Tuesday, May 6, 2025

صفحه نخست » ما کرکس نبودیم!

sbanner2.jpgعیسی سحرخیز

امروز وقتی داشتم مطلب درخور تعمق نویسنده‌ای ناشناس با عنوان "دومین کرکس؛ بیائید حداقل، دومین کرکس نباشیم!" را در کانال تلگرام شخصی‌ام بازنشر می دادم، یک باره ذهنم پرکشید به سال‌های جنگ تحمیلی و حضور ما خبرنگاران و عکاسان خبری در عملیات مختلف، در جبهه‌های غرب و جنوب سرزمین پهناور ایران.

این پرسش در گوشه‌ی ذهنم نشست که آیا ما در آن سال‌ها "دومین کرکس نبودیم؟!"

بی درنگ این پاسخ در ذهنم جوشید، هرگز، هرگز.

پیش از آن بازگردم به ماجرای "دومین کرکس" و زندگی "کوین کارتر"، عکاس و فتوژورنالیست سرشناس عکس "کودک و لاشخور".

photographer.jpgاو در گروهی پنج نفره جهت گرفتن عکس از قحطی زدگان سودان به آن کشور سفر کرد و موفق به ثبت این عکس معروف شد که در ۲۶ مارس ۱۹۹۴ در روزنامه نیویورک تایمز چاپ شد و پیامدش کسب جایزه معتبر پولیتزر بود، در ۲۳ می ۱۹۹۴.


البته این عکس که لاشخوری را در چند قدمی کودکی زخمی و ناتوان، در انتظار مرگ او نشان می‌داد عاقبت خوبی برای عکاس نداشت؛ چون وی را دچار افسردگی ساخت، به گونه‌ای که در ۲۷ ژولای ۱۹۹۴در سن ۳۳ سالگی خودکشی کرد.

احتمالا زمان آغاز عذاب وجدان و افسردگی ناشی از خوره ای که به جان کوین کارتر افتاده بود، باز‌می‌گشت به این مصاحبه تلفنی؛
از او پرسیده شد: "برای دخترک چه اتفاقی افتاد؟"


وی به سادگی پاسخ داد: "من منتظر نماندم تا بعد از این عکس ببینم چه اتفاقی می افتد، چون باید به پروازم میرسیدم.."


تماس گیرنده به طعنه گفت: "من به شما می گویم که در آن روز دو کرکس وجود داشت و یکی دوربین داشت."

بازگردم به مبحث اصلی...

در آن زمان ما به جای "انسان‌های گرسنه"ی سودانی، با "انسان‌های زخمی" ایرانی و عراقی مواجه می‌شدیم؛ در واقع برای ما فرق نمی‌کرد که آن‌ها خودی باشند یا دشمن.

در آن هنگامه‌ی خون و آتش که سبک‌ترین سلاح عراقی‌ها دوشکا بود و کاتیوشا، به دلیل حرفه‌ای ما مسلح نبودیم. سلاح‌مان تنها قلم و کاغذ بود یا دوربین و فیلم؛ سوژه‌مان "انسان و جبهه" و "پیروزی یا شکست".

مورد بسیار است، اما به موردی شاخص اشاره می کنم، عملیات کربلای پنج در شلمچه که پس از آن "خیانت آشکار" شروع شد و ماه‌ها ادامه یافت. پس از عملیات "کربلای چهار" در "ام‌الرصاص" که به مرگ فجیع و اسارت هزاران رزمنده‌ی بی گناه انجامید؛ همان‌هایی که برخی از شاهدان زنده‌اش حالا به جرم "دفاع از محصوران خانگی، رهبران جنبش سبز"، این روزها یا راهی زندان شده‌اند یا منتظر حکم دادگاه هستند و آغاز دوران حبس- تنها به جرم "حق‌طلبی".

در آن هنگامه‌ی جنگ و جنون که زخمیان چون برگ خزان بر زمین می‌‌افتادند، دیگر کسی فکر عکس گرفتن و تهیه‌ی خبر نبود؛ جایی که امدادگران خود آماج تیر دشمن قرار می گرفتند و زخمی آنقدر زیاد بود که برانکارد و آمبولانس کفاف آن‌ها را نمی‌داد. درنتیجه، پتو جای برانکارد را می‌گرفت، خودروی روزنامه‌نگاران جای آمبولانس و خبرنگار و عکاس نیز جای امدادگر.

در این وادی دیگر یافتن "سوژه" اصل نبود، هدف یافتن "انسان"ی بود که هنوز جان در بدن داشت و نبضی که همچنان می‌زد، هرچند ضعیف.

در آن عملیاتی که بعدها مشخص شد که از هر سه نفر که به جلو می‌رفتند، دو نفر شهید یا زخمی به پشت جبهه انتقال می‌یافتند، ما جزو زندگان بودیم. هر چند که در عملیات قبل یا بعد شهدای خود را نثار ملت ایران کرده بودیم یا کردیم که یادشان گرامی باد.

همچنین آنهایی که پس از زندان سال ۸۸ در زمان حبس یا در اثر عوارض ناشی از بازداشت و زندان و عدم دسترسی به موقع به پزشک و بیمارستان ناجوانمردانه جان باختند.


البته بودند و هستند کرکس‌هایی که نان شهدای روزنامه‌نگار را خوردند و در تلویزیونِِ بازداشتگاه دیدیم که "سکه‌ی طلای مرحمتی" را چگونه با حرص و ولع دریافت کردند!

البته، این سکه روی دیگری هم داشت تا ما "کرکس دوم" نباشیم. و آن زمانی بود که عده‌ای از رزمندگان در جریان عملیات در پی کشتنِ اسرایِ زخمیِ عراقی بودند- آن‌گاه که خون جلوی چشمانشان را گرفته بود -خون برادر یا هم‌رزمی که شاهد شهادتش بودند.


آن‌ها در همان خط مقدم جبهه می‌خواستند بر اساس باور غلط "چشم در برابر چشم و..."، "خون را با خون شستن" دمار از روزگار اسیران زخمی عراقی درآورند و تقاصِ خون عزیزانشان را با زدن "تیرِ خلاص" بگیرند.


البته عده‌ای هم رضایت دادند که کنوانسیون ژنو رعایت شود و نظامیان مجروح عراقی نیز به "کمپ اسرا" انتقال یابند. آن‌هایی که چند سال بعد با اسرای ایرانی مبادله شدند.

اما افسوس و صد افسوس که اکنون شاهد اعزام "مفقودان دیروز" و "آزادگان امروز" به زندان‌های جمهوری اسلامی هستیم.

خوشحالم که ما "کرکس دوم نبودیم".



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy