم. متاسفانه نمی‌دانم آلبو‌م‌هايم را کجا گذاشته‌ام. در آن‌ها عکس سفرهای تيم به پاکستان و عراق و... هست.

* چه شد که دکتر اکرامی "شاهين" را ساخت؟
- علت اصلی اين بود که وقتی دکتر اکرامی تيم شاهين را درست کرد، آقای دکتر اغدايی، رييس باشگاه تفريحات شرکت نفت در فروردين ۱۳۲۱ از او و تيمش دعوت کرد که در يک تورنمنت چهار جانبه در خوزستان شرکت کند. قرار بود شاهين با تيم‌های کارگر، شرکت نفت آبادان و تيم مشترک انگليسی‌ها، کارگرها و شرکت نفت بازی کند. دکتر هم با رفقايش رفت. رييس باشگاه تفريحات سالم که اسمش يادم نمی‌آيد ضمن سخنرانی‌اش گفته بود که برويد باشگاه درست کنيد تا جوان‌ها را تربيت کنيد. خود او بازيکن بازنشسته تيم ملی انگليس بود. دکتر اکرامی به تهران بازگشت و اين فکر به سرش زد که باشگاه درست کند.


خسرو غفاری ـ نفر اول از سمت راست ـ ايستاده

* شما کی به شاهين پيوستيد؟
- ارديبهشت ۱۳۲۲ فينال مسابقات فوتبال خردسالان بين مدرسه البرز و فيروز بهرام بود. آن وقت‌ها فقط مدارس و دانشگاه‌ها تيم داشتند و باشگاهی نبود. دکتر اکرامی استاد فيزيک دبيرستان‌های البرز، فيروز بهرام، ايرانشهر و دارالفنون بود. فينال خردسالان، بعدازظهر شنبه در زمين شماره چهار دبيرستان البرز انجام می‌شد. دکتر اکرامی کنار زمين ايستاده بود. بازی که تمام شد به چهار نفر از ما گفت که دوشنبه با ساک ورزشی به امجديه (شيرودی) برويم. من، دريادار هدايت، مرحوم مسعود انصاری و مهندس مهدی مينا.

* چند سال داشتيد؟
- ۱۵ سالم بود.

* دوشنبه رفتيد؟
- بله! دکتر اکرامی اتاق کوچکی زير جايگاه ورزشگاه امجديه داشت. او ما چهار نفر را به تيم سوم شاهين فرستاد. تيم‌های اول و دوم، شاهين و عقاب بودند و تيم ما اسمش شهباز بود.

* در چه پستی بازی می‌کرديد؟
- راست پا بودم و در گوش چپ بازی می‌کردم.

* باشگاه شاهين چند تيم داشت؟
- کار به جايی رسيد که ۱۲ تيم از شاهين در مسابقه‌های دوره‌ای ليگ تهران داشتيم. از شاهين و عقاب و شهباز گرفته تا پرستو و کولاک. هر کدام از اين تيم‌ها را يک نفر مديريت می‌کرد. مهندس پزشکی، مهندس اسد قاضی‌زاده، آقای سرحدی، همين مهندس نيکخواه که اکنون مديرعامل شاهين است و کاپيتان تيم چهارم يا پنجم شاهين بود، يکی از تيم‌ها را مديريت می‌کردند. هر فوتباليستی که ارتقا پيدا می‌کرد، يک تيم بالاتر می‌رفت تا به شاهين می‌رسيد. اين وضعيت ادامه داشت تا سال ۱۳۴۶.

* سالی که شاهين منحل شد.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


- آن زمان خدابيامرز "محمد بوقی" تکيه‌ای داشت در جنوب تهران که از ما تعهد گرفته بود هر سال دهه اول محرم به آن کمک کنيم. وقتش که می‌شد نزد ما می‌آمد و هر کس سهم خودش را کمک می‌کرد. آن زمان خود دکتر اکرامی مديريت کل باشگاه را داشت و در کار بخش‌ها دخالت نمی‌کرد. مديريت شاهين با عبدالله خواجه نوری بود که آن سال با حسين سروری، رييس فدراسيون وقت هم کتک‌کاری کرد و دليل اين موضوع را هم در دفتری نوشته که در باشگاه شاهين است.

