Wednesday, Jan 8, 2025

صفحه نخست » سالی گذشت ما همچنان بر غربال پشت در لگد می‌زنیم، ابوالفضل محققی

Abolfasl_Mohagheghi_2.jpg

سالی دیگر بر عمر مهاجرتمان افزوده شد. چهل و اندی سال قبل چمدان‌های خود را بستیم و به عنوان اپوزیسیون از ایران خارج شدیم. چمدانی که مرا یاد یکی از نوشته‌های گارسیا مارکز می‌اندازد. داستان پدری که جنازه دختر خردسالش را که بعد از گذشت سالها از مرگش هنوز پوسیده نمی‌شد و طراوت کودکانه خود را حفظ کرده بود، داخل چمدانی نهاد و روانه واتیکان شد. چمدان را از این مراسم به آن مراسم، نزد این اسقف به آن اسقف می‌برد و به نمایش می‌گذاشت. تا بلکه از پاپ لقب قدیس برای او بگیرد. سالها در رفت و آمد و در فقر و تنگدستی و تنهائی زندگی کرد. نه گذشت زمان دید و نه به چیزی جز آن جنازه و گرفتن لقب قدیس فکر کرد. و نهایتاً نیز لقبی نصیب‌اش نشد.

ما نیز به گونه‌ای این چمدان‌های فکری خود را برداشته و خارج شده‌ایم و فکر می‌کنیم جنازه درون این چمدان همان طراوت جوانی و قدیسیتی که خود فکر می‌کند دارد. همراه این چمدان یک آینه جادو نیز داریم! که هر وقت در آن نگاه می‌کنیم خود را جوان و زیبا می‌بینیم مانند " تصویر دوریان گری ". آینه‌ای که عیب‌های ما را مخفی می‌کند. خودخواهی فردی، گروهی، کم‌بضاعتی، پربهادادن به نقش خود و ندیدن واقعیت‌ها را و پیر شدنمان را! آینیه‌ای که آن را با گذر زمان کاری نیست.

از این روست که پیرشدن "جنتی و خامنه‌ای" را می‌بینیم، اما پیرشدن خود و زوال تدریجی خود را نه!

آینه‌ای که مانع از دیدن نسل جدیدی که می‌شود که بازیگران اصلی میدانند. جامعه دیگرگون شده راعمیقا حس نمی‌کنیم.

همه چیز در حال فروریختن است. گوئی همه در حال اسباب‌کشی هستند. هیچ کس بر جای خود آرام، قرار و راحتی ندارد. ماننده مغازه حراج‌شده‌ای است در شب آخر سال. سنگ بر سنگ بند نیست. جمهوری اسلامی در این نیم قرن حضور بختک وار خود با جای گزین کردن طایفه‌ای از کوتوله‌های تاریخی، افراد بی چهره که مهم ترین کارشان یورش بردن به تمام زیر ساخت‌های اجتماعی ورواج نوعی لومپنیسم و زور گوئی همراه با طلبکاریست را بالا کشیده وحاکم بر سرنوشت ملت کرده است. بسیاری از

ارزش‌های پایه‌ای فرو ریخته وهیچ ارزش جدیدی جایگزین نگردیده. فاجعه تلخ یک ملت! که هرروز به فرو پاشی خود نزدیک تر و نزدیک تر می‌شود. تلخ ودرد آور!

تلخ تر سیمای اپوزیسیونی متوهم و گرفتاردر رویا‌های خوداست. اپوزیسیونی که هرکدام فکر می‌کنند نمایندگی بخش و گروهی از مردم را دارند. بخشی نماینده کارگران و دهقانان، بخشی طبقه متوسط، بخشی سلطنت‌طلب، مشروطه‌خواه، جمهوریخواه، جمهوری‌خواه لائیک، فمینیست‌، بخشی مدعی خلق‌ها، خلق ترک، کرد، بلوچ؛ بخشی دنبال سرنگونی، بخشی تحول‌طلب، بخشی دنبال لابی‌کردن، بخشی امیدوار به حمله آمریکا و اسرائیل! عجیب بازاری است! اپوزیسیونی از نوع ایرانی! نسبت به همه چیز، همه کس، همه امور داخلی و خارجی تحلیل دارد. خود را یکی از آگاه‌ترین و جدی‌ترین اپوزیسیون‌های جهان میداند. اما وقتی به کارنامه تاریخی آن نگاه می‌کنی، همان در می‌آید که در مورد ما ایرانی‌ها می‌گویند: " در کار فردی بی‌نظیر و در کار گروهی صفر. "

