حدود یک نیم قرن است که ج.ا بی وقفه در حال مبارزه گفتاری، نوشتاری و طرح و اجرای توطئه های آشکار و پنهان نظامی با دشمنی به نام شیطان بزرگ یا همان آمریکای ملقب به جهانخوار است و این مبارزه لفظی و دشنام دهی ها از زمان جلوس علی خامنه ای به کرسی مادام العمری ولایت فقیه، بیشتر، تیزتر، بی وقفه تر و جنون آمیزتر شده است. کلمه بی نهایت تکرار شده و همه آشنای« دشمن» در صحبت های رهبر ج.ا، در بازخوانی ذهن مالیخولیایی او به دشمن های فرضی و ناپیدای بسیاری اشاره دارد که آمریکا در راس همه این دشمن ها قرار دارد.
همانگونه که ادامه جنگ با عراق برای خمینی نعمت شده بود و علنا اعلام می کرد که « جنگ نعمت است »، ادامه دشمنی با آمریکا نیز برای خامنه ای به مثابه حربه ای برای تقابل با خواسته های برحق مردم و بهانه ای برای سرکوب حق طلبی های آنها گردیده است.
آمریکا ستیزی هرچند در نظام ج.ا تقویت شد ورشد و نمو یافت و بخشی جداناپذیر از سیاست خارجی حکومتی گردید که بقای خود را در ادامه این دشمنی می یافت، اما تولد آن در کشورهایی نظیر ایران را باید محصول دوقطبی شدن جهان پس از تشکیل حکومت شوراها در شوروی سابق دانست. حزب توده به عنوان پیرو صدیق و مجریان فداکار حزب برادر در شوروی, مبدع و ترویج دهنده کلمه « امپریالیسم آمریکا» در ایران بودند که بعدها در فرهنگ سیاسی چپ ها و گروههای چریکی « آمریکای جهانخوار» و یا «امپریالیسم جهانخوار» نام گرفت.
کودتای ۲۸ مرداد در ایران هرچند با محوریت و دسیسه های پشت پرده انگلیس بوقوع پیوست اما به خاطر دخالت و برنامه ریزی مستقیم سی.آی.ای، در میان افکار عمومی مردم به کودتایی آمریکایی شناخته شد و این زمینه مناسبی برای حزب توده و گروههای سیاسی چپ بود تا در زیر لوای مبارزه با آمریکا، مبارزه خود با محمدرضا پهلوی را سامان دهند. بی توجه به حقیقت آشکار تفاوت درآمریکا ستیزی حزب توده که عمدتا در چهارچوب دفاع از منافع شوروی بود و آمریکا ستیزی گروههای چپ که هرچند صادقانه اما ناشی از برداشت نادرست و کینه توزانه آنها از یک واقعه تاریخی و برتردانستن مطلق نظام فکری و اقتصادی کشورهای کمونیستی بر نظام فکری و اقتصادی آمریکا و کشورهای سرمایه داری بود، این نگرش غلط و پافشاری بر ادامه آن در فرهنگ سیاسی و مبارزاتی، نه تنها منجر به اتخاذ راه و روش و تصمیمات نامناسب در قبل از انقلاب گردید بلکه ادامه این آمریکا ستیزی در بعد از انقلاب نیز روشنفکران و مبارزان را متاسفانه تا مدتها مسحور و شیفته شعارهای بی محتوا و فریبنده آمریکا ستیزی خمینی کرده بود.
خمینی و خامنه ای به دور از دشمن پنداری واقعی چپ های مبارز ، به این دشمن پنداری جعلی برای فرار از مسئولیت ها و توجیه کمبودها و ادامه سرکوب های خود نیاز داشتند. دراین میان خامنه ای در چند دهه حکومت خود به شکل ویژه ای حول این دشمن تراشی جعلی و پافشاری روی ضدیت و هراس افکنی از سیاست های به تصور او شیطانی آمریکا، تمرکز نمود.
دشمن تراشی جعلی توسط حکومت های توتالیته و دیکتاتورها وسیله ای مبرم برای فرار از پاسخگویی آنها در مقابل حق طلبی های مردم از یکسو و از سوی دیگر بزرگ و قدرقدرت وانمود کردن خود در مبارزه با این دشمن فرضی است. دیکتاتورها در این رابطه آنقدر به بزرگنمایی و گزافه گویی می پردازند که پس از مدتی خود هم فریفته و مسحور دروغگویی های خود می شوند و براستی خود را در قامت رهبری قدرتمند که در حال مبارزه و نابودی این دشمن خیالی است، می پندارند.