* دليل انحلال شاهين، همين کتک‌کاری بود؟
- نه فقط همين. سپهبد حجت، روزی از من و دوستان شاهين خواست که نزدش برويم. وقتی با ۱۵ نفر در دفترش حاضر شديم و من افراد را با ذکر دکتر و مهندس و استاد دانشگاه نام بردم، حجت گفت که شما با اين وضع برای اداره يک کشور کافی هستيد پس چرا اين حرف‌ها را پشت سرتان می‌زنند. او گفت که اجازه ادامه کار باشگاه را از شاه می‌گيرد. سپهبد حجت رييس سازمان تربيت بدنی وقت بود که ساختمانش پشت پارک شهر و کنار زورخانه شعبان جعفری بود. به او گفتم خودتان را اذيت نکنيد، اين‌ها با ما سر سازگاری ندارند. حالا هم ندارند!

* بعد چه شد؟
- حجت اصرار داشت که اجازه ما را بگيرد برای همين يک بار ديگر من را به تنهايی به دفترش خواند و گفت که شاه اجازه داد کارمان را ادامه دهيم ولی اسم شاهين را بايد عوض کنيم. گفتم کسی حاضر نمی‌شود که اسم تيم را عوض کنيم. همان وقت شهباز را به عنوان باشگاه سهامی خاص ثبت کردم. زمين باشگاه را من و دکتر اکرامی به قيمت متری چهار تومان از بانک "ساختمانی" که سه کنج دروازه دولت بود خريديم. تعدادی از شاهينی‌ها را هم با خود بردم و به عنوان کارمند شرکت برق تهران، تيم برق را با ناظم گنجاپور – خدا بيامرزدش - درست کردم.

* سپهبد حجت نگفت که چرا خواسته‌اند اسم شاهين عوض شود؟
- او به من گفت چيزی را که می‌گويد تا وقتی زنده است به کسی نگويم. من هم همين کار را کردم. گفت غير مستقيم به آقای "علم" گفته‌اند که طرفداران شاهين وقتی کنار هم جمع می‌شوند، محمد بوقی، شيپور می‌زند و آن‌ها با حالت بدی می‌گويند شاه – هين. و اين شاه را ناراحت کرده است! ديگر نمی دانم.

* بعد از انقلاب چه اتفاقی برای شاهين افتاد؟
- بعد از انقلاب، اکرامی از من خواست که ترتيبی بدهم تا شاهين به اين سو آن سو پرت نشود. من رونوشت سند باشگاه شاهين را دارم. ببينيد که مالک باشگاه کيست؟ شاهين، باشگاه بود. زمين آن ۲۵ هزار متر است. ۲۰ هزار مترش را با همين سند خريديم. ۵ هزار متر ديگر را هم تربيت بدنی داد چون باشگاه به خيابان اصلی راه نداشت. در همين قسمت استخرهای باشگاه قرار دارد و دست مهندس هاشم‌زاده است.

* اکنون مالک باشگاه کيست؟
- مالک باشگاه، خود باشگاه است!

***

دکتر غفاری از خاطراتش می‌گفت و ما غرق در لذت شنيدن و غوطه‌ور شدن در دريای گذشته بوديم تا اين که خاطره‌ای جالب به ذهن او خطور کرد. اين خاطره مسير بحث را عوض کرد و باعث شد که بار ديگر به سال‌های دور و دراز برگرديم.

