روز شنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۱ (هجری) /۲۵۸۱ (ایرانی)، درتظاهرات همبستگی ایرانیان خارج از کشور، مردی با ظاهر اروپایی که فرانسه را بی لهجه حرف میزد، کنارم ایستاد و پرسید این پرچمی که در دست دارید، پرچم رژیم شاه است؟ گفتم نه، این پرچم ایران است. گفت ولی شیرو خورشید وسط پرچم نشان میدهد که این پرچم رژیم شاه است که ساواک داشت و دولت ملی مصدق را با کودتا سرنگون کرد. گفتم پرچم سبز، سفید و سرخ با آرم شیرو خورشید، نه تنها در زمان نخست وزیری محمد مصدق، بلکه حتی پیش از تولد او و بسیار پیش از کودتای رضا خان هم پرچم ایران بوده است.
گفت حالا چرا پرچم سبز و سفید و سرخ بدون آرم شیر و خورشید را بالا نمیبرید؟ گفتم هر تغییری در پرچم تنها در صلاحیت جرگه بنیادگذار (مجلس مؤسسان) است. برای ما که پرچم حکومت اسلامی را به رسمیت نمیشناسیم، پرچم ملی این است که من هم اکنون در دست دارم. پرچم ملی که صفحه نقاشی نیست که هرکسی بتواند روی آن طبع آزمایی کند و به سلیقه شخصی آن را تغییر دهد.
گفت وقتی شما این پرچم را بلند میکنید یعنی اینکه میخواهید به روزگار شاه و ساواک برگردید. گفتم نه؛ ما میخواهیم کشورمان از یوغ حکومت اسلامی آزاد و در آن دموکراسی برقرار شود. با این حال از رو نرفت و ادامه داد که ساواک زندانیان را شکنجه میداد. گفتم همین الآن که من و شما داریم گفتگو میکنیم ۱۶-۱۷ هزار دختر و پسر ایرانی دارند در زندانهای حکومت اسلامی شکنجه میشوند. ما برای همبستگی با آنها در اینجا گردآمدهایم و هر کس که امروز بخواهد به هر بهانهای در صفوف متحد ما ایرانیان اختلاف بیندازد، بی تردید در خدمت حکومت اسلامیست. دیگر چیزی نگفت و رفت.
***
نبرد ایرانیان با حکومت اسلامی، برای آزادی و مردمسالاری، از تقریباً دو ماه پیش وارد مرحله تازهای شده است؛ شاید درستتر باشد بگوییم مرحله نهایی.
نیروهای حاضر در این میدان: در یک سو حکومت اسلامی و نیروهای سرکوبگر بیرحم و خونخوارش و در سوی دیگر جوانان ایرانی که با بقای این رژیم نمیتوانند هیچ امیدی به آینده بهتر داشته باشند. و در میان این دو، خون مهسا، نیکا، سارینا، فرشته، دیانا، مهدیس، مرتضی، سامر، مهرشاد، خدانور، کیان؛ و جوی خون بیش از ۴۰۰ جوان، نوجوان، کودک و زن و مرد ایرانی.
در این نبرد، مانند هر جنگ دیگری، طرفین کوشش میکنند از یک سو به جنگاوران خود انگیزه بدهند و از سوی دیگر، روحیه و انگیزه طرف مقابل را از بین ببرند.
برخلاف سپاه حکومت اسلامی، جبهه ایرانیان یکدست نیست. در درون کشور هیچ سازمان سیاسی نبرد را اداره نمیکند و هیچ شخصیتی رهبری جنگ را به عهده ندارد. همه چیز خودجوش است. در این مرحله، این عدم تشکل و تمرکز، نقطه قوت ایرانیان در برابر حکومت اسلامیست که نمیتواند با حمله به یک نقطه، یک تشکیلات یا خنثی کردن یک فرمانده، جنبش را خاموش کند.
ولی هرچه جلوتر برویم و به روز سرنگونی حکومت اسلامی نزدیکتر شویم، نیاز به مرجعی که همه از آن حرف شنوی داشته باشند، بیشتر میشود.
در درون کشور شخصیتهای برجسته و مورد قبول مردم، کم نیستند هرچند هم اکنون اکثر آنها در زندانند. در میان مخالفان حکومت اسلامی، در خارج از کشور، سه گرایش سیاسی عمده را میتوان تشخیص داد: جمهوریخواهان، جمهوریخواهان چپ (کمونیست، سوسیالیست و سوسیال دموکرات) و هواداران رژیم پادشاهی.
