چرا مصاحبههای پرویز ثابتی مرا وحشتزده کرد؟[1]
مصاحبههای پرویز ثابتی[2]، مدیر اداره سوم «سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک)» برای مبارزه با مخالفان داخلی، با تلویزیون من و تو در پنج قسمت در اواسط پائیز 1402پخش شد[3]. هرچند در حقیقت مصاحبهکنندهای وجود نداشت و تنها تریبونی در اختیار ثابتی قرار گرفته بود تا روایت خود از حوادث دو دهه آخر حکومت محمدرضا پهلوی (1337 تا 1357) را بیان کند. اما همین روایت بسیار یکجانبه و توجیهگرانه مرا در درک بهتر از سیاست مقابله با نیروهای سیاسی مخالف، سرکوب و جنایت در این دوره کمک کرد.
روایت پرویز ثابتی در مورد ضرورت سرکوب مخالفان، تحریف واقعیت سرکوب و نقد تبلیغات مخالفان حکومت در مورد ابعاد جنایت دولتی موضوع تازهای نبود و در زمان حکومت پهلوی (از جمله از زبان محمدرضا شاه) و پس از آن از زبان صاحبمنصبان آن حکومت مداوما شنیده شده بود. آنچه مرا وحشتزده کرد واکنشها به این مصاحبهها بود. در دایرهای که من قرار دارم (تعدادی از ایرانیان ساکن شهر تورنتو که به کارهای تخصصی مشغول هستند)، بخش مهمی از کسانی که در این مورد بحث میکردند، سرکوب خشن مخالفان در دهههای چهل و پنجاه و انقلاب 57 را برای جلوگیری از وقوع فاجعه حکومت اسلامی به رهبری خمینی و تضمین تداوم حکومت پهلوی نه تنها قابل قبول، بلکه ضروری میدانستند.
فرض کنیم که میدانستیم و حتی اطمینان داشتیم که تلاشهای مخالفان سیاسی و یا مسلح حکومت پهلوی و انقلاب 57 برای براندازی این حکومت به فاجعه ختم خواهد شد و حکومت جایگزین نه تنها مستقیما دهها و یا صدها هزار نفر (با در نظر گرفتن جنگ ایران و عراق) را خواهد کشت، بلکه سبب ویرانی کشور خواهد شد. در همان حال میدانستیم و حتی اطمینان داشتیم که تداوم حکومت پهلوی، هر چند حکومتی ایدهآل نیست، اما بهترین راه ممکن در برابر آینده ایران است و ایران تحت حاکمیت سلسله پهلوی در مسیر پیشرفت باقی خواهد ماند.
در صورت چنین آگاهی و اطمینانی آیا مجاز بودیم از سرکوب خشن و بیرحمانه مخالفان سیاسی و حتی مسلح، سیاستی که حکومت پهلوی، که در تضاد با تعهدات آن بر اساس قانون اساسی مشروطه و تعهدات بینالمللی ایران بود، را با جدیت تمام اجرا کرده بود، و انقلاب 57 حمایت کرده و حتی خواستار تشدید این سیاستها باشیم؟
سئوال دشواری که بشریت در موضوعات مختلف، از جمله در سناریوی بمب در آستانه انفجار که جان هزاران نفر را خواهد گرفت در مورد ضرورت شکنجه و یا ممنوعیت مطلق آن، با آن روبرو شده است. فرض بر این است که حکومت فردی را در اختیار دارد که گمان میرود از محل این بمب و چگونگی خنثی کردن آن مطلع است، اما از دادن اطلاعات خودداری میکند. آیا شکنجه چنین فردی برای نجات جان هزاران نفر قابل توجیه است؟ بدون آنکه به پیچیدگیهای این پرسش و پاسخهای متفاوت به آن بپردازم، یادآوری میکنم که پاسخ جنبش جهانی حقوق بشر به این سئوال منفی است و «میثاق منع شکنجه و دیگر رفتارها یا مجازاتهای بیرحمانه، غیرانسانی یا تحقیرآمیز» هرگونه شکنجه به هر دلیلی را ممنوع اعلام کرده است.
اگر برخی وابستگان رژیم پهلوی و لاتها و لمپنهای هوادار رضا پهلوی را نادیده بگیریم (هر چند میدانیم که در صد سال گذشته لاتها و لمپنها همیشه عصای دست حکومتهای پهلوی و جمهوری اسلامی و البته روحانیت بودهاند)، بخشی از ایرانیان که غالبا انسانهای نیکخواه و شریفی هستند، امروز که به دهه چهل و پنجاه باز میگردند، نهتنها سیاست سرکوب بسیار خشن مخالفان در زمان حکومت پهلوی را ضروری و درست میدانند (گاه اینگونه استدلال میشود که عدهای جوان بیسواد[4] و فریبخورده میخواستند کشور را از مسیر پیشرفت خارج کنند و مصلحت خود آنان نیز در آن بود که جلوی آنان به هر قیمتی گرفته شود)، بلکه متاسف هستند که چرا انقلاب 57 با تمام قوا سرکوب نشد. آنان پرویز ثابتی، یکی از طراحان اصلی و مجری سیاست سرکوب و بیرحمی در دهههای چهل و پنجاه را که "مسئولانه" خواستار سرکوب خونین انقلاب 57 شد تکریم و تحسین میکنند. آنان همچنین در این نکته تردیدی ندارند که محمدرضا شاه برای پرهیز از به راه انداختن حمام خون با سیاست سرکوب خونین انقلاب 57 موافقت نکرد.[5]
اگر این قضاوتها و یا توصیهها تنها به گذشته مربوط میشد، شاید جای نگرانی نبود. اما روایتها و حتی رویاپردازیهای ما از گذشته دور و نزدیک تنها برای جاخوش کردن در کتابها، نمایشدادن در موزهها و آثار هنری گوناگون نیستند. روایتهای ما از گذشته دور و نزدیک در حقیقت بازسازی گذشته منطبق با شرایط امروز و برای ساختن آینده است. از همین روست که در عالم سیاست نبردی سهمگین در چیرگی روایتهای مختلف در جریان است.
محبوبیت روایت پرویز ثابتی در میان بخشی از طرفداران بازگشت سلطنت چه معنایی برای آینده ایران خواهد داشت؟ من بارها از دوستانم که حامی سرکوب گسترده، سیستماتیک و بسیار خشن مخالفان حکومت پهلوی و آرزومند سرکوب خونین انقلاب 57 هستند میپرسم که اگر احزاب سیاسی یا مسلح یکی از اقلیتهای قومی (کردها، ترکها و ...) خواستار حکومتی فدارال یا حتی جدایی از ایران باشند[6]، با آنان چه باید کرد؟ آیا آنان که تمامیت ارضی و یا یکپارچگی ایران را به اصلی ایدئولوژیک بدل کردهاند، موافق هستند که از تمامیت ارضی حتی به بهای آغاز جنگهای خونین داخلی پاسداری کنند؟ به گمان من پذیرفتن روایت پرویز ثابتی و آرزوی سرکوب انقلاب 57 به هر قیمتی، احتمال پیگرفتن چنین سیاستی از جانب هواداران رضا پهلوی را بسیار افزایش داده است و نشانههای آنرا از هماکنون در سیاست کینهتوزانه آنها با احزاب قومی و هر منتقدی از رضا پهلوی را میتوان مشاهده کرد.
در همین زمینه لازم است به این نکته مهم توجه کرد که تجویز و حمایت از جنایت سیاسی تنها به طرفداران بازگشت سلطنت محدود نیست و اکثریت نیروهای سیاسی سنتی در داخل حکومت (ولی فقیه/سپاه پاسداران، اصولگرایان و اصلاحطلبان[7])، حاشیه حکومت (اصلاحطلبان غیردولتی از جمله بخشی از فعالان مدنی، چپها و ملی-مذهبیها[8]) و خارج از حکومت (سلطنتطلبان، مجاهدین خلق[9] و بخشی از نیروهای چپ به ویژه حزب توده[10] و احزاب مسلح کرد و حتی فدائیان خلق[11]) نیز گرفتار چنین بلیهای بودهاند.[12] هر چند به نظر میرسد بخشی از این نیروها مانند فدائیان خلق، حزب توده و بخشی از سازمانهای وابسته به ملی-مذهبیها از جمله جنبش مسلمانان مبارز به تاریخ پیوستهاند، اما در صورتی که طرفداران بازگشت سلطنت و رضا پهلوی، اصلاحطلبان حکومتی، مجاهدین خلق، بخشی از سپاه پاسداران، احزاب مسلح کرد (و دیگر گروههای مسلح در میان اقلیتهای قومی ایران)، کسانی که صراحتا و یا با اشاره جنایت و خشونت سیاسی را توجیه و تجویز میکنند، به تنهایی یا در موازات با یکدیگر نقشی تعیینکننده در دگردیسی یا گذار از جمهوری اسلامی ایفا کنند، بهگمان من، آیندهای وحشتناک برای ایران رقم خواهد خورد و تجربه جمهوری اسلامی بهگونه دیگری تکرار خواهد شد.[13] من از ممکن بودن چنین آیندهای وحشتزده هستم.
[1] بخشی از ایرانیان بهدلیل دشمنی با جمهوری اسلامی و بخشی دیگر همسو با راستترین جریانات در ایران، اسرائیل و غرب از جنایتهای هولناک اسرائیل بر علیه فلسطینان در کرانه باختری و غزه که میتواند نسلکشی در نظر گرفته شود حمایت میکنند. گروهی دیگر، از جمله هواداران حکومت، از جنایتهای حماس و جهاد اسلامی در 7 اکتبر 2023 حمایت میکنند (هر چند من مقاومت در برابر اشغالگر را حق مردم فلسطین میدانم، اما عمیقا نگران هستم که از دل چنین مبارزه عادلانهای سازمانهای بنیادگرایی مانند حماس و جهاد اسلامی، که هرگونه جنایتی را توجیه میکنند، متولد میشوند). این حمایتها نیز به همان میزان من را از آینده ایران وحشتزده کرده است.
[2] پرویز ثابتی، متولد 1315، پس از فارغالتحصیلی از دانشکده حقوق دانشگاه تهران به سال 1337 به استخدام «سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک)» در آمد و تا زمان خروج از کشور در آبان 1357 در همان سازمان مشغول به کار بود. او از اواسط دهه چهل مسئول مبارزه با نیروهای سیاسی مخالف بود.
[3] لینک به قسمت اول این مصاحبهها، لینک بخشهای دیگر مصاحبه در یوتیوب خواهد آمد:
https://www.youtube.com/watch?v=YcNc4IBLI1A
[4] تا پیش از انقلاب 57 اکثریت مخالفان و صاحبمنصبان و هواداران رژیم پهلوی، به جز روحانیت، از تحصیلات و آموزشی مشابه برخوردار بودند و پایگاه اجتماعی کمابیش یکسانی داشتند. اما وقتی که تحقیقات آکادمیک و مستقل و آزادی بیان و اندیشه و بهویژه اندیشه انتقادی در ذیل یک حکومت تمامیتخواه یا اقتدارگرا تقریبا ممکن نباشد، بیسوادی احتمالا به یک عارضه عمومی تبدیل میشود.
[5] گزارشهای کمیسیونهای حقیقت تائید کرد که که کودتاگران در شیلی (1973-1989) و آرژانتین (1976-1983) مرتکب جنایتهای هولناکی شده بودند. تعداد کشتهها و ناپدیدشدگان در شیلی (3428 نفر) و آرژانتین (8960 نفر، هر چند تعداد واقعی ممکن است بین ده تا سی هزار نفر باشد) قابل مقایسه با تعداد کشتهشدگان در انقلاب 57 است. عمادالدین باقی تعداد کشتهشدگان انقلاب 57 را 2781 نفر برآورد کرده است.
[6] من در عصر کنونی، بدون آنکه در این مورد صاحبنظر باشم، تقسیم کشورها را غیرسازنده میدانم. علاوه بر آن نمیدانم که کدام شکل از حکومت (فدرال، متمرکز یا دیگر اشکال) بهترین گزینه برای ایران است. اما اطمینان دارم که حفظ تمامیت ارضی و یا تقسیم ایران به هر بهایی، از جمله جنگ داخلی به زیان ایران، منطقه و جهان است.
[7] خطامامیهای دهه شصت که طراح و در بسیاری موارد مجری سیاست بیرحمی و جنایت در دو دهه اول حاکمیت جمهوری اسلامی بهویژه دهه شصت بودند و هنوز هم، هر چند غالبا با زبانی متفاوت، از ضرورت این سیاست دفاع میکنند.
[8] بخشی از نیروهای ملی-مذهبی از جمله افرادی نظیر عبدالکریم سروش و جنبش مسلمانان مبارز نیز برای دفاع از انقلاب و خط مردمی و ضدامپریالیستی امام خمینی، سرکوب نیروهای مخالف را توصیه میکردند.
[9] مجاهدین خلق نهتنها در دهه شصت به ترور کور همکاران ساده (از جمله خبرچینان دونپایه) حکومت دست زدند، بلکه در چهل سال گذشته همه مخالفان و منتقدان رهبری این سازمان را بیرحمانه سرکوب کردهاند.
[10] حزب توده تا اوایل 1361 از جنایتهای جمهوری اسلامی حمایت و حتی آنرا تجویز کرد. علاوهبرآن، این حزب با انکار وقوع جنایتهای گسترده، سیستماتیک و بیرحمانه در کشورهای سوسیالیستی، در عمل از این جنایتها حمایت و در «مهاجرتهای سوسیالیستی»، بهویژه در دهههای 30، 40 و 50 (و حتی دهه 60)، از این ماشین سرکوب برای خاموش کردن منتقدان رهبری فرقه دمکرات آذربایجان و حزب استفاده کرد.
[11] شاخههای مختلف فدائیان خلق بهگونههای مختلف از جنایت سیاسی حمایت کردهاند، از جمله فدائیان خلق- اکثریت در سالهای 60 و 61 از جنایتهای هولناک جمهوری اسلامی دفاع و در مواردی آنرا تجویز کرده است.
[12] لازم است متوجه این نکته مهم باشیم که در اینجا تنها مقایسه کیفی در مد نظر است. چرا که ابعاد جنایتهای سیاسی حکومت پهلوی و در ابعادی به مراتب بزرگتر جمهوری اسلامی به هیچوجه قابل مقایسه با اقدامات دیگر گروهها حتی مجاهدین خلق و احزاب مسلح کرد نیست.
[13] خوشبختانه جنبشهای اجتماعی معاصر بهویژه «جنبش زن-زندگی-آزادی» و نهادهای مدنی مستقل در ایران کمابیش از این قاعده مستثنی بودهاند. شاید این تنها روزنه امید باشد و باید آرزو کرد که نیروهای سیاسی سنتی از چپ و راست، نقشی جدی در تحولات آینده ایران ایفا نکنند و سازمانهای مدرن و دمکراتیکی از دل جنبشهای مهمی مانند زن-زندگی-آزادی زاده شوند و رهبری این تحولات را در دست گیرند.