" دکتر اکرامی به ما گفته بود که اگر در بازی، داور تصميمی گرفت که به مذاقتان خوش نيامد، نبايد با او برخورد تندی داشته باشيد. اگر بازيکنی به داور، تند نگاه می کرد، اکرامی او را سه جلسه از تيم کنار می گذاشت اما حالا با مشت به سينه داور می کوبند و اتفاقی نمی افتد! گفتم که آدم شلوغی بودم. يک بار با محب رييس باشگاه دارايی حرفم شد و توی گوشش زدم. او به داور فحش داد و من به او گفتم شما مدير باشگاه هستيد و نبايد اين طور صحبت کنيد اما او به من هم توهين کرد. من روی پلکان امجديه نشسته بودم. دويدم سمت نرده‌های پيست دووميدانی و زدم توی گوش او که باعث شد از لای نرده‌ها بيفتد روی پيست! بعد هم بين شاهين و دارايی دعوا شد. آقای فاخری و دکتر برومند و يک نفر ديگر از ما با چهار نفر از آن‌ها دعوا کرديم. آخرش هم آن‌ها رفتند دادگستری و از ما شکايت کردند. ما هم که به اين کار وارد بوديم! (با خنده) همين آقای محب، سر فوت دکتر برومند با عصا آمده بود و روی صندلی نشست. در مراسم از من خواستند که به عنوان پيشکسوت صحبت کنم. گفتم اگر آقای محب اجازه بدهند صحبت می‌کنم. گريه‌اش گرفت. چند تا از بچه‌های دارايی مرا بوسيدند. وضعيت ما اين طوری بود."

* دکتر اکرامی چگونه مردی بود؟ نحوه مديريت او در باشگاه شاهين چطور بود؟
- دکتر ماهی دو تومان از ما می‌گرفت و يک ساعت زودتر می‌رفت در همان اتاق زيرزمين، چند توپ می‌خريد و آن‌ها را باد می‌کرد که وقتی ما می‌آييم همه چيز آماده باشد. او هر سه ماه يک بار می‌رفت به مدرسه البرز و کارنامه‌های ما را می‌ديد. يک بار به خاطر جريانی فيزيک هشت گرفته بودم! دکتر اکرامی از من پرسيد چرا اين طور شده و من توضيح دادم.

* حالا چرا هشت گرفته بوديد؟
- (با خنده) تازه گچ‌های لوله‌ای رنگی باب شده بود. يک معلم فيزيک داشتيم که کليمی بود. "بروخيم" جزو چهار معلم معروف آن روزگار بود که بين سال‌های ۱۳۱۹ تا ۱۳۳۲ در ايران بنام بودند و کتاب می‌نوشتند. آن روز چند تا از بچه‌ها مثل خداداد فرمانفرماييان، مهندس معتضد و مهندس ابراهيمی با گچ‌های تازه علامت ضد يهود روی تخته کشيدند. البته اين که می‌گويم مهندس، اين‌ها بعدها مهندس شدند. من مبصر کلاس بوم. وقتی بروخيم آن طرح را ديد از من پرسيد که چه کسی کشيده، من هم که کسی را لو نمی‌دادم بنابراين کار را به گردن گرفتم. او چيزی نگفت و از من خواست که خودم طرح را پاک کنم اما آخر سال نمره هشت به من داد!

* بعد از انقلاب هم با دکتر اکرامی ارتباطی داشتيد؟ آن زمان که ديگر دکتر در شاهين مديريت نمی‌کردند.
- دکتر اکرامی چند سال قبل رفتنش يعنی سال ۱۳۶۷ به دفترم آمد و خواست که اساسنامه‌ای برای باشگاه تنظيم کنم. ۱۰ سال اول بعد از انقلاب کش و قوس‌ زيادی داشتيم. دکتر اکرامی گاه به گاه به دفترم می آمد. گفت وضعيت باشگاه را از صورت شرکت دربياوريم. گفت همه چيز باشگاه، اثاثيه، زمين و ... مال باشگاه است. در تاريخ ۲۴ / ۶ / ۱۳۶۷ ، عباس اکرامی مقدم، صاحب امتياز باشگاه، کليه حقوق خود را در باشگاه به هيات امنای ۱۷ نفره منتقل کرد. اساسنامه در جلسه ۲۴ شهريور ۶۷ به تصويب هيات امنا رسيد. ماده يک اساسنامه می‌گويد، نام باشگاه فرهنگی ورزشی، شاهين و موضوع فعاليت، در امور تربيت بدنی، فرهنگی، ايجاد استاديوم، وسايل ورزشی، آموزشی و تربيت با روش جديد است.

* نقش دکتر اکرامی بعد از آن چه شد؟
- جزو ۱۷ نفر اعضای هيات امنا من هم هستم. برای اداره امور يک نفر رييس و دبير از بين اعضای هيات امنا انتخاب شد. در تبصره‌ای آمد که به پاس خدمات و تاسيس باشگاه شاهين، دکتر اکرامی مادام‌العمر به عنوان رييس هيات امنا انتخاب شد. مکتب شاهين می‌گفت اول اخلاق بعد درس و بعد ورزش يعنی درس مقدم است بر ورزش. اگر درست خوب بود می‌توانی در ورزش پيشرفت کنی. خيلی‌ها در اين باشگاه هزينه کردند. چه کسی اين کار را می‌کند؟ باشگاه ورزشی و فرهنگی صرفا يک موسسه غير انتفاعی بوده است. هيات امنا تصميم گرفت که در صورت انحلال باشگاه، کليه دارايی‌ها از جمله وسايل، زمين و ساختمان‌ها در اختيار سازمان‌های فرهنگی ورزشی دولتی قرار بگيرد که اين مورد اخير، بايد اصلاح شود چون مخالف اصل ۴۴ قانون اساسی است. حالا هيچ کس در باشگاه سهم ندارد و مالک يک شخصيت حقوقی است؛ باشگاه شاهين.

* کمی درباره وضعيت فعلی باشگاه صحبت کنيد.
- از ۲۵ هزار متر زمين باشگاه، امروز حتی يک متر خالی نيست. دو استخر شنا و يک زمين چمن فوتبال قانونی دارد. دو زمين فوتسال، چمن مصنوعی و يک سالن ۱۸۰۰ متری هم هست. پنج سالن بدنسازی و ورزش‌های رزمی هم ساخته شده است. به جز زمين فوتبال، بقيه زمين، زيرِ بناست. باشگاه خرج خودش را درمی‌آورد و از کسی گدايی نمی‌کند. البته خودی‌ها گاه به گاه کمک می‌کنند اما باشگاه از کسی کمک نمی‌خواهد. مهندس هاشم‌زاده يکی از شاهينی‌های قديمی است که تاکنون ۲۰۰ – ۳۰۰ ميليارد خرج کرده است. همين دو سال پيش ۱۱۷ ميليون تومان داد تا پارکت کف باشگاه عوض شود. چون پارکت کف خراب بود، پول داد تا اين پارکت از لهستان آورده شود. در اصل بايد اين کف پوش را از آلمان می خريديم اما کشور تحريم بود و مجبور شديم آن را از طريق لهستان خريداری کنيم. چنين کسانی هنوز هستند.

***

قصه به اينجا که رسيد از دکتر غفاری خواستيم که ماجرای کوچ ستارگان شاهين به پرسپوليس را برايمان تعريف کند. اين که چرا شاهينی‌ها پرسپوليسی‌ شدند. غفاری با شنيدن نام پرسپوليس آهی کشيد و گفت: "پرسپوليس فرزند شاهين بود اما فرزند ناخلف!" دکتر بيشتر از اين توضيح نداد که چرا پرسپوليس را فرزند ناخلف شاهين می‌داند اما حسين کلانی هم با ما همراه شد تا دليل اين مسئله را بداند. در نهايت، دکتر غفاری اصل ماجرا را تعريف کرد ولی از ما خواست که نشنيده بگيريم!

ميزبان خوش مشرب و دوست داشتنی ما عاقبت بخشی از خاطرات خود را از دوران گذار شاهين به پرسپوليس اين طور بيان کرد: "علی عبدو در مدرسه شاگرد من بود. در کودک سالان ايران قهرمان بوکس شد. پرسپوليس را علی عبدو درست کرد. وقتی شاهين را محروم کردند، بچه‌ها به تيم عبدو رفتند، ولی او مديريت نداشت که آنها را نگه دارد. آقای خيامی، مدير وقت ايران خودرو دست و دلش باز بود و خوب پول می‌داد . پيکان را راه انداخت و بازيکنان پرسپوليس را به اصطلاح خريد، اما بعدش نمی‌دانم چه شد که با آن هم به هم زدند و برگشتند پرسپوليس .

* شاهين امروز حالش چطور است؟
- باشگاه موجود عبارت است از يک شخص حقوقی مثل شرکت تجاری که صاحب سهم ندارد و غير انتفاعی است. خلاصه من ۷۱ سال است که در شاهين هستم. شماره کارت عضويت من هم ۱۳۲۲۱۱۲۲ است. يعنی ۲۲ بهمن ۱۳۲۲ به عضويت باشگاه درآمدم. ما به دنبال پول نبوديم. هر چند مانند امروز هم پولی در فوتبال نبود. پدرم ماهی پنج تومان به من می‌داد که دو تومانش را به باشگاه می‌دادم . اکرامی و صدقيانی مربی بودند و با آن پول‌ها توپ می‌خريدند. آن وقت‌ها ما شهريه می‌داديم، ولی حالا دلال‌ها پشت استاديوم می‌ايستند و بچه‌های ۱۶ ساله ما را که مربيان ما تربيت می‌کنند، می‌خواهند بخرند. آن وقت‌ها بحث اخلاق ، درس ، ورزش بود، ولی حالا شده پول ، پول، فوتبال!

* تيم‌های امروزی چطور می‌توانند شعار مکتب شاهين را رعايت کنند؟ آيا می‌شود امروز هم بدون پول بازی کرد؟
- تيم‌ها امروز خرج دارند. ما آن زمان فقط دوشنبه‌ها تمرين می‌کرديم و جمعه يا پنجشنبه بازی داشتيم. فقط يک بار من پنجشنبه عصر برای شاهين بازی کردم، جمعه صبح برای تيم دانشگاه و عصر جمعه هم با تيم ملی در يک بازی آسان با يک تيم خارجی که فکر می‌کنم ديناموکيف بود بازی کردم که استثنا بود. امروز بازيکن بايد در هفته‌ شش روز تمرين کند. فردی مثل علی دايی مورد احترام من است. او از هيچ به اين جا رسيده و خوشبختانه پولی را که در می‌آورد در اردبيل خرج ساختن مکان‌های ورزشی می‌کند. اين طور نيست که از فوتبال پول در بياورد و در بانک‌های آمريکا و فرانسه ذخيره کند. در انتخابات اخير هيات امنا کسی را می‌خواستند بياورند که می‌گفت اگر ماهی ۵۰۰ هزار تومان می‌دهيد می‌آيم! ما به مکتب شاهين معتقد بوديم ، اما به درد امروز نمی‌خورد.

* چرا؟
- آن وقت من وکالت همسر اتريشی امير خسروی، اولين رييس بانک ملی را قبول کردم. او زمين‌هايی در منطقه "قلعه شنبه" (چيتگر ) داشت که بانک به حراج گذاشته بود و می‌خواست به قيمت پايين بفروشد. من توانستم زمين را پس بگيرم و به قيمت هشت ميليون تومان بفروشم، اما چون وکيل صغار بودم يک چهارم حق الوکاله را دادند. با اين پول خانه‌ای که در آن هستم را ساختم.

* چه سالی بود؟
- ۱۳۳۸. آن وقت‌ها پول آنقدر مطرح نبود، ولی حالا پول در فوتبال است.

* چه کنيم که باشگاه‌ها به فکر بيفتند و دنبال اجرای شعار مکتب شاهين باشند؟
- کسانی از شهرهای مختلف درخواست می‌کنند که اجازه بدهيم از نام شاهين استفاده کنند. ما هم می گوييم هر گاه از تربيت بدنی شهرشان مجوز گرفتند به آنها اجازه می‌دهيم. شروع ‌کرده‌ايم که فرهنگ شاهين را اشاعه دهيم.

* توصيه‌ای به علاقمندان به مکتب شاهين داريد؟
- آنهايی که خود را از خانواده شاهين می دانند ، اين‌ها دوستدار هستند. خودشان می دانند که به اين شعار عمل کنند يا نه. از کسانی که مکتب شاهين را دوست دارند ممنونيم. اما اين‌ها ربطی به شاهين ندارند وقتی به خاطر پول بازی می‌کنند. به هيچ وجه کسی را به زور و اجبار شاهينی نمی‌کنيم. بايد شاهين آنقدر متمکن شود که به هيچ چيز نياز نداشته باشد.


