یکی از دوستان افغان از داخل کشور پرسید: چرا ایرانیان در خارج از کشور که شرایط مناسب است یک "جمعیتی هماهنگ" شکل نمیدهند که دست این جوانان داخل کشور را بگیرند و کمکشان کنند؟ چرا تعلل و کم کاری میشود؟. این همه ایرانی با مقام و تحصیلکرده و سیاسی و متمول چرا کاری نمیکنند.
پرسید: صحنه را چگونه میبینی، امیدی هست؟
گفتم: "بُزکَشی"ست با چاپ اندازانِ مدعی و حاشیه سوار.
پرسید: یعنی چی؟
حرف را عوض کردم و برای علت تراشی این "تعلل و کم کاری" رفتم سراغِ گیر و گرفتهای تاریخی و فرهنگی، و شخصیتی و روانی و رفتاری، و قضیه را جمع و جور کردم. بعد از خودم پرسیدم چرا یک مرتبه مسابقه بُزکَشی به ذهنم آمد، چه ربطی به پرسش آن دوست و رفیق داشت و... و پردۀ بُزکَشی (کشیدن بز) کنار رفت. این بازی و مسابقه در میان اقوام شمال افغانستان از زمان سکاها باقی ماندهاست. طالبان، بزکشی را ممنوع کرد، چون بازی کردن با یک حیوان حلال گوشت را کاری غیراخلاقی دانسته است. در این بازی عدهای اسب سوار برای جابجا کردن یک بز یا گوساله تازه ذبح شده با هم به رقابت میپردازند. سوارکاران (چاپ انداز) باید بز را در حین سوارکاری از روی زمین برداشته و آن را با پیشی گرفتن از رقبا در محل مشخصی که معمولاً یک دایره علامتگذاری شده در زمین بازی است بر زمین بگذارند و.... البته دست و پاهای بُز را از زانو به پایین قطع میکنند، برای سفت شدن بدن بُزحدود ۲۴ ساعت قبل از بازی آن را در آب سرد میخوابانند. گاهی برای افزودن بر وزن بُز بی نوا درون آن را پر از سنگ میکنند و.....
صحنه، شبیه صحنه بُزکَشی ست، با این تفاوت که بیشترسواران دور افتاده از رقابتاند و فقط اسب خودشان را میتازانند و خود را برنده میپندارند در حالیکه رقابت و تلاش سوی دیگر میدان جاری ست، و خب بدیهی ست که دستشان هم به "بُز" بند نشود که آن را به جائی که شرط است و لازم برسانند. بهتر این است سوارکاران با ژستِ برنده در حاشیه باشند، تا اینکه به جای گرفتن بُز و رساندن آن به محل علامت گذاری، اسب سواران چابک را از اسب بزیر بکشند!
مارکسیست های جهان، مُتحد شوید!