Wednesday, Feb 5, 2025

صفحه نخست » «استقلال» حلقه گمشده انقلاب «زن، زندگی، آزادی» است؛ آن را دریابید (بخش اول)، محمود دلخواسته

Mahmoud_Delkhasteh_3.jpg«چرا از وارد کردن «اصل استقلال» واهمه دارند؟

از جمله مهمترین دلایل آن عبارتند از:

  1. استقلال یعنی کشیدن دیوار چین به دور ایران
  2. گفتمان جهانی شدن، ظهور دهکده جهانی و بی معنی شدن استقلال
  3. استبداد مذهبی، مدافع استقلال است، ولی آزادی مهمتر است
  4. استقلال مقوله ای است که فقط در دوران استعمار کاربرد داشت و حال، نخ نما شده است.
  5. آنهایی که وابستگی مالی و سیاسی به قدرتهای خارجی پیدا کرده اند. پول گرفتن از قدرتهای انیرانی
  6. استقلال و آزادی نه مکمل یکدیگر که مقابل یکدیگر قرار دارند و باید یکی را انتخاب کرد.»

مقدمه:

هاینریش بُل در کتاب « آدام کجا بودی» می‌نویسد:

«بعد از هیتلر همه‌ آلمان درک کردند که او چه بلایی بر سر کشور و زیربناهای آن آورده است اما یک چیز نابودشده هم بود که فقط ما روشنفکران آن را می‌فهمیدیم و آن خیانت هیتلر به «کلمات» بود. خیلی از کلمات شریف دیگر معانی خودشان را از دست داده بودند، پوچ شده بودند، مسخره شده بودند، عوض شده بودند، اشغال شده بودند. کلماتی مانند آزادی، آگاهی، پیشرفت، عدالت!»

این همان بلایی است که استبداد مذهبی حاکم، بر سر بسیاری از مفاهیم کلیدی در فرهنگ ایران آورده است و یکی از مهمترین آن ها، بلایی است که بر سر مفهوم و معنی و کاربرد و هدف «اصل راهنمای استقلال» آورده. البته در این راستا استبداد به تنهایی عمل نکرده است و بسیاری از منتقدان و نیز مخالفان رژیم نیز با استفاده از گفتمانها و توجیهات خاصی، به اهمیت رعایت اصل استقلال، هم در مبارزه و هم دراهداف، خدشه وارد کرده اند. اینگونه، اصل راهنمای «استقلال» که اصل راهنمای «آزادی» تنها در کنار آن معنی پیدا می کند و در واقع مکمل یکدیگر و دو روی یک سکه می باشند، به کناری گذاشته شده است و البته نتیجه آن، شکست جنبشهایی است که فقط در راستای «آزادی» انجام می شود. از جمله این که هرگاه اصل استقلال به حاشیه رانده شود، خلاء ایجاد شده را هیچ چیز جز «اصل راهنمای وابستگی» نمی تواند پر کند. اینگونه بود که جنبش عظیم انقلابی «زن، زندگی، آزادی» را رسانه ها و سازمانها و شخصیت های وابسته، از طریق «توئیت گیت» و «وکالت گیت» و «پیمان مهسا گیت» سعی در مصادره آن کرده و اینگونه از اصلی ترین دلایل فروکش کردن این جنبش انقلابی شدند.

متن:

خانم نرگس محمدی، با شجاعت و استمراری تحسین برانگیز با شعار «زن، زندگی، آزادی» از آمبولانس خارج شدند و بعد از آنهم بگونه ای پیوسته و مستمر این شعار متین را تکرار کردند. ولی یکی از اصلی ترین وظایف روشنفکر و فعال سیاسی، درونی کردن فرهنگ نقد می باشد و اینگونه، شناسایی نقاط ضعف و قوت و از ضعفها کاستن و بر قوت ها افزودن است.

از این منظر، وقتی مبارز سیاسی، به جنبش انقلابی مهسا/ژینا/ سیمرغ ایران/401 که با شعار «زن، زندگی، آزادی» و با سرعت باد بیش از 250 شهر را در برگرفت می رسد و در نهایت از آنجا که این جنبش انقلابی نتوانست لایه ها و طبقات بیشتری از جامعه را جذب خود کند و دچار پسرفت شد، نیاز دارد که علل آن را بداند.