تيم فوتبال شاهين در سال های دور

* شاهينی‌ترين فردی که می‌شناسيد کيست؟
- مهندس هاشم زاده. او شايد دومی نداشته باشد در اخلاق و ورزش و شاهينی بودن. وقتی کسی از پولش می گذرد تا باشگاه حرکت کند، ارزشمند است. من نمی‌توانم ادعا کنم که چنين هستم.

* آخرين بازی رسمی‌تان چه زمانی بود؟ يادتان هست؟
- سال ۱۳۳۳ بود اما يادم نيست با چه تيمی بازی کردم.

* با تيم‌های خارجی هم بازی کرديد؟
- از تيم‌های خارجی يک بار "نادی المينا" را از عراق دعوت کرديم و يک بار هم تيم ملی شوروی آمده بود. برابر شوروی بازی نکردم، اما به نمايندگی از ايران تاج گلی را که نماد داس و چکش رويش بود، در دست گرفتم که عکسش هم در روزنامه‌ چاپ شد.

***

دو ساعت از گفت و گوی ما با تاريخِ گويای باشگاه شاهين می‌گذشت که بحث به جايی رسيد که از خاطرات بگوييم و بشنويم. قبلش چند سوال پرسيديم که جواب‌هايش حسابی توی سرمان زنگ خورد. اولين سوال درباره حال و روز شاهين امروز بود. دکتر گفت: "کسی که زمين فوتبال را چمن مصنوعی کرده از مردم پول می‌گيرد تا بازی کنند و شنيده‌ام که پول آب و برق را هم نداده است . يکی از کار آموزهايم پيگير پرونده‌ است. فردی هم در کرج ادعا کرده که از ۲۰ سال پيش شاهين را در کرج ثبت کرده، ولی از ما اجازه نگرفته است. شکايت اين موضوع را به فدراسيون ‌کرده‌ايم ، اما هيچ تصميمی راجع به اين مساله نمی گيرند. آن فرد هم پولدار است و همه جا می‌خواهد کارش را با رشوه پيش ببرد. حتی يک بار در دادگستری اين کار را کرد که به او گفتند برو خجالت بکش!

از دکتر غفاری پرسيديم، آخرين باری که برای ديدن يک بازی فوتبال به ورزشگاه رفته، کی بوده است؟ او پاسخ داد که چند شب قبل بازی بايرن‌ مونيخ و شالکه را ديده! حسين کلانی به او گفت: "دايی جان منظور آقايان اين است که کی به ورزشگاه رفته‌ايد؟" اما ميزبان ما گفت: "می‌دانم چه می‌گويند!" آنها که کنايه را می‌فهمند درک می‌کنند که منظور اين شاهينی قديمی از اين حرف چه بوده است.

غفاری چند دسته چک نشانمان داد که متعلق به بانک "تجارتی ايران و هلند" بود. برگه‌های قديمی چک و مبالغ آن جلب توجه می‌کرد ، ۵ هزار تومان به فلانی، ۱۲ هزار تومان به ديگری و ... "مرحوم ناصر حجازی يک بار گفته بود بازی نمی‌کند مگر اين که ۱۰۰ هزار تومان به او بدهند. اين پول را شاهين به او داد. البته شنيدم خودش گفته خانه‌ای که ساخته از پول شاهينی‌ها بوده. چنين کرامتی داشت آن مرحوم."

دکتر اکرامی پس از اتمام درسش در ايران برای گذراندن يک دوره تکميلی به انگليس سفر کرد. او در آنجا با "سر استنلی راوس" ، رييس وقت فدراسيون جهانی فوتبال – که تازه تشکيل شده بود – آشنا شد و از طريق او به آکادمی آرسنال رفت. شش ماه در آنجا تعليم ديد و پس از بازگشت به ايران همان‌ها را به جوانان ايرانی آموزش داد. دکتر غفاری می‌گويد که جايگاه دکتر اکرامی در فوتبال دنيا آنقدر بالا بود که "تا سال‌ها نامه‌های رسمی فيفا به ايران به جای فدراسيون فوتبال، خطاب به دکتر اکرامی نوشته می‌شد. "

استنلی راوس، سفری هم به ايران داشت. او در اين سفر گفته بود که فقط می‌خواهد شاهينی‌ها را ببينيد. دکتر غفاری درباره اين سفر می‌گويد: "دکتر اکرامی از من خواست که به ديدارش بروم چون زبان انگليسی‌ام خوب بود. در آن روز، سر استنلی راوس که به ايران آمده بود به ديدن دکتر اکرامی رفته بود. راوس وقتی درگذشت طبق سنت قديمی خودشان دکمه سر دست‌های خود را برای اکرامی گذاشته بود. دکتر برای فوتبال دنيا قابل احترام بود."

