مسعود روغنی زنجانی رئیس پیشین سازمان برنامه و بودجه در مصاحبه با عبدی مدیا از رفسنجانی نقل قول میآورد: «بنده یک روزی از مرحوم هاشمی رفسنجانی شنیدم ایشان گفتند اختلاف بنده با رهبری بر سر توسعه است؛ ایشان رفاه را قبول ندارد. چون رفاه باعث دین گریزی و بی دینی میشود». با این نقل قول دستگاههای تبلیغاتی خامنه ای به تکاپو افتاده اند که این گفته خامنه ای را رفع و رجوع کنند.
در اینکه خامنه ای چنین سخنی گفته با توجه به شواهد تقریباً شکی نیست. اما سوال اینجاست که آیا خامنه ای این سخن را به خاطر نگرانی از دین گریزی مردم گفته است یا قضیه چیز دیگریست؟ باور نمیتوان کرد که خامنه ای که رشد یافته در عصر اتم، تلویزیون، رادیو، اینترنت و .. است معتقد باشد که دینداری تنها راه رستگاری انسان باشد و انسان بودن باشد. واضح است که طرح دین گریزی مردم تنها یک بهانه برای بستن دهان رفسنجانی بود که دیگر از رفاه مردم سخن نگوید و سکوت کند. بدین ترتیب خامنه ای از آن پس دین گریزی مردم را بهانهای برای گرفتن امکانات رفاهی از مردم ایران قرار داد و مردم را به سوی فقر سوق داد. دین گریزی مردم از این پس ابزار و دستاویزی شد به ظاهر «مشروع» که بتوان امکانات اقتصادی و مالی کشور را به غیر ایرانیان اختصاص داد. اما این امر «مشروع» در خود یک تناقض بزرگ هم دارد که خامنه ای رویش را از آن بر میگرداند و آن اینکه اگر رفاه موجب دین گریزی است چرا خامنه ای طی دهه ها به فلسطینی ها حقوق ماهانه و پول و امکانات می داد نگران نشد که این رفاهیات باعث دوری فلسطینی ها از دین بشود؟ و این در حالی که مردم خوزستان بخصوص در شهرهای مرزی هنوز از عواقب جنگ ایران و عراق در رنج هستند؟ چرا خامنه ای به رفاه بیگانگان حتا هواداران آفریقایی و مغولی اش بیشتر اهمیت میدهد تا رفاه ایرانیان یا دستکم بازسازی مناطق جنگ زده در جنگ ایران و عراق؟ چرا در شرایطی که مردم بخشهای بزرگی از ایران دارند از فقر تباه میشوند در اولویت خامنه ای نیستند و همین حالا هم در فرودگاه بیروت میلیونها دلار که از ایران برای حزب الله فرستاده شده کشف میشود؟
ریشهیابی کینه خامنه ای نسبت به مردم ایران
بر خلاف نظر خامنه ای، مردم ایران قبل از انقلاب در رفاه خوبی بسر میبردند اما دین گریز نشدند و تا آنجا در دین مداری جلو رفتند که خواستار سرنگونی شاه و برقراری جمهوری اسلامی شدند و در رفراندم اکثریت به جمهوری اسلامی رأی دادند. پس این تز که رفاه باعث دین گریزی میشود فقط یک بهانه و آدرس غلط دادن است. مردم عرب جنوب خلیج فارس در رفاه بی سابقه ای بسر میبرند و دین شان سرجایش است. در ترکیه همینطور و همچنین در عراق جنگ زده که موجب حسرت ایرانیان است. هرچه بررسی کنیم میبینیم خامنه ای مگر آنکه از مردم ایران بدش بیاید و از آنها کینه بدل داشته باشد که خواستار در مضیقه قرار دادن شان باشد. اما از چه زمانی خامنه ای دچار این کینه شد؟
خامنه ای تا تاریخ 18 تیر 78 و نیز تا حدی تا انتخابات 88 مشکلی با رفاه مردم نداشت. تا آن زمان او تا حد زیادی یک حس اینهمانی با مردم ایران داشت و با شرکت پرشور مردم در انتخابات ها آنها را از خود میدانست. توسعه اقتصادی دوران رفسنجانی بپا بود و رفاه نسبی برقرار بود. به خاطر دارم که بخشی از مردم حتا از خارج به ایران پول می بردند و به بانک ها می سپردند تا بهره های کلانی نصیب شان شود. مردم رفاه نسبی داشتند. اما در سال 78 تظاهرات دانشجویان ورق را برگرداند. حتا احتمال سقوط رژیم میرفت و خامنه ای از تظاهرات و اعتراضات وسیع دانشجویان یکه خورده و ترسیده بود و مجبور شد در مقابل تلویزیون در حضور بسیجیان بگوید «حالا چندتا عکس مرا هم پاره کردند سکوت کنید» (گریه حضار). بنظر میرسد که پس از سخنرانی «اگر عکس مرا پاره کردند» و گریه حضار، اطلاعاتی ها و اطرافیان به خامنه ای قوت قلب داده و سرنوشت شاه را به او یاد آور شده و اخطار کردهاند که اگر کوتاه بیاید بزودی رژیم سرنگون خواهد شد. از همین رو بود که فردای آن روز عجز و لابه را کنار نهاد و با صلابت سخن گفت و سخن از بگیر و ببند راند. آزادیهای دو سال اول خاتمی با بستن فله ای روزنامهها و سرکوب شدید دانشجویان معترض به پایان رسید.
دین گریزی یا خامنه ای گریزی؟
با توجه به شناختی که امروز از خامنه ای و میزان خودشیفتگی و تفرغن او داریم احتمالاً او از اعتراضات سال 78 یکه خورده و به فکر فرو رفته و به چرایی آن پرداخته است. و چون عیبی در ولی فقیه وجود ندارد پس مسلما عیب از مردمی است که پس از عسرت جنگ هشت ساله رفاهی که در این ده ساله نصیب شان شده آنها را دین گریز - تو بخوان خامنه ای گریز - کرده است. پس باید رفاه را از مردم گرفت تا دوباره به دین، یعنی شخص خامنه ای روی بیاورند. درواقع منظور خامنه ای از دین گریزی مردم، چیزی بجز خامنه ای گریزی نیست.
ده سال بعد در انتخابات سال 88 هنگامی که موسوی در مقابل احمدی نژادی که نظر خامنه ای به او نزدیکتر بود رای بالایی آورد خامنه ای از مردم رای دهنده بشدت دلزده و نا امید شد و کینه شان را بیشتر به دل گرفت. به دنبال اعتراضات مردم و کشته ها و زخمی های این تظاهرات و اینکه رفسنجانی در نماز جمعه تهران دعوت به آرامش و نظام را به همرایی و دلجویی از معترضین کرد خامنه ای را بشدت برآشفت. ناچار شد خودش در نماز جمعه هفته بعد خلاف نظر رفسنجانی بگوید و تأکید بر بگیر و ببند کند. در همینجا بود که او تئاتری همراه با گریه و عجز و لابه براه انداخت که « من جان ناقابلی دارم، جسم ناقصی دارم»....» و از فردایش بگیر و ببندها شروع شد.
خشم خامنه ای از خودش و کینه اش به مردم
برای کسی که عقیده دارد که کلماتی که بر زبانش جاری میشود را خداوند بر دهانش جاری میکند بسیار سنگین است که مردم به او پشت کنند. واقعیت این است که آن گریه و این اظهار عجز اگرچه به کار سرکوب آزادیخواهان آمد اما برای کسی مثل خامنه ای با روحیهای که از او سراغ داریم آسان نبود. مطمئناً تا امروز هم او از اینکه مجبور شد آن روز در مقابل مردم ایران آنگونه به گریه بیفتد و اظهار عجز کند و از جسم ناقصش بگوید بسیار خشمگین است. آن عجز و لابه او را به یاد گدایانی می انداخت که در جوانی در شهرهای ایران میدید که با جسم ناقص و علیل شان با عجز و لابه گدایی میکردند و حالا خود را در آن لباس میدید که در مقابل مردم ایران به عجز و لابه افتاده است. آن نماز جمعه کذایی برای او معنایی بجز تحقیر شدنش مقابل مردم نبود. دین گریزی مردم در این روزها میتواند بخاطر همه چیز باشد بجز فقر. همانگونه که آمد جمهوری اسلامی در زمان رفاه مردم بوجود آمد. مردم قبل از گریز از دین سالاری از خامنه ای گریخته بودند و به او پشت کرده بودند و همین مایه کینه توزی این آدم خودشیفته و متوهم شده است. او هر روز کینه اش نسبت به مردمی که به او پشت کردهاند بیشتر میشود و وضعیت رفاهی و دارو غذای مردم را قربانی شعار های ساختگی و واهی مثل حفظ عزت و شرف در مقابل غرب می کند تا مردم را به خیال خودش ادب کند تا به او روی کنند.