آیا فروکش کردن جنبش، فقط به سبب خشونتها و جنایتهای پاسداران رژیم خیانت، جنایت و فساد بود یا عوامل دیگری نیز در این کار دخیل بودند؟

در سرکوب جنبشهای اجتماعی، کاربرد خشونت از طرف استبدادهای حاکم، همیشه به کار رفته و می رود ولی سوال این است که چرا کاربرد خشونت از طرف رژیم استبدادی، موفق به شکست بعضی از جنبشها و انقلابات نمی شود و حداقل در مرحله براندازی، این جنبشها موفق به سرنگونی مستبد و یا نظام استبدادی شده اند؟ نمونه های انقلاب بهمن و بهار عرب در مصر و تونس در دسترس می باشند.

در این رابطه است که بخش مهمی از پاسخ را باید در اندیشه راهنمای جنبشها و نقاط ضعف و قوت آنها جست. هر چه اندیشه راهنما با وجدان تاریخی - سیاسی جامعه بیشتر اینهمانی جسته باشد و جامعه ملی آن را قابل دسترس تر بداند، لایه ها و طبقات اجتماعی بیشتری جذب جنبش گشته و مانند جویبارهایی به رود اعتراضات ریخته و بر وسعت و عمق آن افزوده می شود و اینگونه بر امکان پیروز شدن هر چه بیشتر می افزایند.

از این منظر، زمانی که به جنبش زن، زندگی، آزادی می نگریم، حداقل، خلاء و جای خالی یک اصل راهنما را ملاحظه می کنیم و آن اصل راهنمای «استقلال» بوده است. اینگونه بود که کم کم شعار «مرگ بر ستمگر/چه شاه باشه چه رهبر» یعنی مظاهر وابستگی و عدم استقلال (اولی در رابطه با آمریکا و دومی در رابطه با روسیه و چین) در جنبش دچار عقب نشینی و در خارج از کشور با سونامی رسانه ای شان پر کرده و از طریق رسانه های وابسته کوشش به مصادره جنبش از طریق «تویت گیت» و «وکالت گیت» و «پیمان مهسا گیت» کردند (البته آقای اسماعیلیون متوجه اشتباه خود شد ولی از آنجایی که بعد از آن در آن باره سکوت کرد و اسرار مگو را فاش نکرد، فرصت جبران مافات را از دست داد) و اینگونه چهره هایی که یک شبه "انقلابی" شده بودند و وابستگانی که حداقل ادبیات سیاسی و تاریخ را نمی دانستند در کنار تجزیه طلب، عبدالله مهتدی که توانست با افتخار بگوید که واژه "تمامیت ارضی" در پیمان مهسا را حذف کرده است! (1) نشسته و دست به مصادره نام مهسا زده و خواب احمد چلبی و حمید کارزای ایران شدن را دیدند.

اینگونه بود که رابطه مستقیمی میان کوشش در مصادره و فروکش کردن جنبش ایجاد شد. چرا که وجدان جامعه ملی که بشدت به حفظ تمامیت ارضی وطن حساس است، خطر تجزیه را حس کرده و اینگونه، در خانه نشسته ها به خیابان نیامدند و بسیاری از به خیابان آمده ها به خانه رفتند.

چرا از وارد کردن «اصل استقلال» واهمه دارند؟

از جمله مهمترین دلایل آن عبارتند از:

  1. استقلال یعنی کشیدن دیوار چین به دور ایران.
  2. گفتمان جهانی شدن، ظهور دهکده جهانی و بی معنی شدن استقلال
  3. استبداد مذهبی، مدافع استقلال است، ولی آزادی مهمتر است
  4. استقلال مقوله ای است که فقط در دوران استعمار کاربرد داشت و حال، نخ نما شده است.
  5. آنهایی که وابستگی مالی و سیاسی به قدرتهای خارجی پیدا کرده اند. پول گرفتن از قدرتهای انیرانی
  6. استقلال و آزادی نه مکمل یکدیگر که مقابل یکدیگر قرار دارند و باید یکی را انتخاب کرد.