جمهوریخواهان، (چه چپ و چه غیر چپ) هیچ تشکیلات، سازمان و شخصیت برجسته و شناخته شدهای ندارند که بتواند همه آنها را نمایندگی کند. هواداران پادشاهی، با اینکه در گفتار و کردار با یکدیگر تفاوتهای فراوان دارند، متشکل هستند؛ متشکل گرد محور شاهزاده رضا پهلوی.
به آسانی میتوان فرض کرد که مبارزان ایرانی درون کشور هم از نظر سیاسی به یکی از این سه گرایش نزدیک باشند. پیروزی در گرو اتحاد همه ایرانیانی است که خواهان استقرار مردمسالاری، جدایی دین از دولت و حفظ یکپارچگی ایران هستند. سود حکومت اسلامی در آن است که هواداران این سه گرایش سیاسی با یکدیگر متحد نشوند. بنابراین به همه وسایل کوشش میکند که بی اعتبارشان کند، بدگمانی برانگیزد و کینههای دیرین را دوباره به یادشان آورد.
آیا چپهایی که امروز به جای تمرکز همه توانشان برای مبارزه با حکومت اسلامی، هر روز روضه ۲۸ مرداد میخوانند، به اتحاد ایرانیان در برابر حکومت اسلامی کمک میکنند؟ آیا آنها میتوانند به تنهایی حکومت اسلامی را شکست دهند؟ یا آن دسته از هواداران پادشاهی که سوابق این و آن را میکاوند تا نکتهای، نوشتهای یا عکسی بیابند و صاحبش را بی اعتبار کنند، چطور؟ آیا گمان میکنند که میتوانند به تنهایی در نبرد با حکومت اسلامی به پیروزی برسند؟
این روزها یک روزنامه نگار ایرانی، مسیح علی نژاد، همراه با رویا پیرایی (که حکومت اسلامی مادرش را کشتهاست)، لادن برومند (که تروریستهای اسلامی پدرش را کشتهاند) و شیما بابایی (دوبار زندانی سیاسی و فرزند زندانی سیاسی مفقودالاثر) به دیدار امانوئل مکرون، رئیس جمهوری فرانسه، رفتند تا توجه او را به انقلاب «زن، زندگی، آزادی» جلب کنند. شگفت انگیز است که کسانی در خارج از کشور، همآواز با ارگانهای تبلیغاتی حکومت اسلامی، پیکان حمله را به سوی مسیح علی نژاد گرفتهاند تا این کوشنده خستگی ناپذیر حقوق بشر را بی اعتبار کنند.
آیا منظور این است که مسیح علی نژاد نباید به دیدار رئیس جمهوری فرانسه میرفت؟ به دیدار چه کس دیگری میرفت، خوب بود؟ یا رئیس جمهوری فرانسه نمیبایست مسیح علی نژاد را در کاخ الیزه میپذیرفت؟ پس که را باید میپذیرفت؟
مگر نه اینکه یکی از هدفهای اصلی برگزاری تظاهرات در خارج از کشور رساندن صدای ایرانیان به گوش جهانیان است؟ کدام جهانیان؟ تصمیم سازان و تصمیم گیرندگان یا شهروندان عادی کوچه و خیابان؟ اگر کوشندگان سیاسی ایرانی با روسای کشورها و نمایندگان پارلمانها ملاقات نکنند، با که باید ملاقات کنند؟ با خواربارفروش سر کوچه؟ یا اینکه اصلاً هیچ کس نباید با هیچ کس ملاقات کند چون از این ایرادها همیشه و در هر حال میتوان گرفت.
وقتی نوشته یکی از کوشندگان چپ درباره این دیدار را دیدم که نوشته بود: «مسیح علی نژاد چه حقی داشت که از طرف من با مکرون گفتگو کند؟ من که به او وکالت نداده بودم»، نمیدانستم باید بخندم یا بگریم. به این هممیهن، به این "رفیق" باید یادآوری کرد که دانشجویانی که در دانشگاهها سرود آزادی میخوانند یا در خیابان از نیروهای سرکوبگر حکومت اسلامی کتک میخورند، برای آزادی تو هم هست، بی آنکه از تو اجازه گرفته باشند.
