نظر کن بر پر و بالِ سپیدم
ببین نقشِ حرم با خون کشیدم
نشانِ لانهام گلدستهها بود
من از دیوانگی منزل گُزیدم
ز پروازم ترا من شاد کردم
بسی حرفِ گران از تو شنیدم
ندیدی جز وفا در خُلق و خویم
چرا تیر و کمان دستت بدیدم؟
بهارِ عمرِ من پر پر بِکردی
مگر از عمر تو من دانه چیدم؟
سرابِ دیدهام حوضِ حرم بود
بدست مومنان در خون تپیدم
فشاندم رنگِ خود بر چهرهِ دین
جزایِ آن خطا حالا چشیدم
تلف کردم تمام وقت خود را
به کویِ معرفت اینک رسیدم
نویدهای آزادی، مهستی شاهرخی
انقلاب ۱۴۰۱ ضد انقلاب اسلامی ۱۳۵۷، جلال ایجادی