نقدی کوتاه بر 6 دلیل:

  1. استقلال یعنی کشیدن دیوار چین به دور ایران

یکی از روشهایی که برای نمایش زائد بودن بحث ضرورت استقلال بکار می رود این است که آن را به مرزهای بی نهایت افراطی می برند تا به ابتذال و تمسخر کشیده شود. به این روش، «Reduction ad absurdum/ Reduction of absurdity/ کاستن تا حد پوچی و ابتذال» گفته می شود. اینگونه وقتی سخن از «استقلال» می شود، کسانی که زندگی سیاسی خود را صرف دخیل بستن به ضریح این و آن قدرت و وابسته شدن به آنها کرده اند، از استقلال، تعبیر «دور خود دیوار چین کشیدن» را می کنند و ادعای اینکه ما نمی خواهیم دور ایران دیوار بکشیم را دارند و اینکه ما می خواهیم با جهان رابطه و مراوده و بده بستان داشته باشیم. البته عده ای هم که هیچ نفعی در وابسته بودن ندارند، از آنجایی که نظر مقابل وابستگی را مسخره می یابند، با این نظر همراه می شوند و ندانسته آب به آسیاب دخیل بستگان بر ضریح قدرتهای خارجی می ریزند.

البته، وقتی از استقلال چنین تعریفی بدست می دهند، فرد استقلال طلب را فردی که مخالف رابطه و مراوده و بده بستان با دنیاست جلوه می دهند. آنهایی هم که کمی بیشتر سواد دارند نیز به سلسله مینگ در چین اشاره می کنند که در قرن 15، درها را بروی خود بستند و بدور خود دیوار کشیدند و اینگونه از سیر تحول جهان عقب ماندند تا اینکه استعمارگران انگلیسی با کشتی های توپ دارشان دیوار چین شان را منفجر کرده و جنگ تریاک را به این کشور تحمیل کرد و دیگر استعمارگران نیز مانند گرگهایی بر پیکر چین ریخته و آن را میان خود تقسیم کردند و اینگونه بود که چین وارد «قرن تحقیر و خفت» شد.

این در حالیست که وامدار اندیشه استقلال و آزادی، وقتی سخن از استقلال داشتن و ملتی و کشوری مستقل بودن می زند از جمله به این معنی است که:

«حاکمیت بر ایران فقط به مردم ایران تعلق دارد و مردم ایران این حاکمیت را از طریق ساختارها و روشهای دموکراتیک اعمال می کنند و در این حاکمیت هیچ شریکی جز مردم وجود ندارد.»

البته که چنین ایران مستقل، آزاد و مردمسالاری با کشورهای دیگر جهان روابط آزاد، برابر و عادلانه بر اساس منافع ملی که نشات گرفته از حقوق ملی ایرانیان می باشد برقرار می کند. به سخن دیگر، ایران مستقل، ایرانی است که نه کوشش در سلطه بر دیگر کشورها می کند و نه اجازه می دهد که دیگر قدرتها ایران را تحت سلطه خود قرار دهند. چنین کشوری و با چنین نظامی، حتی با به رسمیت شناختن دولت اسرائیل نیز مشکلی ندارد. مشروط بر آنکه، این کشور قطعنامه های شورای امنیت را به رسمیت شناخته و به تعهدات آن پایبند بوده و لذا کشور فلسطین را بر اساس قطعنامه 336 سازمان ملل بر مرزهای 1967 برسمیت بشناسد.

  1. 2. گفتمان جهانی شدن، ظهور دهکده جهانی و بی معنی شدن استقلال

گفتمان جهانی شدن که با ظهور ریگانیسم و تاچریسم در سپهر جهانی، طرح شد، و هدف اصلی آن تامین نیاز سرمایه داری غرب بر برداشتن موانع مختلف بر سر را ه انباشت هرچه بیشتر ثروت و نیز تضعیف اتحادیه های کارگری در آمریکا (2)

و انگلستان و در فضایی بود که اتحاد جماهیر شوروی فرو ریخته و فرانسیس فوکایاما سخن از پایان تاریخ می زد. به این ترتیب غرب توانست خود را به گفتمان حاکم و ابدی بر جهان تبدیل کند. اینگونه، جهان، سرنوشتی در برابر آن جز پذیرش برای خود نباید می دید. نتیجه منطقی پذیرفتن گفتمان این بود که دولت باید هر چه کوچکتر شده و خصوصی سازی معجزه گر، ثروتهای ملی کشورها را هر چه بیشتر کند. البته برای اعمال چنین سیاستهایی، مقوله استقلال در رابطه با «دولت- ملت» مانع اعمال چنین سیاستهایی می شد و در نتیجه درها باید برای ورود و خروج سرمایه بی مهار باز می شد و سرمایه های ملی کشورها خصوصی می شد. در نتیجه، به غیر از آمریکا که کدخدای این دهکده جهانی بود و برای ورود و خروج ثروت به کشور خود شروط و حدود بسیاری را رسم کرده بود، دیگر دولتها باید مقوله استقلال را به کناری می گذاشتند و از این اصل راهنما که حالا "نخ نما" شده بود، چشم می پوشیدند. در مقابل، این کشورها شاهد رشد اقتصادی هر چه بیشتری می شدند و پروسه فقر زدایی سرعت می گرفت. مکانیسم عمل، اینگونه توضیح داده می شد که ثروت انباشته شده در بالا که عبور از استقلال کشورها و خصوصی سازی آن را ممکن کرده است، بصورت قطره ای به طبقات زیرین جامعه سرازیر می شد و اینگونه همگی از سیاست جهانی شدن بهرمند ولی در طول زمان تجربه نشان داد که نه تنها ثروتی که از پایین به بالا می رود در بالا می ماند، بلکه قدرت ثروت بر هم افزا و انباشت شده در بالا به عنوان مکنده ای عمل می کند که هر چه بیشتر ثروت باقیمانده در میان طبقات تحتانی را هم به بالا می برد. آنگونه که سبب ساز چنان فقری شد که حتی در آمریکا ثروت سه نفر از ثروتمندترین مردان آمریکا بیش از 50% جمعیت تحتانی جامعه شد. (3)

شدت گسترش فقر که پا به پای نابودی محیط زیست پیش می رفت در خارج از آمریکا گسترش شدید تری یافت. بگونه ای که در حال حاضر نیمی از جمعیت جهان زیر خط فقر بسر می برند. (4) البته اگر موفقیت چین در از بین بردن فقر مطلق و خارج کردن 770 میلیون نفر از زیر خط فقر نبود، آمار بالا اسفناکتر می بود. (5)

در عین حال، رشد اقتصادی بیمانند چین که با استفاده از فرصتی که پروژه جهانی شدن در اختیارش گذاشته بود و نیروی کار ماهر و بسیار ارزان را در اختیار سرمایه داران غربی گذاشتن فراهم شد، وضعیتی را ایجاد کرد که آمریکا وضعیت خود به عنوان تنها ابر قدرت را در مخاطره ای جدی و بی سابقه دید و به این علت، ناگهان گفتمان جهانی شدن و سیاستهای جهانی آمریکا شروع به ریزش کرد و جمهوریخواهان با ایجاد و بالا بردن تعرفه های گمرکی و پایان دوران "بازار آزاد جهانی" نقاره پایان دوران جهانی شدن را به صدا در آوردند و دموکراتها نیز با کوشش در برگرداندن صنایع به کشور آمریکا. اینگونه معلوم شد که اسطوره پایان تاریخ در گفتمان جهانی شدن و سلطه سرمایه داری بی در و پیکر و نئولیبرالیسم نه جبری و ابدی که همه ابزاری بوده است برای استمرار بخشیدن به سلطه آمریکا به عنوان تنها ابرقدرت و حال که این سلطه به خطر افتاده است، باید برای جلوگیری از آن در پی سلطه بخشیدن به گفتمان دیگری برآمد و البته آن گفتمان هیچ نیست جز گفتمانِ «اول آمریکا/American first».

در واقع، جهانی شدن نه به معنای برداشته شدن مرزها، بلکه مرزها را در اختیار سرمایه داری وحشی قراردادن که سود هر چه بیشتر او، اوجب واجبات است، می باشد.

متاسفانه از آنجا که اکثریت روشنفکران وطن، نه «روشنفکر» که «روشنفکر زده» می باشند و اینکه همانند اقتصاد وطن که «مصرف محور» است آنها نیز «مصرف کننده تولیدات فکری غرب» در نتیجه فاقد خلاقیت و آفرینش گری و نو آفرینی و مانند هر مصرف گر دیگری، همیشه دنباله رو هستند بنابر این هنوز نتوانسته اند بپذیرند که هویت فکری جهانی شدن که با آن اینهمانی جسته و با شور و شعف از آن دفاع می کردند، دوران مصرفش برای آمریکا، کدخدای جهان، به پایان رسیده و حال در، بر پاشنه دیگری می چرخد و آنها بهتر است از خواب بیدار شوند.

  1. 3. استبداد مذهبی، مدافع استقلال است، ولی آزادی مهمتر است

مکرر بسیاری از اصلاح طلبان می گویند ما «استقلال» داریم ولی «آزادی» نداریم. اینگونه نه تنها رابطه دوئیت بین استقلال و آزادی برقرار می کنند و اینکه می شود یکی را داشت و دیگری را نداشت، بلکه حتی معلوم نیست که تعریف آنها از استقلال چیست و بر چه اساس استبداد حاکم را رژیمی مستقل توصیف می کنند؟ واقعا چگونه می شود گفت که رژیم شاه که تابع سیاستهای آمریکا بود، وابسته بود ولی رژیم جمهوری اسلامی که تابع سیاستهای روسیه در قفقاز و نیازمند حمایتهای اقتصادی چین است، استقلال دارد؟ برای مثال، وابستگی شاه به آمریکا و انگلستان بود که سبب شد تا استان چهاردهم ایران، بحرین را به آمریکا واگذارد کند تا این کشور ناوگان پنجم خود را در آن مستقر کند. یا وابستگی رژیم به روسیه بود که در جریان تجاوز ارمنستان به کشور آذربایجان در منطقه قراباغ و در حالی که مردم آذربایجان در تظاهرات عظیم خود در باکو خواستار بازگشت به ایران بودند، جمهوری اسلامی آنها را به حال خود گذاشت و ظاهرا سیاست "خنثی" پیشه کرد و اینگونه اجازه داد تا ارمنستان، قراباغ را اشغال کند. (مقایسه کنید این موضع را با موضع بنی صدر در آن زمان که گفته بود ایران وظیفه دارد از کشور آذربایجان حمایت کرده و با فرستادن نیروی نظامی به مرز، به ارمنستان اولتیماتوم بدهد که اگر دست از تجاوز بر ندارد، ایران دخالت نظامی خواهد کرد). یا زمانی که روسیه در چچن از کشته پشته ساخت، آقای خامنه ای رهبر مسلمانان جهان، صدایش در نیامد؟

در واقع می شود گفت که رژیم جمهوری اسلامی، بواسطه سیاستهایی که پیش گرفته است، بسیار از رژیم شاه وابسته تر است. اینگونه است که در جنوب، شیخهای عرب خلیج همیشه فارس، نفت و گاز ایران را از منابع مشاع می دزدند و صدای رژیم ایران در نمی آید و در شمال که بنابر پیمان نامه شوروی و ایران در سال 1921 که %50 از دریای مازنداران متعلق به ایران بود، (5) سهم ایران را با %11 درصد رساندند!!! (6)

واقعا این چگونه استقلالی است که استبداد حاکم به بسیاری از کشورها باج می دهد و برای فروش نفت خود آن را بسیار پایین تر از قیمت بازار به فروش می رساند و همه برای اینکه حق حاکمیت مردم بر دولت و حکومت را برسمیت نشناسد.

ولی سوال اصلی از کسانی که به اصل راهنمای استقلال حساس هستند و سخن گفتن از آن را "در تله استبداد حاکم افتادن" می دانند این است که چگونه است که چنین رژیم وابسته ای را مستقل می دانید؟!



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy