در سال ۲۰۲۱ رخداد؛ خبر بسیار کوتاه بود؛ اما بسی جانگداز و گزنده؛ طالبان در قندهار خاشه ی جوان را کشت. (۱)
چهره ی خاشه برای من چندان بیگانه نبود؛ او مرا در خاطرات کمرنگ کودکیام در روستا ی کرچ یا کرچمبو شمالی (در فریدن اصفهان) به کسی پیوند میدهد که همانند او بود؛ و همانند او مردم را با شیرینی کلام و ساز خود شیرینکام میکرد. نام واقعی او را نمیدانم؛ اما میدانم که سنت مذهبی و محافطهکار روستا در خوارداشت وی، او را عرب (۲) نامیده بود؛ و چون قد بلندی داشت، به زبان ترکی «عرب ازون» خوانده میشد. (این گونهنامگذاری که در فرهنگ کوچه گاهی «نامسرخپوستی» نامیده میشود، در فرهنگ ترکی بسیار فراوان است.)
هنوز شیرینی سازودهل او را که کام کودکی مرا شیرین کرد، مزمزه میکنم و گاهی از آن شیرینی متری میسازم تا شیرینیها ی دیگر را اندازه زنم. مرگ خاشه یادآور مرگ فرهنگ رنگارنگی، خنده و سازودهل (و حتا زبان ترکی) در روستای زیبا ی ما هم بود؛ مرگی فرهنگی در روستایی که با آمدن یک آخوند سازودهل هم از دری دیگر بیرون شد. شوربختانه بسیاری از عناصر فرهنگی و زبانی ی بومی و محلی در فرآیند ملتسازی آمرانه در همدستی ی آشکار شیخ و شاه نابود شدند؛ و حالا از آنها تنها خاطرهای مانده است، رنگپریده و پرحسرت.
آوردن شیخوشاه در اینجا بر حسب اتفاق و برای رنگآمیزی واژههانیامده است و نیست؛ همه ی اتفاق است. شاه نهادها ی سنتی را برچید (و خانها و ایلها و حکومتها ی محلی را نابود کرد)؛ و شیخ یکهتاز هر میدانی (از جمله در دهکده ی زیبا ی ما) شد. یعنی همترازی تاریخی عرف و دین از میان برداشته شد؛ و ریختی از بیتعادلی و بیترازی به جامعه چپانده شد.
شیخ و شاه میخواستند ما را به بهشت ببرند! و رستگار کنند! و جهنم آفریدند. این بلاهت و نادانی ی مقدس از کجا آب میخورد؟ و چه کسانی دربالا آمدن آن دستبهدستهم دادهاند؟
به باور من این نادانی از برهان لطف (۳) برمیخیزد؛ و همه ی ما در آن نقش داشتهایم؛ و بسیاری هنوز گرفتار آن هستیم؛ و شیخوشاه از اینجا آمدهاند.
بنایان و بانیان این برهان کج، سنگ نخستین این بنا ی وحشت را چنین گذاشتهاند؛ دانش و دانایی آدمی محدود و کوتاه است؛ هم در درازا ی زمان؛ (کوتاهی و نقص نسبی) و هم در بنیادها بارههایی هستند که آدمی هیچگاه، آگاه بر آنها نخواهد شد.(کوتاهی و نقص مطلق) چنین پدیدهای (آدمی) نمیتواند بهخود واگذار شده باشد؛ باید دیگری بزرگ و خدایی باشد و مهربان هم باشد؛ اوست که دست آدمی را میگیرد و از این اقیانوس وحشت (زندهگی) به ساحل سلامت و امن میبرد.(۴)
او همهچیزدان (دانا ی کل)، همهچیزتوان (قادر متعال) و خیرخواه آدمی است؛ او خیر و صلاح آدمیان را بهتر از خود آدمیان میداند و محاسبه میکند؛ او اصلح به تشخیص مصالح آدمی است؛ او رحمان و رحیم است و ... پس به ولایت او و فرستادهگان و جانشینان آنها در زمین گردن بنهید و برای کشتن و کشتهشدن آماده گردید! (۵)
نکته ی کلیدی این شعبدهبازی آن جاست که در پایان و پس از همه ی صغراها و کبراها، آدمی دوباره باید به کسانی پناه برد که آدمیانی همانند او هستند! و لابد هم از کوتاهی ی نسبی و مطلق رنج میبرند!!!
برهان لطف پایان خودبسندهگی، خودپایی و خودفرمانفرمایی آدمی است. برهان لطف در ریشهها ی خود به پایان آدمیت ما اشاره ی آشکار دارد. برهان لطف برگفتی بر صغارت آدمی است؛ و همه ی صغارتها (و البته ولایتها) ی دیگر از همین جا آمده است. به زبانی فنیتر برهان لطف با همه ی دکوپزی که دارد برهانی است برای ولایت و حکومت کسانی همانند طالبان! چه، در نهایت آن که حاکم است، آن که زندان و تفنگ دارد، آن که زندانبان اعظم است میتواند خود را جانشین خداوند و سایه و همسایه او در زمین جا زند. بدون تعارف ادیان و مذاهب در بسیاری از خوانشها ی رایج ساختاری و سازوکاری هستند، که شما را و ما را آماده میکنند که بپذیریم از برخی دیگر کمتر و کوچکتر هستیم؛ و باید به ولایت آن برادران بزرگتر گردن بنهیم! ادیان و برهان لطف در ستون فقرات خود، هسته ی سخت ریختی از بندهگی و صغارت اند که از کودکی تعلیم و تعلم میشود. نظام مردسالاری، پدرسالاری، یکهسالاری و همه ی تبعیضها ی رنگارنگ دیگر در جایی به این شجره ی خبیثه میرسند.
فرمان مرگ خاشه ی جوان آن روزی آمد که تراز عرف و دین در ایران با دخالت خدایگونه ی شاه در پهنه ی سیاست شکست؛ و نهادها ی جامعه س سنتی ویران شدند.
فرمان مرگ خاشه ی جوان آن روزی آمد که در دهکده ی ما هم (به لطف شاه) هیچ ایستادهای در برابر شیخ نمانده بود و عرب ازون از پای درآمد.
فرمان مرگ خاشه ی جوان آن روزی آمد که شادی در دهکده ی ما تعطیل شد.
فرمان مرگ خاشه ی جوان آن روزی آمد که این نهال نامبارک، آزادیکش و بندهپرور برهان لطف در کاسه ی سر ما کاشته شد. سوگنامه ی رودرویی ما (مسلمانان) در منطقه ی شرق میانه با نوینش خواهشها ی رنگارنگ و خوانشها ی گوناگون از برهان لطف است. یعنی میان طالبان (حکومت الله) و برهان لطف یک خط راست دیده میشود. در ایران (به لطف نوینش دستوری و در ویرانش چپانده شده به جامعه در دوران پهلویها) طالبان ایران پنج دهه زودتر به قدرت رسید. (۶)
تنها افغانستان در سوگ خاشه نیست؛ همه ی جهان باید به سوگ او بنشیند. ما هم در مرگ غمگنانه ی او مشارکت داشتیم؛ ما که در جایی در بالا آمدن این بنای کج و شجره ی ناپاک دخالت داشتهایم! (۷) ما که در مرگ لبخند و رنگارنگی مشارکت کردهایم. ما که هنوز میمها (Memes) و برگفتها ی بیبته ی حقیقت را جابهجا میکنیم؛ (گیریم به جا ی حقیقتها ی دینی، پیشرفت کردهایم! و حقیقتها ی سکولار گذاشتهایم.) و همچنان در برابر توزیع حقوق اماواگر میکنیم. ما که هنوز در برابر آزادی و جستوجو ی آزاد خوشبختی کمحوصلهایم! و میخواهیم همه را به زور به بهشتی ببریم که میشناسیم! ما که خبر بزرگ را نشنیدهایم! «خدا مرده است.» (۸)
ما که دریافتی روزآمد از رنگارنگی نداریم و دیگربودهگی را تحمل نمیکنیم. ما که هنوز ما نشدهایم.
اکبر کرمی
پانویسها
۱) در ویکیپدیا در باره ی خاشه ی جوان اینگونه آمده است. «نظر محمد که با نام هنری خاشه جوان شناخته میشود؛ یک کمدین و طنز پرداز افغانستانی بود. او بهدلیل طنزپردازی و نقل فکاهی، شخصیتی محبوب در میان مردم افغانستان بود. او همچنین عضو پلیس ملی افغانستان در قندهار بود. نظر محمد در روز ۲۳ ژوئیه ۲۰۲۱ توسط طالبان کشته شد.»
۲) عرب در زبان ترکی ی محلی کنایه از پرت و لاابالی بود. و نمیدانم بار نژادپرستانه هم داشت یا نه!
۳) این انگاره را پیشتر کاویدهام. کرمی، اکبر، از برهان لطف تا بحران لطف، تارنما ی اخبار روز، ۱۰ ژوییه ی ۲۰۱۴
۴) خوشخیمترین خوانش برهان لطف در انگاره ی جهان دلپسند و خیالین افلاتون (Plato,s Ideal world) برآمده است؛ جهانی که همه ی ویژهگیها و پیشآوردها ی انسانی برهان لطف را دارد. در جهان افلاتون آدمی نیازمند شاهفیلسوف است تا دست او را بگیرد و او را از دامها ی اجتماعی برهاند.
۵) در این نادانی افسانهها ی بسیاری ساخته و پرداخته شده است. پیشتر در همین تارنما افسانه ابراهیم را اوراق کردهام. کرمی، اکبر، اوراق کردن افسانه ی ابراهیم، تارنما ی گویانیوز، ۲۳ جولای ۲۰۲۴
۶) همانندی ایران، افغانستان و ترکیه (و کشورها ی دیگر منطقه) از این گوشه بسیار درسآموز است؛ ما در منطقه با خوانشها ی گوناگون از برهان لطف روبهرو هستیم که سرنوشت طالبان حکومت الله را در منطقه رنگارنگ و گوناگون میکند. در ایران به لطف امکانها و ناامکانها ی جهانی و ایرانی طالبان پیش از همه به قدرت رسید و تجربهای بسیار ناکام و سیاه از حکومت الله را در برابر جهانیان قرار داد. در افغانستان این فرآیند پنج دهه دیرتر و در سایه حکومت الله در ایران پیش رفت. (و البته دخالت دولتها ی خارجی در آن بسیار برجسته بود.) و در ترکیه طالبان هنوز دستوپا میزند! همانندیها و ناهمانندیها ی ایران و افغانستان از یک سو و ایران و ترکیه از دیگر سو در دانایی بر سرنوشت برهان لطف در منطقه بسیار کارگر است. برآمدن دولت مرکزی و تنومند در ایران در دوران پهلویها و مرگ اجتماع/جامعه ی (مرگ سیاست) سنتی در آن دوران و چپانش یک بیتعادلی اجتماعی به جامعه از شاهفرنودهایی (دلیلها ی اصلی) که برآمدن طالبان را در ایران پوستگیری میکند. در ترکیه به جهت برآمدن احزاب و نبود بیتعادلی و بیترازی هنوز طالبان ترکیه نتوانسته است به جامعه چیرهگردد. ۷) برآمدن فرابود (ایدیولوژی) جامعهگرایی (کمونیزم) در جهان و جنگ سرد که در رودررویی با آن بالا آمد، در برآمدن طالبان هم در ایران و هم در افغانستان بسیار کارگر بوده است. در نتیجه این که در مرگ کسانی چون خاشه ی جوان همه جهان درگیر بوده است، گزاف نیست. چنین نگاهی بسیار بیشتر و ژرفتر از «اثرها و هنایشها ی پروانهای» (Butterfly effects) است. حتا پیشتر میتوان رفت و گفت: سرنوشت برهان لطف و برآمدن حکومتها ی الله در اروپا هم بر این منطقه و سرنوشت تیره ی ما در آن کمک کرده است.
۸) بهطور چیره مرگ خدا هنوز به درستی دریافت نمیشود. با مرگ خدا هیچ حقیقتی خودپا و پابرجا نمیماند. با مرگ خدا همه ی ما خدا میشویم؛ و هیچ حقیقتی بالاتر از سازشها ی ما نمیماند. مرگ خدا مرگ برهان لطف هم هست. شوربختانه بسیاری از ایرانیان هنوز خبر بزرگ را نشنیدهاند.
*
*
مطلب قبلی...
اسطورههای هستی، رضا بیشتاب
اسطورههای هستی، رضا بیشتاب