آن چه در آینده ی کوتاه و میان مدت در انتظار ایران است یک پیچ تاریخی سهمگین است. یا گذر از آن بر عهده احمقان فاسد و جنایتکار رژیم کنونی خواهد بود، که در آن صورت باید منتظر سقوط میهن در دره ی اضمحلال باشیم؛ یا پیش از رسیدن به آن، مردم ایران همت کرده و فرمان را از دست هیولاهای ابله کنونی درآورده و آن را در اختیار فرزندان لایق و راستین خود می سپارند تا با کمال مهارت و دقت کشور را از دوران پر حادثه ی پیش رو بگذرانند.
این پیچ خطرناک همانا در دو پهنه تبلور می یابد: نخست شرایط اقلیمی جهان است که در خاورمیانه -و به ویژه در کشور ما- به عنوان یک خطر حیاتی و تهدید وجودی محسوب می شود. تمامی شاخص ها گویای این است که کشورمان با مسائل جدی و فزاینده ی اقلیمی و زیست محیطی دست و پنجه نرم می کند؛ مسائلی که به دلیل عدم سرمایه گذاری های کلان، نبود پیش بینی ها و پیش گیری های لازم، تخصص گریزی و منفعت طلبی تبهکارانه ی سودجویان حاکم، هر روز بد و بدتر شده تا جایی که سکونت و زندگی دهها میلیون نفر از مردم را در مناطق مختلف کشور، از جنوب گرم تا شمال خنک، بدون کمترین تردیدی به خطر خواهد افتاد.
دوم، شکل بندی جدید ساختار قدرت در سطح جهانی است که در آن، ایران ما به عنوان کشوری ضعیف با دولتی مفلوک، جایگاهی جز نوچه گی قدرت های بزرگ و متوسط دیگر را نخواهد داشت. در این جا نیز ما می رویم که به یک مستعمره ی غیر رسمی مجموعه ای از کشورهای توانمند دیگر تبدیل شویم؛ چنان چه هر روز قسمتی از خاک و آب ما را می برند بدون آن که دیگر حکومت مرکزی به معنای توانمند کلمه وجود داشته باشد که بتواند مانع از این امر شود. این روند تا تجزیه ی کامل ایران ادامه خواهد داشت.
اما برای این که هر دو فاجعه ی بالا چیزی از ایران و ایرانی به جای نگذارد کافیست که اجازه دهیم رژیم جمهوری اسلامی باز هم چند صباحی دوام آورد و برای شکم و زیر شکم مفتخوران خود ته مانده ی ثروت و اندک فرصت باقی مانده را هدر دهد. فروپاشی اقتصادی، فروپاشی اقلیمی، از هم پاشی اجتماعی و سیاسی و آشوب و قحطی و جنگ سناریوهای همبسته ای هستند که می روند تا تمامیت و موجودیت ایران را به چالشی بی سابقه بکشند. از این جا به بعد دیگر مبارزه برای بیرون آوردن قدرت از دست نظام کنونی، نه یک بحث سیاسی، که امری حیاتی است. این دیگر یک تلاش متداول برای جا به جایی قدرت سیاسی حاکم بر کشور نیست، اقدامی است ضروری برای تامین بقای ایران زمین.
مردم ایران
در این میان می توانیم در داخل، مردم ایران را با یک تقسیم بندی، در مورد این که چه واکنشی به این موضوع نشان دهند مقوله بندی کنیم:
1) اکثریت خاموش و تقدیرگرا که قبول کرده اند فلاکت زمینه ی هلاکت است و هلاکت نتیجه ی منطقی فلاکت. چون با اولی مشکلی ندارند دومی را هم پذیرا شده اند و به طور ناخودآگاه در انتظار مرگی رقت بار اما نجات بخش، روزها وهفته ها و ماه ها و سال ها را سر می کنند تا نوبتشان شود. این همان «قشر خاکستری» است که ترجیح میدهد حوزه کنشگری خود را از حد نق زدن در محافل خصوصی فراتر نبرد. آیا ممکن است این قشر در دقیقه ی نود سرانجام به صحنه ی مبارزه و نبرد، برای تغییر، بپیوندد؟ بعید است، اما فرض محال، محال نیست. پیچیدگی موضوع و پیش بینی آن در این است که دستگاه محاسبه گری این افراد، برای چنین تصمیمی، از یک منطق واحد و مشابه پیروی نمی کند که بتوانیم فرمولی عمومی از آن بیرون بکشیم؛ مورد به مورد و فرد و به فرد و خانواده به خانواده، فرق دارد. «جامعه ی اتمیزه» امکان فرموله کردن گزاره های عمومی درباره ی رفتار جمعی را نمی دهد، هر کس به خود واگذار شده و با روش آتش به اختیار، گاری شکسته ی حیات اجتماعی خویش را به پیش می برد. پس، باید صبر کرد و دید که آیا در جایی، در یک مقطعی از تحولات فاجعه بار جامعه، یک مخرج مشترک میان اعضای قشر خاکستری شکل می گیرد تا شمار قابل توجه ای از آنها، متحدالفکر یا متحدالشکل شده و به میدان آیند. به طور مثال، فقر فراگیر، تورم غیر قابل تحمل، قطع آب و برق و گاز، مالیات های کمرشکن، از دست دادن مسکن و ... شاید و فقط شاید.