ظواهر تفرعن خامنه ای بسیار است. مثلا رفتار تفرعن آمیز او و باز نکردن نامه ترامپ هنگامی که نخست وزیر فقید ژاپن شینزو آبه آن را به او عرضه کرد. او میدانست که در حد و اندازه ای نیست که برای رئیس جمهور آمریکا طاقچه بالا بگذارد اما ادایش را که می توانست در بیاورد و هزینه ای هم - فعلا - پرداخت نکند. رفتار تفرعن آمیز او در مقابل کسی که در نمایشگاه از او در مورد دارو رسانی به کشور عجز و لابه میکرد و بی توجهی نشان دادن خامنه ای به او، و یا وقتی که به او گفتند آقا زاده تان فلان کار را کردند گفت ایشان خودشان آقا هستند و مثالهای بسیاری که از او دیده ایم همه نشان از یک تفرعن در حد لالیگا در آدم بی مقداری مثل خامنه ای است. او هربار از بیاد آوردن صحنه: من جان ناقابلی دارم، جسم ناقصی دارم، .. از خشم به خود میلرزد و کینه اش نسبت به مردم ایران بیشتر میشود و با دیدن فلاکت مردم اندکی دلش خنک میشود. درواقع از همان سال 88 او به مردم ایران گونهای دیگر شد. از نگاه او معتقدان به ولی فقیه برای هرگونه توجه و رفاه بر دیگران اولویت دارند. از همین روست که میبینیم در دستگاه دولت، بخش خصوصی، و غیره تنها آن دسته از حقوق بگیران اولویت دارند و در رفاه هستند که به او و شخص او وفادار هستند و هرکس که کوچکترین بی مهری به خامنه ای داشته باشد بلافاصله از امتیازها محروم میشود.
- از همین رو بود که شیخ حسن نصرالله در مقابل تلویزیون گفت: رهبر ایران یک سید و یک عرب است، دستگاههای دولت ایران توسط عربها (منظورش امثال عراقی هایی مثل برادران لاریجانی بود) اداره میشود و تا وقتی ایران هست پول هم برای ما هست. از حکومت خامنه ای کسی با او برخورد نکرد و فرستادگان ولی فقیه هنگام شنیدن سخنان حسن نصرالله لبخند میزدند.
این مثالها و دهها مثال دیگر مانند کینه او به کروبی و موسوی همه نشان میدهد که خامنه ای یک آدم عقده ای و کینهای است که هیچ علاقهای به مردم ایران ندارد و نسبت به ایرانیان کینه میورزد. خامنه ای کاملاً با حسن نصرالله هم نظر است که عرب زاده و نواده پیامبر است و طبیعتاً به اعراب معتقد به ولایت فقیه احساس نزدیکی بیشتری میکند تا ما ایرانیان. ما ایرانیان همه موالی هستیم که در درجه دوم اهمیت قرار داریم.
چه باید کرد؟
در این میان آنچه بین ما ایرانیان و آزادی مان از قید بندگی و اسارت خامنه ای قرار گرفته است مشتی پاسدار و بسیجی و تعدادی دوشکا است. امروز خامنه ای حتا به پاسداران نیز اعتماد ندارد از این رو از میان تبهکاران زندانی و نیز اتباع بیگانه برای سرکوب ایرانیان کمک می گیرد.
امروز روزهای سرنوشت سازی برای ایرانیان است و تنها نسل حاضر است که میتواند سرنوشت را تغییر دهد. یا تکرار چیزی شبیه حکومت دویست ساله اعراب بر ایرانیان پس از شکست دولت ساسانی، که همه چیز ما را گرفت و از ما انسانهایی دیگر ساخت، و یا قیام همگانی و بیرون راندن خامنه ای از قدرت. اگر خامنه ای بر قدرت بماند در آینده نزدیک میتواند با سرکوب هم حجاب را اجباری کند و هم با در تنگنا و گرسنگی قرار دادن مردم آنها را وادار به تغییر مرام کند. امری که قبلاً در تاریخ تکرار شده دوباره تکرار خواهد شد. ایران توسط خامنه ای و انصارش آشغال شده است و باید او را از ایران بیرون راند.
یک سخن چرچیل در این مورد در مورد تسلیم به بیگانگان قابل درک میشود:
ملتهایی که تسلیم شدند، با آمدن فرهنگ جدید از خود بیگانه شدند و دیگر آن نبودند که بودند (ایرانیان ساسانی که از اعراب شکست خوردند) اما ملتهایی که مقاومت کردند و تسلیم نشدند، توانستند دوباره برپا خیزند و خود را احیا کنند.
حال ما مردم ایران در این لحظههای سرنوشت ساز باید از خود بپرسیم که آیا حاضریم به هر قیمتی از آنچه هستیم دفاع کنیم و نگهداری کنیم؟ یا در مقابل فشار خامنه ای تبدیل به انسانهای دیگری شویم و هویت مان را از دست بدهیم؟ آیا باید این هشت میلیون مهاجر خارج کشور به سرنوشت پارسیان هند دچار شوند و مردم ایران چیز دیگری بشوند که با امروز شان تفاوت دارد؟
به باور من باید به هر قیمتی و هر ریسکی که شده رژیم اشغالگر اسلامی را سرنگون کنیم اگرنه تبدیل به انسانهای دیگری خواهیم شد. این تغییر هویت با مرگ برابر است. باید از هویت مان، از زندگی مان دفاع کنیم. به هر قیمتی.. به هر قیمتی.

در تفسیر ایده رفاه، احمد فعال