***

و سوالات ما همچنان ادامه داشت. ..

* بازيکن مورد علاقه‌تان کيست؟
- دو نفر هستند. من تا به امروز قدرتی مثل قدرت ليونل مسی نديده‌ام. دومين بازيکن مورد علاقه‌ام هم رونالدو است.

* طرفدار بارسا هستيد يا رئال؟
- طرفدار هيچ تيمی نيستم. هر تيمی در آن يک ساعت و نيم تکليف خود را روشن می‌کند . بهترين تيم دنيا ممکن است در يک ساعت و نيم از ضعيف‌ترين تيم ببازد.

* حسين کلانی، خواهرزاده‌تان چه زمانی وارد فوتبال شد آيا شما نقشی در فوتباليست شدنش داشتيد؟
- اولين بار که حسين بازی کرد برابر برمه بود. من روی پلکان زير جايگاه نشسته بودم. همه می‌گفتند حسين را بازی داده‌اند چون دايی‌اش همه کاره و گردن کلفت است! آقای شکيبی قاضی دادگستری بود. می‌گفت خسرو، خواهر زاده‌ات را چپانده‌ای توی تيم! همان وقت مصطفی عرب از گوش چپ توپی را روی دروازه‌ فرستاد و حسين با ضربه سر از روی نقطه پنالتی گل زد. آن وقت به شکيبی گفتم گل را چپاندم نه خواهر زاده‌ام را !

***

اوج گفت و گوی ما با دکتر خسرو غفاری نه پايان آن که ميانه‌های آن بود. لحظه‌ای که از او خواستيم خاطره‌ای ماندگار از دکتر اکرامی برای ما بگويد، مکثی کرد و سپس گفت: "تمام زندگی دکتر اکرامی برايم خاطره است. نمی‌توانم يکی را به ديگری ترجيح دهم. آدمی که پدر نداشت ،‌ از کاشان به تهران می‌آيد و می‌شود دکتر اکرامی. شما دومی‌اش را پيدا کنيد. اين آدم يک قِران در زندگی‌اش اين طرف و آن طرف نکرد . با همان حقوق وزارت فرهنگ ، خودش و زن و بچه‌اش را اداره کرد."

ما ولی اصرار داشتيم که يک خاطره از دکتر برايمان بگويد پس دوباره خواستيم که از بين گلستان خاطره‌هايش يک گل را دستچين کند. اين بار بغض گلوی پيرمرد را گرفت و پس از چند لحظه سکوت محض گفت: "نمی‌توانم !"

بدترين اتفاقی که می‌تواند برای يک آلبوم عکس قديمی بيفتد اين است که عکس‌هايش گم شوند و ديگر نشود پيدايشان کرد. عکس‌هايی که با خود رازهايی از گذشته دارند و خاطراتی را به ياد آدم می‌آورند که چون گنجی در صندوق اسرار تاريخ می‌درخشند.

در آلبوم خاطرات فوتبال ايران ديگر عکس زيادی باقی نمانده است. می‌شود با انگشت تعدادشان را شمرد. بهتر است پيش از آن که عکس‌های تاريخی آلبوم فوتبال ايران تمام شوند، کمی آن را ورق بزنيم.

در پايان شايد زيباترين جمله را در وصف شاهينی‌ها ، جعفر کاشانی زده باشد. او می‌گويد : "شاهينی‌ها بی‌چشمداشتی زحمت کشيدند و انتظاری نداشتند. شاهينی‌ها چه می دانستند بدی چيست؟ شاهينی‌ها همه کبوتر بودند."


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016