سنت سیاسی ایران هنوز در نظام گفتاری و تفکر سیاسی کارآمدی لازم را برای تعریف دقیق مفاهیم سیاسی ندارد. نارساییهای فراوان مقدماتی و معرفتی در باب سیاست، مفاهیم سیاسی را چنان از باطن و مقصود تهی گشته، که سبب به وجود آمدن بدفهمی امر سیاسی شده است. ما نه هنوز معیاری مورد اتفاق از تعامل و مشارکت سیاسی داریم و نه نوعی هم آهنگی و اجماع معنایی و مفهومی بر سر واژگان سیاسی وجود دارد. سیاست نیازمند مفاهیمی است که در معنای کمابیش مشترک به کار رود تا با جلوگیری از پراکندگیهای ذهنی بتوان با تبیین دقیق وضعیت بغرنج کنونی به پیکار سیاسی سر و سامان داد.
اگر مفاهیم سیاسی تنها از دریچه معنای لغوی واژگان مورد بررسی و تحلیل واقع شوند، مضمون مفاهیم سیاسی از این هم پیچیدهتر میشود و ماهیت نهفته در نهان آنها به دست انداز بدفهمی خواهد افتاد. چنین برداشت و دریافت نادرستی از مفاهیم سیاسی، ابعاد عملیاتی واژگان سیاسی را غیرقابل اندازهگیری کرده و سیاست را از رسیدن به راهکارهای مطلوب باز داشته است.
برای جامعهای که در آن معنای اردوگاههای سیاسی «راست» و «چپ» هیچگاه دارای بار معنایی مصطلح جهانی نبوده است و هنوز هم مشخص نیست که این تقسیمبندی دارای بار سیاسی و گفتمانی است یا اینکه بر یک رفتار سیاسی، مشخصاً تنها بدلیل مخالفت و دشمنی، دلالت دارد، پس و پیش کردن واژگان نه به رفع ابهامات، که به سوتفاهمهای مشکل آفرین دامن میزند.
ما بر خلاف غرب، که از یونان آغاز میشود، در دورههای گوناگون تاریخی، دریافت و فهمی به هم پیوسته و ادامه دار از علوم سیاسی نداشتیم و به همین جهت مفاهیم و واژههای سیاسی در دستگاه تفکرمان شکل مفهومی پیدا نکردند و جایگاه درست خود را در بطن فلسفه سیاست نیافتند. تنها اندیشه «ایرانشهری» بعنوان نماینده پایداری روح ملی ایرانی در همه دورانها حضور و تداوم و نفوذ داشته است، هر چند کارکرد آن با جابجایی سلسلههای حکومتی و با توجه به نیاز زمانه، با برداشتها و تفسیرهای گوناگون ارائه و پیگیری میشد.
نیاز کنونی ما واژه یابی و واژه سازی نیست که سودی هم برای سیاست درمانده ما ندارد و بیشتر سیاست ورزی بی فروغ ما را در گرداب منازعات بی پایان سیاسی، که در آن استادیم، گرفتار میکند. در عرصهایی که امر سیاسی نمیتواند امکان گفتگو، تعامل و اجماع را فراهم کند و میدان سیاست به محلی برای کشمکش دائمی و دشمنی بی پایان موجودات محروم از قدرت و جانداران بی بهره از آگاهی تبدیل شده است، پیشوندها و پسوندها هم چندان گرهی از مشکلات ما نمیگشاید و مانع آشفتگیهای فکری نخواهد شد.
واژگانی که در مقاطع تاریخی، بنا به هر عللی، پیرامون معناهای مشخصی شکل بگیرند، به «مفهوم» تبدیل میشوند و سبب جابجایی در آرایش گروههای اجتماعی و سیاسی میگردند و رفتهرفته با گسترش میدان تأثیرگذاری، به صورت کلیدواژه در میآیند، و سپس همچون گرانیگاهی برای روشن شدن مرز میان «خود» و «دیگری» در برابر «پادمفهوم»ها (با اقتباس از راینهارت کوزلک) قرار میگیرند، بعنوان نمونه: ایرانگرایی در مقابل ایران ستیزی و ملیگرایی در برابر تجزیه طلبی، تا بتوانند با حضور خود در میدان واژگان، اندیشه سیاسی و مرزبندی ذهنی را تثبیت کند.
درک این نکته که چگونه یک مفهوم ـ واژه، که در برداشتی تاریخی تنها دارای ویژگیهای فرهنگی و عاطفی بوده است، در یک بازه زمانی تاریخی، بار سیاسی به خود میگیرد و با چرخش معنایی به کلیدواژه یک گفتمان ملی تبدیل میگردد، میتواند به شناخت ما از مسلط شدن این مفهوم ـ واژه در سپهر سیاسی کمک کند، تا بدانیم که آنها نه محصول انتخاب و تصمیم گیری، بلکه برایند منطقی گفتمان کنونی است و به همین علت هم نمیتوان این واژگان را زیر ساطور واژه شناسی و معنای لغوی قصابی کرد.
اقامت طولانی کسانی در حوزه واژه سازی و دوری از امر سیاسی، تلاش آنها برای بررسی رابطه میان مفاهیم کلیدی یک گفتمان را با دشواری روبرو ساخته و به نتایج نادرست رسانده است.
ایرانگرایی نه واژهای با ماهیتی زبان شناسانه است که بتوان آن را با رویکردهای زبانی سبک سنگین کرد و سپس با تهی کردن بار معناییاش آن را تغییر داد، و نه مفهومی صرفاً تاریخی است که بتوان آن را با علم تاریخ و «افسانه صلح وستفالی» بررسی کرد.
برای پی بردن به منطق درونی دال مرکزی، باید از چارچوب تنگ باورهای «گرفتار» خارج شد و رهیافتی پیشه کرد تا بتوان «زبان فکر سیاسی» را شناخت. اگر توجه فقط به عینیت و کمیتهای قابل اندازهگیری معطوف شود، واقعیتها در پس پرده میمانند و هرگز شناخته نمیشوند. زبان فکر سیاسی به گرایش فکری دوران اشاره دارد و توصیفی از یک دوره معین تاریخی است که تأثیر زیادی بر فرایندهای سیاسی و فکری دارد که در شعارهای مردم نیز بازتاب بیرونی مییابد.
شاید ایرانگرایی نمود برآمدن نوعی نوستالژی تاریخی به نظر آید، اما چنین نیست، بلکه برایند منطقی گفتمان انقلابی و ماحصل تحول در «آگاهی دوران» است: تصویرهای اجتماعی که ذهنیت مردم را نشان میدهد، فرایندی که همچون «یکی باد برخاست چون رستخیز»، سرآغاز بسیاری از دگرگونیهای بنیادی شده است و خاستگاه بسی «نوزایی»های تاریخی آینده خواهد بود.
پیچیدگیهای دوران و سختیهای روزگاری که در آن بسر میبریم دیگر مجالی برای اینگونه مرزبندیها باقی نمیگذارد. ما وظیفه و کارهای بس دشوارتری پیش رو داریم.
با نگاهی به لاشخورهای شیعه داخلی که دیگر رمقی برای کشورمان باقی نگذاشتهاند و با نگری به کفتارهایی که شیر ژیان را دوره کردهاند و در کمین نشستهاند تا تکهای از پیکر زخمیاش را بدرند، ما را باید بیشتر متوجه شرایط حساس و پرمخاطره سرزمین کهنسالمان کند.
در چنین وضعیت حساس و موقعیت بحرانی، که عوامل بسیاری مولفههای تشکیل دهنده قدرت ملی ما را کاهش داده است و پارامترهای مورد نیاز برای اقتدار افزایی توان ملی، یا غایب و یا سست هستند، با رژیم تو سری خور و مستعمره دشمنان دوست نما، و همسایگانی که چشم طمع به خاک این مرز و بوم دوختهاند، به دور از عقل و منطق است که از نیرومندترین سپهرهای دفاعی خویش یعنی، «ایرانگرایی و ملیگرایی»، به رایگان چشمپوشی کنیم و خودمان را خلع سلاح کنیم.
«در این لحظات حساس تاریخی همه به ایران فکر کنیم».