2) اقلیت وابسته به نظام: این قشر، مزدوران خواسته و ناخواسته نظام اهریمنی حاکم هستند. جیره خوارانی که رژیم با تامین نان بخور و نمیر آنها از مغز و بازوی آنها برای پیشبرد خط حماقت، جهل، مسخ، برده صفتی، جنایت و سرکوب بهره می برد. این جماعت همان مزدوران استخدامی رژیم هستند و حاضرند در لجنزار ساخته ی اسلام و آخوند و پاسدار و نظام گداپرور بازاری صفت غوطه بخورند تا زنده بمانند. این ها همان توده هایی هستند که نزد اندیشمندانی چون هگل، فوئرباخ و مارکس، با درک دیالک تیکی از تاریخ، آنها را به عنوان اکثریت مانع تکامل تاریخی جامعه معرفی می کنند. رژیم آخوندی-پاسداری-بازاری، آدمکشان و جاسوسان و چماق به دستان و زائرین اربعین خود را از میان این توده ی انبوه، طعم محرومیت چشیده، به نان و نوا رسیده، تازه به دوران رسیده و البته به طور عمیق جاهل و تنبل استخدام می کند.
3) اقلیت آگاه و تغییر طلب. در قحطی انسان و دلاور در جامعه، این ها افرادی هستند که ننگ حیات زیر نعلین آخوند را -بر خلاف دو مقوله ی اجتماعی دیگر- نمی خواهند و حاضرند برای تغییر و تحول دست به تلاش بزنند. مشکل اعضای این قشر اما -علاوه بر ضعف سازماندهی و تجربه کار جمعی- کم بودن شمار آنهاست و این که نمی توانند دیواره های دفاعی را که اکثریت خاموش -یا همان قشر خاکستری- برای دست نخوردن وجدانش بنا کرده است، بشکنند و به عقل و مسئولیت پذیری و وجدان آنها دست یابند. به همین خاطر، این اقلیت، راحت شناسایی و سرکوب می شود و بالاترین هزینه ها را برای طغیان فکری و عصیان اجتماعی خویش در چهار دهه ی گذشته پرداخته اند. صدها هزار نفر از آنها در زندان ها اعدام و شکنجه شده و یا در خیابان ها به گلوله بسته شده و یا به حبس و کهریزک کشیده شده اند. بسیاری از آنها توسط مقوله ی دوم، یا همان قشر جیره خوار، لو رفته، شناسایی شده، سرکوب و در دام دست دستگاه انسان کش آخوندی افتاده اند.
موقعیت فعلی
باز گردیم به شرایط حساسی که در ابتدای نوشتار اشاره شد به سوی آن در حرکتیم. در چنین موقعیت سرنوشت سازی، مقوله ی سوم یا قشر آگاه در حال آخرین تلاش های خود برای نجات خویش و کشور است، اگر این مبارزین، این بار و در جریان تلاش بعدی که در راهست، شاهد حضور فعال و حمایت اکثریت خاموش یا همان قشر خاکستری باشند، می توان امیدوار بود که بساط رژیم ضد ایرانی و به همراه آن، شبکه های برده پروری مقوله ی جیره خوار دوم، جارو شده و ایران از افتادن در پرتگاه سقوط نجات یابد. برای این منظور لازم است که بخشی از این اکثریت منفعل، با یک درک مشترک میان خود، در موج بعدی اعتراضات به خیابان ها بیاید و عناصر مبارز و دلیر مقوله ی سوم را در صحنه ی نبرد مورد پشتیبانی منظم و مستمر قرار دهد. اگر چنین چیزی رخ دهد، مسیر قابل پیش بینی رویدادها، کمابیش و به طور نظری، چنین خواهد بود:
۱) آغاز اعتراضات، این بار با خصلت گسترده، رادیکال، تهاجمی، مستمر و بدون انقطاع
۲) تمرکز بر تداوم و گسترش مبارزات از طریق بی اعتنایی به دلقکها و خائنینی که در خارج و به دستور اربابان بیگانه از تل آویو و لندن برای ضربه زدن به جنبش مردمی، باز هم با بازیهای پلیدی چون وکالت و منشور و دیوار ندبه و امثال آن و با یاری رسانههای وابسته به این دو مرکز فساد، وارد صحنه میشوند تا موج بعدی مبارزات را که میتواند موج پایانی باشد، به دستور اربابانشان، به شکست بکشانند تا رژیم دست نشانده و ضد ایرانی بر سر کار بماند. (کاری که در جریان موج اول جنبش مهسا کردند.)
۳) ادامهی اعتراضات و اعتصابات برای تبدیل آنها به اعتراضات و اعتصابات سراسری و فلج ساز کشور
۴) ترکیب اعتراضات سراسری-اعتصابات سراسری و تهاجم قهرآمیز مردمی برای تدارک براندازی نظام
۵) قیام نهایی براندازی رژیم با حضور گستردهی مردمی و هدایت و مدیریت آن توسط کنشگران سازمان یافته
۶) خلع قدرت از تمامیت رژیم اسلامی با دستگیری یا فرار سران و آمران و عاملان جنایتها و دزدیها
۷) به دست گرفتن اوضاع و امور کشور توسط دولت موقت برخاسته از جریان فعال در هدایت و مدیریت قیام
۸) استقرار نظم و امنیت در سراسر کشور و مرزها برای ایجاد ثبات سیاسی و اجتماعی در اوضاع کشور
۹) تثبیت وضعیت کلی مملکت و آغاز به راه اندازی فعالیتهای اقتصادی و تامین خدمات عمومی مورد نیاز جامعه توسط دولت موقت
۱۰) با عادی شدن اوضاع کشور -و فقط هر زمان که عادی شد- تدارک برگزاری انتخابات آزاد مجلس موسسان قانون اساسی
۱۱) برگزاری انتخابات مجلس موسسان و تصویب قانون اساسی جدید کشور
۱۲) همه پرسی (رفراندم) مردمی برای رد یا تایید قانون اساسی جدید
۱۳) برگزاری انتخابات پیش بینی شده در قانون اساسی مورد تایید
۱۴) انحلال دولت موقت و واگذاری اختیارات حکومتی به دولت منتخب
۱۵) ورود ایران به دورهی حیات تاریخی مبتنی بر دمکراسی متعارف
بدین ترتیب، یک تصویر کلی از اوضاع داریم که خط حرکت را از حالا تا استقرار یک دمکراسی متعارف در ایران ترسیم می کند. هر چند که جزییات، راهکارها و سازوکارهای حرکت در این مسیر بسیار مفصل و پیچیده است، اما این با تمرکز بر روی ریزه کاری های هر بخش و قسمت است که می توان پیش رفت، نه با سرو کله زدن بر سر کلیت راه.
جمع بندی:
اگر بخواهیم مراحل پانزده گانه ی بالا را خلاصه و ساده کنیم چنین می شود:
۱) تدارک آغاز مبارزه در سری جدید برای اعتراضات و اعتصابات سراسری به صورت تهاجمی و مستمر و متمرکز
۲) پیشبرد منظم و هدفمند مبارزات برای قیام براندازی و خلع قدرت از رژیم کنونی وسپردن آن به دست دولت موقت
۳) آغاز به کار برنامهمند دولت موقت و ادارهی امور مملکت با مشارکت سازمان یافتهی مردم برای گامهای لازم تا استقرار دمکراسی متعارف
این گونه از شرح و بسط های منتشر شده از آن جهت ضروری است که این بار، وقتی که جنبش اجتماعی برای براندازی آغاز می شود، تمام توجه و وقت و تمرکز خود را روی راهکارهای عملی و مشخص برای پیشبرد کارها بگذاریم و دیگر زمان و انرژی خود را صرف بحث های نظری در مورد این که " تا آینده مشخص نشود نمی توان کاری کرد"، نکنیم. این بار باید تلاش بر «توافق نظری حداقلی برای همکاری عملی حداکثری» باشد. شدنی است، اگر بخواهیم.#
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
جهت اطلاع از نظریه ی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید: «بی نهایت گرایی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: [email protected]
توئیتر: KoroshErfani@