آیا آن هوادار پادشاهی که میگردد عکس مسیح علینژاد با محمد خاتمی یا عکس همسر او با نایاکیها را مییابد و امروز رو میکند تا بگوید مسیح مامور حکومت اسلامیست، گمان میکند با بیاعتبار کردن مسیح علی نژاد رضا پهلوی را یک گام دیگر به تخت پادشاهی نزدیک میکند؟
یک ماه پیش، پس از تظاهرات بزرگ و بیسابقه برلین، عدهای از چپ و راست، در ظاهر هوادار پادشاهی یا جمهوریخواه، تمام هم و غم خود را برای بیاعتبار کردن حامد اسماعیلیون، برگزارکننده آن گردهمآیی، به کار بستند. برخی در این راه تا آنجا پیش رفتند که گفتند و نوشتند که حامد اسماعیلیون مامور حکومت اسلامیست! و همسر و دختر اسماعیلیون اصلاً در حادثه هواپیمای اوکرائینی کشته نشدهاند! حامد اسماعیلیون توانست دهها هزار نفر را گردهم بیاورد تا یک صدا، نابودی حکومت اسلامی را فریاد بزنند. بی اعتبار کردن او به سود کیست؟
بهانه گرفتند و این بهانه را بزرگ کردند که در تظاهرات برلین تعدادی از پرچمهای سرخ، سپید و سبز کردستان با نشان خورشید در کنار پرچمهای ایران دیده میشد. آن پرچم، پرچم کردهای ترکیه، عراق و سوریه هم هست. مگر همین ۸ سال پیش نبود که برای زنان و دختران ایزدی شنگال (سنجار) که دولت اسلامی، داعش، به کنیزی گرفته بود، همراه با کردها میگریستیم؟ مگر همین ۷ سال پیش نبود که برای پیروزی دختران کوبانی بر جنگجویان دولت اسلامی، داعش، همراه با کردها هورا میکشیدیم؟ چه اشکالی دارد که امروز کردهای ترکیه، عراق و سوریه، با پرچمشان، در کنار ما بایستند و فریاد «ژن، ژیان، ئازادی» سردهند؟
حکومت اسلامی مبارزات مردم بلوچستان و کردستان را به "تجزیهطلبان" نسبت میدهد زیرا میداند که اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان خواهان یکپارچگی کشور هستند و از تجزیهطلبی، و جنگ و برادرکشی که میتواند به دنبال بیاورد، بیزارند. اتهام تجزیه طلبی را حکومت اسلامی در حالی مطرح میکند که مردم بلوچستان و کردستان، همآواز با مردم آذربایجان، خوزستان، اصفهان و مازندران، فریاد میزنند: «سنندج زاهدان، چشم و چراغ ایران». این، حکومت اسلامیست که میکوشد ایرانیان را از هم جدا کند. انقلاب «زن، زندگی، آزادی» برعکس، همه ایرانیان را به یکدیگر پیوند داده است.
شگفت انگیز است که از یک سو، برخی از کمونیستها با مجاهدین خلق و کیهان حسین شریعتمداری علیه هواداران پادشاهی همآواز میشوند و از سوی دیگر، برخی از سلطنت طلبان علیه علی نژاد و اسماعیلیون همان موضعی را میگیرند که شریعتمدای میخواهد.
به ناگزیر، باید به همه میهن دوستان و آزادیخواهان واقعی یادآوری کرد که عوامل حکومت اسلامی در همه گروهها حضور دارند و برای این که تاثیر گذار باشند، خود را سلطنت طلب تر از رضا پهلوی و کمونیست تر از لنین مینمایانند. ماموریتشان، علاوه بر کارهای اطلاعاتی، نفاق افکنی به هر وسیله و بهانه، و جلوگیری از وحدت ایرانیان است.
شاهزاده رضا پهلوی به عنوان رهبر بلامنازع هواداران پادشاهی، بارها و بارها، از سالها پیش، گفته و تکرار کرده که برای حفظ یکپارچگی ایران، برقراری دموکراسی، جدایی دین و دولت و براندازی حکومت اسلامی خواهان اتحاد همه ایرانیان است. منظور از این اتحاد، منطقاً، اتحاد با جمهوریخواهان چپ و راست است وگرنه هوادارن او که با هم متحد هستند.
فقدان تشکیلات در درون کشور را توضیح دادم. در خارج از کشور هم، هرچند آزادی هست، وضع بهتر نیست. در مرحله کنونی نبرد با حکومت اسلامی در درون و بیرون کشور، دیر نخواهد بود که به تشکیل شورایی نیاز پیدا کنیم که لازم بیاید در آن چندین تن از شخصیتهای صاحبنظر و مورد قبول ایرانیان، از جمله شاهزاده رضا پهلوی، حامد اسماعیلیون و مسیح علی نژاد در کنار هم بنشینند.
فکر نمیکنید که حکومت اسلامی از همه امکاناتش استفاده میکند تا چنین شورایی نتواند تشکیل شود؟ شما چه میکنید؟ به که کمک میکنید؟ به گسترش تفاهم و همکاری میان ایرانیان یا به تشدید اختلاف و تفرقه؟ و در نتیجه، ماندگاری حکومت اسلامی؟