دو وجه بارز جنبش کنونی یکی جنبهی مدنی و دیگری جنبهی سیاسی آن است. جنبهی مدنی به خواستهای ابتدایی زندگی اجتماعی و فرهنگی باز میگردد که حاکمیت در تامین آنها ناکام بوده است؛ مانند حجاب اختیاری، روابط آزادانهی دختر و پسر و امثال آن. جنبهی سیاسی اما باز میگردد به نبود آزادی احزاب، نبود انتخابات آزاد و مواردی از این دست.
از آن جا که حاکمیت قادر به تامین مطالبات مدنی جامعه نبوده است، هر جنبش مدنی، به طور طبیعی، به یک جنبش سیاسی تبدیل میشود، زیرا جامعه به خوبی در یافته که تحقق مطالبات مدنی او جز از طریق تغییر سیاسی امکان ناپذیر است.
رژیم اینک در مقابل جنبشی است که، ضمن داشتن مطالبات مدنی، آنها را آگاهانه و از سر اجبار، به نفع مطالبات سیاسی، در درجهی دوم اهمیت قرار داده است؛ به همین خاطر، حاکمیت خود را در مقابل یک جنبش سیاسی با خواست اصلی براندازی حاکمیت دیکتاتوری میبیند.
موضوعی به اسم نرمش برای رژیم فقط در زمانی ممکن بود که با یک جنبش مدنی و مطالبات محدود اجتماعی و فرهنگی آن مواجه باشد؛ در آن صورت، حاکمیت میدانست که برای پایان دادن به جنبش نیاز به «تغییر رفتار» دارد نه «تغییر ساختار». اما در حال حاضر که با یک جنبش سیاسی روبروست دریافته که دیگر تغییر رفتار کافی نیست و حتما باید تن به تغییر ساختار بدهد.
از آن جا که تغییر ساختار به معنای براندازی است، رژیم میداند که نخست باید به طریقی جنبش سیاسی را به یک جنبش مدنی تقلیل دهد و بعد، در حد تغییر رفتار عقب بنشیند و به این ترتیب بقای خود را تامین کند. به طور نظری، بهترین روش برای این منظور عبارت است از آغاز ارائهی نشانههای اولیه عقب نشینی و سازش تا از این راه جنبش، با کاهش رادیکالیسم خود، به تدریج از یک حرکت سیاسی رادیکال به یک جنبش مدنی مسالمت آمیز تبدیل شود. اما پرسش اساسی این است که چرا رژیم این نشانهها را بروز نمیدهد؟
دو دلیل را میتوان فرض دانست:
۱) حاکمیت آگاه است که رفتارهای خود را چنان به ساختارهایش وابسته کرده که حفظ ساختار در گرو تداوم رفتار است. به همین خاطر، هر گونه تغییر رفتار را آغازی برای تغییرساختار قلمداد کرده و حدس میزند که نتیجه هر دو در نهایت همان براندازی است. پس ترجیح میدهد که در هیچ حدی عقب نشینی نکند.
۲) احتمال دوم این است که رژیم میداند جنبش کنونی دیگر امکان کاهش خود به حرکت مدنی را ندارد؛ بنابراین، عقب نشینی را کاری عبث دانسته و بر روی نتیجه و برآیند آن، یعنی تقلیل جنبش سیاسی برانداز به جنبش مدنی غیر برانداز حساب نمیکند.
هر کدام از این دلایل که پشت تصمیم گیری نظام باشد حاصل آن به طور قابل مشاهده روی آوردن به سرکوب، خشونت و کشتار به عنوان یگانه برخورد با جنبش است. اما رژیم این را هم میداند که سرکوب و کشتار خروجی مثبت و ماندگاری برایش ندارد. سرکوب خشن فقط سبب رادیکالیزه شدن روش براندازی میشود. حکومت هر چه بیشتر میکشد اطمینان از این که با اسلحه خواهد رفت بیشتر میشود. هر چه درجهی توحش سرکوب را بالا برد مدت زمان رفتن معترضین به سوی قیام نهایی برانداز را پایین تر میآورد.
در نتیجه، درک منطق بن بست شرایط فعلی زیاد دشوار نیست. در صورتی که در این بینابین شاهد یک رویداد غیرعادی، مانند جنگ نظامی یا حملهی نظامی توسط اسرائیل و آمریکا، نباشیم، منطقی به نظر میرسد که روند فوق با هزینهای که شدت و حدت آن متغیر است، سبب سرنگونی نظام جمهوری اسلامی خواهد شد. میماند که در این فاصله نیروهای درون و برون کشوری قادر باشند چه جایگزینی برای آن تدارک ببینند.
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
جهت اطلاع از نظریه ی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید: «بی نهایت گرایی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: [email protected]