ژرژ اورول در رمان ۱۹۸۴ تصویری از یک حکومت توتالیته را ترسیم می کند که دیکتاتوری با نام « برادر بزرگ » بر آن حکومت می کند. اورول به شرح ترفندهای بیشماری می پردازد که «برادر بزرگ» بکار می بندد تا مردم را در کنترل کامل خود نگه داشته وبا اعمال وحشت و سرکوب، آنها را به فرمانبرداری مطلق از خود در آورد. این ترفندها به شکل حیرت انگیزی با آنچه ج.ا و خامنه ای در بیش از چند دهه حکومت خود انجام داده است مطابقت دارد. کنترل شبانه روزی رفتار و اعمال مردم، وادار کردن آنها به پیروی کامل کامل از خواسته های دیکتاتور، دوری جستن از منویات دیکتاتور و مجازات شدید برای متمردین, نمونه هایی از این ترفندها است.
اما آنچه این حکومت توتالیته ژرژ اورول را به حکومت توتالیته خامنه ای نزدیکتر و شبیه تر می سازد، خلق دشمنی جعلی و هدایت تمام سیاست های حکومت، حول دشمنی و مبارزه با این دشمن جعلی است. دشمنی که کم کم در افکار دیکتاتور، واقعی و بزرگ و قوی می شود. به باور ژرژ اورول این روند تا زمانی که دشمن، جعلی و خیالی است بر وفق مراد دیکتاتور در جهت سرکوب مردم و قدرقدرت نشان دادن خود ادامه می یابد، اما زمانی که دشمن جعلی به دشمنی واقعی بدل می شود و دیکتاتور مجبور به جنگ با این دشمن واقعی است، زمان شکست و رسوایی دیکتاتور فرا می رسد. چیزی که به نحو خیره کننده ای بر سرنوشت دیکتاتور ایران مطابقت دارد.
بیش از چند دهه دشمن تراشی و هدایت تمام امکانات حکومت در جهت نهادینه کردن شعار مرگ بر آمریکا و سازماندهی همه فعالیت های سیاسی و نظامی و اقتصادی حول آمریکا ستیزی و تحمل زیان های نجومی فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی به علت این دشمن ستیزی واهی و سرانجام زمانی که این دشمن جعلی درهیبت ناوگانهای غول آسا و هواپیماهای هراس انگیز و تهدیدهای جدی تا بیخ گوش رهبر می رسد، و رهبر بطور واقعی خود را در برابر دشمنی که اکنون عینی و واقعی شده است، می یابد، تمام قدرقدرتی پوشالی که او در مقابل دشمن جعلی برای خود ساخته بود، فرو می ریزد و برخلاف تمام گزافه گویی های خود که مذاکره با آمریکا را نه عاقلانه می دانست و نه شرافتمندانه، رودررو به مذاکره با آمریکا می پردازد تا در یک قمار تماما باخت، نه تنها از تمام شعارهای خود عقب نشینی کند بلکه شاید برای حفظ نظام از خطر سرنگونی، جامهای زهر را نیز یکی پس از دیگری سر بکشد.
هرچند پیشگویی واقعی نتیجه مذاکرات میان خامنه ای و دولت آمریکا مشکل و حتی غیرممکن است، اما هیچکس نمی تواند در مورد یک نتیجه و دست آورد طلایی بدست آمده از این واقعه شک کند و آن فروریختن شخصیت متوهم و قدرت کاذب و پوشالی دیکتاتوری است که متوهمانه می خواست جهان را برای مبارزه با دشمنی رهبری کند که اکنون مشتاقانه با او بر سر میز مذاکره نشسته است.
هر نتیجه ای که از این مذاکرات حاصل شود، خامنه ای دیگر قادر به ترمیم بت شکسته و شخصیت فروریخته اش نخواهد بود.
پانویس: با نگاهی به محتوای« از دشمن جعلی تا دشمن واقعی» از سلسله برنامه های آوای فلسفه