رطب و یابس بافتن های جناب عبدالکریم سروش را با عنوانِ «خدا به هر دردی نمی خورد» نه یک بار بلکه دو بار خواندم تا خدای ناکرده، چیزی را برای فهم از قلم نینداخته باشم.
یک ساعت خشک و تر به هم بافتن ایشان برای گرفتن این نتیجه که:
خدا، آن خدایی نیست که شما عوام تا امروز به آن معتقد بودید. خدا آن خدایی ست که قرن ها به حاشیه رانده شده، و اکنون با بروز مصیبت، «شزم»وار از حاشیه به متن می پرد و «آنگاه ما با خداوند بطور کامل رابطهی دیگری پیدا خواهیم کرد و متون دینی را هم به طور دیگری خواهیم فهمید».
به بیان دیگر، ای مسلمان عامی! به حرف من گوش بده که از یک چاه به چاه دیگری در افتی و ان شاءالله تعالی، به رستگاری و سعادت دست پیدا کنی!
البته سخنان جناب عبدالکریم، برای جنباندن عوام و حرکت دادن شان از چاله ی دینِ لیسندگان حرم و شاش شتر نوشان معتقد به آیت الله تبریزیان ها و دکتر روازاده ها مفید و یک قدم به جلوست، ولی افسوس که هدف این جناب نیز مانند آن جنابانی که در کسوت روحانی، نوع بشر را به دره ی جهل و خرافات رهنمون شدند عاقبت خوشی در پی ندارد و مقصد همان دره ی خیالات و موهومات و خرافات و لاطائلات است.
تک تک جملات جناب «دکتر» قابل بررسی و پاسخ دادن است اما پاسخ دادن به مشتی لفاظی تو خالی، افتادن در دامی ست که دین گستران قدیم و جدید همواره بر سر راه متفکران گسترده اند و چنین مباد.
فقط یک جمله ی روشن از میان جملات ناروشن جناب عبدالکریم را در اینجا برجسته می کنم و به آن پاسخ می دهم.
خبرنگار از او می پرسد:
آیا هنوز هم هر بلایی کز «تو» آید رحمتی است؟
و جناب عبدالکریم پاسخ می دهد:
بلی. هر بلایی که از جانب معشوق بیاید رحمت است. «بلایی کز حبیب آمد هزارش مرحبا گفتیم».
جناب دکتر این را هم چرند می گوید! یعنی چه هر بلایی از جانب معشوق بیاید رحمت است؟! معشوقی که انسان را مبتلا به بلا کند معشوق نیست، یک آدم بیمار و روانی ست!
ثانیا اگر این طور است، و معشوق واقعا معشوق است، چرا جناب دکتر با سر به آغوش معشوق شیرجه نمی زند و در انگلستان با چند هزار کیلومتر فاصله از معشوق و بلاهایش زندگی می کند؟
من، ف. م. سخن، که عشق و عاشقی و عرفان از نوع زمینی و الهی اش را مثل یک آدم معمولی می فهمم نه مثل جناب دکتر پر از رمز و راز و پیچش و تابش و خوانش و مالش، اگر کسی را که دوست دارم در آتش ببینم، با سر خودم را به داخل آتش پرتاب می کنم تا اگر بتوانم، کسی را که دوست دارم نجات دهم وگرنه در کنار او بمانم و بمیرم.
این چه معشوق و معشوقه ای ست که دکتر این همه از آن تعریف می کند ولی حاضر به آب و آتش زدن خود نیست؟!
نه جانم! نه جناب دکتر عبدالکریم! یک بار با طناب پوسیده ی شریعتی ها و امثال شما به داخل چاه ویل حکومت نکبت رفتیم، این بار معشوق جان، ارزانی خودتان! :)
دلم به حال مردم سوخت! از خودم بدم آمد! ف. م. سخن