خداباوری در ریختهای گوناگون خود در جایی به ریختی از ایمان میرسد. ایمان از جنس امید و واکنش است که به چیزی یا کسی میرسد؛ و در همانجا ایماندار را از پای درمیآورد؛ و خودبسندهگی او را ویران میکند. ایمان در بنیادهای خود بارهای عقلانی و خردمندانه نیست؛ و همچنان که سورن کیرکهگور (۱۸۱۳-۱۸۵۵) میگوید غیرعقلانی و حتا پادخردمندانه است.
ایمان و ایماندار در جایی از «خود» گسسته میشود و به یک «دیگریی بزرگ» که ما را در میدان ربایش خود گرفته است، میپیوندد. ایمان آشکارا ایمان به دیگری و بیایمانی به خود است. در خداناباوری اگر «ناباوری» در کار باشد و نه ریختی دیگر از باور، آشکارا پای ایمان قلم میشود. و این ناباوری بیش و پیش از هرجا و هرچیز به «خود» بازمیگردد. چه، خداناباوری در بنیادها ریختی از انسانشناسی است که چندان با بنیادهای انسانشناسی مذهبی و دینی بیگانه نیست.
در دینها و مذهبها همه چیز از این نقطه آغاز میشود که «پاهای آدمی شکننده است» و لاجرم نمیتواند و نباید روی پاهای شکنندهی خود ایستاد! در این انسانشناسی است که برای نخستین بار و بهدرستی ناتوانیی آدمی در پیریزی یک پایگاه و جایگاه استوار برای دانایی به پرسش گرفته میشود. خداناباوران بهقاعده باید با این انسانشناسی و بخش نخست آن ادعاها همآهنگ و همسو باشند. آنچه گوناگون است و باید بشود، رویکرد آدمی به این درونبینی و انسانشناسی است. به زبان دیگر خداناباور هرچند میپذیرد و میداند که «پاهای آدمی شکننده است» اما راهی مگر ایستادن روی همین پاهای شکننده را نمیشناسد و نمییابد.
او میگوید: «پاهای آدمی شکننده است؛ با این همه باید دید چهگونه میتوان روی همین پاهای شکننده ایستاد و راه رفت. یعنی خداباوری واکنشی بیخردانه یا پادخردمندانه و خداناباوری کنشی خردمندانه و فربودین (واقعبیانه) به یک انسانشناسی همانند است. هستهی سخت خداناباوری آنجاست که چنین انسانی نمیتواند به انگارهی «دیگریی بزرگ» یا هرمسها و پیامبران رنگارنگ اعتماد کند. چنین اعتمادی در این انسانشناسی جاینمیگیرد؛ و از این انسانشناسی بالا نیامده است.
خودبسندهگی پایهی سخت خردمندی است؛ در فرآیند ایمان است که این خودبسندهگی در پای یک دیگریی بزرگ ویران میشود.
خداناباوری پاسداشت این خودبسندهگی و گذار از ایمان است.
اکبر کرمی
*