براستی چه زمانی این بحث‌های عریض و طویل تئوریک و ذهنی تمام خواهد شد؟ چه وقت ما خواهیم توانست حداقل سر یک موضوع عملی بر علیه جمهوری اسلامی با هم وحدت نظر داشته باشیم؟ اصولاً خواسته‌های عمومی ما که همگی بر آن اشتراک نظر داریم، چیست؟ آیا مبارزه برای دمکراسی یک خواست عمومی است؟ آیا مبارزه برای برگزاری یک انتخابات آزاد یک خواست عمومی است؟ اصولاً وجه اشتراک ما به عنوان اپوزیسیون با همدیگر چیست؟ آیا بعد از همه سال وجوه اشتراک خود را می‌دانیم؟ آیا بعد ازاین همه جدل‌های لفظی و قلمی حاضریم سر حتی یک خواسته کوچک با هم وحدت نظر و عمل داشته باشیم؟ اما دریغ که کاسه سرمان آنقدر زمخت است که متأسفانه سنگ لحد نیز ما را از مردنمان آگاه نمی‌کند! چرا که مرگ یک اپوزیسیون نداشتن رابطه اوست با مردمش، ندیدن واقعیت‌های زندگی مردمی است که روزانه بسختی در گیر آن هستند! چشم انتظار تغیر وتحول.

متاسفانه اپوزیسیون قادر به ایفای نقشی تأثیرگذار در این تغیر و تحول و در مبارزات داخلی کشورنیست. آنچه که نقش یک اپوزیسیون را تضمین می‌کند.

نهایت اینکه تمام این گفته‌ها چیز تازه‌ای نیست! می‌تواند برای برخی که خود را برحق‌تر، آگاه‌تر و تطهیرشده‌ تر می‌دانند، خنده‌دار و ساده‌لوحانه جلوه نماید. عیب ندارد؛ میتوان اگر عمر کفاف دهد سال‌ها نشریه خود را بیرون داد. مانند مجاهدین در کمپی بزرگتر در اروپا و آمریکا رژه رفت. در جمع‌های کوچک ومنفرد تظاهرات راه انداخت. جلو صف با مدال‌های اهدائی بخود راه رفت. هر کدام رهبری شد با تاج‌های کاغذینی بر سر. اما باید یک روز جواب داد. این همه اما و اگرها تاکنون چه دستآوردی داشته؟ چه نتیجه عملی بار آورده است؟

ضعفی که نا خواسته باعث می‌شود ته دل بسیاری از اپوزیسیون لک بزند که آمریکا و اسرائیل دخالت کرده بساط جرثومه فساد جمهوری اسلامی را در هم شکند و مار سرش بدست آنها له گردد.

در این بازی ما چه نقشی خواهیم داشت؟ آیا چیزی جز بچه مرشدی به اپوزیسیون خواهد رسید؟ که پشتک و وارو بزند و جای دوست و دشمن نشان دهد؟

این سرنوشت محتوم تمام نیروهائی است که پراکندگی آنها، عدم یک‌پارچگی آنها برای حداقل شعارهای مرحله‌ای‌شان آنها را بی رمق، بی قدر و بی تأثیر کرده است.

نیروهائی که شهامت آنرا ندارند وارد کارزاری شوند که لشکر آن از تمامی احزاب و سازمانهای اپوزیسیونی تشکیل شده که با تمام تنوع فکری و دیدگاهی خود حاضر به همراهی در این مرحله از جنبش دمکراسی‌خواهی و آزادی‌خواهی هستند. بگذار در این لشکر هر کس که توان فرماندهی بهتر و ابتکار عمل و جسارت بیشتر دارد، سهم بیشتری بگیرد. این قانون تمام مبارزات است از چنگیز گرفته در متحدکردن قبائل مغول تا خمینی که بهتر از هر اپوزیسیونی این قانون را دریافت و بکار بست و ولایت فقیه خود را برقرار کرد.

این اساس یک مبارزه است بدون خیس‌شدن نمی‌توان داخل آب شد.

روشنفکری بد دردی است بخصوص اگر در خارج از کشور باشی و رویاهای خود را به جای واقعیت بنشانی. " رویاهائی که اگر از واقعیت بیشتر از چند قدم فاصله داشته باشند به پشیزی نمی‌ارزند.

تلخک " دلقک سلطان محمود" روزی از خانه بیرون آمد. غربالی پشت در بود پای بر غربال نهاد. غربال بر جست بر زانویش خورد. خشمگین شد! ضربتی محکم تر زد. غربال بر جست بر پیشانیش خورد. خشمگین تر شد! محکم تر زد ومحکم تر خورد. نهایت زخمی وخونین بر زمین نشست و فریاد کشید: " بدادم برسید که غربال مرا کشت. " این داستان جمهوری اسلامی و اپوزیسیون جمهوری اسلامیست که هر دو سال هاست بر غربال نهاده شده در پشت در لگد می‌زنند و ضربه می‌خورند. فریاد می‌کشند که" غربال مرا کشت! "

ابوالفضل محققی
*



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy